عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

فیه ما فیه مجموعه‌اى از سخنان جلال‌الدین محمد بلخی است که وى طى سالیان دراز در مناسبت‌هاى مختلف به زبان آورده است و مریدان آن را یادداشت کرده‌اند.

 

در این مجموعه بخش‌هایى وجود دارد که از دوران حیات شمس و حضور او در قونیه حکایت دارد. همچنین بخش‌هایى است که از شمس به عنوان شخص متوفى و درگذشته یاد مى‌کند و نیز تکه‌هایى در تفسیر برخى از ابیات مثنوى یادگار سال‌هاى واپسین عمر مولانا دیده مى‌شود.

 

به نظر مرحوم فروزانفر چون این کتاب ظاهراً بعد از وفات مولانا تدوین شده و در زمان حیات وى که به هر وقت فصلى از محاضرت و مذاکرات مجلس او به تحریر مى‌آمده و بر فصول سابق افزوده مى‌گردیده، تدوین آن به طور کامل میّسر نبوده است. پس بالطّبع تصوّر این که مولانا خود نامى بر این کتاب نهاده باشد، مقبول نتواند بود و گمان مى‌رود که این اسم مقتبس از قطعه‌اى است که در فتوحات مکّیه ابن‌عربى ذکر شده است.

 

اگر کتاب مذکور بدین نام در زمان مولانا شهرت یافته بود، هیچ جهت نداشت که در دو نسخه‌ى قریب العهد به زمان وى که هر دوى آن‌ها ظاهراً در قونیه و از روى نسخه‌هاى مکتوب در عهد مؤلف استنساخ شده آن را به نام‌هاى مختلف یاد کنند. البته بعضى‌ها این تردید مرحوم فروزانفر را قبول ندارند، چرا که همین اسم فیه ما فیه در رساله سپهسالار هم ذکر شده است.

 

بهر حال فیه ما فیه وسیله خوبى براى آشنایى با روش تعلیم بزرگان صوفیه مخصوصاًً شمس و مولاناست که سخن به اندازه فهم مستمع مى‌گویند و دقیق‌ترین و بلندترین معانى را در قالب تمثیلات بیان مى‌کنند.

 

اثر حاضر دقیقاً همان متن مصحّح شادروان استاد بدیع‌الزمان فروزانفر است که با نقطه‌گذارى، فاصله‌گذارى و اعراب‌گذارى برخى واژه‌ها و عبارات دشوار و رعایت رسم‌الخط یکسان و امروزى توسّط ناشر محترم به حلیت طبع مزیّن شده است.


 

گزارش محتوا

این کتاب تقریباً در هفتاد فصل تنظیم شده است که در این جا به همه آن‌ها اشاره مى‌شود:

 

فصل1- خیالات انسان همانند چادرند و در چادر کسى پنهان است. هر گاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روى نماید قیامت انسان ظهور مى‌کند، آدمى اسطرلاب حقّ است، چون او را حق تعالى به خود عالم و دانا کرده است.

 

فصل2- نماز تنها صورت ظاهرى نیست، این صورت ظاهرى قالب نماز است و باطن نماز استغراق و بیهوشى است که همه صورت از آن بیرون مى‌مانند، حتّى جبرئیل که معنى محض است، هم در حقیقت و باطن نماز نمى‌گنجد.

 

فصل3- در عالم یک چیز است که فراموش کردنى نیست و آن اینست که آدمى در این عالم براى کارى آمده است و از آدمى آن کار مى‌آید که نه از آسمان‌ها بر مى‌آید و نه از زمین و چون آدمى آن کار را بکند، ظلومى و جهولى از وى نفى مى‌شود.

 

فصل4- براساس آیه شریفه «اینما تُولّوا فثم وجه الله»، عاشقان خود را فداى این وجه کرده‌اند و عوض نمى‌طلبند و باقى هم چون انعامند، مریم درد را به درخت مى‌آورد و درخت خشک میوه‌دار شد، تن هم چون مریم است و هر یکى عیسى داریم، اگر ما را درد پیدا شود، عیساى ما بزاید.

