عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

در مبحث کلیات خمس در منطق ، همه جواهر به جنس الاجناس آنها که جوهر است می رسند. عارفان با اقتباس اصطلاح جوهر اول که در منطق ، نماینده یک بحث مفهومی است ، با طرح بحثی خارجی و نه مفهومی در عرفان می گویند نَفَس رحمانی ، جوهر اولی است که تمامی جوهرها به جوهر بودن آن جوهر می شوند.

به بیان بهتر همه آنها در واقع اعراضی هستند که به جوهر اولی (نَفَس رحمانی) وابسته اند. نَفَس رحمانی یگانه جوهری است که جواهر دیگر همچون اعراض بر او عارض می شوند و به بیان دیگر جلوه های متعدد آن را تشکیل می دهند. نَفَس رحمانی همچون متنی است که تمامی این جواهر همچون صفاتی بر آن حمل می شوند . از این رو عارفان گفته اند جوهر اصلی همان نَفَس رحمانی است و دیگر جواهر چیزی جز اعراض او نیستند.

اساسا بحث جوهریت نیز تنها از نظر ظاهریت و خارجیت آن در ساحت تعینات خلقی است که عنوان جوهر نخستین را می پذیرد:

النَفَس رحمانیاذا وجد فی الخارج و حصل له التعین یسمی بالجوهر

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 737)

نفس رحمانی آنگاه که در خارج یافت شده و برای آن تعین حاصل می شود، جوهر نامیده می شود.

قیصری نیز در عبارتی به توضیح جوهریت نَفَس رحمانی پرداخته است و می گوید:

الجواهر متحده فی عین الجوهر فهو حقیقه واحده هی مظهر الذات الإلهیه من حیث قیومیتها و حقیقتها، کما ان العرض مظهر الصفات التابعه لها.

الا ترى کما ان الذات الإلهیه لا تزال محتجبه بالصفات فکذلک الجوهر لا یزال مکتنفاً بالأعراض، و کما ان الذات مع انضمام صفه من صفاتها اسم من الأسماء، کلیه کانت أو جزئیه، کذلک الجوهر مع انضمام معنى من المعانی الکلیه إلیه یصیر جوهراً خاصاً مظهراً لاسم خاص من الأسماء الکلیه بل عینه، و بانضمام معنى من المعانی الجزئیه یصیر جوهراً جزئیاً کالشخص، و کما انه من اجتماع الأسماء الکلیه تتولد أسماء آخر کذلک من اجتماع الجواهر البسیطه یتولد جواهر آخر مرکبه منها، و کما ان الأسماء بعضها محیطه بالبعض کذلک‏ الجواهر بعضها محیطه بالبعض، و کما ان الأمهات من الأسماء منحصره کذلک أجناس الجواهر و أنواعها منحصره، و کما ان الفروع من الأسماء غیر متناهیه کذلک الاشخاص ایضاً غیر متناهیه، و تسمى هذه الحقیقه فی اصطلاح اهل اللَّه بالنفس الرحمانى و الهیولى الکلیه، و ما تعین منها و صار موجوداً من الموجودات بالکلمات الإلهیه.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 75-76)

همه جوهرها در ذات جوهر نخستین اتحاد دارند. پس جوهر نخستین ، حقیقتی واحد است که از جهت قیومیت و حقیقتش مظهر ذات الهی است . همان گونه که عَرَض ، مظهرِصفات تابع آن است ...

بنابراین جوهر نخستین همواره در پوشش اعراض است و همان گونه که ذات با نضمام صفتی از صفات به اسمی از اسماء تبدیل می شود، چه کلی باشد و چه جزئی ، به همین ترتیب جوهر نیز با انضمام معنائی از معانی کلی به جوهری خاص تبدیل می شود که مظهر اسمی خاص از اسمای کلی ، بلکه عین آن است و به انضمام معنایی از معانی جزئی ، به جوهری جزئی همچون یک شخص  تبدیل می شود...

این حقیقت در اصلطلاح اهل الله نفس رحمانی یا هیولای کلی خوانده می شودو آنچه ازآن تعین یافته و به موجودی از موجودات تبدیل می شود ، کلمات الهیه، می نامند.

اهل معرفت افزون بر این که نَفَس رحمانی را جوهر نخستین شمرده اند، آن را فصل اخیر و نوع هم دانسته اند زیرا تمام آنچه در این مراحل و مراتب ظهور می یابد به واسطه نَفَس رحمانی است . به تعبیری تقسیم کننده اصلی حصه ها ، نَفَس رحمانی است پس فصل اخیر نیز خود آن است .

از سوی دیگر هر نوع خاصی نیز به واسطه نَفَس رحمانی ایجاد می کرددو نَفَس رحمانیآن را نیز دربردارد، این حالت اشتمال، سبب می شود احکام هر موطن را نیز بپذیرد ، پس آنچه برای جنس الاجناس ، فصل اخیر و یا نوع بر می شماریم برا نَفَس رحمانی نیز ثابت است.

فان اعتبرت تلک الحقیقه من حیث جنسیتها التی تلحقها بالنسبه إلى الأنواع التی تحتها فیه طبیعه جنسیه، و ان اعتبرت من حیث فصلیتها التی بها یصیر الأنواع انواعاً فهی طبیعه فصلیه، إذ حصه منها مع صفه معینه هی المحموله على النوع بهو هو لا غیرها، و ان اعتبرت من حیث حصصها المتساویه فی افرادها الواقعه تحتها أو تحت نوع من أنواعها على سبیل التواطؤ فهی طبیعه نوعیه.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 23)

اگر آن حقیقت را از جهت جنس بودنش ، نسبت به انواعی که تحت آن قرار دارند و بدان ملحق می شوند، لحاظ کنی ، طبیعتی جنسی است و اگر از جهت فصل بودنش که به واسطه آن نوع الانواع می شود ، اعتبار کنی طبیعتی فصلی است ، زیرا حصه ای از آن با صفتی معین و نه امری دیگر است که به حمل هو هو بر نوع حمل می شود، نیز اگر آن را از آن جهت که حصه های یکسان آن در افرادی که تحت آن و تحت نوعی از انواع آن ، به شکل یکسان  (متواطی) قرار می گیرند، اعتبار کنی ، طبیعتی نوعی است.

لیس انضمامه ال المعنانی الکلیه او الجزئیه الا ظهوره فیها و تحلیه بها

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 23)

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 562 تا 564