عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان ادبی» ثبت شده است

الف) عرفان نظری:

1. ابن عربی

2. قونوی

3. جندی

4. فرغانی

5. فخرالدین عراقی

6. تلمسانی

7. کاشانی

8. قیصری

9. سید حیدر آملی

10. ابو حامد ترکه
11. صائن الدین ترکه

12. فناری

13. جامی

 

ب) عرفان و شریعت :

1. نجم الدین رازی (تفسیر بحر الحقائق)

2. روزبهان بقلی (عرائس البیان)

3. صدرالدین قونوی (اعجاز البیان و شرح الحدیث)

4. سید حیدر آملی (تفسیر محیط اعظم)

5. ملاعبدالرزاق کاشانی (تأویلات)

 

ج) فرقه‌ها :

1.محمد نوربخش (نوربخشیه)

2. صفی الدین اردبیلی (صفویه)

3. شاه نعمت الله ولی (نعمت اللهیه)

4. خواجه یوسف همدانی (خواجگان)

5. سید احمد رفاعی (رفاعیه)

6. خواجه محمد نقشبندی (نقش‌بندیه)

7. عبدالقادر گیلانی (قادریه)

8. مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولویه)

9. سهروردی عارف (سهروردیه) 

(برای اطلاع بیشتر در مورد فرقه‌ها به کتاب طرائق الحقائق رجوع کنید)

 

د) عرفان ادبی :

1.بابا طاهر عریان

2. سنایی

3. عطار

4. مولانا

5. شبستری

6. اوحدی مراغه‌ای

7. خواجوی کرمانی

8. فخرالدین عراقی

9. حافظ

10. جامی

11. ابن فارض (عربی)

کتبی چون :

الهی نامه، منطق الطیر، اسرار نامه، مثنوی معنوی، دیوان شمس، تائیه و میمیّه، دیوان خواجه حافظ و ... که هر کدام به تنهایی در اوج عرفان ادبی قرار دارند.

منابع :

·        یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

دوره نخستین عرفان اسلامی عصر شکوفائی و به کمال رسیدن عرفان عملی بود. عرفا در این دوره مقامات و منازل را پی در پی تجربه کردند و هر شیخی از مشایخ عرفان صاحب مقامی شد و در نهایت در مرحله سومِ دوره نخست شروع به تدوین این مقامات کردند. کتاب هایی چون اللمع سراج، رساله قشیریه، کشف المحجوب و در پایان منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری، که اوج بحث عرفان عملی بود، در این زمینه تألیف شده بود.

اما با اینکه این دوره اوج شکوفائی عرفان عملی بود، در عین حال بسترها و زمینه‌هایی برای عرفان ادبی، نظری و ابعاد دیگر عرفان نیز در آن وجود داشت ولی آنگونه که در عرفان عملی به کمال و پختگی رسید در دیگر ابعاد موفق نبود. به تعبیری، در عین اینکه زمینه‌ها و بسترهای ابعاد دیگر را آماده کرد، اما از همه ظرفیت‌های موجود استفاده نکرد. و بیشترین توجه به سمت عرفان عملی معطوف بود. 

آنچه باعث شد نگارنده از سال 500 تا 900 ه‍. ق. را دوره دوم بنامد و آن را دوره‌ای مستقل از دوره اول به حساب بیاورد، شکوفایی و به کمال رسیدن این استعدادها بود، یعنی احساس می‌شود با چیز جدیدی روبرو هستیم. چهره غالب عرفان دوره نخست بحث منازل و مقامات و فلسفه‌های سیر و سلوکی بود، اما از این به بعد، دغدغه‌های دیگر جدی می‌شود به قدری که بعضی مواقع فقط دغدغه عرفان نظری وجود دارد؛ یعنی کتب مستقل در عرفان نظری دیده می‌شود. قبلا کتب مستقل در عرفان عملی می‌نوشتند و اگر هم در عرفان نظری کتابی نوشته می‌شد، مثل کاری که ترمذی انجام داد، با ذهنیت عرفان نظری نبود. این دوره به قدری از دوره اول متمایز است که هر کسی با اندکی تأمل می‌یابد که سبک و سیاق دیگری حاکم است غیر از سبک و سیاق دوره نخست و همین باعث می‌شود که این دوره را دوره جداگانه‌ای به حساب آوریم.

