عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

ترجمان الاشواق اثر محى‌الدین عربى، می‌باشد که مشتمل بر دیوان اشعار عربى در زمینه عرفان ادبى و نظرى و نیز حاوى ترجمه و شرح فارسى آن اشعار، به قلم گل‌بابا سعیدى است که البته مترجم، همان ترجمه و شرح جناب رینولد آلین نیکلسون به زبان انگلیسى را به فارسى برگردانده است.



ساختار

کتاب با یادداشتی از ناشر انگلیسی، مقدمه مترجم، پیشگفتار مارتین لینگز بر چاپ-1978، پیشگفتار نیکلسون آغاز و متن عربی، ترجمه و شرح آن تنظیم و ارائه شده است.

 

گزارش محتوا

کتاب، مشتمل است بر غزلیاتى عاشقانه و عارفانه که بیشتر با عباراتى مکنى و معقد همراه است و شرحى مبسوط و تا حدى دور از فهم از سوى نیکلسون.

بخش عربى کتاب یا ترجمان الاشواق(متن عربى)، داراى یک مقدمه و 61 غزل(مترجم، تعبیر قصیده را به کار برده) است که برخى از آنها، مشتمل بر واژه‌هاى دور از ذهن و عبارات داراى تعقید لفظى و معنوى است، لذا در پاره‌اى موارد، درک مطلب سخت و دشوار مى‌باشد.

غزلیات، حداقل، سه بیتى و حداکثر، سى و هفت بیتى است. اولین غزل، چهار بیتى است.

بخش فارسى کتاب یا ترجمان الاشواق(ترجمه و شرح)، بدین صورت است که در هر قصیده، نخست، ابیات با ذکر شماره ترجمه مى‌شوند، سپس عبارات و ترکیباتى که نیاز به شرح دارند یا به مطلب خاصى اشاره مى‌کنند، جدا جدا تشریح مى‌شوند و مشارالیه آنها مشخص مى‌گردد.

ناگفته نماند که استاد نیکلسون [که کتاب را به زبان انگلیسى ترجمه و شرح کرده]، بعضى از ابیات را با دید و سلیقه خاص خود ترجمه نموده و در بعضى از موارد فقط به مفهوم کلى شعر بسنده کرده است؛ ازاین‌رو، اگر شخص مطلع و خرده‌گیر و کنجکاو با کمال دقت به آن بنگرد، امکان دارد در تطابق ترجمه و متن اصلى، اختلافى را مشاهده کند.

ترجمه و شرح مزبور، گرچه در پاره‌اى موارد، آشفته یا داراى نقصان و اشتباه است، ولى روى‌هم‌رفته، شیوا و رسا و گره‌گشاست.

ابن عربى در آغاز دیوان، ابتدا، در رابطه با ورودش به مکه معظمه و آشنا شدنش با جمعى از علماء، سخنانى به میان آورده، مى‌گوید: در سال 598 به مکه فرود آمدم، با گروهى از بزرگان و دانایان، مردان و زنان آشنا شدم. در میان ایشان کسى را چون جناب مکین‌الدین، ابوشجاع، زاهر بن رستم، نیافتم. هم‌چنین خواهر وى، شیخه‌ى حجاز، فخر النساء را در فضایل سرآمد همگان یافتم.

کتاب صحیح ترمذى و بسیارى از دیگر کتب را در آن سامان خدمت شیخ تلمذ کردم، اما خواهرش که به‌حق، افتخار زنان و مردان دانشمند بود، کسى فرستادم و از وى درخواست استماع حدیث کردم، چون حدیث را نیکو مى‌دانست، لیکن نپذیرفت و گفت: «آرزوهایم سرآمده و مرگم فرارسیده و این چندگاه پایان زندگى‌ام در فکر بندگى خدایم؛ بدین جهت از این کار، معذورم»؛ با این حال، به برادر دانشمندش اجازه داد تا به نیابت از وى، رخصت عامى در ارتباط با همه روایات او برایم بنویسد و برادرش چنین کرد و اجازه‌نامه را به خط خویش برایم فرستاد...

شیخ مکین‌الدین را دخترى بود که زیبایى صورت و نیکویى سیرت، به حقیقت، در وى جمع آمده بود. نام وى، نظام، لقبش، عین الشمس و البهاء و از زنان بسیار فرهیخته و دانا، عابد روزه‌دار و معتکف پرهیزگار بود و...

