تشبیه ظهور حق به نَفَس انسان
واژة نَفَس رحمانی تشبیه ظهور حق به نَفَس انسان است؛ زیرا همچنانکه نَفَس از نهاد انسان برمیآید و با آنکه امری بسیط و بیتعین است، پس از طی مجاری تنفس و در برخورد با قوابلی همچون حلق و دهان و زبان و دندان و لب که مخارج حروفاند، به حروف تبدیل میشود با ترکیب آنها کلمات و سپس کلام پدید میآید، ظهور حق نیز از صقع ربوبی آغاز و با آنکه حقیقتی بیرنگ و بیتعین است در برخورد با قوابل پرشماری که همان اعیان ثابته و ماهیات موجودات عالماند، حروف وجودی و در پی آن کلمات و کلام هستیشناسانه پدیدار میشوند.
به بیان دیگر همان گونه که منشاء همه حروف و کلمات یک نَفَس بیش نیست و همن یک نفس است که به صورت حروف و مکلمات متعدد در می آید، به همین صورت حق تعالی نیز تنها یک تجلی دارد و آن نفس رحمانی است که به صورت کلمات وجودی متعدد در می آید.
محقق قیصری در این باره میگوید:
سمّی نَفَساً لنسبته الی النَفَس الإنسانی فإنّه هواءٌ یخرج من الباطن إلی الظاهر ثم باصطکاک عضلات الحلق یظهر فیه الصوت ثم بحسب تقاطعه فی مراتب الحلق والأسنان والشفتین تظهر الحروف ثمّ من تراکیبها تحصل الکلمات، کذلک النفس الرحمانی إذا وجد فی الخارج وحصل له التعیّن یسمی بالجوهر ثم بحسب مراتبه ومقاماته الظاهر هو فیها تحصّلت التعینات والحروف والکلمات الإلهیة بصور أعیان العالم کلّها ظاهرة فی النفس الرحمانی؛
(قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۲۵۷)
نَفَس رحمانی را نَفَس نامیدند به دلیل سنجش آن با نَفَس آدمی؛ زیرا نفس آدمی هوایی است که از باطن انسان به سوی ظاهر او خارج میشود، سپس به سبب برخورد با عضلات حلق، صوت در آن ظاهر میشود، و پس از آن بر حسب برخورد آن با مراتب حلق و دندانها و لبها حروف پدیدار میشود، و سپس از ترکیب حروف، کلمات حاصل میشود. نفس رحمانی نیز اینچنین است: وقتی (از باطن صقع ربوبی) در خارج از صقع ربوبی تحقق مییابد متعین به تعینی میشود که آن را جوهر مینامند که پس از آن به حسب مراتب و مقاماتی که این نفس جوهری در آن ظهور میکند، تعینات و حروف و کلمات الهیه به صور موجودات عالم پدیدار میشوند که همة آنها در بستر نفس رحمانی به ظهور میرسند.
(صائنالدین ترکه، تمهید القواعد، چاپ دفتر تبلیغات، ص۲۸۹)
بنابراین عارفان مسلمان از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، با مداقّه در نَفَس انسان، برخی از احکام ظهور حق را دریافته و از همین جهت، آن را نَفَس نامیدهاند، اما چون این ظهور از آنِ خداوند است و از رحمت رحمانی او ناشی میشود، به نَفَس رحمانی شهرت یافته است.
البته در نامگذاری ظهور حق به نَفَس رحمانی عرفا از آموزهها و متون دینی بسیار تأثیر پذیرفتهاند، و با دقت و تأمل در این امر میتوان بسیاری از زوایای عمیق دینشناسی عرفانی را به نظاره نشست. از یک سوی، بنابر روایتی از پیامبر گرامی اسلامˆ آن حضرت دربارة اویسقرنی فرمود: انی لأجد نَفَس الرحمن من قبل یمن؛ «همانا من نَفَس خدای رحمان را از سوی یمن مییابم».
از سوی دیگر، یکی از صفات پراهمیت خداوند «تکلم» و یکی از اسمهای او «متکلم» است، و از دیگر سوی خداوند در قرآن تحقق اشیا را بر اساس کلمه و قول «کُنْ» قرار داده است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.(یس/۸۲) همچنین در جایی دیگر، همة موجودات عالم را کلمات خداوند به شمار آورده و میفرماید: قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.
امام علی علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید:
یَقول لِمَن اراد کونَه «کن فیکون» لا بصوتٍ یُقرَعُ ولا بنداءٍ یُسمَعُ وإنّما کلامهُ سبحانه فِعلٌ منه أنْشَأَهُ ومَثَّلَهُ؛
(نهج البلاغه، ترجمة محمد دشتی، خطبة ۱۸۶، ص۳۶۴)
خداوند به هرچه اراده هستیاش کند میفرماید «باش» پس پدید میآید؛ (البته) نه با صلایی که زده شود یا ندایی که شنیده شود، بلکه همانا کلام او فعلی است که ایجاد میکند و متحقق میسازد.