 

فصل5- عارفان مى‌خواهند تا به دام دنیا اهل دنیا را صید کنند تا به آن بلندى دیگر راه یابند و در دام آخرت افتند، چنانکه پیامبر اکرم مکه و بلاد را براى آن فتح کرد تا به همه زندگى بخشد و روشنایى کرامت نماید، پیش حضرت حق دو من نمى‌گنجد.

 

فصل6- حق تعالى را بندگانى است که پیش از قیامت آخر را مى‌بینند، چنانچه على بن ابیطالب(ع) مى‌فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً»؛ یعنى چون قالب را بگیرند و قیامت ظاهر شود، یقین من زیادتر نمى‌شود، پس در حق ایشان قیامت ظاهر است و حاضر.

 

فصل7- اگر شخصى سؤال کند که از نماز فاضل‌تر کدام است؟ در جواب گفته مى‌شود که جان نماز بهتر از نماز است و جواب دوّم اینکه ایمان بهتر از نمازست و نماز بى‌ایمان منفعت نکند و همچون نماز منافقان باشد.

 

فصل8- حق تعالى نقاب‌ها را براى مصلحت آفریده است که اگر جمال حق بى‌نقاب ظهور نماید، هیچ کس طاقت بهره‌مندى از آن را ندارد. حق تعالى چون بر کوه به حجاب تجلّى کرد، او نیز پر درخت و پر گل و سبز آراسته مى‌گردد.

 

فصل9- براى خداوند متعال مردان و اولیایى هستند که از غایت عظمت و غیرت حق هیچ وقت آشکار نمى‌گردند؛ ولى طالبان را به مقصودهاى خطیر برسانند و موهبت کنند. مولانا در این باره به داستان چلّه‌نشینى شخصى اشاره کرد و نتائج جالبى از آن مى‌گیرد.

 

فصل10- مردم گمان مى‌کنند که انا الحق گفتن دعوى بزرگى است؛ در حالى که انا الحق گفتن تواضع بزرگى است، چون خود را عدم کرده و به باد مى‌دهد.«انا العبد» گفتن مشکل است، چون در انا العبددو هستى اثبات مى‌کند، یکى هستى خود و دیگرى هستى خداوند؛ در حالى که در انا الحق چنین نیست.

 

فصل11- عقل در تن آدمى همچون امیرى است، مادام که رعایاى تن مطیع او باشند، دنیا و خوشى‌هاى آن نصیب حیوانات آدمى است و آنچه براى انسان اصل است، همان علم و حکمت و دیدار حضرت حق است و این اصل از حیوانات انسان گریزان است.

 

فصل12- در شب براى انسان خلوت و سلوتى حاضر مى‌شود و حق تعالى پرده فرو کشیده تا عمل‌ها از ریا مصون محروس و خالصاً لله تعالى باشد. در شب ریایى رسوا شود، همه انسان‌ها به وقت درماندگى و اضطرار به یقین او را مى‌خوانند؛ ولى بعد از رفع درماندگى آن یقین از آن‌ها زائل مى‌شود.

 

فصل13- آدمى هر چه در این عالم مى‌بیند، در آن عالم چنان است. بلکه همه‌ى این‌ها انموذج آن عالمند و هر چه در این عالم است، همه از آن عالم آورده‌اند. در آدمى اوصاف پنهانى وجود دارد که در عرصه‌هاى مختلف زندگى آن را بروز و ظهور مى‌دهد.

 

فصل14- در آدمى عشق، درد و تقاضایى وجود دارد که اگر صد هزار عالم را به ملک او در آورند، باز آسوده و آرام نمى‌گیرد. حق تعالى اگرچه وعده داده است که جزاهاى نیک و بد در قیامت خواهد بود؛ ولى انموذج آن دم به دم و لمحه به لمحه براى آدمى مى‌رسد.