ما نیز از نظم خود در این کتاب، با زبان نرم مغازله و عبارات پاک تغزلى، بهترین آویزه‌ها را به گردن او آویختیم...

همواره در آنچه اینجا به نظم آورده‌ام، اشاره‌اى است به واردات الهى و تنزلات روحانى و مناسبات علوى و این امر، بنا بر شیوه‌ى آرمانى ما جریان دارد... این معارف و معانى بلند را به زبان تغزل که نوعى شعر عاشقانه است، از آن جهت بیان داشتم که دل‌هاى مردمان به این‌گونه بیان عشق مى‌ورزد و انگیزه‌هاى شنیدن آنها فراوان است.

عناوین پاره‌اى از غزلیات ابن عربى چنین است:

«اسقفة من بلاد الروم»(پیشواى عیسوى دختى، از بلاد روم)، «تحیة مشتاق متیم»(درود عاشق دل‌داده و شیدا)، «سلام على سلمى»(درود به سلمى)، «زفرات مصعدة»(ناله‌ها و آه‌هاى برخاسته)، «لا عزاء و لا صبر»(نه پایدارى نه شکیبایى)، «الاوانس المزاحمات»(همایش خوب‌رویان)، «ربوع دارسة و هوى جدید»(سرزمین‌هاى کهن و عشق جدید)، «رعود بین الضلوع»(رعدهایى در میان پهلوها)، «لا تعجبى»(تعجب مکن)، «تناوحت الارواح»(روان‌ها ناله سردادند)، «شموس فی صورة الدمى»(خورشیدهایى به‌صورت سنگ‌هاى منقوش)، «المطوقة النائحة»(کبوتر طوق‌دار نوحه‌گر)، «روایة الصبا»،(حدیث باد صبا)، «الجمل غراب البین»(شتر، کلاغ فراق و جدایى است) و «وعد الخود»(پیمان ماه‌رویان و پرده‌نشینان).

مؤلف در خاتمه دیوان، حکایت شرح خود را بر این دیوان چنین بیان مى‌کند:

«دلیل اینکه[به شرح] این دیوان... [پرداختم]، درخواست دوست نیک‌بختم، ابومحمد، بدر بن عبدالله حبشى خادم و نیز فرزند نکوکارم، شمس‌الدین، اسماعیل بن سودکین نورى، در شهر حلب بود، زیرا از یکى از فقها سخنى شنیده بود که او را خوش نیامده بود؛ بدین معنى شنیده بود که وى گفته است: «سخن شیخ که در آغاز «ترجمان الاشواق» گفته: «از این ابیات غزلى، علوم و اسرار و حقایق الهى را خواسته است»، درست نیست و خدا داناتر است، بلکه شیخ این سخن را سپرى قرار داده تا او را با همه دین‌دارى و صلاح‌اندیشى که دارد، به غزل‌گویى نسبت ندهند». این مطلب را فرزندم، شمس‌الدین، اسماعیل براى من بازگو کرده، من نیز در حلب به شرح آن مشغول شدم. از قضا، آن فقیه متکلم، در بعضى جلسات آن شرح، شرکت کرد... و زمانى که آن گوینده شرح ما را شنید، به شمس‌الدین اسماعیل گفت: «پس از این دیگر هیچ‌یک از اهل این طریقت را در سخنان عادى که مى‌گویند متهم نمى‌کند؛ سخنانى که معتقدند اشاره به علومى دارد که براى آن، این الفاظ را اصطلاح کرده‌اند»؛ بدین ترتیب، گمانش نیکو شد و بهره برد. این، انگیزه شرح من بر «ترجمان الاشواق» بود».

براى آشنایى با محتواى اشعار و چگونگى ترجمه و شرح آنها، به نمونه زیر توجه فرمایید:

«قصیده دوم: پیشواى عیسوى دختى، از بلاد روم

در روز جدایى، آنان شتران سرخ‌موى را زین نکردند، مگر در هنگامى که طاووس‌ها را بر آنها بار نمودند.

طاووس‌ها را با نگاه‌هاى کشنده و گیرا مى‌بینى، پندارى که هر یک از آنها چون بلقیس در بالاى تخت مروارید نشسته است.

هنگامى که وى در صحن آبگینه گام مى‌نهد، خورشیدى است که بر روى سپهر در آغوش ادریس مى‌درخشد.