ظرفیت‌هایی که در این دوره شکوفا شد:

1. عرفان نظری: 

این دوره، دوره رشد عرفان نظری است به حدی که باید گفت تا پایان قرن 9 به کمال و اوج خود رسید؛ یعنی کمال و پختگی‌ای که از عرفان نظری توقع می‌رفت تا اواخر قرن 17 انجام شد و بعد از آن پیروان ابن عربی در قرن 8 و 9 سعی کردند آن را بسط و گسترش دهند. لذا از ابن عربی که عمده کارش در قرن هفتم بود تا جامی که به عنوان پایان این دوره محسوب می‌شود، عصر مشعشع برای عرفان نظری بود و آنقدر غنی است که بزرگ فیلسوف دوره اسلامی یعنی ملاصدرا نسبت به این دوره و مکتب ابن عربی زانو زده و سر تعظیم فرود آورده است. به قدری غنی است که حتی حکمت متعالیه تا کنون نتوانسته بخشی از گنج های عرفان نظری را در غنای فلسفی خود هضم کند. به تعبیر دیگر، هنوز می‌توان با عرفان نظری نقدهای جدی به حکمت متعالیه وارد کرد. همانگونه که در قرن 8 و 9، بزرگان عرفان نسبت به فلسفه موجود در زمان خود همین کار را انجام دادند؛ به عنوان مثال،کتاب شریف تمهید القواعد نقدی بر فلسفه مشاء است، در عین اینکه زبان عرفانی دارد و حرف‌های عرفانی می‌زند. 

حتی الان هم حکمت متعالیه که از صدرا شروع شده و تاکنون ادامه دارد، نتوانسته به آن غنای کامل که در عرفان نظری وجود دارد، برسد؛ با اینکه بزرگانی چون علامه طباطبایی (ره)، ملا علی نوری (ره) و ... که در این حکمت پرورش یافته‌اند، مطالب ارزشمندی را بر آن افزوده‌اند. و اگر نبود جز همین بُعد از عرفان، کافی بود که این دوره، دوره‌ای مستقل باشد؛ یعنی از این به بعد با مشایخِ عرفانی روبرو هستیم که در عین اینکه عارفند و سیر و سلوک می‌کنند و مطالب عرفان عملی را خوب می‌دانند و خوب تحلیل می‌کنند، به جایی رسیده‌اند که یک سری بحث‌های مستقل با دغدغه‌های معرفتی خاص به نام عرفان نظری دارند.کتاب‌هایی که ابن عربی، قونوی، فرغانی، قیصری و ... دارند گویای این مطلب می‌باشد.

2. عرفان ادبی: 

در این دوره با رشد و گسترش عرفان ادبی روبرو هستیم. البته بسترها و زمینه‌های عرفان ادبی در دوره نخستین وجود داشت، اما در این دوره با کمال عرفان ادبی روبرو هستیم. در این دوره، عرفان ادبی به پختگی کامل می‌رسد و اصطلاحات خاص خودش را می‌یابد و دغدغه‌های احساسی و احساسات پاک پشت صحنه عارف را به چشم می‌آورد. زبان آنقدر غنی می‌شود که بر زبان ادبی تأثیر می‌گذارد. عرفان ادبی در این دوره با شخصیت‌هایی چون حافظ، مولانا، عطار، عراقی، شبستری و ... به اوج خودش می‌رسد و آنقدر شکوفائی در این دوره است که گاهی عرفان اسلامی را با ادبیات عرفانی می‌شناسند. ادبیات عرفانی در عین اینکه از مضامین عرفانی استفاده کرده، سعی دارد بُعدی از ابعاد عرفان که در پشت تجربه‌های سالکانه و عارفانه مستور مانده را به چشم بیاورد. اگر فقط همین بُعد از عرفان در دوره دوم به شکوفائی می‌رسید،کافی بود دوره دوم را دوره‌ای مستقل و جدا از دوره اول قرار دهیم.