 

فصل15- هر که محبوب است، خوب است و بر عکس آن صادق نیست. خوبى جزو محبوبى است و محبوبى اصل است. هر ولى بر خلق حجّت است و خلق به اندازه تعلّق به آن ولى داراى مرتبه و مقام باشد و اگر با وى دشمنى کنند با حق دشمنى کرده‌اند.

 

فصل16- بعضى آدمیان چنان عقل را متابعت کردند که به طور کلّى ملک گشتند و نور محض شدند. حق تعالى حیوانیّت و انسانیّت را مرکّب کرد تا هر دو ظاهر گردند، چنانکه در مقابله‌ى آدم ابلیس و در مقابله‌ى موسى فرعون را قرار داد.

 

فصل17- گاهى قارى قرآن صورت قرآن را به درستى و نیکى مى‌خواند ولیکن از معناى آن بى‌خبر است. روى به معنى آوردن اگر چه اول چندان نغز نباشد؛ ولى هر چه جلو رود، شیرین‌تر مى‌شود، به خلاف صورت که اوّل نغز باشد؛ ولى آخر سرد و بى‌اثر.

 

فصل18- عالم بودن هنرى است که در ذات آدمى نهفته است و اگر آن هنر در قبا و عبا باشد، تفاوتى نکند. چنانکه در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) منافقانى بود که قصد رهزنى دین داشتند، لذا لباس نماز مى‌پوشیدند تا مقلّدان را در دین سست نمایند.

 

فصل19- در مکتب پیامبر(صلی الله علیه و آله) رهبانیّت وجود ندارد و راه پیامبر جور و غصّه‌هاى زن و مردم کشیدن است. انسان اگر راه محمّدى را نمى‌تواند، برود، لااقل راه عیسى را برود، تا در مسیر حق به یکبارگى محروم نماند و بالاخره در مسلک انبیاء باشد.

 

فصل20- در نظام هستى خداوند ثابت شده است و براى اثبات او دلیلى لازم نیست، بلکه انسان باید در مسیر عبودیّت کارى کند که خود را به مرتبه و مقامى پیش او ثابت کند و گرنه او بى‌دلیل ثابت است و داستان شمس در این باره جالب توجه است.

 

فصل21- این فصل عربى است و در نسخه‌ى اصل وجود ندارد. مرحوم فروزانفر از روى نسخه ح نقل و با نسخه‌ى سلیم آغا و کتابخانه ملّى مقابله کرده و به قدر وسع در تصحیح آن کوشیده است.

 

فصل22- اگر راه‌ها مختلف است و میان آن‌ها مباینت بى‌حدّ وجود دارد؛ ولى مقصد یکى است و همه‌ى درون‌ها به کعبه متّفق است. خدا را بندگانى است که ایشان معشوقند و محبوب و حق تعالى طالب ایشان است و هر چه وظیفه‌ى عاشقان است، براى ایشان مى‌کند.

 

فصل23- اولیاء به تعظیم خود محتاج نیستند، بلکه در نفس خود معظّمند. چراغ اگر مى‌خواهد که او را بر بلندى نهند، نه براى خود است، بلکه براى دیگران است که از نور آن بهره‌مند شوند و چون مفاخرت اولیاء به حق است، لذا از همه چیز مستغنى هستند.

 

فصل24- اوّلیان و آخریان هر چه دارند، همه از عکس پیامبر دارند و سایه‌ى اویند. هدف از آفرینش وجود محمد(صلی الله علیه و آله) است که «لولاک ما خلقت الا فلاک» و هر چیزى که هست از شرف و تواضع همه بخشش و سایه‌ى اوست و او عقل کلّ است. شوق خدا و یاد آخرت و شکر و وجد معمار آن عالم است که اگر لمحه‌اى به انسان روى نماید، به کلّى از این عالم اعراض مى‌کنیم.

