معرفى اجمالى
«مقصد اقصى»، اثر عزیز الدین نسفى، به زبان فارسى، رسالهاى است در عرفان عملى و نظرى.
مؤلف خود در باره انگیزه تألیف و موضوع کتاب مىفرماید:
«اما بعد، چنین گوید اضعف ضعفاء و خادم فقراء، عزیز بن محمد النسفى که جماعت درویشان کثرهم الله، از این بىچاره درخواست کردند که مىباید که در معرفت ذات و صفات و افعال خداى و در معرفت نبوت و ولایت و در معرفت انسان و در معرفت مبدأ و معاد انسان، کتابى جمع کنید و در اول کتاب، بیان کنید که رونده کیست و راه چیست و منزل چند است و مقصد کدام است و دیگر بیان کنید که شریعت چیست و طریقت چیست و حقیقت چیست و انسان کامل کدام است و دیگر بیان کنید که صحبت چیست و ترک چیست و سلوک چیست و انسان کامل آزاد کدام است.
درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالى یارى و مدد خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد؛ انه على ما یشاء قدیر و بالاجابة جدیر.»
از آنجا که نسفى در مقدمه« کشف الحقائق» ذکرى از« مقصد اقصى» کرده، احتمالاً این کتاب را پیش از 680 ق( سال تألیف کشف الحقائق)، نوشته است.
ساختار
کتاب، مشتمل بر مقدمه مؤلف، 8 فصل مقدماتى، 8 باب( که برخى، خود، داراى چندین فصلند) و یک خاتمه است.
گزارش محتوا
مقدمه: مقدمه کتاب، مشتمل بر هشت فصل است که در بارهى اصول تصوف نوشته شده است و مسائلى از قبیل راه، رونده، منازل سلوک، مقصد، شریعت، طریقت، حقیقت، صحبت، ترک، سلوک، انسان کامل آزاد در آن مطرح شده است. نسفى تصریح مىکند که هر فصلى از این فصول هشتگانه، در واقع اصلى از اصول تصوف است و بر اهل تصوف لازم است که این فصول را همیشه مورد مطالعه قرار دهند.
فصل اول: رونده در اول، حس است و بعد از مدتى عقل مىشود و در آخر، نور الله مىگردد. مقصود همه روندگان، معرفت خداوند تبارک و تعالى است. در باب منازل سلوک، اهل تصوف و اهل وحدت سخنانى دارند؛ اهل تصوف مىگویند:« از انسان تا به خدا راه نیست، چون ذات حق تعالى نامحدود است و اول و آخر ندارد و به کل اشیاء محیط است و کسانى که به قرب حضور مىرسند، تمام عالم را در جنب عظمت ذات خداوند، مانند قطره مىبینند»، ولى اهل وحدت مىگویند:« از انسان تا به خدا راه نیست، چون وجود، یکى بیش نیست و آن وجود خداى تعالى است و تا سالک از وجود مجازى خود نگذرد، هرگز به خدا نخواهد رسید.»
فصل دوم: غرض از شریعت و طریقت و حقیقت سه چیز است:
1 - مردم مانند دیگر حیوانات نباشند و امر و نهى از پیامبر قبول کنند؛
2 - به عمل و تقوا آراسته شوند و بر اساس سعى و کوشش به یقین بدانند که خدا یکى است؛
3 - بعد از شناخت حق تعالى، به حکمتهاى جواهر اشیاء وقوف پیدا کنند.
عمل اهل طریقت ده چیز است:
1 - طلب خدا؛
2 - طلب دانا؛
3 - ارادت به دانا؛
4 - فرمان بردن از دانا؛
5 - ترک( به اشارهى دانا ترک فضولات کردن)؛
6 - تقوا؛
7 - کم گفتن؛
8 - کم خفتن؛
9 - کم خوردن؛
10 - عزلت.
