عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توحید ناب عرفانی» ثبت شده است

نقش دین در عرفان اسلامی، بسیار عمیق و جدی است زیرا دین هم در آغاز و هم در ادامه و به تعبیر فلسفی حدوثاً و بقائاً در عرفان اسلامی نقش اساسی بازی کرده و می‌کند.

نقش دین را از نظر آغاز عرفان اسلامی،‌ پیش‌تر ذیل بحثی با عنوان خاستگاه عرفان اسلامی تا حدودی بررسی کردیم و در آنجا گفتیم نظر اکثر محققان بر آن است که آبشخور اصلی و بنیادین عرفان اسلامی دین است و مایه‌های باطن‌گرایانه عملی و معرفتی در متون دینی اعم از کتاب و سنت، آن‌چنان فراوان و گسترده است که انسان به خود اجازه نمی‌دهد مایه‌های اولیه عرفان اسلامی را در منابع خارجی جست‌وجو کند. نمونه‌هایی از این مایه‌ها را پیش‌تر در همان بحث و از زبان استاد شهید مطهری، ارائه کردیم، مایلم در اینجا نیز برخی از نمونه‌های دیگر را در دو بخش عرفان عملی و عرفان نظری اشاره نمایم.

در قرآن آیات متعددی بر احاطة کامل وجودی خدای متعال بر همه اشیای عالم حکایت می‌کند،

در سوره حدید ابتدا می‌فرماید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ»

و در آیه بعد به معیّت قیومیه اشاره می‌کند و می‌فرماید: وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَمَا کُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.

در سورة‌ فصلت آیات تأمل‌برانگیزی دارد، می‌فرماید: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ . أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَاء رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ.

و یا در سوره نساء می‌فرماید: وَکَانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیءٍ مُّحِیطاً.

اگر همچنان‌که در مبحث وحدت شخصیه خواهیم گفت، این احاطه وجودی به همه ذرات اشیا و موجودات، به‌درستی مورد دقت و تأمل قرار گیرد قطعاً سر از وحدت شخصیه وجود که مدعای عرفا در باب اصلی‌ترین معرفت عرفانی است، درخواهد آورد.

در مقولات متنوع و مختلف سلوکی آیاتِ قرآن و روایات گسترده‌ای در این زمینه‌ها وجود دارد.

قرآن در رابطه با مقوله محبت می‌فرماید: وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ(بقره/ ۱۶۵)، فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَه (مائده/ ۵۴)که از نظر عرفا دلالت بر دو مقام محبی و محبوبی می‌کند.

در ارتباط با مقام رضا، خداوند می‌فرماید: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ (بینه / ۸)

و یا می‌فرماید: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ . ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً . فَادْخُلِی فِی عِبَادِی . وَادْخُلِی جَنَّتِی (فجر ۲۷ ـ ۳۰)

به آیة ۲۱ سوره انسان توجه کنید، حتی بسیاری از اصطلاحات عرفان ادبی هم به کار رفته است، خداوند می‌فرماید: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.

طبرسی در مجمع ‌البیان ذیل این آیه روایت بسیار عمیقی را از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند که آن حضرت «شراب طهور» را به توحید ناب عرفانی معنا کرده است که انسان را از تدنّس و آلودگی به هرچه غیر خدا است پاک می‌گرداند، آن حضرت می‌فرماید:

یُطَهِّرهم عن کلّ شیء سوی الله اِذ لا طاهرَ من تدنّس بشیء من الأکوان الاّ الله(مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۶۲۳) آن شراب طهوری که خداوند بدیشان می‌نوشاند آنها را از هرچه غیر خداست تطهیر می‌کند زیرا هر کس به چیزی از اکوان غیر از خداوند آلوده باشد طاهر و پاک نیست.

این روایت آدمی را به یاد مناجات شعبانیه می‌اندازد که می‌فرماید: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک... .
امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج ‌البلاغه درباره اهل ذکر می‌گوید:

وَإِنَّ لِلذِّکْرِ لَأَهْلًا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلًا فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْهُ... فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الْآخِرَةِ وَهُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَةِ فِیهِ وَحَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ الدُّنْیَا حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یَرَى النَّاسُ وَیَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُونَ... (نهج‌البلاغه، خطبه ۲۲۲، ترجمه محمد دشتی، ص ۴۵۴)

