عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

آیا انسان کامل یعنی شخص عارف بالله هم دارای قبض و بسط است؟

1 - از آنچه گذشت دانسته شد که قبض و بسط دارای چند نوع است:

الف. قبض و بسط برای مؤمنین عادی.

ب. قبض و بسط برای سالکان راه خدا.

ج. قبض و بسط برای عارفان کامل.

این سه را می‌توان به ترتیب: قبض و بسط ایمانی، سلوکی و عرفانی یا توحیدی نامید.

به نظر می‌رسد اگر بگوییم قبض و بسط دارای درجاتی است، سخن صحیحی گفته‌ایم که درجة اول آن پیش از سلوک و درجة سوم پس از سلوک و درجة دوم در حال سلوک پدید می‌آید و چون درجات مؤمنین عادی و درجات سالکان و درجات عارفان (به اعتبار جوهرة وجودی و مقدار تحقق به درجات بقاء بالله) مختلف است، هر یک از این سه درجه را می‌توان به مراتب و درجاتی بخش نمود. در کتب اصطلاحات عرفانی هم از بسط در «مقام خفاء» یا خفی، بسط در «مقام قلب» و بسط در «مقام نفس» ذکری به میان آمده است(معجم المصطلحات الصوفیة ، ص۵۴، واژة بسط، به نقل از کاشانی).

2 - قبض با خوف و بسط با رجا تفاوت دارد. در کتاب‌های اصطلاحات عرفانی به این تفاوت تصریح شده است. عبدالرزاق کاشانی گوید:

«و الفرق بینها و بین الخوف و الرجاء ان تعلق الخوف و الرجاء بالمکروه و المرغوب المتوقع فی مقام النفس، و القبض و البسط انما یتعلقان بالوقت الحاضر، لاتعلق لهما بالاجل»(اصطلاحات الصوفیة، ص۱۴۳)؛

«فرق میان قبض و بسط با خوف و رجا این است که خوف به امر ناپسند در آینده تعلق می‌گیرد و امید به امر مورد پسند در آینده متعلق است (البته در مقام نفس)(اصطلاحی عرفانی است)، ولی قبض و بسط به زمان حاضر گره می‌خورد و ربطی به آینده ندارد».

این تفاوت به فرقِ ماهیت این دو برمی‌گردد.

فرق دوم مربوط به درجة آنهاست که قبض و بسط در مقام «قلب» است و خوف و رجاء در مقام «نفس».

فرق سوم، خوف و رجا مقام است، ولی قبض و بسط مقام نیست، بلکه دو حالت سالک است.

این فرق با فرق دوم متناقض می‌نماید، ولی باید دانست که در «مقام قلب» بودن ملازمه‌ای با مقام بودن ندارد. توضیح بیشتر بحث را طولانی می‌کند.

3 - در اصطلاح عرفا «خِضر» کنایه از بسط است و «الیاس» کنایه از قبض، کاشانی گوید:

«الخضر کنایة عن البسط و الیاس کنایة عن القبض»(اصطلاحات الصوفیة، ص۱۶۰)؛

«خضر کنایه از بسط است و الیاس کنایه از قبض است».

لذا گاه سالکان از یکدیگر می‌پرسند حالت چه‌طور است؟‌حال خضری داری یا الیاسی؟ یعنی در حال بسط به‌ سر می‌بری یا در قبضی. حال چرا از بسط به خضر و از قبض به الیاس کنایه می‌آورند، جرجانی گوید:

«الخضر یعبّر به عن البسط فانّ قواه المزاجیّة مبسوطة الی عالم الشهادة و الغیب و کذلک قواه الروحانیّى»(تعریفات، ص۱۰۳)؛

«از بسط به خضر تعبیر می‌شود، زیرا قوای مزاجی جسمی‌ او و نیز قوای روحانی او در دو عالم غیب و شهادت گسترده است».

و می‌نویسد:

«الالیاس یعبر به عن القبض، فانه ادریس و لارتفاعه الی العالم الروحانی استهلکت قواه المزاجیة فی الغیب و قبضت فیه و لذلک عبر عن القبض به»(تعریفات، ص36)؛

«از قبض به الیاس تعبیر می‌شود، زیرا الیاس همان ادریس است و او چون به عالم روحانی (غیب) بالا برده شد، قوای مزاجی‌اش در عالم غیب مستهلک شد و توسط عالم غیب گرفته و قبض شد و لذا از قبض به الیاس تعبیر می‌شود».

