عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصوف اسلامی» ثبت شده است

در قرن دوازدهم معصوم علیشاه و شاه طاهر دکنی از سلسله نعمت اللهی برای احیای تصوف از سرزمین دکن به ایران فرستاده شدند. گرچه بعضی از مریدان ایشان چون نور علیشاه و مظفر علیشاه به شهادت رسیدند ولی کار تصوف، علی الخصوص در دوره سلطنت فتحعلیشاه قاجار رونق گرفت و محمد شاه و صدراعظم او حاجی میرزا آغاسی خود به تصوف گراییدند. 

از این به بعد سلسله‌های مختلف تصوف مخصوصاً شعب متعدد سلسله نعمت اللهی و همچنین ذهبی و خاکسار در ایران شیعی شکوفان شدند و تا امروز نیز به حیات خود ادامه می‌دهند. همچنین در دوره قاجار، تعالیم عرفانی ابن عربی و صدرالدین شیرازی به وسیله کسانی چون حاجی ملاهادی سبزواری و آقا محمد رضا قمشه ای احیا شد. مکتبی که این دانشمندان احیا کردند تا زمان حال ادامه و رونق دارد.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

پس از آنکه در سده دوم رگه‌های عرفانی از دل فرهنگ اسلامی سر برآورد و نحله عملی، معنوی و معرفتی خاصی شکل گرفت و تا حدودی صبغه عرفانی خود را بازیافت، در سده سوم حرکت فزاینده روبه رشد تصوف اسلامی بسیار پر توان و نیرومند ظاهر شد. در این مرحله همه آنچه در تصوف اسلامی باید پدید می‌آمد، رقم خورد. به درستی از این مرحله باید به عصر طلائی دوره نخستین تصوف (از آغاز تا سده پنجم) یاد کرد. چنانکه عرفای سده‌های متأخر تا کنون همه بر این عصر به دیده حیرت و شگفتی می‌نگرند و با تأمل و تحلیل در آن، موقعیت کنونی خود را معنا می‌کنند.

عرفان این دوران از جوشندگی و آفرینندگی و تازگی ویژه‌ای برخوردار بود. هر دم از این بوستان بری و از هر منطقه ارمغانی و از هر شیخی اشارتی و از هر نسلی حقیقت تازه‌ای رخ می‌نمود، به گونه‌ای که تصوف این روزگار یک دم سکون و در جا زدن را نمی‌تابید. این حرکت پر شتاب و جهش با برکت به میراث پر حجمی مبدل گشت که چاره‌ای جز گردآوری و تدوین و تنظیم نداشت که مرحله سوم این دوره عهده‌دار چنین وظیفه‌ای در شکل پیشرفته‌اش شد. از این رو، بسیاری از کتب و آثار تألیف شده در مرحله سوم (از نیمه دوم سده چهارم تا پایان سده پنجم) دستاوردهای پردامنه مرحله دوم (مرحله کمال و پختگی) را باز می‌تاباند که خواهد آمد.

این دوران با مشایخ بسیار برجسته‌ای همچون ذوالنون مصری، بایزید بسطامی، جنید بغدادی، ابو سعید خرّاز، حلاج، ابن عطا آدمی، سهل تستری، حکیم ترمذی، حارث محاسبی و نِفّری همراه شد که هر یک از جهتی در باروری و تنومندی عرفان اسلامی اثرگذار بوده‌اند.

در این مرحله، مشایخ و نام‌آوران عرفان به تألیف آثار پرداختند و هر یک واردات و مکاشفات و الهامات و تجربیات خود و گذشتگان را به قلم آوردند. از این رو، در پایان این مرحله با آثار فراوانی روبرو هستیم.

در این روزگار، جنید بغدادی رسائل و کتب و نامه‌هایی نگاشت، حارث محاسبی وحکیم ترمذی و خراز و حلاج ابوالحسین نوری و رُویم بغدادی و شبلی دست به تألیف زدند. نِفّری کتاب مواقف را به جهان معنویت اسلامی عرضه داشت، ابن عطاء به تفسیر قرآن دست یازید. کلاباذی (درگذشته ۳۸۰) در باب سوم و چهارم کتاب التعرف لمذهب اهل التصوف، آنهایی که در این دوران در علوم اشاره و عرفان نظری و در معاملات و عرفان عملی کتاب نوشته‌اند را به تفصیل نام می‌برد.(التعرف، ص ۲۷ تا ۳۱؛ ایضاً بنگرید به ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۲۱۲ تا ۲۲۱) و در پایان می‌گوید این عده در فقه و کلام و لغت و علم قرآن هم دست داشته‌اند و از آن علوم هم مطلع بوده‌اند (همان، ص ۳۱) که بر اتقان و وزانت فنی اثرشان می‌افزود.