همانا برای ذکر خدا اهلی است که عوض دنیا ذکر خدا را برگزیدند و هیچ تجارت و بیعی آنها را از یاد خدا باز نمی‌دارد... (اینان به درجه‌ای رسیدند که) گویا دنیا را به پایان رسانده و به آخرت رسیده‌اند و در آخرت ماورای دنیا را مشاهده کرده‌اند و گویا بر احوال پنهان اهل برزخ در مدت اقامتشان در برزخ آگاهی و اطلاع دارند و گویا قیامت وعده‌های خود را برای آنان تحقق بخشیده است، پس پرده از آنچه دیده‌اند از مردم برداشتند، می‌بینند آنچه را مردم نمی‌نگرند و می‌شنوند آنچه را آنان نمی‌شنوند... .

در تک‌تک مقامات سلوکی، آیات و روایات فراوانی وجود دارد که این مقام جایگاه ارائه همه آنها را ندارد کافی است خوانندگان گرامی، مناجات خمسة عشر ائمه معصومین علیهم السلام را مورد دقت و تأمل قرار دهند، این مناجات‌ها همچون دیگر ادعیه مأثوره پر از معارف نظری و عملی عرفانی است، امام حسین علیه السلام در دعای عرفه فقراتی بس بلند در معارف عرفانی دارد که در پایان این بخش فقط به ذکر آن اکتفا می‌کنیم و تأمل در معانی بلند آن را به خوانندگان عزیز وامی‌گذاریم.

حضرت در این دعا به خداوند متعال عرض می‌کند:

إلهی علمتُ باختلاف الآثار وتنقّلات الأطوار أنّ مرادک منّی أن تتعرّف إلیّ فی کل شی‌ء حتى لا أجهلک فی شی‌ء... کیف یُستدلّ علیک بما هو فی وجوده مفتقرٌ إلیک أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المُظهِرُ لک متى غِبتَ حتى تحتاج إلى دلیلٍ یدلُّ علیک ومتى بعدتَ حتى تکون الآثارُ هی التی توصل إلیک عمیتْ عینٌ لا تراک علیها رقیباً وخسرتْ صفقةُ عبدٍ لم تجعل له من حبّک نصیباً... إلهی حقّقنی بحقائق أهل القرب و اسلک بی مَسْلک أهل الجذب... ماذا وجد من فقدک وما الذی فقد من وجدک لقد خاب من رضی دونک بدلاً ولقد خسر من بغی عنک متحوّلاً... تعرّفتَ لکل شی‌ءِ فما جهلک شی‌ءٌ وأنت الذی تعرّفتَ إلیّ فی کل شی‌ءٍ فرأیتک ظاهرا فی کل شی‌ء. (مفاتیح الجنان)، (بنگرید به: محمدتقی مصباح یزدی، در جستجوی عرفان اسلامی، ص ۵۴ ـ ۶۲؛ آثار آیت‌الله جوادی آملی از جمله: حکمت نظری و عملی در نهج‌البلاغه و ادب فنای مقربان (شرح زیارت جامعه کبیره) و حیات عارفانه امام علی علیه السلام و حماسه و عرفان و... .)
علاوه بر تأثیر عمیق دین در پیدایش عرفان اسلامی،‌ در ادامه حیات و بقای آن نیز نقش بسزایی داشته و دارد و هرچند این نقش را در ابعاد مختلفی می‌توان بررسی کرد لکن در اینجا فقط به یکی از آنها که عارفان مسلمان تأکید بسیار بر آن دارند، اشاره خواهیم کرد.

عرفا معتقدند همچنان‌که در هر علمی، میزان‌ها و سنجه‌هایی برای تشخیص صحت و سقم گزاره‌های آن وجود دارد ـ مثلاً معیار سنجش در علوم و فنون ادبیْ ساختارهای گویشی و در علوم اعتباری همانند فقه و اصولْ اعتبارات و ارتکازات عقلایی و در فلسفه و علوم عقلیْ منطق و برهان و ساختارهای خردورزی است ـ در علوم عرفانی نیز میزان‌هایی وجود دارد که با استفاده از آنها می‌توان صحیح را از سقیم و حق را از باطل در مدعیات و گزاره‌های عرفانی اعم از عملی و علمی، تشخیص داد.