 

فصل25- عقل تا آنجا خوب و مطلوب است که انسان را بر در پادشاه آورد، چون بر در او رسید عقل را باید، طلاق داد که در آن ساعت عقل به زیان انسان است و رهزن است. براساس آیه «کل یوم هو فى شأن» اگر حق تعالى صد هزار تجلّى کند، هرگز یکى به یکى نماند. چون افعال حق و تجلّى افعال او گوناگون است، پس تجلّى ذات او نیز چنین است.

 

فصل26- درویش باید درباره طعام احتیاط کرده، لقمه هر کسى را نخورد، چون وى لطیف است. لذا اثرهاى عجیبى در وى به وجود مى‌آورد. هم چنان که بر لباس سفید اندکى سیاهى به خوبى آشکار مى‌شود؛ ولى بر لباس سیاه که چندین سال از چرک سیاه شده، اگر هزار بار چرک و چرب بر آن نشیند، باز بر آن ظاهر نمى‌گردد، پس چون چنین است، لذا نباید لقمه ظالمان و حرام خواران بخورد، چون اندیشه‌هاى فاسد از تاثیر لقمه حرام ظاهر مى‌شود.

 

فصل27- اوراد طالبان و سالکان آن باشد که به اجتهاد و بندگى مشغول شوند و زمان خاصّى را معین کرده و در آن ساعت به ذکر و ورد مشغول مى‌شوند؛ اما اوراد واصلان آن است که با مداد ارواح مقدّس و ملائکه مطهّر به زیارت ایشان بیایند، چون واصلان متخلّق به اخلاق ربوبى هستند، لذا «کنت له سمعاً و بصراً» براى ایشان حاصل مى‌گردد و این مقامى است که قابل تصوّر نیست.

 

فصل28- این فصل که به عربى است، از نسخه‌ى اصل افتاده و از روى نسخه‌ى ح با مقابله کتابخانه‌ى سلیم آغا و ملّى نقل شده است.

 

در این فصل ابتداء سخن جرّاح مسیحى که به دروغ به صدرالدین و حضرت عیسى نسبت داده مى‌آورد. سپس درباره‌ى حضرت عیسى مى‌گوید که خاکى بر خاک رفت و پاکى بر پاک و حضرت عیسى منزه از هر گونه پلیدى است.

 

فصل29- محبوبات از مکروهات جدا نیست، زیرا محبوب بى‌مکروه محال است، چون محبوب زوال مکروه است و زوال مکروه بى‌مکروه محال است. شادى زوال غم است و زوال غم بى‌غم محال است. تا چیزى فانى نشود، فایده‌ى او ظاهر نمى‌گردد. چنانکه سخن تا حروف او در نطق فانى نشود، فایده آن به مستمع نرسد.

 

فصل30- حق تعالى به بایزید فرمود که «اى بایزید چه مى‌خواهى»، وى عرض کرد: «خواهم که نخواهم ارید ان لا ارید»، لکن است که در اولیاى حق نظر کنى و ایشان در تو تصرّف کنند، بدون هیچ گفتگو و قیل و قالى و در این حالت مقصود تو حاصل شود و تو را به منزل وصل رساند، تحمّل محال مجاهده‌ى عظیم است و هیچ چیز صعب‌تر از تحمّل محال نیست.

 

فصل31- یقین صفت شیخ کامل است، شیخ و مریدان ظاهر شده در عالم اجسام نقش‌هاى آن شیخ یقین‌اند. همه‌ى ظنون راست از یقین شیر مى‌خورند و مى‌افزایند و آن شیرخوردن و افزودن نشان آن تحصیل زیادتى ظنّ است، به علم و عمل تا هر یکى یقین شود و در یقین به طور کلّى فانى است، چون وقتى یقین شوند، دیگر ظنّى باقى نمى‌ماند.

