مرآت المعانی به انضمام گزیده «سیر العارفین»، به زبان فارسى، از حامد جمالى دهلوى است. اولى، منظوم و از نوع تعریفنامههایى است که پارهاى از صوفیان، در باب تعریف الفاظ و اصطلاحات شعر صوفیانه پارسى، نظیر زلف و روى، چشم و ابرو، خط و خال، مى و میخانه و خرابات و... نوشتهاند و دومى، منثور و اولیاءنامهاى است همانند«تذکرة الاولیاء»، در شرح حال برخى از مشایخ صوفیه.
ساختار
«مرآت المعانى»، بهصورت مثنوى و شامل 890 بیت است.
«سیر العارفین»، در شرح حال 13 تن از مشایخ صوفیه نگاشته شده است و مؤلف، خود را در آن، گاه، «احقر الانام» و گاه، «درویش جمالى» مىخواند.
گزارش محتوا
در مثنوی «مرآت المعانى»، عمدتاًً الفاظى که جنبه رمزى دارد و در زبان شعر صوفیانه به کار مىرود، تعریف شده است. جمالى، قبل از تعریف الفاظ مزبور، مطابق معمول، مقدماتى را طى چهار فصل تمهید مىکند؛ ابتدا، در توحید بارى تعالى و سپس در نعت پیامبر اکرم(ص) و در مدح شیخ سماءالدین که پیر و مرشد مصنف بوده است، پس از آن به بیان سبب تألیف این اثر مىپردازد و مىگوید: دل او آیینهاى است که اسرار لوح ازل در آن تابیده و منظور وى گشته است؛ به عبارت دیگر، صورت معشوق الهى که نماینده حسن و جمال است، در این آیینه منعکس شده است؛ در نتیجه، مردم که خاطر جمالى را حسنانگیز دیدهاند، از او درباره معانى اجزاى این صورت که عبارت از زلف و خد و خال و روى و موى و گیسو و چشم و ابرو و قد و میان و دهن و خط و ساعد است، از وى سؤال کردهاند.
این یک دسته از الفاظى است که جمالى درباره معانى رمزى آنها توضیح داده است.
دسته دوم، الفاظى است که به مىخانه و مىخوارى مربوط مىشود؛ از جمله ساقى و جام و مى و باده و شراب و مىفروش و رند و قلاش. دسته سوم، الفاظ مربوط به بتپرستى است؛ از جمله بت و بتخانه و زنار و کفر. دسته چهارم، الفاظى است که به احوال و مقامات مربوط مىشود و جزو اصطلاحات کلاسیک تصوف است؛ از قبیل صبر و شکر و تسلیم و رضا و سکر و صحو و قرب و بعد. در ضمن، درباره معانى پارهاى از اصطلاحات و تعابیر صوفیانه دیگر، مانند شاهدبازى، شاهدپرستى، سلامت و ملامت و همچنین بعضى از مسائل عرفانى، مانند برترى ولایت از نبوت، توضیح داده است. جمالى همه این الفاظ و اصطلاحات را، «اصطلاح صوفیان» مىنامد.
جمالى، روشى را که براى بیان معناى هر لفظ و اصطلاح در پیش مىگیرد، این است که ارتباط آن را با الفاظ دیگر نیز ملحوظ مىکند؛ به عبارت دیگر، در مورد اعضاى صورت و بدن معشوق، هر عضوى را نه به تنهایى و استقلال، بلکه همراه با اعضاى دیگر و در یک مجموعه در نظر مىگیرد؛ همانگونه که در واقع و نفس الامر چنین است؛ مثلاً در هنگام بیان معناى روى، نقش زلف و همچنین اجزاى چهره؛ یعنى چشم و ابرو و خط و خال را نیز در نظر مىگیرد؛ حتى خود چشم را هم وقتى مىخواهد بررسى کند، پس از بیان معناى آن، به معناى مژگان و غمزه و حتى حالتهاى خواب و مستى که به چشم، دست مىدهد، اشاره مىکند.
نکته دیگرى که در مورد روش جمالى براى بیان معانى اصطلاحات، بهخصوص اسامى اعضاى بدن معشوق باید بدان توجه کرد، این است که این اعضاء در تعاریف جمالى جنبه ساکن ندارد، بلکه وى آنها را از لحاظ کارى که انجام مىدهند نیز در نظر مىگیرد؛ مثلاً در تعریف دهان مىگوید که سر خفى است، سپس صفت تنگى دهان را شرح مىدهد و مىگوید که پاى اندیشه در راه باریک دهان لنگ مىشود، پس از آن، کار دهان؛ یعنى سخن گفتن و خندیدن را شرح مىدهد و مىگوید که دهان جایى است که کلام حق از آن بیرون مىآید و فعل دیگر دهان، خندیدن است و خنده، نشانه سر است که در دهان، پنهان بوده است.
براى درک بهتر معناى خنده، باید معناى لب را هم شناخت. لب که صفت آن شیرینى است، خود، جویى است از لطف خدا و آبى که در این جوى روان است، باغ جان را آبیارى مىکند و درختان و گیاهان عالم جان را نشو و نما مىدهد و آنها را تازه مىگرداند. از لب که جوى لطف است، نفس الرحمان بیرون مىآید. نغمهاى از همین دم است که چون در مریم دمیدند، روح عیسى(علیه السلام) از آن پدید آمد، پس لب عیسى هم در این عالم، خود، داراى همین خاصیت است و از برکت آن است که مرده زنده مىشود.