در این مرحله، اصطلاحات فنی عرفان به طور چشمگیری رشده کرده (بنگرید به ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۲۸۶ تا ۳۲۰) و این اصطلاحات با تحلیل‌های ویژه عرفانی همراه گشت؛ بنابراین، عرفان به شکل علمی و فنی درآمد. ناگزیر در این عصر، افزون بر تألیفات و آثار، همراه با تربیت عملی به صورت شفاهی تعلیم داده می‌شد. به ناچار عرفان اسلامی در کنار تربیت عملی، سبک مدرسه‌ای هم به خود گرفت. از این رو، در آثار پس از این مرحله، همچون اللمع و رساله قشیریة، به شرح اصطلاحات و واژگان عرفانی و تحلیل‌های ویژه آن برمی‌خوریم که پیامد طبیعی گستردگی و عمق واژگان عرفانی است که به شرح و تبیین نیاز داشت. این امر به همراه گرایشات خاص عملی و معنوی و علمی موجب گشت عرفان بیش از پیش بروز اجتماعی و نحله‌ای پیدا کند و نحله عرفان که خود را در سده دوم بازیافته بود، اینک به صورت رقیب نحله‌های دیگر درآمد که جذابیت‌های خاص خود را داشت.

در این عصر، مراحل سیر و سلوک و درجات قرب و ویژگی‌های منازل و مقامات و احوال عرفانی صورت فنی پیشرفته‌ای به خود گرفت. شهود عرفانی و معرفت صوفیانه به سان روش ویژه یافت؛ حقایق و معارف، تحلیل مطلوب خود را بازیافت و روش بدیل در برابر نحله‌های دیگر گردید. آموزه‌هایی همچون فناء و بقاء با همه ویژگی‌های تجربه عرفانی‌اش از سوی بایزید بسطامی، خراز، جنید بغدادی، حلاج، شبلی و ذوالنون و امثال آنها پا به عرصه عرفان گذاشت که ناگزیر مبحث وحدت شخصیه و حکمت صوفیانه و توحید ناب عرفانی را به روشنی در نهاد خود داشت. برخی از این اقوال صوفیان در باب علوم اشاره و حقیقت پیرامون وحدت شخصیه به خاطر پیچیدگی و عمق و نامأنوس بودن و گاه گزندگیش به همراه نقص و ضعف موجود درعارف به عنوان شطحیات (ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۳۲۱) عرفا مشهور گردید.

گفته‌های صوفیان به ویژه شطحیاتشان و گاه بی‌باکی‌شان در بیان حقایق و آموزه‌های پیچیده همراه با کج‌تابی این گفته‌ها که فهم‌شان برای عموم مردم و علمای ظاهر دشوار بود، واکنش‌هایی را در این عصر در برابر عارفان برانگیخت(ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۳۴۰ تا ۳۵۷؛ روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص ۲۵ و ص ۳۰ تا ص ۳۲) تا آنکه به قتل حلاج و ابن عطا اَدَمی انجامید که در آن انگیزه‌های سیاسی هم بی‌تأثیر نبود.