از آیات و روایاتی که دربارة زندگانی این دو پیامبر الهی وارد است، به دست می‌آید که این دو اصطلاح، بی‌مناسبت جعل نشده است، ولی تذکر این نکته بایسته است که مراد از قبضی که الیاس از او کنایه است ـ به شهادت توضیح جرجانی ـ قبض نوع سوم یعنی قبض عرفانی است، یعنی قبض در مقام خَفی نه قبض در مقام قلب. با اینکه اصطلاح قبض بیشتر دربارة قبض نوع دوم یعنی قبض سلوکی است که مربوط به سالکان و نه کاملان است. شاید اگر برای قبض سلوکی به الیاس و برای قبض عرفانی به مسیح یا عیسی کنایه می‌آوردند، بهتر بود. سرّ این پیشنهاد بر نکته‌سنجان پوشیده نیست. به هر حال چون این بحث بیشتر بحث لفظی و اصطلاحی است و فایدة عملی ندارد، به همین مقدار بسنده می‌کنیم.

4 - سالک در اوج بسط سلوکی از نوعی «حزن دائم» در قلب خود بهره‌مند است. سالک غیر واصل به درد هجران مبتلاست که حافظ گفت:

 

درد هجری کشیده‌ام که مپرس

لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

عارفان بر لزوم حضور این حزن همیشگی در قلب تاکید فراوان دارند و گویند همین حزن، سالک را به پیش می‌برد تا او را به مقصد برساند و بسوزاند. متعلّق این حزن نرسیدن به مقصود و محبوب است. در نشست نخستی که به منظور اخذ پاره‌ای دستورات به حضور استاد رسیدم در ضمن دستوراتی فرمودند:

«سالک باید دائماً در دل حزنی داشته باشد مبتنی بر ترس از نرسیدن به مقصود که همین حزن او را به مقصود خواهد رساند».

آری، نفس هجران بالاترین «قبض» سالک است و آن‌قدر این هجران سخت است که درد دل سالکان، گاه این چنین بر زبان، روان است:

انّ یوم الفراق احرق قلبی

احرق الله قلب یوم الفراق

لو وجدنا الی الفراق سبیلاً

لأذقنا الفراق طعم فراق

«حقّا که روز فراق محبوب جگرم را شعله‌ور ساخته، خدا جگر روز فراق را آتش بزند.اگر دست ما به فراق برسد، بی‌شک برای آزار او مزة‌ فراق را به او می‌چشانیم».

چنانکه حافظ گفته:

اگر به دست من افتد فراق را بکشم

که روز هجر سیه باد خان و مان فراق

و گاه می‌گویند:

«سَنَه الوصال سِنَه و سِنَه الفَراق سَنه»؛

«یک سال وصال، یک آن می‌نماید و یک آنِ فراق، یکسال است».

سعدی شیرازی هم گفت:

لو لم اَمُت یوم الروداع تحسّراً

لاتحسبونی فی الموَدَّة صادقاً

«اگر روز وداع از حسرت نمردم، مرا در دوستی و عشق صادق مشمارید».

و گاه گفته می‌شود:

من پیر ماه و سال نیم یار بی‌وفاست

بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم(دیوان حافظ)

آری، امیرمؤمنان صلواة الله و سلامه علیه دربارة فراق دوستان که به مراتب از فراق دوست اصلی یعنی خدای رحمان آسان‌تر است، می‌فرماید:(دیوان منسوب به امام علی علیه السلام)

یقولون ان الموت صعب علی الفتی

مفارقة الأحباب و الله اصعب

گویند: مرگ بر جوانمرد سخت است. سوگند به خدا دوری از یاران سخت‌تر است

حضرت دربارة فراق خداوند در دعای کمیل مطلبی بس عجیب دارد. می‌فرماید:

«فَهبنِی صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِک‌» (مفاتیح الجنان، دعای کمیل)؛ «بار الها! بر فرض بر عذابت شکیب ورزیدم، چگونه بر دوریت صبر کنم».

این بلندای معرفتی از علی علیه‌السلام شخصیتی ساخته است که شاعر برای یک لحظة وصال او گوید:

ای که گفتی فمن یّمُت یَرَنی

جان فدای کلام دل‌جویت

کاش روزی هزار مرتبه من

مُردمی ‌تا بدیدمی ‌رویت

این شعر به شعر علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام خطاب به حارث همْدانی اشاره دارد:

یا حارِ هَمْدانَ من یَمُتْ یَرَنی

مِن مؤمنٍ او منافقٍ قُبُلاً(دیوان منسوب به امام علی علیه السلام)

«ای حارث همدانی هر کس که بمیرد، چه مؤمن و چه منافق، مرا می‌بیند».