با توجه به متون بالا که در آنها سخن از کلمات وجودی و تکلم وجودی هست، عارفان نیز بحث نفس را جدی مطرح می کنند. وقتی کلمات وجودی و تکلم وجودی حق بنابر نص آموزه های دینی باشد ، نفَس وجودی نیز معنا خواهد یافت . بنابراین این کونه نام گذاری ها نه تنها از روی تشبیه ، بلکه ناشی از برداشت ههای انفسی و باطنی آیات الهی در قرآن است.
تنفیس کرب از اسماء توسط نَفَس رحمانی
بیان دیگر درباره نام گذاری این حقیقت به نفس آن است که همچنان که پیش تر بیان شد اعیان ثابته در تعین ثانی، اقتضاء و طلب بروز کمالات خود را در خارج دارندکه از طریق نَفَس رحمانی و دقیق تر ، به سبب اقتران اعیان ثابته و قابل های قدسی با نَفَس رحمانی در خارج می آیند. اما به لحاظ رتبی تا آن هنگام که هنوز در مقام تعین ثانی هستند و در خارج نیامده اند ، نوعی غم به سبب بروز نیافت کمالاتشان بر آنها چیرگی دارد ، در اینجا نَفَس رحمانی از آنها تنفیس کرب می کند و آنها را به خارج می آورد. درست همان گونه که نَفَس رحمانی، غم را از سینه خارج می کند :
و یسمّى هذا التجلّى باصطلاحهم النفس الرحمانى، امّا لانّه کالنفس الانسانى فى کونه حقیقة بخاریة بسیطة الذات انما تختلف جزئیاتها بحسب انصباغها باحکام مراتب المخارج، فالنفس الرحمانى هو المادة الهیولانیة لصور العالم کمادة النفس لصور الحروف و الکلمات، و امّا لانّه یحصل به تنفیس الکرب، کما قال الشیخ رضى اللّه عنه فى فصوص الحکم: «العالم ظهر فى النفس الرحمانى الذى نفّس اللّه تعالى به عن الاسماء الالهیّة ما تجده من عدم ظهور آثارها بظهور آثارها فامتنّ على نفسه بما اوجده فى نفسه فاوّل اثر کان للنّفس الرحمانى انّما کان فى ذلک الجناب ثمّ لم یزل الامر ینزل بتنفیس الغموم الى آخر ما وجد.
(صائن الدین ترکه، التمهید فى شرح قواعد التوحید، ج2، ص: 642)
این تجلی در اصطلاح عارفان ، نَفَس رحمانی،خوانده می شود ، یا به این دلیل که مشابه نَفَس انسانی است در این که هر چند حقیقتش بخاری بسیطالذات است ، اما اختلاف جزئیات حاصل شده در آن به حسب احکام مراتب مخارج حروف است . پس نَفَس رحمانی، همان ماده هیولایی برای صور عالم است ، همانند ماده نفس برای صور حروف و کلمات و یا به این دلیل که به واسطه آن گویا غم زدوده می شود ، همان گونه که شیخ رضی الله عنه در فصوص الحکم می فرماید : عالم در نَفَس رحمانی ظاهر شد ریال نفسی که به واسطه آن ، خداوند کرب را اسمای الهی را که ناشی از ظهور نیافتن آثارشان بود، با ظهور آثارسشان زدود. بنابراین خداوند بر خود (اسمای الهی) به واسطه ایجاد و اظهار در نَفَس رحمانی منت نهاد. پس اولین اثر نَفَس رحمانی در آن حضرت (یعنی تعین ثانی) بود. سپس همین طور با تنزل نفس تا آخرین مرتبه هستی زدودن غم از موجودات تا آخرین امر وجودی ادامه یافت.
ابن عربی خود در فصوص به وجه دوم نامگذاری نَفَس رحمانی که تنفیس کرب از اسماء است اشاره می فرماید :
و لهذا تنفس فنسب النفس الی الرحمان.
(ابن عربی، فصوص الحکم، ص112)
نفس رحمانی این گرفتگی را باز گشود ، پس خداوند نفس را به رحمان نسبت داد.
قیصری در توضیح این عبارت می گوید :
و لهذا الکرب تنفس الحق ای تجلی لاظهار ما فی الباطن من اعیان العالم فی الخارج
(قیصری ، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 735و 736)
تنفیس کرب حضرت حق به این معناست که او برای اظهار خارجی آنچه که از اعیان عالم در باطن بود تجلی کرد.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 555 تا 560
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 319 تا 321