3. فرقه‌های صوفیه: 

دراین دوره استعداد دیگری شکوفا گشته که می‌توان گفت گویا ظرفیت‌هایی که در دوره اول به کمال نرسیده، در این دوره شکوفا می‌شود و آن گسترش بی حد و حصر فِرَق صوفیه می‌باشد. بُعد فرقه‌ای در این دوره به حدی گسترش یافت که هر جا قدم می‌گذاشتی، شیخی بود و مریدانی و خانقاهی، تا جایی که راه را بر عرفان بست و دوره سوم عرفان یعنی دوره انحطاط را بوجود آورد. البته فرقه به معنای بسیط در دوره نخستین وجود داشت. شاهد اینکه هجویری درکشف المحجوب دوازده فرقه نام می‌برد، اما اختلاف فِرَق به قدری نبود که کاملا آنها را از هم جدا کند به گونه‌ای که در دوره دوم وجود داشت. اختلاف بین فرقه‌ها در آن دوره فقط اختلاف در اقوال بود، مثلاً طیفوریه قائل به سکر بودند و جنیدیه قائل به صحو. اما معنای فرقه فقط قائل بودن به یک نظر نیست. بلکه هر فرقه‌ای در دوره دوم، استاد خاص، دستوراتِ خاصِ فرقه‌ای، ذکر خاص و خانقاه خاصی داشت، تعین خاص فرقه‌ای وجود داشت که در سایه آن می‌شد مریدی را به شیخ خاصی منتخب کرد.

4. عرفان و شریعت: 

بُعد عرفان و شریعت یکی از ابعاد پنجگانه عرفان اسلامی است که در این دوره بیشتر شکوفا شد. البته این بُعد در دوره نخست کم نبود؛ کارهایی چون کار ابن عطاء، فاطمه نیشابوری، سلمی در حقائق التفسیر و سراج در اللمع در این زمینه بود؛ اما با این حال در این دوره با رشد چشمگیر فهم متون دینی در باب معارف روبروییم و این رشد تا حد زیادی متأثر از عرفان نظری می‌باشد که در این دوره به اوج شکوفایی خودش رسیده است.

تأثیرات این ابعاد بر عرفان عملی

عرفان عملی در دوره نخستین به لحاظ عرفان عملی به اوج شکوفائی و کمال خود رسید و تمام ظرفیت‌های آن در این دوره شکوفا شد، اما برخی از ظرفیت‌هایی که در دوره دوم شکوفا شدند از جهات دیگر تأثیراتی را بر عرفان عملی داشتند.

عرفان نظری تحلیل‌های غنی‌ای بر عرفان عملی کرد؛ هر چند عرفان عملی به لحاظ عرفان عملی در همان دوره اول به کمال رسیده بود. شرح ملا عبدالرزاق کاشانی بر منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری نمونه‌ای از این تحلیل‌های غنی می‌باشد.

عرفان عملی پشت صحنه‌های ذوقی و احساسی داشت، عرفان ادبی این پشت صحنه‌ها را ظاهر کرد، یعنی مضامین عرفان عملی را در قالب‌های ادبی ریخت.

فرقه‌ها هم به عرفان ملی خدمت نمودند بدین سان که دستورالعمل‌های عرفان عملی را عینی‌تر کردند و آنها را رواج دادند.

وضعیت فلسفه در دوره دوم

در این دوره به لحاظ نخبگان فرهنگی، با فیلسوفانی روبروییم که راه را بر عرفان هموار کردند. شخصیت‌هایی چون شیخ اشراق، خواجه نصیر طوسی، شهرزوری و قطب‌الدین شیرازی هر کدام به اندازه خود کمک‌هایی به عرفان کردند؛ به تعبیری از این به بعد تلقی مثبت‌تری نسبت به عرفان در بین فیلسوفان و نخبگان فلسفی وجود دارد.

شیخ اشراق: شیخ اشراق روش فلسفه خود را بر مبنای عقل و شهود قرار داد و روشی جدا از فلسفه مُشاء اخذ کرد، به طوری که در مقابل آن قرار گرفت. شیخ اشراق نسبت به عرفا عنایتی خاص نشان می‌دهد و آنها را حکیم واقعی می‌داند. در واقع، شیخ اشراق تلقی به شدت مثبتی را از عرفان و عارفان در بین فیلسوفان پخش کرد، اما با آنکه مضامین شهودی و اشراقی را در فلسفه خود گنجاند لکن در محتوا آنچنانکه باید، نتوانست به عرفان نزدیک شود. کتاب حکمت الاشراق را بر اساس شهوداتش نوشته به همین سبب برخی او را در زمره عرفا به حساب می‌آورند شمس تبریزی در مورد شیخ اشراق می‌گوید: ایشان تا عالم عقل پیش رفته اما به عالم اله راه نبرد یعنی به صقعه ربوبی دست نیافت.

