الفقرة الخامسة :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
و لا یقبل الانقسام و التجزّى اصلا، خارجا و عقلا، لبساطته، فلا جنس له و لا فصل له، فلا حدّ له.
منبع:
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص28.
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):
و لا یقبل الانقسام و التجزّى اصلا، خارجا و عقلا، لبساطته، فلا جنس له1 و لا فصل له، فلا حدّ له2.
حقیقت وجود باعتبار بساطت و تنزه از اقسام ترکیب، انقسام و تجزّى بر نمىدارد نه قبول قسمت خارجى مىنماید و نه بحسب عقل ترکیب دارد، تا منقسم باجزاء شود، چون بسیط حقیقى است، جنس و فصل ندارد. بهمین دلیل صرف الوجود و بحت الذات است. هر چه که داراى أجزاء خارجى و عقلى و وهمى نیست، حد ندارد و قابل تعریف نیست، و هر حقیقتى که معرا از ماهیت است و از سنخ ماهیات جوهرى و عرضى نیست، یا أوضح اشیاء است و یا آنکه غیب محض و مجهول مطلق است، و باعتبار ادراک نظرى، باید از وصول به چنین حقیقتى مأیوس بود، مگر باعتبار فناء در توحید و بقا به احدیت وجود و شهود حقیقت حق، باندکاک جبل انیت وجود امکانى، یعنى شهود حق به مشاهده حضورى، نه ادراک حصولى آن هم در تجلیات اسمى و شهود حق در وراى حجب نورى و گرنه مقام مشهود احدى نگردد مگر اولیاى محمدیّین بجهت آنکه مشاهده حضوریه و مکاشفه ذوقى، به اعتبارى اکتناه و نیل بکنه حقیقت نیست، اکتناه ممنوع و محال بقدم فکر است، و مشاهده حضورى ببراق و رفرف ذوق است. لذا در تعریف فکر، علماى منطق گفتهاند:
«الفکر ترتیب امور معلومة للتأدى الى أمر مجهول». اینکه بزرگان فرمودهاند:
فکر و نظر و مبدا ادراکات علوم حصولى، حجاب، و علم حاصل از این طریق، حجاب اکبر است؛ مرادشان اینست که ذکر شد؛ چون مشاهده، عبارة اخراى حضور و تدلى و تعلق و ربط صرف و رفض تعینات امکانیه است.
از ولى عصر، امام منتظر و قطب عالم امکان و خاتم ولایت مطلقه محمّدیه «ص» وارد شده است: «و نوّر ابصار قلوبنا بضیاء النظر الیک، حتى یحرق أبصار القلوب حجب النور، فیصل الى معدن العظمة، فتصیر أرواحنا متعلّقة بعز قدسک» در این کلام صادر از معدن علم و حکمت و کلمات سایر ائمه علیهم- السلام از این قسم از معارف بسیار است. نکتهها هست ولى محرم اسرار کجاست در مفاتیح: انر ابصار ... نظرها ... تخرق ابصار القلوب حجب ...
فتصل ... معلقة.
