عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

پیش تر در زمینه دو نوع وجوب یعنی وجوب اطلاقی ذات حق تعالی که مقابلی ندارد و همه اعیان را در خود دارد و وجوبی که در برابر امکان قرار می گیرد و لازمه آن نزول از مقام اطلاق ذات حق است سخن گفتیم. وجوب اطلاقی در مقام ذات است و وجوب در مقابل امکان در مرتبه تعین ثانی، بلکه در تعین اول مطرح است. با توجه به این بیان این پرسش پیش می آید که آیا نفس رحمانی که گستره ای از تعین اول تا عالم ماده را در بر می گیرد واجب است یا ممکن؟

پاسخ آن است که حصه ای از نفس رحمانی که تعین اول و ثانی را در بر می گیرد ، جهت وجوبی دارد و حصه ای تعینات خلقی را در بر می گیرد جهت امکانی دارد.

بنابراین نفس رحمانی هم واجب است و هم ممکن و نیز هم حادث است و هم قدیم . به بیان دیگر چون نفس رحمانی در همه مواطن حضور دارد، در هر موطنی حکم همان را می پذیرد. پس در تعین اول و ثانی ، احکام آنها را که وجوب یکی از آنهاست ، و در تعینات خلقی نیز احکام آنهارا که امکان یکی از آنهاست ، خواهد داشت. از سوی دیگر نمی توان گفت که نفس رحمانی دارای اجزایی است و در هر موطنی جزئی از آن حضور دارد ، بلکه نفس رحمانی حقیقتی وحدانی است که در هر موطنی به تمامی حضور دارد ، یعنی حقیقت نفَس در عالم عقل، به اندازه ای که عالم عقل قابلیت آن را دارد، به تمامی حضور دارد. در عالم ماده نیز به اندازه ای که عالم ماده قابلیت آن را دارد، در تمامی حقیقت آن حضور دارد. این نکته برای مثال به چوبی می ماند که در ساختن میز و صندلی و ... به کار می برند. حقیقت چوب در تمامی آنها به تمامی حضور دارد و چنین نیست که حقیقت چوب میان اجزاء قسمت شده باشد و در هر کدام ، قسمی از آن حقیقت موجود باشد. تقسیم آن حقیقت به معنای از بین رفتن آن خواهد بود. به همین ترتیب در بحث تشکیک خاصی در فلسفه صدرائی نیز گفته می شود: حقیقتِ واحد وجود در در هر موجودی به حسب آن وجود دارد و آن موجود به واقع مصداق حقیقت تجزیه ناپذیر وجود است.

به همین ترتیب نفس رحمانی نیز در هر موطنی البته به حسب خود آن موطن ، به تمامی حضور دارد. نکته اصلی این مطلب در تشکیک پذیر بودن نفس رحمانی است ، بدین معنا که عین همان نَفَس در تعین اول و ثانی است که به مراتب پائین تر هم می آید و آنها را در بر می گیرد:

و هو الحقیقه الکلیه التی هی للحق و للعالم لا تتصف بالوجود و لا بالعدم و لا بالحدوث و لا بالقدم هی فی القدیم إذا وصف بها قدیمه و فی المحدث إذا وصف بها محدثه لا تعلم المعلومات قدیمها و حدیثها حتى تعلم هذه الحقیقه و لا توجد هذه الحقیقه حتى توجد الأشیاء الموصوفه بها فإن وجد شی‏ء عن غیر عدم متقدم کوجود الحق و صفاته قیل فیها موجود قدیم لإنصاف الحق بها و إن وجد شی‏ء عن عدم کوجود ما سوى اللَّه و هو المحدث الموجود بغیره قیل فیها محدثه و هی فی کل موجود بحقیقتها فإنها لا تقبل التجزی فما فیها کل و لا بعض و لا یتوصل إلى معرفتها مجرده عن الصوره بدلیل و لا ببرهان فمن هذه الحقیقه وجد العالم بوساطه الحق تعالى و لیست بموجوده فیکون الحق قد أوجدنا من موجود قدیم فیثبت لنا القدم و کذلک لتعلم أیضا أن هذه الحقیقه لا تتصف بالتقدم على العالم و لا العالم بالتأخر عنها و لکنها أصل الموجودات عموما و هی أصل الجوهر و فلک الحیاه و الحق المخلوق به و غیر ذلک و هی الفلک المحیط المعقول فإن قلت إنها العالم صدقت أو إنها لیست العالم صدقت أو إنها الحق أو لیست الحق صدقت تقبل هذا کله و تتعدد بتعدد أشخاص العالم و تتنزه بتنزیه الحق و إن أردت مثالها حتى یقرب إلى فهمک فانظر فی العودیه فی الخشبه و الکرسی و المحبره و المنبر و التابوت و کذلک التربیع و أمثاله فی الأشکال فی کل مربع مثلا من بیت و تابوت و ورقه و التربیع و العودیه بحقیقتها فی کل شخص من هذه الأشخاص

(ابن عربی، الفتوحات المکیه، 4 جلدی، ج1، ص 119)

نَفَس رحمانی همان حقیقت کلی (کلی سعی) است که هم برای حق (نه ذات حق، بلکه تعینات داخل صقع ربوبی) است و هم برای عالَم ، به وجود و عدم یا به حدوث و قدم متصف نمی شود ، در قدیم قدیم است و در محدث محدث ، یعنی به حقیقتش در هر موجودی هستن و تجزیه نمی پذیرد. پس کل و جزء ندارد و به معرفت آن به صورتی که مجرد از صورت باشد ، با دلیل و برهان نیم توان راه یافت . عالَم به واسطه خداوند از این حقیقت موجود شد و این گونه نبود که در خارج موجود بوده باشدو سپس حق تعالی آن را از آن موجود قدیم ایجاد کند و به این ترتیب صفت قدیم بر ما ثابت شود. این چنین گفتم تا بدانی این حقیقت را نمی توان به تقدم بر عالم و یا عالم را به تاخر ازآن متصف کرد، بلکه آن اصل همه موجودات بطور عمومی است و اصل جوهر و فلک حیات و حق مخلوق به غیره استو آن همان فلک محیط معقول است . پس اگر بگویی که آن عالَم است راست گفته ای و تاگر بگویی آن حق است یا حق نیست راست گفته ای ، زیرا تمام این اوصاف را می پذیرد و به تعدد اشخاص عالم متعدد می شودو به تنزیه حق متنزه می گردد.

اگر مثالی بخواهی که آن را به حوزه فهم تو نزدیک تر کندبه ویژگی عود بودن در چوب خشک و صندل و دوات و تابوت و ... بنگر، نیز به ویژگی چهار ضلعی بودن در تمام چهار ضلعی ها همچون خانه و تابوت و کاغذ نگاه کن، خواهی دید که عود بودن و چهار ضلعی بودن به حقیقتشان در هر شخصی از این اشخاص حضور دارد.

منابع:

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 552 تا 555