دو رساله عرفانی در عشق؛ حاوی دو رساله به نامهای السوانح فی العشق اثر احمد غزالی(457-520ق) و رساله در عشق اثر سیفالدین باخرزی(586-659ق) است که توسط ایرج افشار گردآوری و تحقیق شده است.
ساختار
این کتاب یک جلدی از سه بخش به نامهای «السوانح فی العشق»، «رساله در عشق» یا «رساله عشق» و «منقولات از اوراد الاحباب» تشکیل شده است.
در ابتدای دو بخش اول مقدمه ای از محقق کتاب؛ و در ابتدای بخش دوم زندگینامه سیفالدین باخرزی قید شده است.
گزارش محتوا
السوانح فی العشق
السوانح فی العشق یا سوانح العشاق اثر خواجه احمد غزالی (457-520ق)؛ قدیمیترین کتابی است که بهطور مستقل در موضوع«عشق» و معانی ابکار آن، به زبان پارسی نوشته شده است.
سخن از عشق است و منظور از عشق در حیطه عرفان و
تصوف اسلامی، بیشک همان عشق حقیقی (عشق مطلق یا عشق الهی) است و بس.
معروفیت«ادبی-عرفانی» خواجه احمد، بهواسطه رساله «سوانح» اوست.
احمد غزالی، رساله سوانح را در بیان زیبایی
آفرینش یعنی «عشق» به صورتی زیبا شناسهگانه مدون ساخته و تصنیف نموده است.
درواقع میتوان گفت که سوانح اولین رسالهای است که درباره عشق به زبان پارسی
نگارش و تدوین یافته است.
خواجه احمد در رساله سوانح، موضوع عشق را الحق به زیباترین وجهی به رشته تحریر و نگارش درآورده و با چنان استادی و پختگی قلمزده که هیچ کتابی در موضوع عشق به پایه آن نرسیده است.
سوانح، یکی از مهمترین کتابهایی است که ازنظر زیباشناختی و روانشناسی عشق حائز اهمیت فراوان است (صاحباختیاری، بهروز، ص163).
احمد غزالی در ادراک معشوق از حسن خویش، معتقد به لزوم وجود عاشق است. او میگوید دیده حسن از ادراک جمال خویش بردوخته است؛ او کمال خویش را در نتواند یافت، الا در آینه عشق عاشق که چون آینهای در برابر معشوق، حسنش را به او منعکس میکند تا آن را بنگرد و اینچنین، عاشق به ادراک معشوق نزدیکتر از اوست؛ چراکه معشوق بهواسطه او جمال خویش را مشاهده میکند. اینگونه است که وجود عاشق برای قوت خوردن معشوق از جمال خویش بایسته است(کهدویی، محمدکاظم؛ آشنا، لاله، ص24).
لازم به یادآوری است که عاشق و معشوق هردو از اشتقاقات عشق و دو اعتبار از اویند؛ بنابراین بیان این مطلب، استغنا و بینیازی عشق و وحدانیت آن را با مشکل مواجه نمیسازد؛ اینچنین از اصل عشق که قدیم است نقطه «ب» یحبهم صفت حق در زمین یحبهگونه افکنده شد؛ بلکه آن نقطه درهم افکنده شد تا یحبهگونه برآمد؛ چون از این تخم عبهر عشق برآمد، تخم همرنگ ثمره بود و ثمره همرنگ تخم. به این معنا که هردو عشق یک صفت داشت و آن صفت عشق حقتعالی بود، به عشقبازی با خویشتن مشغول(همان، ص25).
بنابراین عشق از حجاب تتق عزت خویش بیرون میآید؛ نزول میکند و تجلی مییابد؛ عشق که در مرتبه اطلاق حقیقت مطلق بود، در این مرتبه واسطه پیوند عاشق و معشوق قرار میگیرد. او در حسن و ملاحت میگریزد و از آن دام و دانهای در راه عاشق فرا مینهد. در کان ابروی معشوق غمزه میشود و جان عاشق را هدف میگیرد تا او را در عشق تندپوی کند. عاشق را که چون موری توان سفر از سرزمینی به سرزمین دیگر نیست، شاهبازی میشود تا با قرارگرفتن بر پای او و به مدد پروازش به کوی معشوق سفر کند. در رابطه میان عاشق و معشوق چون رفرفی، عاشق را از دیار خودپرستی به وادی فنا پیش میبرد و اینچنین جذبهوار، محب را از سرحد وجود میگذراند و در مقام أو أدنی بر بساط قرب مینشاند. نیز، در معشوق همه ناز و دلبری میآفریند و عاشق را به کوشش برای دستیافتن به وصال محبوب میکشاند. عشق اینهمه کشش و پویش را در عاشق میآفریند تا او را به معشوق برساند؛ زیرا معشوق را از عشق نه سود است و نه زیان؛ اما عشق به سنت کرمش و نیروی پیوند آفرینش، عاشق را به معشوق میبندد تا عاشق به همه حال نظرگاه معشوق آید؛ اما باید دانست که او در این کار از یافتن هر نصیب و بهره به دور و در مقام عز خویش از عاشق و معشوق بینیاز است؛ که با هیچکس و هیچچیز نیامیزد و در هیچ نیاویزد. اگرچه او در مرتبه اطلاق، خود هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق، در مرتبه ظهور نه عاشق است و نه معشوق. از نیاز اینیکی فارغ و به ناز آن دیگری بیالتفات است؛ که عاشق و معشوق در حوصله او نگنجد و کنش او در ایجاد پیوند میان این دو ازآنروست که در این کشش و کوشش نهنگوار سر برآورد و هردو را در کام خود کشد. چراکه در عشق، کار عاشق و معشوق بهجایی میرسد که هردو غیر به شمار میآیند. ازآنرو که دویی و افتراق در عشق نگنجد. او همه آن خواهد که به یگانگی روز نخستین بازگردد؛ پس عاشق را از سیر نیازآلودش و معشوق را از جایگاه استغنایش میرباید و میبلعد تا عوارض و اشتقاقات برخیزد؛ و خویشتن عشق و عاشق و معشوق باشد. آنگاه تنها وجود مطلق و یگانه عشق بر جای میماند. شیخ احمد این مطلب را چنین تعبیر میکند:
«هم او آفتاب، هم او فلک، هم او آسمان، هم او زمین، هم او عاشق و هم او معشوق و هم او عشق؛ که اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است. چون عوارض و اشتقاقات برخاست، کار باز با یگانگی حقیقت خود افتاد.(همان، ص25-26)
این حالت نهایت عشق است که در آن عاشق بهجایی میرسد که معشوق را فراموش میکند؛ زیرا او را با معشوق کاری نیست. مقصود وی عشق است، حیات او از عشق باشد و بی آن مرگ او را فرا گیرد (همان، ص26).
