هر دو مکتب فلسفی مشائی و صدرائی بر این باورند که علم حق تعالی به ذات خود ، مستلزم علم به کثرات در همان مقام نیز هست . بنابرتقریر مشائی، لازمه علم واجب الوجود به ذات خود ، علم به کثرات است و بنابر تقریر صدرائی ، برابر اصل عینیت علم اجمالی با کشف تفصیلی ، علم واجب به خود عین علم به کثرات است .
در مقابل، اهل معرفت، با تکیه بر علو مقام ذات و اطلاق مقسمی ذات که از هر قیدی مبراست ، قائل به تفصیل شده اندو علم ذات به ذات را از حیث وحدت حقیقی و بدون لحاظ کثرات ، نخستین تعین، و علم ذات به ذات را با لحاظ کثرات دومین تعین دانسته اندکه تعین ثانی است.
در واقع در تعین ثانی است که ذات از حیث شمول و کثرت به خود علم دارد . بنابراین قید تنها در تعین اول در عبارت "علم ذات بر ذاتِ تنها"، برای امتیاز دادن آن از تعین ثانی است، زیرا در تعین ثانی ، علم ذات به ذات تنها نیست ، بلکه علم ذات به تفاصیل و کثرات ذات است ، نه خود ذات به تنهائی.
به بیان دیگر در تعین ثانی ذات به ذات از حیث کثرات و در تعین اول از حیث وحدت حقیقی علم داردکه گاهی از آن ، علم ذات به ذات از آن حیث که ذات است تعبیر می شود.
بنابراین علم ذات به ذات در تعین اول ، با تعین ویژه وحدت حقیقی همراه شده است و سبب امتیاز او از تعینات دیگر از جمله تعین ثانی می شود. البته درباره کثرات موجود در تعین اول و ثانی باید گفت حقایق متکثر در تعین ثانی به نحو تفصیلی ، اما در تعین اول به نحو اندماجی حضور دارند.
در واقع فیلسوفان مسلمان علم ذات به ذات را به گونه ای مطرح کرده اند که در همان موطن مقام ذات و اطلاق ذاتی به نظر می آید و مصحح انتشاء کثرت می شود، در حالی که در تقریر اهل معرفت ، این علم در مرحله ای پائین تر از مقام ذات و در نخستین تعین مطرح می شود.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 379 تا 380