عرفای مسلمان گرچه برای این امر خطیر، میزان‌ها و سنجه‌های مختلفی را ارائه کرده‌اند، ( نگرید به مقاله‌ای از نویسنده با عنوان «سنجه‌ها و میزان‌های عرفان اسلامی» که در فصلنامة تخصصی معارف عقلی، پیش‌شمارة ۳، زمستان ۱۳۸۴ که از سوی مرکز پژوهشی دائرة المعارف علوم عقلی اسلامی، وابسته به مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله انتشار یافته است) اما مهم‌ترین سنجه و کاراترین آنها در نظر ایشان، شریعت و دین الهی است. دین در این مسئله، هم از حیث گستردگی موارد کاربرد آن و هم از حیث کاربران آن، عمومیت کامل دارد و از همین جهت به عنوان «میزان عام»‌ از آن یاد می‌شود. (بنگرید به: قیصری، شرح فصوص الحکم، ص ۳۲)
نخستین گامی که می‌باید در این مسیر برداشت آن است که گزاره‌های دینی و مدعیات شریعت را واقع‌نما و معرفت‌زا بدانیم؛ زیرا اگر قضایای مطرح در دین را گزاره‌هایی صرفاً انگیزشی برای تحریک مخاطبان و سوق دادن عملی ایشان به سوی برخی اهداف خاص در نظر بگیریم، دیگر جایی برای سنجه بودن مؤلفه‌های دینی جز در پاره‌ای از مقولات عرفان عملی، باقی نخواهد ماند. یک اندیشمند مسلمان و مؤمن طبیعتاً نمی‌تواند این‌ گونه بیندیشد و بی‌تردید افزون بر آنکه عقل و شهود را ابزار درستی برای کشف واقع می‌شمارد، مؤلفه‌های شریعت وگزاره‌های دین را ناظر به واقع و ترجمان زبان تکوینی به زبان تدوینی و گویشی به شمار می‌آورد.

از نظرگاه عرفای اسلامی امری روشن و قطعی است که از نظر اطمینان در تطابق با واقع و دوری از آسیب‌های ادراکی، در درجة نخست معارف وحیانی و پس از آن معارف کشفی و در پی آن معارف عقلی قرار دارد؛ زیرا گرچه ایشان وحی را از سنخ کشف می‌شمارند لکن کشفی معصومانه و اعجازی که دست هیچ کس بدان نرسیده و نخواهد رسید، یعنی در وادی کشف و شهود، آنچه در دست انبیا قرار گرفته خود اعجازی روشن و حجتی واضح بر حقانیت ایشان است. از همین روی، عارفان مسلمان وحی را کشف برتر و وحی ختمی را کشف اتمّ می‌شمارند.

بنیاد این اندیشه آن است که رمز اصلی در وقوع مکاشفات و در درجه وضوح و روشنی آنها، طهارت مراتب وجودی انسان است، و هرچه اعتدال مزاج جسمانی و از آن مهم‌تر، اعتدال مزاج روحانی بیشتر باشد، طهارت فزون‌تر و لطافتِ سرّ، افزون‌تر خواهد بود و به همین منوال، مکاشفاتی حقانی‌تر و صاف‌تر دست می‌دهد که خلیط‌های شیطانی و نفسانی و کدورت‌ها و تاریکی‌های ابهام‌آفرین و حجاب‌های ظلمانی و نورانی در آن کمتر است.

بنابراین انسان‌ها در این مسیر درجات و مراتب فراوانی خواهند داشت، تا آنجا که از وادی خوبان و ابرار و عارفان درگذشته، به مرز انبیا و برگزیدگان وارد می‌شوند، و در این مسیر آن‌قدر پیش می‌روند تا به انسان کاملِ نهایی یعنی شخص خاتم‌الانبیاء می‌رسند؛ یعنی کسی که حقایق هستی را «کما هی» دیده است و مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم/ ۱۱) در حق او آمده است و در پی او و به مدد او اوصیای گرامی‌اش، اهل‌بیت علیهم السلام به همان مقام و رتبه دست یافته و با آن متحدند.