باری مکتب زنده بغداد از این پس رفته‌رفته رو به سستی نهاد، لیکن خیزش معنوی وگرایش عرفانی در مناطق دیگر ادامه پیدا کرد. عرفان در بغداد بار دیگر در قرن ششم رواج پیدا کرد (زرین‌کوب، جستجو در تصوف، ص ۱‍۶۴) که می‌توان از آن به بغداد دوره دوم یاد کرد. اما بغداد در دوره اول در مرحله کمال و پختگی (از آغاز سده سوم تا نیمه سده چهارم) قرار دارد؛ در مرحله کمال و پختگی (مرحله دوم) بیشترین اثر از آن دو مکتب عرفانی بود. یکی مکتب بغداد که ازمعروف کرخی آغاز و با ابوالحسن حصری (درگذشته ۳۷۱) پایان پذیرفت. (زرین‌کوب، جستجو در تصوف، ص ۱۵۹) و در آن شخصیت‌هایی همچون سری سقطی و جنید بغدادی، شبلی، خراز و حلاج و ابن عطا و ابوبکر واسطی، مرتعش (بنگرید به طبقات الصوفیه سلمی در ذیل این اسامی و ایضاً جامی، نفحات الانس، ص ۱۱۶۰) پرورش یافته‌اند. و دیگری مکتب خراسان که در آغاز این دوره شاگردان شقیق بلخی همچون حاتم اصم و معاصران وی قرار دارند. شخصیت‌هایی همچون بایزید بسطامی و احمد بن خضرویه بلخی و یحیی بن معاذ، حمدون قصار نیشابوری، ابوتراب نخشبی، ابو عثمان حیری نیشابوری، حکیم ترمذی، ابوبکر وراق، ابو علی جوزجانی، ابوالحسین ورّاق، ابو جعفر ابن سنان و عبدالله بن منازل(بنگرید به سلمی، طبقات الصوفیه، ذیل اسامی یاد شده) منسوب به این مکتب هستند.

پس از این دو مکتب، مکتب شام و مصر (با اندکی تسامح و تعبیر بهتر مکتب غرب جهان اسلام) است که رونق داشته است و شخصیت‌هایی همچون طاهرمقدسی، ذوالنون مصری، ابن الجلاء، ابو عمرو دمشقی، ابراهیم قصار، ابو علی کاتب و مانند آن (بنگرید به سلمی، طبقات الصوفیه، ذیل اسامی یاد شده) از این مکتب به شمار می‌آیند. افزون بر اینها مناطق دیگر هم کم و بیش مطرح بوده‌اند؛ همچون شوشتر به برکت وجود سهل تستری در آن که پس از آن به بصره تبعید شد و مکتبش به بصره منتقل گردید.( زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، ص ۱۳۴) نکته‌ای که جالب توجه است، در این دوران با همه دوری مناطق و دشواری دست‌یابی، صوفیان مناطق با یکدیگر رفت و آمد می‌کردند و گاه مشایخ با همدیگر دیدار داشتند و گاه شاگرد مکتبی به منطقه دیگر سفرمی‌کرد. از این رو، از میراث همدیگر آگاهی کامل داشتند به گونه‌ای که گویا تنها یک منطقه و یک مکتب در عرفان وجود داشت و این امر برغنا و پختگی آموزه‌ها می‌افزود. گویند سهل تستری با ذوالنون ملاقات داشته و بلکه شاگردی کرده است. (سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۱۶۷) جنید بغدادی از شطحیات بایزید بسطامی با خبر بوده و آنها را تفسیر می‌کرد.( ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۳۲۵) شاگرد ذوالنون با بایزید ملاقات کرده و نزد ذوالنون آنچه را دیده بود، شرح کرد.( ابوطالب مکی، علم القلوب، ص ۱۱۰و الرساله القشیریه، ص ۱۴۳و ص ۳۱۰) ابو علی رودباری (درگذشته ۳۲۲) شاگرد مکتب بغداد بود و سپس به مصر رفت و شیخ آن سامان شد.( سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۲۷۰)