هنگامى که با تیر نگاه مى‌کشد، با گفتار شیرین زنده مى‌کند و چون مرده خویش به زبان زنده مى‌کند، گویى عیسى است.

دو ساق درخشانش، تورات اوست؛ آن را مى‌خوانم و مى‌آموزم؛ گویى که موسى هستم.

اسقفى است از دختران روم که فاقد زینت است که در او نشانه‌هایى از نور مى‌بینى.

دوشیزه سرکشى است که کسى را با او انس و الفتى نیست و خلوتگاه خویش را جایگاه ذکر کرده است.

همه دانایان کیش ما، پیروان داود، دانشمندان یهود و نصارى را ناتوان و درمانده ساخته است.

اگر با اشاره انجیل بخواهد، پندارى که او کشیش اسقف و خادم کلیسا است.

روز وداع آنها، گروه گروه، سپاه صبر و شکیبایى خود را بر سر راهش آماده کردم.

هنگامى که جانم به لب رسید و به مرگ نزدیک آمد، از آن مایه جمال[و] مهربانى، خواستم که به من آرامش و سکون بخشد.

پس تسلیم شد و خداوند، ما را از شر او نگاه داشت و پادشاه موفق و پیروز، شر شیطان را از ما بازداشت.

هنگامى که ماده‌شترهاى او را براى رحیل جدا می‌کردند، من فریاد برکشیدم که ساربانا او را با ماده‌شتران مبر!

شرح

«شتران تربیت شده»، اعمال باطنى و ظاهرى هستند که کردار شایسته آدمى را به‌سوى خدایى که در بالاى عرش قرار گرفته مى‌برند؛ آن‌طور که خداوند در سوره 35، آیه 11 فرماید: «و کردار شایسته، او را بالا مى‌برد»؛ «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»

«طاووسانى که بر آنها سوارند»، معشوقه‌هاى اویند که از جهت زیبایى، آنها را به طاووس تشبیه مى‌کند، زیرا عملى خوب و پسندیده است که روح هدف انجام دهنده را در بر دارد. وى، معشوقه‌ها را با پرندگان مى‌سنجد؛ چه، آنان همان‌گونه که روحانى هستند، از زیبایى متنوعى برخوردارند.

«نگاه کشنده و داراى قدرت فائقه»، به حکمت الهى اشاره مى‌کند و حالتى است که در ساعات تنهایى براى انسان رخ مى‌دهد و به‌گونه‌اى بر وى یورش مى‌آورد و چیره مى‌شود که وى را از مشاهده ذاتش بازمى‌دارد.

«بلقیس بر تخت مرواریدش»، اشاره به نور حق است که براى جبرائیل و پیامبر در طول شب معراج پیامبر، بر روى بسترى از مروارید و سنگ یمانى در بهشت آسمانى متجلى گشت؛ بدان‌گونه که جبرائیل، به تنهایى با مشاهده تجلى حق بى‌هوش شد.

نویسنده، حکمت الهى را بلقیس مى‌نامد که آن، زاده موجودى است هوشیار و ظریف و مجرب و کارآزموده، چون بلقیس که هم روح بود و هم زن، زیرا پدرش جن و مادرش از نوع انسان بود.

«ذکر ادریس»، به مقام والا و حکمت الهى ادریسى که در او وجود دارد، اشاره مى‌کند؛ یعنى هر کجا اوست، حکمت الهى او را دنبال مى‌کند و از او تبعیت مى‌نماید(آن‌گونه که پیامبر فرموده: حکمت را به نااهلان ندهید؛ مبادا در حق حکمت ظلم کنید«صفحات 70 و 154، «فیه ما فیه»، مولوى، فروزان‌فر») و مقابل وى، کسى است که تحت تسخیر و تسلط احساس که به زبان عرفا حال گویند، قرار گرفته و در اختیار شخص وارد است. در این مورد، نویسنده در شعر خود، توجه مردم را به تمکن میراث نبوى جلب مى‌کند، زیرا پیامبران خود ارباب احوالند؛ در صورتى که غالب اولیا، به‌وسیله پیامبران به این مقام نایل گشتند.

«خورشید بر ادریس پیوست»، چه، خورشید در قلمرو حکومت او قرار دارد.

