عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

استاد می‌فرمودند:

آیه‌الله حاج شیخ محمد تقی بهجت با عارف کامل مرحوم آیى‌الله حاج سید علی قاضی رفت و آمد داشت و دستور سلوکی می‌گرفت. هم‌زمان، در درس کفایه آیى‌الله سید ابوالقاسم خویی هم حاضر می‌شد. در بحث «استعمال لفظ در بیش از یک معنا» که مرحوم آخوند خراسانی می‌گوید: این استعمال جایز نیست، زیرا مستلزم تعدّد لحاظ است و تعدد لحاظ ممکن نیست، یعنی انسان نمی‌تواند بین دو لحاظ آلی و استقلالی یا دو لحاظ استقلالی جمع کند.

آقای بهجت اشکال می‌کند: جمع میان چند لحاظ، برای انسان‌های عادی ممکن نیست و گرنه، انسان‌های قوی النفس همچون اولیا می‌توانند میان چندین لحاظ جمع کنند.

آیت‌الله خویی اشکال را می‌پسندد و به ایشان می‌گوید: پس از درس با شما کاری دارم. پس از درس به ایشان می‌گوید: این اشکال از تو نبود. بگو ببینم از کجا فرا گرفته‌ای؟

ایشان می‌گوید: از سوی استادی با نام آقا سید علی قاضی است که ما به محضرش شرفیاب می‌شویم.

آیت‌الله خویی می‌گوید: بله! ما هم نام ایشان را شنیده‌ایم و او را می‌شناسیم، ولی نمی‌دانیم مطالبی که او می‌گوید حق است؟ باطل است؟ از کجاست؟ چگونه است؟

آقای بهجت جریان را به مرحوم آقای قاضی گزارش می‌کند.

آقای قاضی به آقای بهجت می‌گویند: سلام مرا به آقا سید ابوالقاسم برسانید و بگویید: شما بحمدالله مجتهد هستید و کسی نیستید که حرف را تشخیص ندهید. بیایید ببینید مطالب ما چگونه است.

آقای بهجت مطلب را منتقل می‌کنند و آیى‌الله خویی تصمیم می‌گیرد به محضر آقای قاضی شرفیاب شود. در اولین ملاقات، مرحوم آقای قاضی به ایشان می‌فرماید: مفتاح الفلاح شیخ بهایی دستور سلوکی شماست. پس از مدتی به خاطر انجام دستورات سلوکی، مقداری از فعالیت‌های درسی آقای خویی کاسته شده و به تدریج برخی مکاشفات صوری برای ایشان پیدا می‌شود و از آن جمله اینکه ایشان در کشفی همه زندگی آیندة خود و حتی جریان ارتحال خود را می‌بیند. این مکاشفه را که برای مرحوم قاضی نقل می‌کند، ایشان ناخرسند می‌شوند.

متأسفانه دو عامل باعث می‌شود که آقای خویی از محضر آقای قاضی کناره‌گیری کند.

اول آنکه ایشان مشغول ذکری از اذکار خود بوده‌اند که ذکر را فراموش می‌کنند و هر چه فکر می‌کنند یادشان نمی‌آید و همین را دلیلی بر مشکوک بودن راه تلقی می‌کنند و دوم اینکه شیخی شیطان‌صفت به پدر ایشان مرحوم آیت‌الله آقا سید علی‌اکبر خویی نامه می‌نویسد که چه نشسته‌ای؟! فرزندت مرجعیت آینده و فقاهت را کنار گذاشته و صوفی شده است. پدر هم نامه می‌نویسد و ایشان را از ادامة کارهای سلوکی منع می‌کند و آقای خویی هم دیگر به آن مسیر ادامه نمی‌دهد.

سپس استاد دو نکته را اضافه می‌کردند؛ اول اینکه می‌فرمودند: البته آیى‌الله خویی ضرر کرد و دوم اینکه می‌فرمودند: همان شیخ شیطان‌صفت در نجف جلوی مرا هم گرفت و گفت: سید محمدحسین! این عظمت و مرجعیت آقای خویی را می‌بینی؟ همه را مدیون من است که به پدرش نامه نوشتم و او را از مسیر صوفی‌گری باز داشتم. الان هم به تو می‌گویم: اگر دست از کارهای غیرفقهی برداری، مرجعیت آینده از آن توست. (آیت‌الله خویی هم به ایشان گفته بود: سید محمدحسین اگر در نجف بمانی و به غیر فقه نپردازی پس از من، «لا یختلف علیک اثنان»؛ یعنی همه مرجعیت تو را می‌پذیرند). استاد فرمودند: من به آن شیخ شیطان گفتم: اولاً، پدر من مرده است و در قید حیات نیست که تو به او نامه بنویسی و او مرا منع کند. ثانیاً، من در حوزة نجف در سه درس شرکت می‌کنم و همة دروس را مطالعه عمیق و مباحثه می‌کنم و تقریر همه را هر شب می‌نویسم و کمتر طلبه‌ای در نجف چنین می‌کند. من اوقات فراغتم را به اعمال سلوکی اختصاص می‌دهم و به جای گعده‌های بی‌فایده به کارهای مفید می‌پردازم. ثالثاً، شما در حکم پدر من هستید و سال‌هاست به دروس فقه و اصول حاضر می‌شوید و کاری غیر از این نمی‌دانید، اینک من آماده‌ام در هر مبحثی از فقه یا اصول که شما پیشنهاد کنید، هر دو مطالعه کنیم و در نزد هر کس که شما قبول داشته باشید امتحان بدهیم، تا ببینیم شما بهتر درس خوانده‌اید یا من؟ استاد فرمودند: فَبُهِت الذی کفر، لال شد و هیچ نگفت.

باری، مرحوم عارف کامل آیت‌الله حاج شیخ محمد بهاری در تذکرة المتقین فرموده است: 

«و فرقة دیگری عمری تلف کرده در فقه تنها یا با مقدمات آن که اصول فقه باشد و هنوز ملتفت نشده که فقه مقدمة عمل است و عمل مقدمة تهذیب اخلاق است و اخلاق مقدمة توحید است و این بیچاره در مقدمة اولی گیر کرده، تا آخر عمر خود هنوز چند مقدمه می‌ماند تا به نتیجه برسد، ان شاء الله تعالی در عالم برزخ و الا مجالی دیگر نیست» (تذکرى المتقین، ص۱۰۲).



منابع : 

  • سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیت‌الله علی رضائی تهرانی، صص 638 تا 641