عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

هدف در راه سلوک «انسان کامل» شدن است که با «تکمیل اسفار اربعه» صورت می‌پذیرد، ولی سفر اول مهم‌تر است که سلوک در آن اختیاری است. پایان این سفر «معرفى الله» است و چون مقصود از این معرفت، شناخت شهودی است، سالک واصل به مقام معرفت، به «لقاء الله» بار می‌یابد.

«معرفى الله» جز با «معرفت نفس» ممکن نیست که: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» و معرفت حقیقت نفس جز با «فنای فی الله» که با «تجلی ذاتی ربّانی» حق انجام می‌شود، صورت نمی‌پذیرد. فنا با جذبه و تجلّی صورت می‌گیرد، نه با تلاش و کوشش ارادی. آنجا وادی ترک اراده است، نه تصمیم و اراده و البته غالب اولیا از مقام فنا گذشته و به مقام «بقای بالله» می‌رسند. دست‌یابی به مقام فنا جز با «ترک اراده» میسور نیست. انسانِ واصل به مقام فنا به «حق الیقین» می‌رسد و به «وطن اصلی» خویش بار می‌یابد. مگر نه آن است که انسان از خداست و به سوی او باز می‌گردد. «انّا لله و انا الیه راجعون». این چنین انسانی به «مقام توحید» رسیده و «موحّد واقعی» گشته است و چون توحید عین ولایت و ولایت عین توحید است، (این حقیقت در جلد ۵ از کتاب امام‌شناسی تألیف علامه طهرانی قدس سره به خوبی تبیین شده است و نیز، در رسالى الولایه از علامه طباطبایی قدس سره) چنین سالک نیک‌بختی به «مقام ولایت» راه یافته و «ولی الله» گشته است. مقام ولایت و توحید همان «جنى الذات» است که به مراتب از جنت اسما و صفات برتر است، چه رسد به جنت فعل(اصطلاحات الصوفیه کاشانی، ذیل واژه جنّه الذات؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹، پاورقی۸۱).

در این مقام است که سالک توفیق «تصحیح خیال» می‌یابد و می‌فهمد، بلکه می‌بیند و می‌یابد که «لیس فی الدار غیره دیّار».

این همه عکس می و رنگ و مخالف که نمود

یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد( دیوان حافظ)

در این مقام سالک می‌فهمد و می‌یابد که معرفت خدا آن‌چنان که او هست ممکن نیست و «عنقا شکار کس نشود» و لذا دام باز می‌گیرد و به «عجز از معرفت الله» اعتراف می‌کند. البته این اعتراف به عجز با اعتراف به عجزِ سالک غیر واصل یا انسان غیر سالک فرسنگ‌ها فاصله دارد و حتی قابل قیاس نیست(ملکی تبریزی، رساله لقاءالله، ص۴).

سالکی که به مقام فنا (پایان سفر اول) رسید، اگر توفیق حقّ، رفیق او گردد و خدای متعال برای او کمال برتر مقدّر کرده باشد، به مقام بقا می‌رسد و در درجات بقا سیر می‌کند تا «اسفار اربعه» را تکمیل کند و در این صورت «خلیفى الله» می‌گردد و «کون جامع» می‌شود و در یک کلمه «انسان کامل» و بلکه «انسان» می‌شود، زیرا کسی که به این مقام منیع راه نیافته، تمامی قوا و استعدادهایش به «فعلیت تامه» نرسیده و قهراً «انسان» به تمام معنی الکلمه نمی‌باشد.

بالاترین منصب چنین انسانی این است که اجازه دارد به «وصف پروردگار» بنشیند و خدا را توصیف کند:

«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» (صافات/۱۵۹ و۱۶۰)؛ زیرا این انسان به مقام «مخلَصین» دست یافته و گاه از آن گذشته و در مقام «صُلوح» متمکّن گشته است. چنین انسانی بی‌شک در «حرم امن الهی» غنوده و «عبد محض» پروردگار گشته و منقبت «قرب فرائض» را دارا شده است.



منابع : 

  • سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیت‌الله علی رضائی تهرانی، صص 499 تا 501