 

فصل32- محال است که طالب خلاص طالب بند باشد، چون هر کس ملازم حاجت خویش است و آن حاجت بند اوست و او را همچون مهار به این سو و آن سو مى‌کشاند. جلالت پیرى از جلالت حق زیادتر باشد و حق تعالى از فضل خویش به پیران صبوتى بخشید که جوانان از آن خبر ندارند، چون پیر جهان را نو مى‌بیند.

 

فصل33- این فصل عربى است و در نسخه‌ى اصل نیست. مرحوم فروزانفر آن را از روى نسخه ح با نسخه‌ى کتابخانه‌ى ملى و کتابخانه‌ى سلیم آغا مقابله نموده، آنگاه نقل کرده است، در این فصل مولانا به معجزه حضرت موسى و پیامبر اکرم(ص) اشاره کرده که تحقق آن‌ها به ید نورانى آن بزرگواران اتّفاق افتاده است و ید ظلمانى صلاحیّت بروز آنها را ندارد.

 

فصل34- الله لطیف و قهرش لطیف و قفلش لطیف است؛ اما نه چون قفل گشایش که لطیف آن در صفت نگنجد، حافظان چون به احوال عارفان پى نمى‌برند، چنین شرح که مى‌فرماید: ولا تُطع کلَّ حلّافٍ[۱]غمّاز خاص خود اوست که فلان را مشنو الاّ قرآن که عجب کتابى است که صریح در گوش خصم مى‌خواند، چنان که فهم مى‌کند و هیچ خبر ندارد.

 

فصل35- صورت فرع عشق است که بدون عشق این صورت را قدرى نباشد و فرع آنست که بدون اصل نمى‌تواند، باشد، پس الله را صورت نمى‌گویند. چون صورت فرع باشد و او را فرع نمى‌توان گفت، عشق نیز بدون صورت متصوّر و منعقد نیست، بلکه عشق انگیزنده صورت است و صد هزار صورت از عشق انگیخته مى‌شود، هم ممثّل و هم محقق.

 

فصل36- همه‌ى دنیا یک خانه است و فکر و اندیشه‌ها دهلیز این خانه است. هر چه در دهلیز پیدا شود به حقیقت در خانه پیدا شود و این همه چیزها از خیر و شرّ که در دنیا پیدا مى‌شود؛ اول در دهلیز پیدا شده، آنگاه اینجا.

 

حق تعالى وقتى مى‌خواهد که چیزهاى گوناگون در عالم پیدا کند، در اندرون خواست آن و تقاضاى آن بنهد تا از آن این پیدا شود. هر چه در نم باشد، قطعاً در یم است.

 

فصل37- مصطفى(صلی الله علیه و آله) را امّى مى‌گویند، از آن جهت نمى‌گویند که بر خط و علوم قادر نبود، بلکه از این رو امّى گویند که خط و علم و حکمت او مادرزاد بود، نه مکتسب. پیامبر(صلی الله علیه و آله) چون عقل کلّ است، لذا احتیاج به آموختن نیست و عقل کلّ معلم و واضع همه چیز است و اولیاء عقل جزوى خود را به عقل کل متّصل کرده‌اند و نسبت عقل کل به عقل جزو نسبت آلت است.

 

فصل38- این علم و قیل و قال و هوس‌هاى دنیا باد است و آدمى خاک است، چون باد با خاک آمیزد جز تشویش و اعتراض حاصلى نباشد.

 

اصل فقه وحى بود؛ ولى چون به افکار و حواس و تصرّف خلق آمیخته شد، لطف آن از بین رفت و مثل آن؛ مانند آب صاف و لطیفى است که چون در شهر آید و از باغ‌ها و خانه‌هاى اهل شهر بگذرد، آلوده مى‌شود، اگر چه این آب همان است؛ ولى آلوده است.