از لوازم چنین منظری، سنجه شدن همة شئون عملی و گفتاری و احوالی حضرات معصومین علیهم السلام در همه معارف عملی و علمی عرفان است. آشکار است که با این تحلیل، شرایع گذشته، هم به سبب تحریفاتی که در آنها روی داده و هم به جهت عدم تکامل و تناسب با عصر ختمی نمی‌توانند در عرفان اسلامی ملاک و میزان سنجش قرار گیرند، مگر آن مقدار که شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و کلمات معصومان علیهم السلام بر آن صحّه بگذارند. بنابراین عرفان اسلامی با همة مراحل شریعت به معنای عام خود، پیوندی تمام‌عیار برقرار می‌سازد و دین در ادامه راه مانع بروز انحرافات و کج‌روی‌ها می‌شود و یا انحرافات را برملا می‌سازد (در میان فِرق عرفانی، انحرافات و بدعت‌هایی در طول تاریخ به وجود آمده که محققان از عرفان اسلامی به شدت با آنها به مبارزه پرداخته و از آنها به «جهله صوفیه» یاد می‌نمایند و مهم‌ترین معیاری که می‌تواند این انحرافات را بازشناساند و جامعه را از این آسیب‌ها مصون بدارد، همانا شریعت ناب اسلام است) و در نتیجه همچنان‌که حدوثاً نقش مهمی در عرفان اسلامی داشته است بقائاً هم منشأ ماندگاری عرفان اصیل و ناب اسلامی شده و خواهد شد.
محقق قیصری پس از آنکه علوم ذوقی را همچون علوم عقلی دارای ضوابط و موازین مشخص می‌شمارد، می‌گوید:

منها ما هو میزان عامّ وهو القرآن والحدیث المبنی کلّ منهما علی الکشف التام المحمدی (قیصری، شرح فصوص الحکم، ص ۳۲) از سنجه‌های عرفان و علوم کشفی و ذوقی، سنجه عام است که همانا قرآن و حدیث است که هر یک از آنها مبتنی بر کشف کامل و تام محمدی است.

ابوسلیمان دارانی (م ۲۱۵) می‌گوید:

چه بسا مدت‌ها در دلم نکته‌ای عرفانی فرو می‌نشیند لکن آن را نپذیرفته، اجازة ورود به جانم نمی‌دهم مگر آنکه دو شاهد عادل یعنی کتاب و سنّت بر آن گواهی دهند. (نفحات الأنس، ص ۳۶)

سهل تستری، از بزرگان عرفانی قرن سوم به صراحت اعلام می‌دارد:

کل وجدٍ لا یشهد له الکتاب والسنّة فباطل. (ابونصر سرّاج، اللمع، ص ۹۹)

هر وجد و حالت عرفانی که کتاب و سنت بر آن گواهی ندهند، باطل است.

اگر بخواهیم سخنان عارفان بزرگ را درباره سنجه بودن شریعت ختمی، در بستر تاریخ جست‌وجو و تنظیم کنیم، خود کتابی مستقل خواهد شد و اساساً یکی از معیارهای تمییز عارفان حقیقی از عارف‌نمایان، که در همة طول تاریخ تصوف و عرفان بوده و هستند، رعایت همه‌جانبة شرع مقدس است. (بنگرید به: اللمع، ص ۱۵)

بنابراین هیچ سالک و عارفی را از سنجة شریعت ختمی گریز نیست و برای آنان که به حقیقتْ راه حق را می‌پیمایند و همه وجودشان محض صدق و بندگی خداست، هیچ نعمتی برتر از شرع ختم‌المرسلین نیست. این نعمت عظما دم به دم مددکار ایشان و راهنمای سلوکشان است و متابعت از رسول‌الله صلی الله علیه و آله آنان را به جایی می‌رساند که وارثان بر حق علوم نبوی و برتر از انبیای پیشین می‌شوند.

اما لازم است دقیقاً متوجه باشیم در سنجش معارف و برنامه‌های سالکانة عرفا با شریعت، قطعاً باید ابزار درست و کامل اجتهادی و همه‌جانبه‌نگری مجتهدانه در نظر باشد، در غیر این صورت شاهد برداشت‌های نادرست ـ همانند آنچه پیرامون روایات اهل‌بیت علیهم السلام درباره تصوف گفته می‌شود و ما در فراز بعدی همین بخش بدان می‌پردازیم ـ خواهیم بود. در این امر متأسفانه تاکنون فقط در بخش احکام شریعی (شریعت) ضوابط تمام‌عیار اجتهادی به کار رفته است. اما می‌توان گفت در دو حوزة طریقت و حقیقت دین و به بیان دیگر معارف دینی، تقریباً روش اجتهادی در استنباط به کار نرفته است و هرچند برخی عالمان بزرگ دینی مانند علامه طباطبایی رحمة الله علیه در تفسیر المیزان، تلاش قابل تقدیری را انجام داده‌اند، همچنان جای کار بسیاری باقی مانده است و اگر این کار به‌درستی به سرانجام رسد، گنجینه‌های دین آشکار می‌شود و استیلای کامل معارف دین ختمی ظهور می‌یابد و در مقایسة معارف عامیانه و متکلمانه و فیلسوفانه و عارفانه با معارف دینی، میزان صحت و سقم و دوری و نزدیکی آنها به دین روشن خواهد شد.