عمل اهل حقیقت نیز ده چیز است:
1 - معرفت به حق تعالى و به جواهر اشیاء، کما هى؛
2 - با همه کس در صلح بودن و هیچکس را دشمن نداشتن؛
3 - شفقت کردن بر همه؛
4 - تواضع با همه کس و مردم را عزیز داشتن و به چشم حرمت و عزت در همه کس نگاه کردن؛
5 - رضا و تسلیم و آزادى و فراغت؛
6 - توکل و صبر؛
7 - طمع نداشتن؛
8 - قناعت؛
9 - آزار نرساندن به مردم؛
10 - تمکین.
فصل سوم: انسان کامل، آن است که در او چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف. کار سالکان، آن است که این چهار چیز را به کمال رسانند. انسان کامل را به اضافات و اعتبارات، اسامى مختلفه است، مانند شیخ، پیشوا، هادى، مهدى، دانا، بالغ، کامل، مکمل، جام جهاننما، آیینه گیتىنما، تریاک بزرگ، اکسیر اعظم.
تمام موجودات، همچون یک شخص و انسان کامل، دل آن شخص است. بر انسان کامل، هیچچیز پوشیده نیست، چون به خدا رسیده و خدا را شناخته است و بعد از شناخت خدا، تمام جواهر اشیا را کما هى، دانسته و دیده است. انسان کامل چون خدا را شناخت و اشیاء را دانست و شهود کرد، بعد از آن، هیچ کارى برابر آن ندید و هیچ طاعتى را بهتر از آن ندید. انسان کامل، آن است که به تکمیل دیگران و تربیت و پرورش عالمیان مىپردازد.
فصل چهارم: کامل آزاد، آن است که او را هشت چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف و ترک و عزلت و قناعت و فراغت. هر کس این هشت چیز را به کمال برساند، کامل آزاد است و هر که فقط چهار صفت اولى را دارد، بالغ است، اما حر نیست.
کاملان آزاد دو طایفهاند: بعضى بعد از ترک، عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند و بعضى بعد از ترک، رضا و تسلیم و نظاره کردن اختیار کردند. این دو طایفه اکنون در عالم هستند و هر یک به کار خود مشغولند. آن طایفه که بعد از ترک، عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند، از جهت آن بود که به یقین دانستند که چنانکه با عسل، گرمى همراه است و با کافور، سردى، با صحبت اهل دنیا، پراکندگى و تفرقه همراه است و آن طایفه که بعد از ترک، رضا و تسلیم و نظاره کردن اختیار کردهاند، از جهت آن است که این طایفه به یقین دانستند که آدمیان به صلاح کار و امور خود واقف نیستند؛ روى این اصل، این طایفه، تدبیر و تصرف خود از میان برداشتند و راضى و تسلیم شدند، لذا اگر اهل دنیا به زیارت ایشان آمدند، آنها را منع نمىکنند و اگر نیامدند غمناک نمىشوند.
فصل پنجم: این فصل، در بیان صحبت است. در صحبت، اثرهاى قوى و خاصیتهاى عظیم وجود دارد و هر سالکى که به مقصد رسید و مقصود حاصل کرد، بدان جهت بود که به صحبت دانایى رسید و هر کس که به جایى نرسید، از آن جهت بود که به صحبت دانایى نرسید.
سالک وقتى به صحبت درویشان مىرسد، باید مستمع و حاضر باشد و سخن کم گوید و سخنى که از وى نمىپرسند، جواب ندهد. همچنین سالک نباید از درویشان به طریق امتحان سؤال کند و هیچوقت در بند بحث و مجادله نباشد.
فصل ششم: این فصل، در باره ترک است. ترک، قطع پیوند است و قطع پیوند در باطن، آن است که دوستى دنیا را بهیکباره از دل بیرون کند و در ظاهر، آن است که آنچه در دنیا دارد، ترک کرده و به درویشان ایثار نماید. ترک باید با اجازهى شیخ باشد؛ هر چیزى را که او گوید ترک کن، باید ترک کرد؛ چه دنیوى و چه اخروى؛ از جهت آنکه هیچکس بت خود را نمىشناسد و نمىداند که بتپرست است، بلکه هر کسى خود را فارغ و آزاد گمان مىکند و خود را موحد و بتشکن مىشناسد.