در این دوره، با طرفداری مأمون و دیگر خلفای عباسی تا الواثق بالله (درگذشته ۲۳۲) معتزله در مناطق اسلامی به ویژه بغداد رواج روزافزون یافتند.( ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 1، ص 56؛ خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۱۲۶) از این رو، عرفان دراین دوره بیشترین تماس را با کلام معتزلی داشت. عارفان مسلمان چندان به کلام معتزلی روی خوش نشان نمی‌دادند. این بی‌رغبتی در چند امر ریشه داشت. از سویی عقل‌گرایی بیش از اندازه معتزله کما بیش به فاصله گرفتن از شریعت و متون دینی انجامید، زیرا تعطیل و تنزیه در کار معتزله به افراط کشیده شده بود و عارف مسلمان تشبیه در عین تنزیه را با سراسر وجود لمس می‌کرد و در متون دینی نیز جز این نمی‌یافت. و از سوی دیگر، صوفیان در پی یافت شهودی بودند و به معرفت برآمده از راه دیگر را ارج نمی‌نهادند. و از سوی سوم، در نزد صوفیان دستاورد کلام جز قیل و قال نبود و به حال و یافت و زیستن با حقایق دینی نمی‌انجامید. از این رو، چهره‌هایی همچون حارث محاسبی و ذوالنون مصری و سهل تستری به نقد کلام معتزله همت گماشتند. (بنگرید به رساله فهم القرآن اثر محاسبی و مقدمه حسین القوتلی بر آن، ص ۳۱؛ زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، ص ۱۳۴؛ سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۵، حاشیه ۴۹) حارث محاسبی عقل معتزلی را به چالش گرفت(بنگرید به رساله مائیه العقل و حقیقه معناه اثر حارث محاسبی) و بلکه سری سقطی حتی این مقدار پرداختن محاسبی به کلام را بر نمی‌تابید. (حارث محاسبی، العقل و فهم القرآن، مقدمه حسین القوتلی، ص ۳۴) ابو علی بن الکاتب در نیمه نخست سده چهارم می‌گفت: «المعتزله نزهوا الله تعالی من حیث العقل فاخطاؤا و الصوفیه نزهوه من حیث العلم فاصابوا». ( قشیری، الرساله القشیریه، ص ۱۰۴)

باری کلام معتزلی در نزد عارفان این دوره پذیرفته نشد (در مرحله سوم از دوره نخست عرفان اسلامی نیز کلام اشعری که به میدان آمده بود، هر چند در آغاز در بین عارفان تمایلاتی بدان نشان داده شد، ولی در نهایت در پایان مرحله سوم، کلام اشعری نیز از سوی صوفیان مسلمان مورد حمله قرار گرفت که خواهد آمد (خواجه عبدالله در طبقات صوفیه) ص ۱۶، ص ۱۸و بیان غزالی در الجام العوام) در یک دورنمای اجمالی در پایان این دوره (سده پنجم) کلام به طور کلی در نزد عارفان مردود گشت.

لیکن در این عصر بر اثر تماس و ارتباط اصطلاحاتی از کلام همچون حدوث و قدم و حادث و قدیم، ذات، صفات ازلی، صفات ذات، اسم، مسمی و ... (ماسینیون، سخن انا الحق و عرفان حلاج، ص ۱۶) به واژگان عرفان راه یافت که این واژگان معنای تازه‌ای یافتند یا با تحلیل نویی همراه شدند و در قاموس واژگان عرفانی جای گرفتند.

در این ایام، نهضت ترجمه به بار نشست و فلسفه اسلامی آغاز گشت که کندی (درگذشته ۲۶۰) و فارابی (درگذشته ۳۳۹) به عنوان دو فیلسوف برجسته اسلامی در بغداد، تمایلات نوافلاطونی و عرفانی از خود نشان دادند و بلکه فارابی جامه صوفیان در بر می‌کرد.( هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص ۲۱۲و ۲۱۵) در نیمه نخست سده چهارم، جمعیت اخوان صفا با تمایلات عرفانی به صحنه آمدند. لیکن کنکاش احوال و اقوال عارفان این دوران روشن می‌کند که فلسفه یونانی و آنچه که در این دوره ترجمه شد و حتی فیلسوفانی همچون کندی و فارابی حوزه جداگانه‌ای را از تصوف تشکیل می‌دادند (همچنان که حوزه فلسفه از کلام جدا بود) و عارفان مسلمان چندان به آن ارج نمی‌نهادند و بلکه در برابر عقل و فلسفه صف‌آرایی می‌کردند. دلایل یاد شده در رویگردانی صوفیه از کلام در اینجا نیز جاری است. تأثر اصطلاحی عارفان در این دوره از فلسفه کمتر از کلام به چشم می‌آید که خبر از آن می‌دهد که عارفان چندان تماسی با فلسفه نداشتند. (ماسینیون در سخن انا الحق و عرفان حلاج، برخی تأثرات از اصطلاحات فلسفه را گوشزد کرده است، ص ۱۷) لیکن از گرایش فیلسوفان برجسته این دوره به عرفان نباید به آسانی گذشت. بیشترین اثر در این باره از آن فلسفه نو افلاطونی است که در نهضت ترجمه، به عربی برگردانده شد که در آن گرایشات عرفانی موج می‌زد. این امر به همراه آموزه‌های شریعت زمینه را برای گرایش فلسفه اسلامی به عرفان در سده‌های متأخر فراهم آورد که خواهد آمد.