منابع :

  • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص ۱۱۷تا ۱۲۴

پس از آنکه در سده دوم رگه‌های عرفانی از دل فرهنگ اسلامی سر برآورد و نحله عملی، معنوی و معرفتی خاصی شکل گرفت و تا حدودی صبغه عرفانی خود را بازیافت، در سده سوم حرکت فزاینده روبه رشد تصوف اسلامی بسیار پر توان و نیرومند ظاهر شد. در این مرحله همه آنچه در تصوف اسلامی باید پدید می‌آمد، رقم خورد. به درستی از این مرحله باید به عصر طلائی دوره نخستین تصوف (از آغاز تا سده پنجم) یاد کرد. چنانکه عرفای سده‌های متأخر تا کنون همه بر این عصر به دیده حیرت و شگفتی می‌نگرند و با تأمل و تحلیل در آن، موقعیت کنونی خود را معنا می‌کنند.

عرفان این دوران از جوشندگی و آفرینندگی و تازگی ویژه‌ای برخوردار بود. هر دم از این بوستان بری و از هر منطقه ارمغانی و از هر شیخی اشارتی و از هر نسلی حقیقت تازه‌ای رخ می‌نمود، به گونه‌ای که تصوف این روزگار یک دم سکون و در جا زدن را نمی‌تابید. این حرکت پر شتاب و جهش با برکت به میراث پر حجمی مبدل گشت که چاره‌ای جز گردآوری و تدوین و تنظیم نداشت که مرحله سوم این دوره عهده‌دار چنین وظیفه‌ای در شکل پیشرفته‌اش شد. از این رو، بسیاری از کتب و آثار تألیف شده در مرحله سوم (از نیمه دوم سده چهارم تا پایان سده پنجم) دستاوردهای پردامنه مرحله دوم (مرحله کمال و پختگی) را باز می‌تاباند که خواهد آمد.

این دوران با مشایخ بسیار برجسته‌ای همچون ذوالنون مصری، بایزید بسطامی، جنید بغدادی، ابو سعید خرّاز، حلاج، ابن عطا آدمی، سهل تستری، حکیم ترمذی، حارث محاسبی و نِفّری همراه شد که هر یک از جهتی در باروری و تنومندی عرفان اسلامی اثرگذار بوده‌اند.

در این مرحله، مشایخ و نام‌آوران عرفان به تألیف آثار پرداختند و هر یک واردات و مکاشفات و الهامات و تجربیات خود و گذشتگان را به قلم آوردند. از این رو، در پایان این مرحله با آثار فراوانی روبرو هستیم.

در این روزگار، جنید بغدادی رسائل و کتب و نامه‌هایی نگاشت، حارث محاسبی وحکیم ترمذی و خراز و حلاج ابوالحسین نوری و رُویم بغدادی و شبلی دست به تألیف زدند. نِفّری کتاب مواقف را به جهان معنویت اسلامی عرضه داشت، ابن عطاء به تفسیر قرآن دست یازید. کلاباذی (درگذشته ۳۸۰) در باب سوم و چهارم کتاب التعرف لمذهب اهل التصوف، آنهایی که در این دوران در علوم اشاره و عرفان نظری و در معاملات و عرفان عملی کتاب نوشته‌اند را به تفصیل نام می‌برد.(التعرف، ص ۲۷ تا ۳۱؛ ایضاً بنگرید به ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۲۱۲ تا ۲۲۱) و در پایان می‌گوید این عده در فقه و کلام و لغت و علم قرآن هم دست داشته‌اند و از آن علوم هم مطلع بوده‌اند (همان، ص ۳۱) که بر اتقان و وزانت فنی اثرشان می‌افزود.