باری، استاد می‌فرمود:

«سالک هر شب که سر بر بستر می‌نهد، باید به قدری شوق وصالش شدید باشد که به امیدانسان کامل از خواب برخاستن، بخوابد».

اینجا بیان خاطره‌ای از حضرت استاد را مفید می‌بینم:

استاد در سال ۱۴۰۰ ه.ق به امر استاد عرفانشان مرحوم سید هاشم حدّاد از تهران برای توطّن به مشهد الرضا علیه‌السلام مشرّف شدند (روح مجرد، ص۶۶۰). در ابتدای ورود، هر روز یک ساعت به غروب درب خانه بر روی همه باز بود و هر کس می‌خواست می‌آمد و بهره می‌برد و این وضع تا مدتی ادامه داشت، ولی پس از مدتی درب بسته شد و فقط در اعیاد و موالید و وفیات چهارده معصوم: بجز ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام و شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام که در ماه رمضان بود و برنامه‌ای نبود، صبح‌ها در بین الطلوعین مجلسی در منزلشان برگزار می‌شد.

ولی در ایّامی ‌که دوستان تهرانی ایشان به مشهد می‌آمدند، مانند اول بهار و تابستان، درب خانه یک‌ ساعت به غروب برای آنها و به تبع دوستان مشهدی باز بود و مجالس گرم سلوکی تشکیل می‌شد. این مجالس غالباً با سکوت سالکانه می‌گذشت، ولی ‌گاه هم مطلبی ردّ و بدل می‌شد. در یکی از روزها به مناسبت فرمودند:

«ما سال گذشته که مکّه بودیم، حال جسمی‌مان خراب شد و به مرکز هلال احمر جمهوری اسلامی ‌در منا مراجعه کردیم. وارد که شدیم دو دکتر جوان ایرانی آنجا بودند. پس از سلام و احوال‌پرسی با هم چنین گفتند: حاج آقا چند سال دارد؟ یکی از آنها گفت ۷۰ سال و دیگری گفت: نه بیشتر دارد. بعد گفتند از خودشان می‌پرسیم و از من پرسیدند سنّ شما چه قدر است؟

استاد فرمودند، من گفتم: «من پیر ماه و سال نیم، یار بی‌وفاست».

آنها خندیدند و گفتند: معلوم می‌شود حاج آقا اهل حال هم هستند.

گفتم، شما خبر ندارید: هر کجای عالم عشقی طلوع کند از ماست، هر کجا فتنه و فسادی است، زیر سر ماست ( این دو جمله توحیدی و عرفانی بود که استاد به سرعت از آن گذشتند و شاید همة کسانی هم که در جلسه بودند، نفهمیدند. این دو جمله اشاره به مقام ولایت و کمال ایشان داشت.) و بعد که سنّ واقعی خود را برای آنها گفتم خندیدند و گفتند ما تصور نمی‌کردیم سنّ شما این‌قدر کم باشد و ما این‌قدر اشتباه کنیم».

فردای آن روز، در جلسة عصر یکی از دوستان پرسید: آقا! معنای این شعر چیست؟

من پیر ماه و سال نیم، یار بی‌وفاست.

ایشان تأملی کردند و فرمودند:

«مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمودند: خداوند با سالک کویش گویا قایم موشک‌بازی می‌کند. قدیم بچّه‌ها در خانه‌هایی که بزرگ بود و ستون‌های زیادی داشت، این بازی را انجام می‌دادند. یکی چشم می‌گذاشت و دیگران قایم می‌شدند و مخفی می‌گشتند. این بچّه که چشم گذاشته بود، شروع می‌کرد گشتن به دنبال بچّه دیگر. با احتیاط می‌آمد و پشت ستون اوّل را می‌دید و پیدا نمی‌کرد، یقین می‌کرد پشت ستون دوم است. آرام آرام می‌آمد و با دلهره آنجا را هم می‌دید، ولی خبری نبود و همین‌طور پشت ستون‌ها را وارسی می‌کرد و در هر ستونی یقین داشت می‌یابد و نمی‌یافت و خلاصه این بچة بی‌نوا تا می‌آمد طرفش را پیدا کند، نیمه‌جان می‌شد. سالک هم ریاضت می‌کشد، رنج می‌برد، سحر و سهر دارد، صوم و صلوة دارد تا حجابی برداشته می‌شود و گمان می‌برد که رسید، اما می‌بیند هنوز راه باقی است و تا بخواهد برسد پیر می‌شود».

