الفقرة الثالثة :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
و لیس أمرا اعتباریّا1 کما یقول الظالمون: لتحقّقه فی ذاته مع عدم المعتبرین إیّاه، فضلا عن اعتباراتهم، سواء کانت2 عقولا، أو غیرها3، کما قال علیه السّلام: «کان4 اللّه و لم یکن معه شیء».
و کون الحقیقة5 - بشرط6 الشرکة - أمرا عقلیّا اعتباریّا، لا یوجب أن یکون لا بشرط الشیء کذلک7، فلیس صفة عقلیّة وجودیّة، کالوجوب و الامکان للواجب و الممکن.
و هو أعم الأشیاء باعتبار عمومه و انبساطه8 على الماهیّات، حتّى یعرض مفهوم «عدم المطلق» و «المضاف» فی الذهن عند تصوّرهما لذلک9 یحکم العقل علیهما بالامتیاز بینهما، و امتناع أحدهما10، و إمکان الآخر؛ إذکلّ11 ما هو ممکن وجوده، ممکن عدمه... و غیر ذلک من الأحکام12.
و هو أظهر من کلّ شیء تحقّقا و إنّیة، حتّى قیل فیه: إنّه بدیهیّ، و أخفى من جمیع الأشیاء ماهیّة و حقیقة، فصدق فیه ما قال أعلم الخلق به فی دعائه: «ما عرفناک حقّ معرفتک»13.
و لا یتحقّق شیء فی العقل و لا فی الخارج إلاّ به، فهو المحیط بجمیعها بذاته، و قوام الاشیاء به، لأنّ الوجود لو لم یکن لم یکن شیء، لا فی الخارج، و لا فی العقل، فهو مقوّمها، بل هو عینها14؛ إذ هو الذی یتجلّى فی مراتبه، و یظهر بصورها و حقائقها فی العلم و العین، فیتسمّى15 ب «الماهیّة» و «الأعیان الثابتة16»17 کما نبیّنه فی الفصل الثالث إن شاء اللّه تعالى.
1 - أقول: أول من تفوّه باعتباریّته الشیخ الإشراقی، و تفصیل ذلک مذکور فی النکتة 628 من کتابنا الموسوم ب «هزار و یک نکته». و الترکة أبو حامد صنّف الرسالة الموسومة بقواعد التوحید ردّا علیه.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص24-26.
و لیس أمرا اعتباریا، کما یقول الظالمون لتحقّقه فی ذاته مع عدم المعتبرین إیّاه، فضلا عن اعتباراتهم، سواء کانت عقولا او غیرها، کما قال علیه السلام: «کان اللّه و لم یکن معه شیء». و کون الحقیقة بشرط الشرکة أمرا عقلیا اعتباریا، لا یوجب ان یکون لا بشرط الشیء کذلک: فلیس صفة عقلیة وجودیة؛ بمعنى أن العدم غیر داخل فی مفهومه، کالوجوب و الامکان للواجب و الممکن. و هو اعم الأشیاء باعتبار عمومه و انبساطه على الماهیات، حتى یعرض مفهوم العدم المطلق و المضاف فى الذهن عند تصورهما. و لذلک یحکم العقل علیهما بالامتیاز بینهما و امتناع أحدهما و امکان الآخر، اذ کل ما هو ممکن وجوده، ممکن عدمه، و غیر ذلک من الاحکام.
و هو اظهر من کل شیء تحققا و انیة، حتى قیل فیه: انه بدیهى، و اخفى من جمیع الاشیاء ماهیة و حقیقة و انیة، فصدق فیه ما قال اعلم الخلق به فی دعائه: «ما عرفناک حق معرفتک»، و لا یتحقق شىء فی العقل و لا فى الخارج الّا به فهو المحیط بجمیعها بذاته و قوام الأشیاء به، لأن الوجود لو لم یکن، لم یکن شیء فى الخارج و لا فی العقل، فهو مقومها، بل هو عینها اذ هو الذى یتجلى فی مراتبه و یظهر بصورها و حقائقها فى العلم و العین، فیسمّى بالماهیة و الاعیان الثابتة: کما نبیّنه فی الفصل الثالث، انشاءالله تعالى.
- وجود از امور اعتبارى نیست، باین معنى که مفهوم وجود در خارج مصداقى نداشته باشد، کما اینکه قائلان به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود قائلند. براى آنکه وجود بالذات بدون اعتبار معتبر، تحقق دارد، در حالتى که أمر اعتبارى قائم به اعتبارکننده آن مىباشد، و قطع نظر از معتبر تحققى ندارد.