در این مرحله، اصطلاحات فنی عرفان به طور چشمگیری رشده کرده (بنگرید به ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۲۸۶ تا ۳۲۰) و این اصطلاحات با تحلیل‌های ویژه عرفانی همراه گشت؛ بنابراین، عرفان به شکل علمی و فنی درآمد. ناگزیر در این عصر، افزون بر تألیفات و آثار، همراه با تربیت عملی به صورت شفاهی تعلیم داده می‌شد. به ناچار عرفان اسلامی در کنار تربیت عملی، سبک مدرسه‌ای هم به خود گرفت. از این رو، در آثار پس از این مرحله، همچون اللمع و رساله قشیریة، به شرح اصطلاحات و واژگان عرفانی و تحلیل‌های ویژه آن برمی‌خوریم که پیامد طبیعی گستردگی و عمق واژگان عرفانی است که به شرح و تبیین نیاز داشت. این امر به همراه گرایشات خاص عملی و معنوی و علمی موجب گشت عرفان بیش از پیش بروز اجتماعی و نحله‌ای پیدا کند و نحله عرفان که خود را در سده دوم بازیافته بود، اینک به صورت رقیب نحله‌های دیگر درآمد که جذابیت‌های خاص خود را داشت.

در این عصر، مراحل سیر و سلوک و درجات قرب و ویژگی‌های منازل و مقامات و احوال عرفانی صورت فنی پیشرفته‌ای به خود گرفت. شهود عرفانی و معرفت صوفیانه به سان روش ویژه یافت؛ حقایق و معارف، تحلیل مطلوب خود را بازیافت و روش بدیل در برابر نحله‌های دیگر گردید. آموزه‌هایی همچون فناء و بقاء با همه ویژگی‌های تجربه عرفانی‌اش از سوی بایزید بسطامی، خراز، جنید بغدادی، حلاج، شبلی و ذوالنون و امثال آنها پا به عرصه عرفان گذاشت که ناگزیر مبحث وحدت شخصیه و حکمت صوفیانه و توحید ناب عرفانی را به روشنی در نهاد خود داشت. برخی از این اقوال صوفیان در باب علوم اشاره و حقیقت پیرامون وحدت شخصیه به خاطر پیچیدگی و عمق و نامأنوس بودن و گاه گزندگیش به همراه نقص و ضعف موجود درعارف به عنوان شطحیات (ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۳۲۱) عرفا مشهور گردید.

گفته‌های صوفیان به ویژه شطحیاتشان و گاه بی‌باکی‌شان در بیان حقایق و آموزه‌های پیچیده همراه با کج‌تابی این گفته‌ها که فهم‌شان برای عموم مردم و علمای ظاهر دشوار بود، واکنش‌هایی را در این عصر در برابر عارفان برانگیخت(ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۳۴۰ تا ۳۵۷؛ روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ص ۲۵ و ص ۳۰ تا ص ۳۲) تا آنکه به قتل حلاج و ابن عطا اَدَمی انجامید که در آن انگیزه‌های سیاسی هم بی‌تأثیر نبود.

باری مکتب زنده بغداد از این پس رفته‌رفته رو به سستی نهاد، لیکن خیزش معنوی وگرایش عرفانی در مناطق دیگر ادامه پیدا کرد. عرفان در بغداد بار دیگر در قرن ششم رواج پیدا کرد (زرین‌کوب، جستجو در تصوف، ص ۱‍۶۴) که می‌توان از آن به بغداد دوره دوم یاد کرد. اما بغداد در دوره اول در مرحله کمال و پختگی (از آغاز سده سوم تا نیمه سده چهارم) قرار دارد؛ در مرحله کمال و پختگی (مرحله دوم) بیشترین اثر از آن دو مکتب عرفانی بود. یکی مکتب بغداد که ازمعروف کرخی آغاز و با ابوالحسن حصری (درگذشته ۳۷۱) پایان پذیرفت. (زرین‌کوب، جستجو در تصوف، ص ۱۵۹) و در آن شخصیت‌هایی همچون سری سقطی و جنید بغدادی، شبلی، خراز و حلاج و ابن عطا و ابوبکر واسطی، مرتعش (بنگرید به طبقات الصوفیه سلمی در ذیل این اسامی و ایضاً جامی، نفحات الانس، ص ۱۱۶۰) پرورش یافته‌اند. و دیگری مکتب خراسان که در آغاز این دوره شاگردان شقیق بلخی همچون حاتم اصم و معاصران وی قرار دارند. شخصیت‌هایی همچون بایزید بسطامی و احمد بن خضرویه بلخی و یحیی بن معاذ، حمدون قصار نیشابوری، ابوتراب نخشبی، ابو عثمان حیری نیشابوری، حکیم ترمذی، ابوبکر وراق، ابو علی جوزجانی، ابوالحسین ورّاق، ابو جعفر ابن سنان و عبدالله بن منازل(بنگرید به سلمی، طبقات الصوفیه، ذیل اسامی یاد شده) منسوب به این مکتب هستند.