حکمت الهى به‌عنوان یک امر متحول و متغیر، نه یک امر ثابت و لایتغیر، توصیف مى‌شود؛ چه، معشوقه، خود داراى غرور و ابهت است و احساسات قلبیش او را وامى‌دارد که از حالتى به حالت دیگر با نوعى تمکن درآید و خود را نشان دهد.

«با نگاهش مى‌کشد»، اشاره به مقام فناى در مشاهده است.

«گفتارش حیات مى‌بخشد»، اشاره به کمال ترکیبى انسان است هنگامى که روح بر او دمیده شد که در این باره، خداوند در ارتباط با مقام حضرت عیسى[آدم] در سوره 38، آیه 71، فرماید: «چون او را راست و استوار ساختم و از جان «روح» خویش در او دمیدم، شما او را سجده کنید». یا سوره 16، آیه 42 که فرماید: «جز این نیست گفتار مر چیزى را چون بخواهیم آن را، آنکه بگوییم مر او را بشو، پس مى‌شود

«ساق‌هایش»، به بلقیس و صحن آبگینه اشاره مى‌کند. در این باره در سوره 7، آیه 44 آمده است: «گفته مى‌شود مر او را در صحن داخل شو، پس چون دید آن را، پنداشتش آب بسیار و بالا زد دامن جامه را از دو ساقش؛ گفت: به‌راستى که آن صحنى است ساده از آبگینه‌ها»

«در درخشندگى، چون تورات است»، زیرا تورات از چوبى که آتش پدید آورد، گرفته شد و چهار وجه تورات که چهار کتاب به نام‌هاى قرآن، مزامیر داود، خمسه موسى، انجیل عیسى مى‌باشند، با چهار نورى که در قرآن سوره 24، آیه 35، بدان اشاره مى‌کند، مطابقت دارد که فرماید: «خداوند، نور آسمان‌ها و زمین است. مثل نورش، چون چراغدانى است که در آن باشد چراغى که آن چراغ، باشد در آبگینه که آن آبگینه، باشد ستاره درخشان که برافروخته مى‌شود از آن زیتون». خلاصه، مراد از «چهار نور»، مشکات، مصباح، زجاجه و زیت مى‌باشند که در آیه بدان اشارت رفت.

«یکى از دختران روم»، مقصود از حکمت الهى نژاد مسیح است و به امپراطورى روم تعلق دارد.

فاقد زینت ظاهرى است؛ یعنى به توحید وابسته است و از اسامى الهى بهره‌اى ندارد؛ با وجود این فروغ خیر مطلق است و جلاى ذات احدیت در گونه‌اش نمایان است. اگر قرار بر این بود که خداوند پرده‌هاى نور و ظلمت را کنار بزند، شکوه و عظمت جمال ذات او آشکار گردد«براى اطلاع بیشتر، داستان نقاشان روم و چینى را در دفتر اول مثنوى».

«دختر سرکشى است، کسى نمى‌تواند با او انس بگیرد»: چه، تفکر، درباره ماهیت ممکن، جز فنا و نیستى چیزى نباشد و در آن چیزى نیست که به آن، دل بندى و شاد زى‌اى؛ آن‌گونه که ابوالعباس زیارى(متوفى 342ق که نظریه جمع و تفرقه وى، به‌وسیله هجویرى در «کشف المحجوب» بیان شده است) مى‌گوید: «شادى وجود ندارد تا آنجا که ارواح پاک مى‌خواهند او را به دام بکشند، سرکشى مى‌کند و به آنان علاقه‌اى نشان نمى‌دهد، زیرا رابطه‌اى میان آنان وجود ندارد.»

«در خلوت‌گاه خویش»؛ یعنى در قلب. تنهایى وى در آن است که به خود مى‌نگرد، زیرا خدا فرماید: «زمین و آسمان نتوانست مرا بر دوش کشد، اما من در قلب بنده‌ام که ایمان دارد، جاى دارم.»«احادیث مثنوى، فروزان‌فر، ص26» و قلبى که داراى چنین حکمت ذاتى است، خود در مقام تجرید و تنزیه قرار مى‌گیرد که آن مقام، چون بیابانى است و وى، چون جانور وحشى و سرکش. آن‌گاه وى به گورستان مرمرین امپراطوران روم اشاره مى‌کند که چنین بقعه‌ها، وى را به یاد مرگ مى‌اندازد که از وحدت به دور است. این جدایى و فراق، او را وامى‌دارد که از آشنایى با موجودات سرباززند و به حق بپیوندد.