احمد غزالی گفتار خویش را از بیان حقیقت مطلق عشق که در حجاب تعزز خود متعزز است، آغاز میکند و در ادامه، به بیان ظهور این عشق یا قوس نزول میپردازد و سپس از سیر عاشق و معشوق یا قوس صعود سخن میگوید که در آن هستی عاشق به رؤیت تجلی صفات محبوب از او ستده و او به عالم فنا رهسپار میشود تا در عشق نیست شده و به نظر بیصبری بینای جمال ربوبیت شود(همان).
رساله در عشق
رساله در عشق، تألیف سیفالدین سعید بن مطهر بن سعید(586-659ق) معروف به سیفالدین باخرزی است رساله عشق باخرزی از جمله رسالات عرفانی اسـت کـه بـا اشعاری چند مشحون شده است. قبل از متن رساله باخرزی، شرحی از احوال و زندگی وی و اخلاف او فراهم آمده است.
او نیز همچون بسیاری از عارفان نگاهی بسیار بلند به عشق دارد ازاینرو میگوید: سیفالدین بـاخرزی مـینویسد: دفـترها در شرح عشق چون زلف معشوق و گلیم عاشقان سیه کردند. هنوز این نعره به گوش هوش مـیرسد کـه: مـشکل عشق ترا تفسیر چیست***خواب سودای مرا تعبیر چیست(متن کتاب، ص94).
او علاوه بر عشق آسمانی به عشق مجازی نیز اهمیت میداده و شاید آن را مقدمهای بر عشق آسمانی قلمداد نموده است؛ لذا بیشترین مطالب کتابش اختصاص به عشق مجازی دارد، او رساله خویش را با حدیث مشهور «من عشق و عف و کتم و مات، مات شهیداً» منسوب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آغاز کرده و در آخر نیز با داستانى از یک عشق مجازی، آن را به پایان آورده است.( همان، ص93)
منقولات از أوراد الأحباب
أوراد الأحباب و فصوص الأداب اثر ابوالمخاخر یحیی بن احمد باخرزی(متوفی 736ق) است. شهرت و اهمیت باخرزی به سبب تألیف این اثر است که آن را در بخارا و گویا بر سر قبر سیفالدین تألیف کرده است. کتاب شامل دو جلد است: جلد اول که آن را اوراد الاحباب نامیده، مشتمل است بر اوراد، اوقات، عبادات و...که در 723ق نوشته است. به نظر مىرسد که ابوالمفاخر، بیش از همه از کتاب آداب المریدین ابونجیب سهروردی استفاده کرده و در تعیین ابواب و فصول و حتى مقامات و احوال، به این اثر نظر داشته و گاه برخى از موضوعات و طالب را - با اندکى تغییر در عبارات - از آن کتاب برگرفته است.( ر.ک: شمس، محمدجواد، ج11، ص60)
در این اثر آداب و احوال، مقامات و کراماتی از سیفالدین باخرزی در اوراد الاحباب ذکر شده، در اینجا گردآوری شده است. از آدابی که در این کتاب آمده، آداب مهمانداری (ضیف) است او میگوید: درویشی به حضرت شیخ العالم سیفالدین باخرزی درآمد و گفت ای شیخ به من نظری کن که دستم به کاسه هزار صدیق درآمده است. شیخ فرمود اگر دست هزار زندیق در کاسه تو درآمده بودی ترا بهتر از آن بودی که دست تو در کاسه هزار صدیق درآمده(ر.ک: همان، ص115).
منابع :
- ویکی نور
- مقدمات و متن کتاب.
- شمس، محمدجواد، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، 1381ش.
- کهدویی، محمدکاظم؛ آشنا، لاله، مفهوم عشق در سوانح العشاق و عبهر العاشقین، مجله نامه پارسی، پاییز و زمستان 1388، شماره 50 و 51(از صفحه 19 تا 34؛
- صاحب اختیاری، بهروز، سوانح العشاق، مجله کیهان اندیشه، خرداد و تیر 1372، شماره 48 (از صفحه 159 تا 163)؛