اینک به بررسی مشایخ برجسته این عصر طلائی و ارزش هر یک و اثرگذاری آنها به اختصار می‌پردازیم. به درستی کنکاش در جایگاه تک تک مشایخ این عصر به مجال گسترده‌تری نیاز دارد و سزاوار است که به هر یک از نام‌آوران این مرحله، کتابی جداگانه اختصاص داده شود.

شایسته است بزرگان اهل معرفت دراین عصر طلائی به صورت طبقات ارائه گردد تا معاصران و اقران در مناطق مختلف همچون شام، مصر، بغداد و خراسان روشن گردد. طبقه اول این عصر که کم و بیش بزرگان آن معاصر هم‌اند بدین قرار است: از شام و اطراف آن ابوسلیمان دارانی و احمد بن ابی الحواری و ابو عبید بسری و ابو عبدالله انطاکی؛ از مصر ذوالنون مصری؛ از بغداد بشر حافی، سری سقطی، حارث محاسبی، محمد بن منصور طوسی، محمد بن علی قصاب، یحیی الجلاء؛ و از خراسان بزرگ حاتم اصم، ابوتراب نخشبی، یحیی بن معاذ، احمد بن حضرویه، حمدون قصار، ابو حفص نیشابوری، بایزید بسطامی؛ و از مکه فاطمه نیشابوری.

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

عارفان مسلمان از همان دوران آغازین، تلاش پیگیری را در فهم باطنی شریعت (شریعت به معنای عام آن که شامل حقیقت و طریقت و شریعت می‌شود) داشته‌اند. بلکه همچنان‌که خواهد آمد، به نظر برخی محققان، نحله عرفان در سایه فهم قرآن و سنت شکل گرفته است. از این رو، تصوف اسلامی نمایان‌گر‌ بعد باطنی- معنوی اسلام خواهد بود. در این راستا، در طول تاریخ از جانب عرفان اسلامی فهم ژرف و نابی از حقایق اسلام در همه ابعاد صورت گرفته است و اسرار و حقائق شریعت را برای همگان شورانده‌اند.

کتاب‌های بسیاری در فهم بطون قرآن به صورت تفسیر انفسی و باطنی نگاشته‌اند که به «اشارات» و «تأویل عرفانی» (تأویل عرفانی از تأویل به معنای خلاف ظاهر فاصله بسیار دارد. تأویل عرفانی برای خود از شیوه معقول و منضبطی برخوردار است که در جایش به طور مبسوط بحث شده است) شهرت یافته‌اند. همچنان که به شرح باطنی برخی احادیث معصومین پرداخته‌اند، همچون شرح الحدیث اثر قونوی. و از سویی بسیاری از بطون دستورات دینی همچون نماز و روزه وحج را مورد بررسی قرار داده‌اند. کتاب‌هایی که در اسرار نماز و روزه و حج و دیگر دستورات نگاشته‌اند، گواه این معناست.

از سوی دیگر، این فرهیختگان معنوی با تیزبینی و هوشیاری «طریقت» نهفته در دل دین مبین اسلام را در کتب بسیاری همچون قوت القلوب (ابوطالب مکی)، احیاء العلوم (غزالی)، محجة البیضاء (فیض کاشانی) و رسالة الولایة (علامه طباطبایی) تبیین نموده‌اند.

در بخش معارف، بسیاری از اسرار معارف دینی را همچون توحید و نبوت و امامت و معاد بازگفته‌اند کتاب‌هایی همچون فتوحات و فصوص و علم الیقین (فیض کاشانی).