این حقیقت را عارف فقیه مرحوم ملا مهدی نراقی در کتاب بی‌نظیر جامع السعادات چه زیبا ‌فرموده:

«فانّ لله سبعین حجاباً من نور و لا یصل السالک الی حجاب من تلک الحجب فی الطریق الا و یظنّ انه قد وصل»(جامع السعادات، ج۱، ص۱۸۱ از چاپ دو جلدی؛ تذکرة المتقین، ص۱۰۷)؛

«برای خدا هفتاد حجاب نوری است که سالک به هیچ حجابی از آنها نمی‌رسد، مگر اینکه گمان می‌برد که به مقصد رسیده است».

فشار این حالت هجران و انتظار در حدّی است که گفته‌اند: «الانتظار اشدّ من الموت»؛ «انتظار از مرگ سخت‌تر است» و شاید سرّ اینکه در روایات نبوی آمده است:

«أَفْضَلُ أعْمالِ اُمَّتی إنتظارُ الفَرَج» (بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۷)؛

«برترین اعمال امت من انتظار فرج است»

همین باشد که از هر کاری سخت‌تر است، در روایت نبوی می‌خوانیم:

«أَفْضَلُ ٱلاَعْمالِ أحْمَزُها»( بحارالانوار، ج۶۷، صص۱۹۱ و ۲۳۷)؛

«برترین اعمال دشوارترین آنهاست».

همین فشارهاست که گاه سالک را در پیشگاه استاد به شکوه می‌افکند. استاد در روح مجرد نوشته‌اند:

«روزی حقیر از ایشان (حداد) سئوال کردم: مگر در دعا نمی‌خوانیم: بِکُم یجبَر المَهیض و یشفَی المَریض (به واسطة شماست که استخوان شکسته التیام می‌پذیرد و مریض شفا می‌یابد)؟ و در صورتی که این خطاب با ائمه: صادق باشد، چرا اولیای خدا ـ و منظورم خود ایشان بود ـ این استخوان‌های شکسته و در رفتة ما را جبر نمی‌کنند و امراض روحی ما را شفا نمی‌بخشند؟! و خلاصة امر:

صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خرید

خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند

... ایشان فرمودند: کار اولیای خدا غیر از شکسته‌بندی استخوان و شفای امراض کار دیگری نیست، ولی حق جل و علا خودش می‌شکند و خودش التیام می‌دهد. خودش مریض می‌کند و خودش شفا می‌بخشد   » (روح مجرد، ص۵۶۸).

عجیب این است که سالک پس از وصول، احساس می‌کند که گویا راه بسیار نزدیک بوده است.

«أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَة» (دعای ابوحمزه ثمالی)؛

«بار الها! آن کس که به سوی تو کوچ کند، راهش نزدیک است».

و می‌گوید:

آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گردیم

یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم(مثلی فارسی است).

و می‌بیند گویا این چنین بوده است:

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی

گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی(دیوان حافظ)

آری، می‌بیند «درویشی جز تصحیح خیال نیست» و به تعبیر استاد حکمت‌ام:(استاد آیه الله حسن حسن‌زاده آملی)

«می‌بیند خداست و دارد خدایی‌اش را می‌کند».

مرحوم عارف کامل انصاری همدانی پس از کمال مکرراً می‌فرمودند:

«راه خدا آن‌قدرها هم که من خیال می‌کردم سخت نبود و من اگر برگردم و دوباره شروع کنم به راحتی سیر می‌کنم» ( این مطلب را از شاگردان ایشان شنیده‌ام).

باری، درد هجران سخت دردی است، چه اینکه وصل جانان شیرین‌ترین شهد است و برای گذر از آن درد سخت به این شهد گوارا باید به قدم «حزن دائم» جوشید و خروشید و همچون لسان الغیب گفت و نالید:

هزار جهد بکردم که یار من باشی

مراد‌بخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیدة شب زنده دار من گردی

انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند

تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوة او

اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

از آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند

گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبة احزان عاشقان آیی

دمی ‌انیس دل سوگوار من باشی

شود غزالة خورشید صید لاغر من

گر آهویی چو تو یکدم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفة من

اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم‌شبی

به جای اشک روان در کنار من باشی

من ارچه حافظ شهرم جُوی نمی‌ارزم

مگر تو از کرم خویش یار من باشی


منابع : 

  • سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیت‌الله علی رضائی تهرانی، صص 714 تا 724