سلوک بینهایت ادامه دارد، زیرا مقصد در سلوک خداست و خدا پایان ندارد. پس اگر سخن از مقصد و پایان سلوک است، منظور این است که سرمنزل مقصود که خود بیپایان است و حقیقتش را کسی نمیداند، کجاست.
کس ندانست که سرمنزل مقصود کجاست
آن قدر هست که بانگ جرسی میآید(دیوان حافظ).
سـر منزل فراغـت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (دیوان حافظ).
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت(دیوان حافظ)
سلوک از مبدئی آغاز میشود، با طیّ منازلی ادامه مییابد تا به آخرین منزل که «مقصد» است منتهی میگردد، ولی این «مقصد» مانند سایر منازل محدود نیست که گذر کردن از آن ممکن باشد، بلکه نامحدود است. عزیز و قهّار است و فقط چاره در آنجا غرق شدن است و در بیشتر غرق شدن پیش رفتن.
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست(دیوان حافظ).
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که خود مخاطب به خطاب «لولاک لما خلقت الافلاک»(بحارالانوار، ج۱۶، ص۴۰۵؛ المناقب، ج۱، ص۲۱۶) «اگر تو نبودی عالم امکان را نمیآفریدم» و اشرف موجودات است، خطاب به پروردگار میفرماید:
«ربّ زدنی فیک تحیراً»(مرصاد العباد، ص۱۸۲)؛
«خدایا! تحیّرم را در ذاتت بیشتر کن».
البته تحیری که برای عارف پیش میآید، تحیر ممدوح است که ثمره رسیدن او به حق الیقین است، نه تحیر مذموم که نتیجه شک است. فرض کنید شما در بیابانی واماندهاید و از تشنگی در آستانه هلاکت قرار دارید؛ چند راه در برابر شماست و نمیدانید که کدامیک شما را به آب میرساند. این تحیر ناشی از جهل و شک است، ولی اگر بالاخره از یک راه کوهستانی رفتید و در قله کوه یکباره دهها چشمه خوشگوار دیدید، تشنگی خود را فراموش کرده و متحیر میمانید که از چه چشمهای بنوشید. این تحیر ممدوح است و پس از علم الیقین حاصل میشود و ناشی از شدت علم است و نه جهل و شک.
انسان وقتی به فیض اطلاقی حق مینگرد و آن همه حسن و بهاء و کمال و جمال را میبیند، در تحیر غرق میشود و میبیند آنچه در دست او مانده تنها حیرت است. حال چگونه ممکن است به مقام مشاهده اسما و صفات ذاتی حق بار یابد و دریایی از کمالات نامتناهی را مشاهده کند و متحیر نگردد؟! یا تحیرش پایان پذیرد؟ این تحیر قابل وصف نیست و به تعبیر مشهور «یُدرک و لایُوصف» است.
منابع :
- سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیتالله علی رضائی تهرانی، صص491 تا 493