عارف مسلمان در قلب «قرآن و سنت» زندگی عارفانه خود را آغاز کرده و با آن ارتقا یافته و به عمق آن دست می‌یابد. به ویژه آنکه عارف مسلمان در هنگام تلاوت قرآن لحظه پرشور تجلی حق را در کلام خود با شراشر وجودش لمس می‌کند و با طهارتی که تحصیل می‌کند این امکان را می‌یابد که حقیقت قرآن را به فراخور استعدادش احساس نماید. «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ». طبیعی است که لحظه‌ای نمی‌تواند خود را از آن جدا بداند؛ از این رو، به درستی عرفان اسلامی با شریعت (به معنای عامش) آمیخته گشته است. این مجموعه گسترده در فهم دین برخاسته از چنین آمیختگی‌ای با شریعت است.

این مجموعه سترگ ارتباط تنگاتنگی را برای عرفان با شریعت رقم زده است که نمی‌توان مجموعه عرفان اسلامی را بدون آن تعریف نمود. از این منظر، عارفان مسلمان به درستی عالمان دین بوده و دغدغه فهم دین داشته‌اند. کمتر کتابی از این فرهیختگان می‌توان پیدا کرد که چنین دل‌مشغولی‌ای را باز نتاباند.

حاصل سخن اینکه عرفان اسلامی شکل‌گرفته در سنت فرهنگی اسلام، مجموعه‌ای از طریقت و حقیقت و تجلی ذوقی این حقایق (عرفان ادبی) و آموزه‌های عرفان عملی منعکس‌کننده تجربیات عرفانی عرفای مسلمان در ناحیه طریقت است و نظری که منعکس کننده تجربیات عرفانی در ناحیه حقیقت است و آموزه‌های ناظر به فهم اسرار شریعت و روش‌های تربیتی و پرورشی در ناحیه عملی برای تحقق دو تجربه بنیادین طریقتی و حقیقتی است که با آداب ویژه و سلسله‌ها و فرق عرفانی همراه گشته است. محقق تاریخ عرفان اسلامی نخست باید این ابعاد را در قلمرو عرفان بازشناسی کرده و سپس با نگرش تاریخی همه این ابعاد را درگذر زمان مورد بررسی قرار دهد.

در حقیقت در عرفان و تصوف اسلامی با مقولاتی همچون «شریعت»، زهد عارفانه، ریاضت، تزکیه، مجاهده نفس، عشق، فناء، بقا، «طریقت»، قلب، کشف، شهود، معرفت، «حقیقت»، وحدت شخصیه، حق، تجلی، تعینات، انسان کامل، خال، لب، زلف، می، جام (بیان ذوقی و احساس‌برانگیز امور گذشته)، پیر، مرید، مراد، رباط، خرقه، تأویل، بطون قرآن و اسرار دستورات دینی (همچون اسرار نماز) سر و کار داریم.

با کمی تأمل می‌یابیم که عرفان اسلامی در همه ابعادش به واژگان و اصطلاحات خاص آراسته شده است که پژوهشگر عرفان اسلامی بدون آشنایی با آنها نمی‌تواند به پژوهش و تحقیق دست یازد. این اصطلاحات و واژگان نیز دارای سیر تاریخی ویژه‌ای هستند که باید محقق تاریخ عرفان آنها را از نظر دور ندارد.

منابع :

  • یزدان پناه– سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)


عرفان و خدامحوری پیشینه طولانی در اعماق تاریخ بشر دارد. بلکه می‌توان پیشینه آن را با وجود انسان بر روی زمین همراه دانست، زیرا هرگز انسان از ساحت باطنی و گرایش‌های شورانگیز معنوی خالی نبوده است. هر گاه بستر آماده‌ای برای آن بوجود آمد، این ساحت نهفته سربرآورد و شکوفا گشته و به بار نشسته است.

آنچه از عرفان در گذر ایام و رویدادها به دست ما رسیده است، گواه این معناست. عرفان چینی و هندی قدمت چندین هزار ساله دارد و عرفان یهودی و مسیحی که نیز در پی بروز این ادیان توحیدی به صحنه آمده‌اند و آنچه درتاسوعات فلوطین آمده است، همه شاهد سخن ماست.