 

فصل39- عالم بر مثال کوهى است، هر چه از خیر و شر گویى از کوه همان مى‌شنوى و اگر گمان برى که من خوب گفتم؛ ولى کوه زشت جواب داد، محال است که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه صداى زاغ آید یا صداى آدمى، پس چنین چیزى قطعاً محال است.

 

مولوى به شوخى مى‌گوید که اگر چنین باشد، قطعاً بدان که صداى خر کرده‌اى.

 

فصل40- بانگ بر دو نوع است: اگر بانگ کننده بالاى او در علم باشد، موجب زیادى فکر مى‌شود، چون منبع او صاحب علم باشد و چون او را از خواب غفلت و از عالم خودش آگاه کند، پس فکر او بالا گیرد؛ اما اگر بالعکس باشد که بیدار کننده تحت آن در عقل باشد، چون او را بیدار کند، نظر او به زیر افتد، چون بیدار کننده‌ى او اسفل است. ناچاراً نظر به اسفل افتد و فکر او به عالم سفلى رود.

 

فصل41- کسانى که تحصیل مى‌کنند، گمان مى‌کنند که اگر به نشأه دیگر بروند، تمامى علوم را فراموش خواهند کرد؛ ولى چون بدانجا روند، مى‌بینند که علم‌هاى آن همه جان مى‌گیرند و هم چنان باشد که قالبى بى‌جان، جان پذیرفته باشد، اصل این علم‌ها از آن جاست.

 

مولوى در این فصل به داستان ملاقات عارف و نحوى و همچنین به داستان امام حسن و امام حسین(ع) درباره نحوه وضو گرفتن اشاره کرده که شایان توجه است.

 

فصل42- این فصل که به عربى است، در نسخه‌ى اصل وجود ندارد. مرحوم بدیع الزّمان فروزانفر این فصل را از نسخه‌ى ح نقل کرده و آن را با نسخه‌ى کتابخانه ملى و کتابخانه سلیم آغا مقابله کرده است. در این فصل درباره‌ى مسافرت سیف‌الدین بخارى به مصر سخن مى‌گوید.

 

فصل43- مقصود از کعبه دل انبیاء و اولیاست که محلّ وحى حق است و کعبه فرع آن است، اگر دل نباشد کعبه به چه کار آید؟

 

مولوى خطاب مى‌کند که هر جا که باشى و در هر که باشى، جهد کن تا محبّ باشى و این محبّت همیشه با تو و در تمامى نشأت قرین تو باشد.

 

فصل44- حقّ نزدیک ‌ترین چیزها به انسان است. آدمى هر فکر و تصوّرى که مى‌کند، حق تعالى ملزوم اوست، چون آن تصوّر و اندیشه را او به وجود مى‌آورد و در برابر انسان قرار مى‌دهد الاّ این که او را از غایت نزدیکى نمى‌توان دید و همه‌ى این حجاب‌ها از طرف ماست.

 

فصل45- انبیاء به واسطه اجتهاد به مقام نبوّت نرسیدند، بلکه آن دولت به عنایت یافتند الّا اینکه سنّت چنان است که هر که را آن حاصل شود، سیره و زندگانى او بر طرق اجتهاد و صلاح باشد و آن هم براى عوام است و عوام اگر متابعت ظاهر کنند، به برکت آن به باطن راه مى‌یابند.

 

فصل46- این فصل عربى است، به نظر مولانا خداوند متعال بر اساس «کنت کنزاً مخفیّاً فاحببت الخ» به غیر از خیر براى بندگانش راضى نمى‌شود.

 

وى در این فصل درباره خیر و شر بحث کرده و آن را مفصلاً توضیح مى‌دهد.

 

فصل47- در این فصل درباره‌ى شکر سخن گفته مى‌شود. شکر همواره مزید نعمت است و مانع شکر خام طمعى است که آنچه به او رسید، بیش از آن طمع کرده است. طمع خام؛ مانند گوشت خام است که موجب بیمارى است.