سخن سربسته گفتى با حریفان
خدایا زین معما پرده بردار
1 - محققان از حکما در نفى ترکیب از وجود، مطالب زیادى برشته تحریر در آوردهاند. نگارنده بطور مبسوط در کتاب« هستى از نظر فلسفه و عرفان»، و حواشى و تعلیقات بر« شرح مشاعر ملا صدرا» این مطلب را بیان نمودهام و در اینجا از تفصیل آن خوددارى مىنمایم و بطور اختصار مىگوئیم:
وجود نه مرکب از اجزاى خارجى است، مثل ترکیب شیئى از ماده و صورت؛ چون اجزاى خارجى باید بعضى در بعضى دیگر حلول نموده تا از ترکیب بعد از فعل و انفعال، مرکب وجود پیدا نماید. فعل و انفعال در حقیقت وجود محال است؛ چون اجزاء باید با یکدیگر و مجموعا با مرکب متغایر باشند، تا از ترکیب اجزاء، وجود، حصول پیدا نماید؛ در حالتى که بفرض آنکه وجود داراى اجزاء باشد، باید اجزاء حصول خارجى داشته باشند. این خود مستلزم تحقق وجود است در اجزاء مرکب، قبل از تحقق وجود. پس حقیقت وجود بدون ترکب از اجزاء، حصول پیدا نموده است. اگر چنانچه اجزاء معدوم باشند، این فرض، مستلزم تحصل وجود از عدم است، بهمین ملاک وجود، مرکب از اجزاى مقدارى نیست؛ چون مقدار از خواص جسم است، و هر جسمى مرکب است، و وجود بسیط است. وجود، اجزاء عقلى نظیر جنس و فصل و ماده و صورت عقلى نیز ندارد، دلیل بر نفى ترکب وجود از جنس و فصل، که مستلزم نفى اجزاء خارجیه« ماده و و صورت» و اجزاء عقلیه نیز مىباشد، آنست که حقایق وجودیه حقایقى بسیطند و تقوم بجنس و فصل ندارند؛ براى آنکه در جاى خود مبرهن گردیده است، که احتیاج و افتقار جنس بفصل در تقوم ذات جنس نمىباشد، بلکه احتیاج جنس بفصل در تحصیل وجودى و تقرر خارجیست، و فصل باعتبار بعضى از ملاحظات تفصیلیه عقلیه، بهمنزله علت مفید جنس است؛ بنا بر این، اگر براى حقیقت وجود، جنس و فصلى باشد جنس آن یا حقیقت وجود یا ماهیتى معروض وجود است، بنا بر اول لازم مىآید که فصل، مفید معناى ذات جنس باشد و فصل مقسم جنس، مقوم جنس شود و این خلف است.
بنا بر ثانى، حقیقت وجود یا فصل است یا چیز دیگر. بنا بر هر دو تقدیر، خرق فرض لازم مىآید به علت آنکه طبایع محموله بحسب خارج متحد و بحسب معنى و مفهوم مختلفند و در اینجا امر این نحو نمىباشد.
بیان تفصیلى این مطلب آنست که جنس و فصل نسبت به یکدیگر عارض و معروضند. جنس نسبت به فصل عرض عام، و فصل نسبت بجنس عرض خاص است. و معناى عروض در اینجا عروض بحسب شیئیت مفهومیست که لحوق احد المفهومین بر دیگرى باشد، نه عروض خارجى که مستلزم وجود خارجى معروض باشد؛ مثلا مفهوم حیوان جنسى بحسب نفس مفهوم تام و تمام و متضمن جمیع اجزاء و مقومات نفس ذات خود مىباشد، و مفهوم ناطق از حقیقت حیوان خارج است و فصل بر جنس باعتبار ابهام و تردد بین امور کثیره عارض مىگردد و بصرف لحوق معناى جنس را تحصل دهد.
به عبارت اخرى، معناى حیوان جنسى، عبارت از جسم نامى حساس متحرک بالاراده است، و تمامیت هویت مفهومى حیوان، بهمین اجزاء، مىباشد، طبیعت جنسیه امر مبهم و محتمل بین امور کثیره است، و این ابهام بحسب وجود خارجى مىباشد و فصل جنس را از ابهام خارج نموده و جنس بعروض فصل تحصل پیدا مىنماید. همینطور، مفهوم حیوان، خارج از حقیقت ناطق است، و بحسب مفهوم داخل در هویت ناطق نیست؛ بعد از لحوق و عروض این دو مفهوم بر یکدیگر، دو جزء جوهرى از براى تحصل انسان که نوع باشد، مىگردند، و چون طبیعت هر یک از جنس و فصل خارج از حقیقت یکدیگر است، محققین منشأ حمل فصل را بر جنس، اتحاد وجودى و تحصل خارجى دانسته و گفتهاند: حمل فصل بر جنس، حمل شایع صناعیست. با آنکه ناطق و حیوان از اجزاء حدیه انسان هستند.