کما اینکه پیغمبر «صلى اللّه علیه و آله و سلم»، فرموده است 1 : «کان اللّه و لم یکن معه شیئا» اصل حقیقت وجود در کمال عز و جلال خود مستغرق است و ادراک نمىشود. آنچه از وجود ادراک مىشود، مفهوم کلى وجود مشترک بین اشیاء است، که از آن تعبیر بوجود محمولى و وجود کلى مشترک بین جمیع مقولات و وجود عنوانى و وجود مطلق نمودهاند. این وجود بشرط شىء است که امر اعتبارى و انتزاعى و از معقولات ثانویه است که باتفاق امر اعتبارى است.
اعتبارى بودن چنین وجودى، ملازم با اعتبارى بودن منشأ اعتبار این وجود که حقیقت لا بشرط، آنهم لا بشرط مقسمى است نمىباشد. اصل حقیقت وجود، که مقام غیب الغیوب و مقام ذات و عنقاء مغرب و کنز مخفى باشد، از سنخ مفاهیم
عقلى نیست. مفاهیم عقلى مثل مفهوم کلى وجود یا امکان و وجوب از براى ممکن و واجب، مفاهیم عدمیهاند، باین معنى که خارجیت ندارند 2 نشأت مفاهیم ذهنى و امور عدمى، ذهن است. با قطع نظر از تعقل و ذهن حقیقتى ندارد.
حقیقت وجود باعتبار تجلى و ظهور و انبساط و سریان در ماهیات و مفاهیم، اعم از جمیع اشیاء است، و از تجلى و ظهور متعدد چنین حقیقتى، مفاهیم و ماهیات و آنچه که نحوه تحصلى و لو باعتبار تحصل و تقرّر ذهنى و اعتبار معتبر دارد، حصول پیدا مىنمایند، تجلى و ظهور وجود، عارض مفهوم عدم مطلق و مضاف در مقام تصور ذهنى مىگردد و از برکت نور وجود و انبساط هستى، اعدام مطلق و مضاف، یک نوع تحصل و تعینى پیدا مىنمایند، و عقل بواسطه تصور مفهوم عدم مطلق و مضاف، فرق بین این دو مىگذارد و حکم بامتناع عدم مطلق و امکان عدم مضاف مىنماید عدم مضاف مثل عدم «زید»، نظیر وجود زید ممکن الوجود است؛ چون هر ماهیتى که بحسب وجود امکان دارد که تحقق پیدا نماید، بحسب عدم نیز امکان دارد، یعنى عدم آن نیز ممکن است، چون امکان، عبارت از تساوى ذات ماهیت است نسبت بوجود و عدم. وجود باعتبار مصداق و ظهور در حقایق و تحقق خارجى، ظاهرترین اشیاء است. چون از ظهور و تجلى وجود، همه متحصلات ظهور پیدا نمودهاند و هر موجودى نصیبى از اصل وجود دارد، چون هر موجودى همان ظهور اصل وجود است، ولى باعتبار احاطه و سلطه و تمامیت، خفىترین اشیاء است، نه فکر و ذهن بشرى احاطه بهآن حقیقت پیدا مىنماید، و نه سلاک بحسب شهود و حضور، محیط بر اصل حقیقت وجود مىشوند. پس باین اعتبار، وجود بحسب مصداق و تحصل خارجى، اظهر از همه اشیاء است و به اعتبارى نیز مخفىترین حقایق است. لذا عالمترین اشخاص بحق تعالى «یعنى خواجه عالمیان»، در دعاى خود فرموده است: «ما عرفناک حق معرفتک». هیچ موجودى در عقل و خارج تعین پیدا نمىکند، مگر آنکه حقیقت وجود بهآن شىء احاطه دارد و آن شىء محاط باصل حقیقت وجود است. قوام و تقوم موجودات باصل وجود است، اگر وجود نبود، هیچ موجودى در عقل و خارج تحقق پیدا نمىنمود. قوام همه حقایق بوجود است، بلکه وجود باعتبار تجلى و سریان، عین هر موجودى است. 3
وجود است که در مراتب مختلف، تجلى 4 مىنماید، و بصور اشیاء و ماهیات و حقایق أعیان در موطن علم «ذهن» و خارج ظاهر مىشود. در هر موطن اسمى دارد، باعتبار ظهور ذهنى و تجلى علمى عین ثابت و باعتبار وجود خارجى، ماهیت نامیده مىشود. تفصیل این بحث در فصل سوم خواهد آمد.
بین وجود و عدم، واسطه متصور نیست، کما اینکه بین موجود و معدوم واسطه تعقل ندارد. ماهیت حقیقیه باعتبار آنکه متصف بوجود و عدم است، باعتبار مفهوم و حمل اولى واسطه بین وجود خاص و عدم خاص است5 ماهیت مطلق اعتبارى، تحقق نفس الامرى ندارد. کلام ما در چیزهائى است که تحقق واقعى و نفس الامرى دارند.