 

فصل48- انبیاء دربند نام و نان نبوده‌اند، در بند رضا طلبى حق بوده‌اند و هر که رضاى حق طلبد، این جهان و آن جهان با پیامبران است، بلکه با حق همنشین است که «انا جلیسُ من ذکرنى» اگر حق همنشین او نبود، در دل شوق حق پیدا نمى‌شد.

 

فصل49- افراد بسیارى هستند که به جمله هنرها آراسته هستند و صاحب مال و صاحب جمالند؛ ولى در آن‌ها معانى معنوى نباشد. آدمى در هر حالتى که هست سرّ او مشغول حق است و آن اشتغال ظاهر او مانع مشغولى باطن نیست.

 

فصل50- طلب انسان اگر در طلب حق فانى شود و طلب حق بر طلب آدمى مستولى گردد، آنگاه آدمى طالب مى‌شود، به طلب حق.

 

مولانا در این فصل به مشخّصات ولىّ حق و واصل به حقّ اشاره کرده و داستان‌هاى جالبى دراین باره مى‌آورد.

 

فصل51- عالم خیال نسبت به عالم مصوّرات و محسوسات فراخ‌تر است؛ زیرا همه مصوّرات از خیال مى‌زاید و عالم خیال هم نسبت به آن عالمى که خیال از او هست، هم تنگ است. مولوى در این فصل به سرّ انا الحق گفتن منصور اشاره مى‌کند.

 

فصل52- مولوى در این فصل به بیان بیت معروف خودش مى‌پردازد که

 

اى برادر تو همه اندیشه‌اى              ما بقى تو استخوان و ریشه‌اى

وى تصریح مى‌کند که مراد از اندیشه اشاره به آن اندیشه مخصوص است و آن را به جهت توسّع به اندیشه تعبیر کرد؛ اما در حقیقت آن اندیشه نیست.

 

فصل53- معتزله مى‌گوید که بنده خالق افعال خویش است.

 

معتزله‌اى سخن معتزله را رد کرده و بیان مى‌کند که فعلى که از انسان صادر مى‌شود، به واسطه آلاتى از قبیل عقل و روح است و این آلات محکوم او نیستند، بلکه محکوم حق تعالى هستند، پس خالق افعال حق است، نه بنده.

 

فصل54- اگر کسى در حق کسى نیکى کند، آن خیر و نیکى به وى عاید مى‌شود. هر فرشته‌اى را لوحى است، در باطن که از آن لوح به قدر قوّت خود احوال عالم و آنچه خواهد شد، را از قبل مى‌خواند و در وقت تحقّق آن علم عشق و مستى ملک زیادتر مى‌شود.

 

فصل55- انسان در دوستى و محبت به خلق نباید، افراط و تفریط کند. بلکه باید راه میانه را انتخاب کند؛ ولى محبّت در حق بارى تعالى چنین نیست؛ محبّت هر چه بیشتر بهتر است. البته همه خدا را دوست دارند؛ ولى موانع آنها را محجوب مى‌دارد.

 

فصل56- اگرچه مرید به تفاصیل آخرت را یاد نیاورد؛ اما لذّت او به دیدن شیخ و ترسیدن او از فراق شیخ، متضمّن آن همه تفاصیل است و همه‌ى آن‌ها در شیخ مضمر است، هم چنان که باد در چوب مضمر است.

 

فصل57- مولانا در این فصل به داستان عارفى اشاره مى‌کند که به گلخنى رفته بود تا دلش بگشاید که گریزگاه بعضى اولیاء بوده است، در این میان رئیس گلخن را شاگردى بود که به جهت رسیدن به مقام استاد، سعى و تلاش زیادى به عمل مى‌آورد.

 

فصل58- وقتى گفته مى‌شود که حق در آسمان نیست، مراد آن نیست که بر آسمان نیست؛ یعنى آسمان بر او محیط نیست و او محیط آسمان است و همه در دست قدرت او و مظهر اوست و بیرون از آسمان و اکوان نیست و بر همه‌ى آنها محیط است.