ابوحامد غزالی: ایشان هم در ده سال آخر عمرش که به عرفان روی آورد تأثیر زیادی بر افکار دیگران نسبت به عرفان گذاشت، زیرا غزالی از بزرگان نخبگان عصر خود به حساب می‌آمد و به او لقب «حجت الاسلام» داده بودند و در نظامیه بغداد تدریس می‌کرد. رویکرد چنین شخصیتی به عرفان، تلقی مثبتی را نسبت به عرفان در بین نخبگان ایجاد می‌کرد.

خواجه نصیرالدین طوسی: خواجه که در عصر خود در علوم و فنون مختلف سرآمد خاص و عام بود و به عقل هادی عشر مشهور شده بود، کمک بسیار زیادی به عرفان کرد. متکلمینی مانند فخر رازی و شهرستانی که با شبهاتشان راه را بر فلسفه بسته بودند در مقابل خواجه از پای درآمدند. فخر رازی جرحی بر فلسفه نوشت و در کتاب مباحث مشرقیه حرف‌های مشاء را به شدت مورد نقد قرار داد. خواجه با نوشتن شرح اشارات (که هم اکنون در حوزه‌ها تدریس می‌شود) جرح ایشان را جواب داد. بعد با نوشتن کتاب (نقد المحصل) کتاب (المحصل) که کتاب کلامی فخر رازی بود را به باد انتقاد گرفت. کتاب مصارع المصارع در نقد شهرستانی نوشت. خواجه به عرفان تمایل نشان داد و کتاب اوصاف الاشراف را که دقیقاً حرف‌های عرفا را به چشم آورده به رشته تحریر درآورد. در نامه‌هایی که بین او و قونوی رد و بدل شده می‌توان به خوبی به تمایلات عرفانی او پی برد. خواجه با چنین شخصیتی، راه را بر نخبگان فرهنگی باز کرد و کمک فراوانی به عرفان نمود.

قطب‌الدین شیرازی: شهرزوری، عین القضاه همدانی و ... از دیگر شخصیت‌هایی هستند که در این دوره راه را برای عرفان هموار کردند و هر یک به سهم خود تلاش دَرخورِ ستایشی را مبذول داشتند.

در مجموع می توان ویژگی های دوره دوم را به شرح زیر خلاصه کرد:

شکوفائی و اوج گیری بعد معرفتی عرفان اسلامی که عمده ترین خصوصیت این دوره است. هرچند در دوره های قبلی به ویژه دوره دوم ریشه ها و رگه های عرفان نظری مشهود بود، اما در این دوره ظهور تام آن رخ می دهد که حتی در دوره های بعدی نیز در این سطح آن را نمی توان یافت.

  • اگر مجموعه عرفان اسلامی را مانند یک شخص در نظر بگیریم خواهیم دید که این شخص در دوره های قبلی اندک اندک وارد عرفان عملی و سلوک شد و سده هائی را در ریاضات و مجاهدات سپری نمود و به تدریج در شهودات و مکاشفات به درجات عالی رسید و در نهایت معرفت به حقیقت و عرفان نظری در قرن هفتم پدیدار شد. دراین دوره عرفان نظری آنچنان گسترش می یابد که دیگر در میان مباحث سالکانه نمی گنجد و اندک اندک به عنوان یک علم مستقل با ساختار کامل عرضه می شود.
  • در این دوره سه حوزه دین، دل و عقل به هم نزدیک می شوند. مجموعه تعالیم ابن عربی به گونه ای بود که می توانست در دستگاه عقلی بگنجد و همین خاصیت موجب شد تا بعدا  فلاسفه بزرگی نظیر ملاصدرا به عرفان گرایش پیدا کنند. همچنین عرفان در این دوره در تحلیل مبانی دینی تلاش وسیعی را صورت داد که به نزدیکی دین و عرفان کمک شایانی نمود.
  • در این دوره دین شناسی عرفانی رواج یافت. کتاب های فصوص الحکم و فتوحات مکیه ابن عربی سرمنشاء کالبد شکافی عمیق بطون آیات و روایات بود که مشکل ترین لایه های بحث های دینی نظیر جبر و اختیار، مباحث توحیدی و مسائل انسان کامل را به طرز شگفت آوری تحلیل و بررسی نمود.
  • هر چند گرایش به تشیع در میان عرفا از همان ابتدا جدی بوده و از همین جهت همه سلسله های عرفانی سرسلسله خود را امیرمؤمنان علیه السلام قرار می دهند، اما در دوره سوم گرایش به شیعه شدت بیشتری پیدا می کند به گونه ای که معارف اصلی عرفانی با مبانی اعتقادی شیعی موافقت کامل می یابد. آن چنان که اگر کسی عرفان نظری بعد از ابن عربی را مطالعه کند و بر فرض نداند که مذهب رسمی او چیست می اندیشد که با آثاری از عقاید شیعیان روبروست.