کار دیگر لب، بوسیدن است و بوسه ربودن از آن. چون لب دروازه دهان است، بوسه ربودن از آن، گشودن در دولت است و این هم البته از لطف خداست. کار دیگر لب، خندیدن است و خنده، باز شدن در دهان و پیدا شدن دندانهاست که خود نماینده گوهر اسرار است. این خنده اگر بهسوى عاشقان باشد، جان آزاده ایشان را بنده خویش مىگرداند.
علاوه بر اینکه جمالى سعى کرده است، هر عضو اصلى را با اعضاى فرعى و حالتهاى آن عضو در نظر گیرد، تعداد اعضایى هم که در این مثنوى ذکر کرده است، از رسائل مشابه؛ مثلاً«گلشن راز» شبسترى و «مرآت عشاق» و «رشف الالحاظ فى کشف الالفاظ» بیشتر است.
علاوه بر روى و اسامى وابسته بدان؛ یعنى زلف و خط و خال و چشم و ابرو و دهان و لب، ساعد و دست و انگشتان آن، قامت و سایه آن، پاى و انگشتان آن و میان معشوق که همچون موى باریک است، شرح داده شده است. در مورد الفاظ دیگرى که در غزل صوفیانه پارسى به کار مىرود، مانند کفر و بت و بتخانه و مى و مىخانه و شراب و ساقى و... نیز این حکم تا حدودى صادق است.
«سیر العارفین» که مصحح آن را به کتاب ملحق نموده است، در واقع اولیاءنامهاى است همانند«تذکرة الاولیاء» فریدالدین عطار نیشابورى که جمالى آن را در شرح احوال 13 تن از مشایخ صوفى هند، در حدود سال 940ق، نوشته است.
این کتاب، علاوه بر اطلاعات ارزشمند و گاه، دست اولى که درباره وضع تصوف در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم در اختیار ما مىگذارد، ما را با حالات و افکار و سفرهاى نویسنده به شهرهاى مختلف کشورهاى عربى و بهخصوص شهرهاى ایران و همچنین نثر پارسى نویسنده آشنا مىسازد.
دوستان جمالى، در مسافرتهایى که وى به مکه و شام و بین النهرین و ایران داشت، از وى درخواست کردند که درباره اولیایى که در این سفرها دیده است، کتابى بنویسد، ولى او از انجام این کار سر باز زد و در عوض، به نوشتن شرح حال تنى چند از مشایخ هند پرداخت. این مشایخ عبارتند از: شیخ معینالدین چشتى، بهاءالدین زکریا ملتانى، قطبالدین بختیار کاکى، فریدالدین گنج شکر، صدرالدین عارف، نظامالدین اولیاء، رکنالدین ابوالفتح ملتانى، نجیبالدین متوکل، حمیدالدین ناگورى، جلالالدین تبریزى، نصیرالدین محمود چراغ دهلوى، جلالالدین مخدوم جهانیان، شیخ سماءالدین کنبوه. در ضمن شرح حال این مشایخ، از پارهاى از مریدان ایشان نیز یاد شده است؛ مثلاً در ضمن شرح حال بهاءالدین زکریا، از شیخ فخرالدین عراقى و کتاب «لمعات» او یاد شده است.
اولیاءنامه جمالى به نثر است، ولى در ابتداى ذکر هر یک از مشایخ فوق، ابیاتى هم در نعت وى سروده و سپس اوصافى را به تقلید از «تذکرة الاولیاء»، براى شیخ مورد نظر ذکر نموده است.
جمالى در نوشتن این کتاب، از منابع مختلف استفاده کرده است، ولى در عین حال پارهاى از مشاهدات خود را نیز ذکر کرده است. اهمیت این اثر نیز در ذکر همین مشاهدات و تجربههاى شخصى نویسنده است؛ مثلاً وى در بغداد شیخى را مىبیند به نام شهابالدین احمد که صاحب سجاده و نمایند طریق شهابالدین سهروردى است.
در شیراز با مردى به نام نظامالدین محمود ملاقات مىکند که از مریدان شاه نعمتالله ولى است. در هرات با عبدالرحمان جامى ملاقات مىکند و با او درباره «لمعات» عراقى بحث مىکند. بیشتر تجربهها و مشاهدات نویسنده، در فصلى آمده است که وى درباره شیخ و مرشد خود، شیخ سماءالدین کنبوه نوشته است.
وضعیت کتاب
کتاب، توسط نصرالله پورجوادى، تحقیق و تصحیح شده است. وى در مقدمه «مرآت المعانى» به معرفى مؤلف و آثار او و همچنین به توضیحاتى درباره «مرآت المعانى» و تصحیح و چاپ آن پرداخته است و در دیباچهاى که بر گزیده «سیر العارفین» نگاشته، به معرفى آن همت گماشته است.
فهرست مطالب، در آغاز کتاب و «آیات و احادیث» و «نمایه» در پایان آن ذکر شده است. پاورقىها به ذکر موارد اختلاف نسخ اختصاص یافته است.
منابع :
- ویکی نور