مکاتیب عبدالله قطب بن محیى، مجموعهى ارزشمندى از نامههاى اخلاقى و عرفانى شیخ عبدالله قطب بن محیى، به زبان فارسى است که براى سالکان طریقت نوشته است و در جایگاه ادب فارسى، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
ساختار
کتاب، مشتمل بر 350 نامه است. در نامهها، از صنایع گوناگون لفظى و معنوى، همچون سجع و جناس و مراعات نظیر و نیز از اشعار بزرگان ادب ایران، بسیار استفاده شده است.
گزارش محتوا
قطب، در نامه شمارهى 349 همین کتاب، خبر مهاجرت جمعى از یارانش را به «اخوانآباد» که در چهار فرسنگى شمال شرقى جهرم قرار دارد، به دشمنانش اعلام مىنماید که: «اى جماعت فساق! شما را مژده که زود است که اخوان به «اخوانآباد» مىروند و هفته هفته، بلکه ماه ماه، روى شما را نمىبینند، چرا که چنین معلوم مىشود که نماز جمعه، آنجا فرض نیست با آنکه امید از آن بریده نیست که آنجا چندان کسى بازدیده شوند که نماز جمعه توان گزارد، آنگاه شهر براى شما خالى مىشود. از آن پس، از شما که به چنگ و چغانه و دف و ترانه، شراب مستانه خورید و پردهى شریعت هرچند توانید درید. از چنگ ما رهیدید، اما از چنگ خداى عز و جل رهایى ندارید، مگر آنکه توبه کنید و بازگردید» و علت آن، این است که قطب، زمانى که در جهرم به سر مىبرد، فعالیتهای تبلیغى او و پیروانش، از همان ابتدا، واکنش بعضى را برانگیخت و فشارها و تضییقات در جهرم بر او و یارانش به حدى شدت یافت که قطب ناگزیر شد به شیراز مهاجرت نماید، ولى متأسفانه آنجا هم اغتشاش و ناامنى بود و بالاخره ناامنىها و تنگناهاى موجود باعث شد تا قطب براى گریز از این شرایط سخت، طراحى و ساخت شهرکى در نزدیکى جهرم به نام اخوانآباد را به مرحلهى عمل درآورد. طرح قطب و یارانش با همه موانع و مشکلات، با موفقیت به مرحلهى اجرا رسیده و ساکنان آن را افرادى متمکن و مؤمن به اعتقادات خود تشکیل مىدادند.
پارهاى از نکات اخلاقى و عرفانى در نامههاى قطب
علت تلون آدمى و میل وى به هواهاى نفسانى، آن است که سلطان روح عاجز شده است و تنها راه خلاصى از این مهلکه، تقویت سلطان روح از تسخیر قواى جسمانى است؛
صمت و جوع و عزلت و بیدارى شب، از ارکان چهارگانه سلوک است؛
علت اینکه مؤمن باید در تمامى امور به خداوند متعال توکل کند، آن است که هیچکس مهربانتر از خداوند وجود ندارد. از وى زخم و سیلى خوردن بهتر است تا از دیگران حلوا خوردن؛
مردمان، با وجود قیوم، بر خود ستم مىکنند که دل را به غیر او مشغول مىسازند. غیر قیوم در ذات خود زایل است و تعلق دل به زایل، موجب تزلزل دل است، چنانکه تعلق دل به قیوم، موجب قیام دل است؛
حکمت آفرینش آن است که ذات مقدس عز و جل، معروف و به جمال و کمال، معلوم و به حسن ثنا مذکور گردد؛
سزاوار است که مؤمن توبه کرده و هرگز پیرامون گناه نگردد و از تلون به شدت احتراز نماید، چون تلون نهایت ضعف و نقصان انسان به شمار مىرود؛
محنتهاى جهان پایانى ندارد و نیروى آدمى براى دفع و رفع آنها کافى نیست و با یک تن تنها، با چنین دشمنان انبوه مقاومت کردن معنایى ندارد، پس باید به کسى پناهنده شد که نیروى وى براى دفع ایشان مستقل است و آن فقط خداوند متعال است؛
میت آن نیست که زندگى او به پایان رسیده باشد، بلکه میت کسى است که دل او مرده باشد؛
حجب و عوایق میان خدا و بنده بسیار است و از میان برداشتن آنها به مجاهده و اکتساب ممکن نیست، فقط جذبه است که مىتواند آنها را از میان بردارد؛
هر کس که به خدا رسیده، با جذبه رسیده، البته انسان با مجاهده و اکتساب مىتواند از ابرار باشد، اما رسیدن به درجات قرب با غیر از جذبه میسر نیست؛
مقصود از نفى خواطر آن نیست که خواطر بهکلى از بین برود تا حالتى مانند بىهوشى به انسان روى نماید، بلکه مقصود آن است که آنچه رفتنى است، برود و آنچه ماندنى است، بماند؛
اهل عالم سه طایفهاند: بعضى، اصلاً محبت دنیا ندارند، ایشان رستگارانند؛ بعضى، محبت دنیا دارند، اما اگر حق در مقابل بیاید تسلیم مىشوند، این طایفه را خداى عز و جل به محبت طایفه اول مىبخشد و بعضى، محبت دنیا دارند و در آن مصرند، این طایفه هالکانند؛
مرد آن است که چون مرگ وى فرامىرسد، از جا نرود و هر کس که چنین باشد از کوه سختتر است، براى اینکه مرگ اثر تجلى الهى است که طبیعت تاب آن را نمىآورد و هر کسى که چنین باشد، لاجرم از کوه سختتر است؛
سالک همواره باید به مراقبه و محاسبه بپردازد، چون اگر نفس به حال خود رها شود، حرکاتِ نامنتظم از وى به وجود آید، پس انسان باید از طرفى مراقب خود باشد که از راه حق به در نرود و از جانب دیگر مراقب حق باشد که او را فراموش نکند؛
اگر با وجود خداى عز و جل، کسى به دیگرى متوجه باشد و با وجود رسولالله(صلی الله علیه وآله)، از کسى دیگر پیروى کند و با وجود اهلبیت(علیهم السلام)، سیره دیگران را انتخاب کند، زهى بدبختى! زهى روسیاهى! زهى حماقت! زهى شقاوت.
منابع :
- ویکی نور