با ظهور دین اسلام و آموزه‌هایش و نیز با وجود شخصیت ژرف و تابناک خاتم‌الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم)، واقعه‌ای در تاریخ بشریت روی داده است که افزون بر خیزش‌های علمی و عملی بسیار برخواسته از آن، به حرکتی پرشور و درازدامن در راستای عرفان و سیر باطنی و روحی منجر گشته است که از آن به عرفان اسلامی یاد می‌شود. این جنبش و خیزش معنوی چنان گسترده و ژرف بود که ساحت‌های گوناگونی را در نوردید و تبدیل به درخت تنومند پر از شاخ و برگ‌های زیبا در ابعاد مختلف شد تا آنجا که تحلیل فرهنگ اسلامی برخاسته از دین بدون چشم دوختن بدان و بررسی آن میسور و ممکن نیست.

این درخت تنومند از یک سو در وادی معرفت و حقایق چنان شاخه دوانید که با کلام و فلسفه اسلامی به رقابت برخاست و در صدر مجلس معارف الهی نشست. و از سویی در وادی عمل چنان ظرافت‌هایی را گوشزد کرد که از علم اخلاق گوی سبقت ربود. و از سوی دیگر دروادی ادب چنان پیشرفت نمود که شاهکار ادب و شعر اسلامی لقب گرفت و در وادی تربیت روح و پرورش انسان‌ها به جایی رسید که در این صحنه هماوردی نداشت، به گونه‌ای که بسیاری از برجستگان پرورش‌یافته دین را باید در این سلک جستجو کرد. در وادی فهم شریعت نیز این بزرگواران بسیاری از اسرار و بطون شریعت را شورانده‌اند و از سفره معنوی شریعت همگان را بهره‌مند کرده‌اند و شهد شیرین معنویت اسلام را در کام‌ها زنده نگه داشته‌اند.

این جنبش و خیزش معنوی در سیرتاریخی‌اش حتی به آداب خاصی منتهی شد که گاه از سوی برخی به عنوان یکی از شاخصه‌های عرفان اسلامی معرفی می‌شود که از آن به آداب و مستحسنات صوفیه یاد می‌کنند. در این راستا، سلسله‌ها و فرق گوناگون دردلش پروریده شد و حتی بروز اجتماعی ویژه‌ای پیدا کرد که درجای خود به نقد و بررسی نیازمند است.

در گذر ایام، این نحله بر حسب نیاز دست به گزینش لغات واصطلاحات زد، به گونه‌ای که لغات و اصطلاحات وسیعی را به خدمت گرفت که هر یک بر گوشه‌ای از گوشه‌های این خیزش معنوی-علمی دلالت می‌کند. در کنار برگزیدن اصطلاحات رنگارنگ، علوم بدیعی را آفرید که با این علم تشنگان معرفت و عشق و معنویت را سیراب کرده‌اند.

چنین گستردگی در عرفان و تصوف اسلامی موجب می‌گردد که اندکی باید در ترسیم آن درنگ کنیم تا به دقت مشخص گردد قلمرو عرفان اسلامی تا کجاست و گسترده‌اش تا چه اندازه است؟ به طور کلی، عرفان خواهان رسیدن به حقیقت نهایی هستی و معرفت نسبت بدوست. آن حقیقتی که همه از اویند و بدو برمی‌گردند. آن حقیقت یگانه‌ای که نور وجودش همه جا را فرا گرفته، از این رو همه نشان آن بی‌نشانند.

آن حقیقت نهایی همان خداوند سبحان است که گاه از آن به واحد، و گاه هستی مطلق و یا مطلق‌ترین مطلق‌ها و گاه دیگر تعابیر یاد می‌کنند. دل‌مشغولی عارف چنین حقیقتی است که عاشقانه می‌خواهد به سمت او حرکت و سلوک کند و با او بسر برد و در او فانی شود و او را در پادشاهی مطلقش به نظاره بنشیند؛ چنان نظاره کردنی که جز از دل از دیگر امکانان ادراکی انسان برنمی‌آید، نظاره‌ای شهودی و معرفتی و کشفی در ناب‌ترین نوع آن. چنین سیر و سلوک و معرفتی سراسر با عشق و شور و سوز وگداز همراه است که تمام وجود عارف را فرا گرفته و وی را سوخته‌ای پرشور وکاملی دیده‌ور می‌سازد.