 

فصل59- در قیامت وقتى نمازها و روزه‌ها و صدقه‌ها را بیاورند و در ترازو نهند؛ اما چون محبت را بیاورند، محبّت در ترازو نگنجد، پس اصل محبّت است. بنابرین انسان اگر در خود محبّت مى‌بیند، باید آن را افزایش دهد و افزایش آن به طلب است.

 

فصل60- تواتر شنیدن گوش فعل رویت مى‌کند و حکم رویت دارد، هم چنانکه در بازار کسى را چون به جدّ طلب کنى، هیچ کسى را نبینى و اگر بینى خلق را چون خیال بینى، بسیار کس باشد که او را قوّت حضور نباشد و حال او در غیبت خوشتر باشد.

 

فصل61- بعضى مى‌گویند، محبت موجب خدمت است. مولوى بیان مى‌کند که چنین نیست، بلکه میل محبوب مقتضى خدمت است و ترک خدمت منافى محبّت نیست، بلکه اصل محبّت است و خدمت فرع محبّت است.

 

فصل62- بهترین سخن‌ها آنست که مفید باشد، نه که بسیار. قل هوالله احد، اگرچه به صورت اندک است؛ اما بر البقره، اگرچه مطوّل است، او روى افاده رجحان دارد. پس اعتبار در بسیارى و اندکى نیست، بلکه در افاده است.

 

فصل63- هر علمى که به تحصیل و کسب در دنیا حاصل شود، آن علم ابدان است و آن علم که بعد از مرگ حاصل شود، آن علم ادیان است. دانستن علم انا الحق علم ابدان است، اناالحق شدن، علم ادیان است.

 

فصل64- اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند تا در دنیا، زیرا در دوزخ از حقّ با خبر باشند؛ ولى در دنیا از حق بى‌خبرند و چیزى از خبر حق شیرین‌تر نباشد. پس آنچه دنیا را آرزو مى‌برند، براى آنست که عملى کنند تا از مظهر لطف با خبر شوند.

 

فصل65- انسان وقتى به حقیقت بنگرد مى‌بیند که تعلّقى به این تن ندارد. اگر شب است، پرواى تن ندارد. اگر روز است، به کارها مشغول است و هرگز با تن نیست. پس اکنون چه مى‌لرزى بر این تن؟ تو کجا و تن کجا، انت فى وادٍ و انا فى وادٍ.

 

فصل66- براساس «خلق آدم على صورته» آدمیان همه مظهرى طلبند و همه مظهر و ظلّ حقند. مولوى مى‌گوید که مراد از «على صورته» در واقع «على صورة احکامه» است. احکام او در همه‌ى خلق پیدا شود، چون همه مظهر اویند.

 

فصل67- از حضرت عیسى سؤال شد که یا روح الله کدام چیز در دنیا بزرگتر و سخت‌تر است؟

 

حضرت فرمود: غضب خداوند.عرض کردند: انسان چگونه از این غضب نجات مى‌یابد. حضرت فرمود: غضبت را بشکن و غیظت را فرو بر.

 

فصل68- میان بنده و حق حجاب دوتاست و باقى حجب از این دو ظاهر مى‌شوند و آن دو صحّت و مال است. حق تعالى به فرعون چهارصد سال عمر و پادشاهى داد و یک روز وى را بیمار نکرد تا مبادا حقّ را یاد کند، بلکه به عیش خود مشغول بود.

 

فصل70- میان اجنحه طیور و اجنحه عقلاء فرق است، طیور با اجنحه خود به تمامى جهات پرواز مى‌کنند؛ ولى عقلاء با اجنحه همم خود پرواز مى‌کنند و حقائق هستى را کاوش مى‌نمایند.


منابع :

  • ویکی نور