پس از این دو مکتب، مکتب شام و مصر (با اندکی تسامح و تعبیر بهتر مکتب غرب جهان اسلام) است که رونق داشته است و شخصیت‌هایی همچون طاهرمقدسی، ذوالنون مصری، ابن الجلاء، ابو عمرو دمشقی، ابراهیم قصار، ابو علی کاتب و مانند آن (بنگرید به سلمی، طبقات الصوفیه، ذیل اسامی یاد شده) از این مکتب به شمار می‌آیند. افزون بر اینها مناطق دیگر هم کم و بیش مطرح بوده‌اند؛ همچون شوشتر به برکت وجود سهل تستری در آن که پس از آن به بصره تبعید شد و مکتبش به بصره منتقل گردید.( زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، ص ۱۳۴) نکته‌ای که جالب توجه است، در این دوران با همه دوری مناطق و دشواری دست‌یابی، صوفیان مناطق با یکدیگر رفت و آمد می‌کردند و گاه مشایخ با همدیگر دیدار داشتند و گاه شاگرد مکتبی به منطقه دیگر سفرمی‌کرد. از این رو، از میراث همدیگر آگاهی کامل داشتند به گونه‌ای که گویا تنها یک منطقه و یک مکتب در عرفان وجود داشت و این امر برغنا و پختگی آموزه‌ها می‌افزود. گویند سهل تستری با ذوالنون ملاقات داشته و بلکه شاگردی کرده است. (سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۱۶۷) جنید بغدادی از شطحیات بایزید بسطامی با خبر بوده و آنها را تفسیر می‌کرد.( ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۳۲۵) شاگرد ذوالنون با بایزید ملاقات کرده و نزد ذوالنون آنچه را دیده بود، شرح کرد.( ابوطالب مکی، علم القلوب، ص ۱۱۰و الرساله القشیریه، ص ۱۴۳و ص ۳۱۰) ابو علی رودباری (درگذشته ۳۲۲) شاگرد مکتب بغداد بود و سپس به مصر رفت و شیخ آن سامان شد.( سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۲۷۰)

در این دوره، با طرفداری مأمون و دیگر خلفای عباسی تا الواثق بالله (درگذشته ۲۳۲) معتزله در مناطق اسلامی به ویژه بغداد رواج روزافزون یافتند.( ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 1، ص 56؛ خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۱۲۶) از این رو، عرفان دراین دوره بیشترین تماس را با کلام معتزلی داشت. عارفان مسلمان چندان به کلام معتزلی روی خوش نشان نمی‌دادند. این بی‌رغبتی در چند امر ریشه داشت. از سویی عقل‌گرایی بیش از اندازه معتزله کما بیش به فاصله گرفتن از شریعت و متون دینی انجامید، زیرا تعطیل و تنزیه در کار معتزله به افراط کشیده شده بود و عارف مسلمان تشبیه در عین تنزیه را با سراسر وجود لمس می‌کرد و در متون دینی نیز جز این نمی‌یافت. و از سوی دیگر، صوفیان در پی یافت شهودی بودند و به معرفت برآمده از راه دیگر را ارج نمی‌نهادند. و از سوی سوم، در نزد صوفیان دستاورد کلام جز قیل و قال نبود و به حال و یافت و زیستن با حقایق دینی نمی‌انجامید. از این رو، چهره‌هایی همچون حارث محاسبی و ذوالنون مصری و سهل تستری به نقد کلام معتزله همت گماشتند. (بنگرید به رساله فهم القرآن اثر محاسبی و مقدمه حسین القوتلی بر آن، ص ۳۱؛ زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، ص ۱۳۴؛ سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۵، حاشیه ۴۹) حارث محاسبی عقل معتزلی را به چالش گرفت(بنگرید به رساله مائیه العقل و حقیقه معناه اثر حارث محاسبی) و بلکه سری سقطی حتی این مقدار پرداختن محاسبی به کلام را بر نمی‌تابید. (حارث محاسبی، العقل و فهم القرآن، مقدمه حسین القوتلی، ص ۳۴) ابو علی بن الکاتب در نیمه نخست سده چهارم می‌گفت: «المعتزله نزهوا الله تعالی من حیث العقل فاخطاؤا و الصوفیه نزهوه من حیث العلم فاصابوا». ( قشیری، الرساله القشیریه، ص ۱۰۴)

باری کلام معتزلی در نزد عارفان این دوره پذیرفته نشد (در مرحله سوم از دوره نخست عرفان اسلامی نیز کلام اشعری که به میدان آمده بود، هر چند در آغاز در بین عارفان تمایلاتی بدان نشان داده شد، ولی در نهایت در پایان مرحله سوم، کلام اشعری نیز از سوی صوفیان مسلمان مورد حمله قرار گرفت که خواهد آمد (خواجه عبدالله در طبقات صوفیه) ص ۱۶، ص ۱۸و بیان غزالی در الجام العوام) در یک دورنمای اجمالی در پایان این دوره (سده پنجم) کلام به طور کلی در نزد عارفان مردود گشت.