فصل هفتم: این فصل، در بیان جذبه، سلوک و عروج است. جذبه، عبارت از کشش و سلوک، عبارت از کوشش و عروج، عبارت از بخشش است. آنچه از طرف حق است، نامش جذبه است و آنچه از طرف بنده است، نامش میل و ارادت و محبت و عشق است. سالک وقتى همه چیز را ترک کند و بهیکبار روى به خدا آورد و هر چه غیر حق را فراموش کند، به مرتبه عشق مىرسد.
هر گاه سالک را جذبه حق دررسد و در همان جذبه، زندگى کند و در همان مرتبه از دنیا برود، چنین کسى را مجذوب مىگویند و اگر بازآید و از خود باخبر شود، اگر سلوک را تمام کند، چنین فردى را مجذوب سالک گویند و اگر اول، سلوک کند و سلوک را تمام کند، آنگاه جذبه حق به وى رسد، چنین کسى را سالک مجذوب گویند و اگر سلوک کند و سلوک را تمام کند و جذبه حق به وى نرسد، چنین کسى را سالک گویند.
فصل هشتم: این فصل، درباره نصیحت درویشان است که به دنیا و نعمت دل ننهند و بر حیات و صحت و مال و جاه اعتماد نکنند، چون آنچه در زیر فلک قمر است و افلاک و انجم بر آن مىگردد، به یک حال نمىماند
همه ما مسافریم، اگر دولت است، مىگذرد و اگر محنت است نیز مىگذرد.
به گفته مؤلف، هر یک از فصول هشتگانه مذکور، به منزله اصلى از اصول تصوف به شمار مىرود، لذا بر سالک لازم است، همواره آنها را مورد مطالعه و عمل قرار دهد.
مؤلف پس از اتمام فصول هشتگانه مزبور، در ادامه، در ضمن 8 باب که برخى خود مشتمل بر چند فصلند، از عقیده اهل تصوف در باره معرفت ذات خداى تعالى، صفات خداى تعالى، افعال خداى تعالى، معرفت افعال بر قول اهل حکمت، معرفت ولایت و نبوت، اعتقاد اهل تقلید و اهل استدلال و اهل کشف، معرفت انسان و چهار دریاى ذات خدا و روح اضافى و ملک و ملکوت سخن گفته است.
خاتمة الکتاب: مؤلف در این خاتمه مىفرماید:« اى درویش هر که دانست که خداى را آنچنانکه خداى است، نمىتوان دانست، که:« العجز عن درک الادراک، ادراک»
و ادراک و دانش هر که به جایى رسید که دانست که چیزها را آنچنانکه چیزهاست، به تحقیق نمىتوان دانست، داناست.
کس را به حقیقت ازل راه نشد وز سر فلک هیچکس آگاه نشد
زین راز نهفته هر کسى چیزى گفت معلوم نگشت و نیز کوتاه نشد
ویژگىهاى کتاب:
1 - سادگى زبان و بیان: ویژگى شایان توجه این اثر وضوح در بیان و پرهیز از تصنع و ابهام در نگارش است؛
2 - شیوهى تعلیمى: نسفى در این کتاب، در مقام معلمى ظاهر مىشود که هدفش تعلیم علوم به گروهى طلبه و خواستار حقیقت است؛
فروتنى و شکسته نفسى: مؤلف، عارفى بسیار متواضع، خاکى و بىادعاست که با شاگردانش همراهى و همدلى دارد و سعى مىکند تا با برقرارى ارتباطى صمیمى با آنها، شرایط آموزشى مناسبى بیافریند. وى، بیشتر مباحث خود را با عبارت« اى درویش!» یا« یا عزیز» آغاز مىکند.
وضعیت کتاب
کتاب، توسط حامد ربانى، تحقیق و تصحیح شده است و تقریبا فاقد پاورقى است. این رساله، یکى از نخستین آثار صوفیه است که به زبان لاتینى ترجمه شده؛ به علاوه، در سال 1867 م، ترجمهى شرحگونهاى از آن، توسط پالمر صورت گرفت.
منابع :
- نرم افزار عرفان 3 - موسسه کامپیوتری نور