سرّ آنکه جنس در مقام تحصل خارجى احتیاج بفصل دارد، نه بحسب تقرر ماهوى؛ آنست که ماهیات دو اعتبار دارند: یکى مقام تقرر ماهوى و دیگر: مقام تقرر خارجى و چون وجود و تحصل خارجى، امرى زاید بر حقایق ماهویه و داخل در حقیقت آنها نیست، باید منشأ و جهت خارجى آنها غیر از ثبوت و شیئیت ماهوى آنها باشد، و لیکن چون حقایق وجودیه وجودى زاید بر ذات خود ندارند؛ اگر حقیقت وجود جنس داشته باشد و آن جنس حقیقت وجود باشد( چون وجود حقیقت واحده است)؛ لازمهاش آنست که فصل داخل در حقیقت جنس باشد، و جنس و فصل بحسب معنى متحد باشند، و لازم مىآید که محصل وجودى آن، مقوم ذات و داخل در حقیقت باشد، و فصل مقسم که خارج از حقیقت جنس بود و حیوان جنسى را بانواع متعدده تقسیم مىنمود؛ بتمام معنى داخل در مفهوم حیوان و مقوم معنى جنسى باشد. و این عبارت از انقلاب فصل به مقوم است.
اما توضیح محذور ثانى، که جنس ماهیتى معروض حقیقت وجود باشد: نظر به اینکه اجزاء نوع مثل حیوان و ناطق که اجزاء قوامى انسان نوعى هستند، بحمل شایع بر نوع حمل مىشوند و ملاک حمل شایع، تغایر مفهومى و اتحاد خارجیست و نوع حمل مىشود بر اجزاء، مثل حمل انسان بر حیوان و ملاک حمل اتحاد خارجیست و تغایر مفهومى یعنى باید موضوع مثل انسان و محمول مثل حیوان در مقام حمل، تغایر مفهومى و اتحاد خارجى داشته باشند. اگر حقیقت وجود معناى نوعى شد، و جنس و فصل داشت، و جنس ماهیتى، معروض حقیقت وجود شد، فصل یا حقیقت وجود است یا چیز دیگر( معروض حقیقت وجود)، در این فرض لازم مىآید که شرائط حمل منتفى باشد، براى آنکه اجزاء محموله در حمل حیوان بر انسان و حمل ناطق بر انسان، باید بحسب مفهوم متغایر و بحسب مصداق متحد باشند و در اینجا اجزاء محموله بنا بر آنکه فصل حقیقت وجود باشد، بحسب معنى اتحاد دارند نه تغایر.
2 - محققان از حکما در نفى ترکیب از وجود، مطالب زیادى برشته تحریر در آوردهاند. نگارنده بطور مبسوط در کتاب« هستى از نظر فلسفه و عرفان»، و حواشى و تعلیقات بر« شرح مشاعر ملا صدرا» این مطلب را بیان نمودهام و در اینجا از تفصیل آن خوددارى مىنمایم و بطور اختصار مىگوئیم:
وجود نه مرکب از اجزاى خارجى است، مثل ترکیب شیئى از ماده و صورت؛ چون اجزاى خارجى باید بعضى در بعضى دیگر حلول نموده تا از ترکیب بعد از فعل و انفعال، مرکب وجود پیدا نماید. فعل و انفعال در حقیقت وجود محال است؛ چون اجزاء باید با یکدیگر و مجموعا با مرکب متغایر باشند، تا از ترکیب اجزاء، وجود، حصول پیدا نماید؛ در حالتى که بفرض آنکه وجود داراى اجزاء باشد، باید اجزاء حصول خارجى داشته باشند. این خود مستلزم تحقق وجود است در اجزاء مرکب، قبل از تحقق وجود. پس حقیقت وجود بدون ترکب از اجزاء، حصول پیدا نموده است. اگر چنانچه اجزاء معدوم باشند، این فرض، مستلزم تحصل وجود از عدم است، بهمین ملاک وجود، مرکب از اجزاى مقدارى نیست؛ چون مقدار از خواص جسم است، و هر جسمى مرکب است، و وجود بسیط است. وجود، اجزاء عقلى نظیر جنس و فصل و ماده و صورت عقلى نیز ندارد، دلیل بر نفى ترکب وجود از جنس و فصل، که مستلزم نفى اجزاء خارجیه« ماده و و صورت» و اجزاء عقلیه نیز مىباشد، آنست که حقایق وجودیه حقایقى بسیطند و تقوم بجنس و فصل ندارند؛ براى آنکه در جاى خود مبرهن گردیده است، که احتیاج و افتقار جنس بفصل در تقوم ذات جنس نمىباشد، بلکه احتیاج جنس بفصل در تحصیل وجودى و تقرر خارجیست، و فصل باعتبار بعضى از ملاحظات تفصیلیه عقلیه، بهمنزله علت مفید جنس است؛ بنا بر این، اگر براى حقیقت وجود، جنس و فصلى باشد جنس آن یا حقیقت وجود یا ماهیتى معروض وجود است، بنا بر اول لازم مىآید که فصل، مفید معناى ذات جنس باشد و فصل مقسم جنس، مقوم جنس شود و این خلف است.