حقیقت وجود و همچنین وجودات امکانى از امور اعتبارى نیستند. براى آنکه اگر حقیقت وجود امرى اعتبارى باشد، هیچ ماهیتى تحقق پیدا نمىنماید، براى آنکه ماهیت «بما هى هى» بدون لحاظ وجود و تنور آن بنور هستى، باتفاق قائلان به اصالت ماهیت و اصالت وجود، امرى اعتبارى است و منشأ اثر نمىباشد.
وجود و جمیع امورى که مربوط بوجود است، از قبیل وحدت و کثرت و تشخص از مقام و مرتبه ماهیت خارج است. ماهیت بهواسطه اتحاد با وجود، مستحق حمل موجود مىشود. ما بطور مفصل در رساله «هستى از نظر فلسفه و عرفان» و تعلیقات بر «شرح مشاعر ملا صدرا تألیف ملا محمد جعفر لنگرودى»، تبعا لصدر المتألهین، ادله مفصل بر اصالت وجود ذکر نمودهایم. عرفا هم نظیر محققان از حکما وجود را اصل مىدانند، و لکن چون براى وجود مراتب قائل نیستند و اصل وجود را مخصوص به حق مىدانند، نحو دیگرى برهان بر این معنى اقامه نمودهاند و در بحث علمى مستقیما برهان بر تحقق اصل حقیقت وجود و مقام صرافت هستى از طریق اینکه در هر طبیعتى مقام صرافت وجود و اطلاق هستى تقدم دارد، بر مقام امتزاج وجود با ماهیات مرتبه تقیید وجود باعیان ثابته چنین حقیقتى بدون اعتبار معتبر قائم بذات است، اقامه نمودهاند.
دائما او پادشاه مطلق است
در مقام عز خود مستغرق است
او به خود ناید ز خود آنجا که اوست
کى رسد عقل وجود آنجا که اوست
حقیقت وجود 6 ، باعتبار تجلى در اعیان، عین موجودات است و باعتبار انبساط، شامل همه حقایق مىشود و با قید وحدت و صرافت، معیت سریانى با حقایق دارد و احاطهاش بر حقایق، احاطه سریانى است؛ ولى معیت و احاطه اصل وجود نسبت بموجودات، احاطه قیومى است. سرّ اینکه اصل حقیقت وجود، اظهر از جمیع اشیاء است؛ این است که ظهور شأن نور و وجود است، و وجود هر چه تمامتر باشد، نورانىتر و ظاهرتر است. بهمین جهت حقیقت حق که مقام صرافت وجود است و ماهیات را از ظلمت عدم بعالم نور سوق داده است، ظاهرترین اشیاء است. این حقیقت هم در مقام عقل ظاهرترین اشیاء است؛ چون مقام صرافت وجود در رتبه عقلى هم ظاهرتر و جلىتر از مقام شوب و امتزاج وجود با ماهیات و اعدام است، و هم در مقام شهود و فناء در توحید ظهور دارد؛ چون فناء در توحید و شهود حقیقت وجود، ناشى از تجلى حق است در قلب عارف سالک؛ بهمین جهت، خاتم الاولیاء، على بن ابى طالب فرموده است: «ما رایت شیئا الّا و رایت اللّه قبله و بعده و معه و فیه».
دلى کز معرفت نور و صفا دید
بهر چیزى که دید، اول خدا دید
1 - یعنى خدا بود و چیزى با او نبود. در جاى خود ثابت شده است که افعالى که به خداوند استناد داده مىشود، از زمان انسلاخ دارد، چون حق تعالى فوق زمان و مکان است، «و لیس عند ربک صباح و لا مساء». عدم وجود موجودات با حق، یعنى در مرتبه وجود حق، دائمى است و آن حقیقت، بذات خود قائم است، بوجه من الوجوه در حیطه فکر بشرى نمىآید و هیچ موجودى در مقام ذات که مقام لا تعینى است راه ندارد. مقام احدیت وجود، برتر از افکار و عقول عقلا است. سکان ملأ اعلى مثل عقول طولیه و عرضیه و نفوس کامله نیز بدان مقام راهى ندارند، بلکه اشیاء بحسب تعین و ظهور و تدلى خارجى نیز با حق معیت ندارند، و حق با اشیاء معیت دارد. اطلاق مطلق، مقدم بر تقیید است، و فیض منبسط بر تعینات خود تقدم دارد، بلکه تعینات بالعرض وجود دارند: «هذا من الأسرار التى لا یمکن افشائها و اللّه غالب على امره».
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص126-131