علاوه بر آن شخص ابن عربی مطابق نظر محققان در تقیه به سر می برد و اگر از خلفا تعریفاتی دارد بر اساس خاصیت تقیه است.

این سیره در شاگردان ابن عربی ادامه می یابد و سرانجام در سید حیدر آملی به کمال می رسد و عرفان در شیعه هضم می گردد.

منابع :

·        یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

·        امینی نژاد  علی، آشنائی با مجموعه عرفان اسلامی، صص 104 تا 237

در دل خیزش معنوی-روحی که از سده‌های نخستین آغاز گردید، آهسته آهسته تصوف اسلامی میراث خود را در قالب ادبیات دل‌نشین و اشعار نغز و دلربا و سرشار از شور و نثر زیبا و روح‌افزا ریخت. و چنان در این زمینه گسترش یافت که گاه عرفان اسلامی را برابر با ادبیات عرفانی‌اش می‌شمارند. از این رو، هر گاه سخن از عرفان اسلامی است، ناخودآگاه انسان به یاد مثنوی مولانا و دیوان حافظ و تائیه ابن فارض می‌افتد.

آنچه که چنین بستر دلکش و شورانگیز را در مجموعه عرفان اسلامی فراهم آورد، شور و عشق و سوز و گدازی است که از بطن عرفان مایه می‌گیرد.

سیر و سلوک عارفان سرشار از عشق وشوق و دلدادگی و شیدایی است. و آنگاه بلبل جان انسان به گل معرفت توحید می‌رسد، غنج و دلال گل توحید را بیش از پیش احساس می‌کند. از این رو، ناله‌ها و نجواهایش، شیفتگی‌ها و شیدایی‌هایش صد چندان می‌شود. 

آنجا زبان نمایانگر صحنه پر جاذبه و پر حرارت توحید می‌گردد و بلکه زبان خود همان حرارت و جذبه و شوری است که بیرون می‌ریزد. از این رو، ادبیات عرفانی نشان‌دهنده حالات روحی و عواطف پاک توحیدی در پشت پرده است که آن پرده‌نشین را شاهد بازاری می‌کند.

ادبیات عرفانی افزون بر آن که بیانگر حالات روحی عارف است، در شنونده نیز این عواطف را بر می‌انگیزاند. از این رو، در سنت فرهنگی-اسلامی، کارکرد بسیار تأثیرگذاری داشته است و درتصفیه روح و تلطیف جان و ارتقای سر تأثیر شگرفی از خود نشان داده است. عارفان دوره اسلامی از این تأثیر شگرف با خبر بوده‌اند و از این رو، از آن در بین خود و مردم بهترین بهره را برده‌اند.

به درستی عرفان ادبی آن بخش ناپیدای سیر و سلوک و معرفت عارفانه را فرا روی انسان می‌آورد. از این جهت، تکمیل‌کننده آن دو بخش است همچنان که ادبیات عرفانی خود از آن دو بخش مدد می‌گیرد.

برای عارفان این سه بخش از هم جدایی‌ناپذیرند و همه آنها را دستاورد جنبش و خیزش معنوی در بطن اسلام می‌دانند و آنها را میراثی یگانه به شمار می‌آورند که هر کدام کارکرد ویژه‌ای دارد و هیچ یک در جای دیگری نمی‌نشیند. عرفان ادبی برای بیان و انتقال احوال روحی و عواطف پاک توحیدی پشت پرده در کار عارف است. عرفان نظری بیانگر دقایق حقایق توحیدی است که به حقیقت در دل شهود حضور دارد. و عرفان عملی تبیین‌کننده مدارج قرب و منازل الی الله است که عارف آن را باید طی کند. از آنجایی که در سلوک و معرفت عواطف پاک توحیدی موج می‌زند، عرفان ادبی بخش پنهان این دو را جلوه می‌دهد.

منابع :

  • یزدان پناه– سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)