«چهار کتاب»: عبارتند از قرآن، مزامیر داود، تورات و انجیل و هم‌چنین در اینجا به افرادى که آن کتاب‌ها را مطالعه نموده و شرح داده‌اند، اشاره مى‌شود. همه آگاهى‌ها با این چهار کتاب به دست مى‌آیند و به اسماء الهى وابسته‌اند و نمى‌توانند مسئله‌اى را در ارتباط با ذات حق حل نمایند.

اگر این فرد روحانى که از نژاد عیسى است، به کتاب انجیل چنگ زند، به‌گونه‌اى که آن را از همه افترائاتى که افکار مردم به غلط به او نسبت داده‌اند، تبرئه کند، ما در پیش او، به‌زانو مى‌افتیم و در مقابل قدرت عظیم و برتر او در حضرت وى از سران کلیسا، مخلصانه‌تر کمر خدمت بر میان مى‌بندیم.

«بر روى جاده و طریق»؛ یعنى معراج روحانى.

«به من جان مى‌بخشد»: همان معنایى را بیان مى‌کند که پیامبر فرمود: «هان بوى خوش رحمان، از جانب یمن مى‌آید»؛ «انى اشم رائحة الرحمن من قبل الیمن»، ولى اصل عبارت به‌طورى‌که در کتاب «احیاء العلوم»، ج 3، ص153، آمده است، «انى لاجد نفس الرحمن من جانب الیمن» مى‌باشد. نویسنده آرزو مى‌کند که در عالم انفاس بوى خوش معشوق دایما به جانب وى بوزد. اعراب به این موضوع در اشعارشان یاد مى‌کنند، زیرا آنان درودها و تحیاتى مى‌گویند که به‌وسیله بادها هنگامى که مى‌وزند، فرستاده مى‌شوند.

«خدا ما را از شر او حفظ کناد»: اشاره به حدیثى است که حضرت فرمود: «من از تو، به تو پناه مى‌برم»؛ «اعوذ بک منک»

«پادشاه موفق و پیروز»، عبارت است از افکار علمى و هدایت الهى.

«ابلیس»، اندیشه‌اى که با خدا یکى مى‌شود و مقام مهمى است و کسانى که به آن دست مى‌یابند، از اتحاد و حلول رهایى مى‌یابند و در حدیث به آن اشارت رفته است که حضرت فرماید: «من گوش و چشم اویم»؛ اصل خبر: «فاذا احببته، کنت له سمعا و بصرا»«رشف النصایح، سهروردى، ص71.

وى مى‌گوید:

هنگامى که این جوهر معنوى خواست قلب اصیل را در بازگشت از مقام انس و اسماء حسنى ترک گوید و در عوالم پدیده‌ها و مادیات که بر او تحمیل شده است، حضور یابد. مقام انس، هدف و عشق متعالى انسان قرار گرفت که وى را به اسماء حق هدایت مى‌کند و در این باره، پیامبر فرمود: «براى من وقتى است که کسى جز پروردگار، مرا در آن شریکى نیست»«احادیث مثنوى، فروزان‌فر، ص39». جوهر معنوى که انسان را به مقام انس و وحدت مى‌برد، شتر ماده و ساربانان آنها را فرشتگان مقرب درگاه حق گویند»


وضعیت کتاب

کتاب که توسط رینولد آلین نیکلسون تحقیق، تصحیح و به زبان انگلیسى ترجمه و شرح شده است، با قلم گل‌بابا سعیدى به فارسى برگردانده شده است.

 

فهرست کلى محتویات و مقدمات پژوهش(مشتمل بر یادداشت ناشر انگلیسى، مقدمه مترجم، پیش‌گفتار مارتین لینگز و پیش‌گفتار نیکلسون)، در آغاز کتاب و فهرست لغات و اصطلاحات عرفانى و فلسفى، در پایان آن ذکر شده است.

 

پاورقى‌ها، به ذکر موارد اختلاف نسخ اختصاص یافته است.

 

ابن عربى، خود، کتاب «ترجمان الاشواق» را شرح نموده و آن را، «فتح یا کشف الذخائر و الاعلاق عن وجه ترجمان الاشواق» نامیده است که بیشتر شرح‌هاى نیکلسون از همین متن است.


منابع :

  • ویکی نور