از این رو، عرفان با سیر و سلوک عاشقانه و انقطاع از همه جز خدا و تزکیه درون شروع شده و در پی فنا در او سر از معرفت شهودی نسبت به او در می‌آورد. چنان معرفتی که همه موهومات را می‌سوزاند و حقیقت یگانه را در ناب‌ترین صورت ممکن (برای مخلوق) می‌یابد. در این ساحت، همه کثرات را جلوه او می‌یابد. به بیان دیگر، عارف به وحدت شخصیه حقیقت هستی پی می‌برد.

عرفان و تصوف اسلامی نیز در دامن وحی وشریعت به معنویت و حقائق نهفته در آن راه برد و وادی‌های بسیاری را گشود و به حقایق و ظرائف شگرفی چه دربعد سیر و سلوک و امور وابسته بدان وچه در بعد معرفت و حقیقت و چه در ابعاد دیگر دست یافت.

عرفان و تصوف اسلامی در یک دسته‌بندی کلی در دو بعد «طریقت» (سیر و سلوک) و «حقیقت» (معرفت) گسترش یافته است. عرفای مسلمان در پی تجربیات عرفانیشان نسبت خود را با اسلام و دین مشخص نموده‌اند و بلکه برداشت و رویکرد خود را از دین بیان کرده‌اند. اینان در بهره‌گیری پی در پی از دین به اینجا رسیده‌اند که دین مجموعه‌ای از ابعاد سه گانه است: شریعت، طریقت، حقیقت.

«شریعت» همان احکام و دستورات دینی همچون نماز، روزه، حج و احکام معاملات و «طریقت» راه رسیدن به خدا و سیر و سلوک است و «حقیقت»معرفت الله و توحید است.

عارفان بالله این ابعاد سه‌گانه را به صورت طولی یافته‌اند. اینها می‌گویند طریقت باطن شریعت و حقیقت باطن طریقت است. و هر ظاهری حافظ باطن است، بدین معنا که طریقت و سیر الی الله بدون انجام دستورات شریعت به بی راهه منتهی می‌شود و در حقیقت «راه» به سمت خدا و طریق الی الله نخواهد بود. تنها با پیگیری بی وقفه دستورات و احکام دینی می‌توان در سیر و سلوک عاشقانه و طریق محبت قرار گرفت.

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ بَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ». (. آل عمران: 31) ذوالنون مصری (درگذشته 245) گوید: «من علامات المحب الله متابعة حبیب الله فی اخلاقه و افعاله و امره و سننه». (سلمی، طبقات صوفیه، ص 30) و طریقت پایانش به معرفت شهودی نسبت به خدا و توحید می‌انجامد. هجویری در کشف المحجوب می‌نویسد: «محمد بن الفضل البلخی [درگذشته 319] گوید: «العلوم ثلاثة علم من الله و علم مع الله و علم بالله». علم بالله علم معرفت است کی همه اولیاء او، او را بدو دانسته‌اند و تا تعریف و تعرف او نبود، ایشان وی را ندانستند ... علم من الله علم شریعت بود کی آن از وی به ما فرمان و تکلیف است. و علم مع الله علم مقامات طریق حق و بیان درجات اولیاء بود. پس معرفت بی پذیرفت شریعت درست نیاید. برزش (ورزش خ) شریعت بی اظهار مقامات راست نیاید.(کشف المحجوب، ص 18) [بی برزش شریعت اظهار مقامات راست نیاید ‌ظ]»

خواجه عبدالله انصاری گوید: «شریعت را تن شمر و طریقت را دل و حقیقت را جان. شریعت، حقیقیت را آستان است. حقیقت بی شریعت، دروغ و بهتان است. حقیقت دریا است و شریعت کشتی. اگر به کشتی در دریا نشستی به پشتی، و غَرابة (غَرابه: ظرف شیشه‌ای که در آن شربت و مایعات ریزند) مراد شکستی. شریعت گوید: پاکدامن باش؛ حقیقت گوید: با من باش».( رسائل جامع، ص 65  )

با چنین رویکردی عارفان بالله روش و علم خود را مدیون شریعت و دین می‌دانند. جنید بغدادی که در نزد عرفا شیخ الطائفه لقب یافته است، می‌گوید: علم ما و روش ما مقید به کتاب و سنت است.( قشیری، رساله قشیریه، ص 72)

منبع :

·    یزدان پناه سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)