لیکن در این عصر بر اثر تماس و ارتباط اصطلاحاتی از کلام همچون حدوث و قدم و حادث و قدیم، ذات، صفات ازلی، صفات ذات، اسم، مسمی و ... (ماسینیون، سخن انا الحق و عرفان حلاج، ص ۱۶) به واژگان عرفان راه یافت که این واژگان معنای تازه‌ای یافتند یا با تحلیل نویی همراه شدند و در قاموس واژگان عرفانی جای گرفتند.

در این ایام، نهضت ترجمه به بار نشست و فلسفه اسلامی آغاز گشت که کندی (درگذشته ۲۶۰) و فارابی (درگذشته ۳۳۹) به عنوان دو فیلسوف برجسته اسلامی در بغداد، تمایلات نوافلاطونی و عرفانی از خود نشان دادند و بلکه فارابی جامه صوفیان در بر می‌کرد.( هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص ۲۱۲و ۲۱۵) در نیمه نخست سده چهارم، جمعیت اخوان صفا با تمایلات عرفانی به صحنه آمدند. لیکن کنکاش احوال و اقوال عارفان این دوران روشن می‌کند که فلسفه یونانی و آنچه که در این دوره ترجمه شد و حتی فیلسوفانی همچون کندی و فارابی حوزه جداگانه‌ای را از تصوف تشکیل می‌دادند (همچنان که حوزه فلسفه از کلام جدا بود) و عارفان مسلمان چندان به آن ارج نمی‌نهادند و بلکه در برابر عقل و فلسفه صف‌آرایی می‌کردند. دلایل یاد شده در رویگردانی صوفیه از کلام در اینجا نیز جاری است. تأثر اصطلاحی عارفان در این دوره از فلسفه کمتر از کلام به چشم می‌آید که خبر از آن می‌دهد که عارفان چندان تماسی با فلسفه نداشتند. (ماسینیون در سخن انا الحق و عرفان حلاج، برخی تأثرات از اصطلاحات فلسفه را گوشزد کرده است، ص ۱۷) لیکن از گرایش فیلسوفان برجسته این دوره به عرفان نباید به آسانی گذشت. بیشترین اثر در این باره از آن فلسفه نو افلاطونی است که در نهضت ترجمه، به عربی برگردانده شد که در آن گرایشات عرفانی موج می‌زد. این امر به همراه آموزه‌های شریعت زمینه را برای گرایش فلسفه اسلامی به عرفان در سده‌های متأخر فراهم آورد که خواهد آمد.

اینک به بررسی مشایخ برجسته این عصر طلائی و ارزش هر یک و اثرگذاری آنها به اختصار می‌پردازیم. به درستی کنکاش در جایگاه تک تک مشایخ این عصر به مجال گسترده‌تری نیاز دارد و سزاوار است که به هر یک از نام‌آوران این مرحله، کتابی جداگانه اختصاص داده شود.

شایسته است بزرگان اهل معرفت دراین عصر طلائی به صورت طبقات ارائه گردد تا معاصران و اقران در مناطق مختلف همچون شام، مصر، بغداد و خراسان روشن گردد. طبقه اول این عصر که کم و بیش بزرگان آن معاصر هم‌اند بدین قرار است: از شام و اطراف آن ابوسلیمان دارانی و احمد بن ابی الحواری و ابو عبید بسری و ابو عبدالله انطاکی؛ از مصر ذوالنون مصری؛ از بغداد بشر حافی، سری سقطی، حارث محاسبی، محمد بن منصور طوسی، محمد بن علی قصاب، یحیی الجلاء؛ و از خراسان بزرگ حاتم اصم، ابوتراب نخشبی، یحیی بن معاذ، احمد بن حضرویه، حمدون قصار، ابو حفص نیشابوری، بایزید بسطامی؛ و از مکه فاطمه نیشابوری.

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)