بنا بر ثانى، حقیقت وجود یا فصل است یا چیز دیگر. بنا بر هر دو تقدیر، خرق فرض لازم مىآید به علت آنکه طبایع محموله بحسب خارج متحد و بحسب معنى و مفهوم مختلفند و در اینجا امر این نحو نمىباشد.
بیان تفصیلى این مطلب آنست که جنس و فصل نسبت به یکدیگر عارض و معروضند. جنس نسبت به فصل عرض عام، و فصل نسبت بجنس عرض خاص است. و معناى عروض در اینجا عروض بحسب شیئیت مفهومیست که لحوق احد المفهومین بر دیگرى باشد، نه عروض خارجى که مستلزم وجود خارجى معروض باشد؛ مثلا مفهوم حیوان جنسى بحسب نفس مفهوم تام و تمام و متضمن جمیع اجزاء و مقومات نفس ذات خود مىباشد، و مفهوم ناطق از حقیقت حیوان خارج است و فصل بر جنس باعتبار ابهام و تردد بین امور کثیره عارض مىگردد و بصرف لحوق معناى جنس را تحصل دهد.
به عبارت اخرى، معناى حیوان جنسى، عبارت از جسم نامى حساس متحرک بالاراده است، و تمامیت هویت مفهومى حیوان، بهمین اجزاء، مىباشد، طبیعت جنسیه امر مبهم و محتمل بین امور کثیره است، و این ابهام بحسب وجود خارجى مىباشد و فصل جنس را از ابهام خارج نموده و جنس بعروض فصل تحصل پیدا مىنماید. همینطور، مفهوم حیوان، خارج از حقیقت ناطق است، و بحسب مفهوم داخل در هویت ناطق نیست؛ بعد از لحوق و عروض این دو مفهوم بر یکدیگر، دو جزء جوهرى از براى تحصل انسان که نوع باشد، مىگردند، و چون طبیعت هر یک از جنس و فصل خارج از حقیقت یکدیگر است، محققین منشأ حمل فصل را بر جنس، اتحاد وجودى و تحصل خارجى دانسته و گفتهاند: حمل فصل بر جنس، حمل شایع صناعیست. با آنکه ناطق و حیوان از اجزاء حدیه انسان هستند.
سرّ آنکه جنس در مقام تحصل خارجى احتیاج بفصل دارد، نه بحسب تقرر ماهوى؛ آنست که ماهیات دو اعتبار دارند: یکى مقام تقرر ماهوى و دیگر: مقام تقرر خارجى و چون وجود و تحصل خارجى، امرى زاید بر حقایق ماهویه و داخل در حقیقت آنها نیست، باید منشأ و جهت خارجى آنها غیر از ثبوت و شیئیت ماهوى آنها باشد، و لیکن چون حقایق وجودیه وجودى زاید بر ذات خود ندارند؛ اگر حقیقت وجود جنس داشته باشد و آن جنس حقیقت وجود باشد( چون وجود حقیقت واحده است)؛ لازمهاش آنست که فصل داخل در حقیقت جنس باشد، و جنس و فصل بحسب معنى متحد باشند، و لازم مىآید که محصل وجودى آن، مقوم ذات و داخل در حقیقت باشد، و فصل مقسم که خارج از حقیقت جنس بود و حیوان جنسى را بانواع متعدده تقسیم مىنمود؛ بتمام معنى داخل در مفهوم حیوان و مقوم معنى جنسى باشد. و این عبارت از انقلاب فصل به مقوم است.
اما توضیح محذور ثانى، که جنس ماهیتى معروض حقیقت وجود باشد: نظر به اینکه اجزاء نوع مثل حیوان و ناطق که اجزاء قوامى انسان نوعى هستند، بحمل شایع بر نوع حمل مىشوند و ملاک حمل شایع، تغایر مفهومى و اتحاد خارجیست و نوع حمل مىشود بر اجزاء، مثل حمل انسان بر حیوان و ملاک حمل اتحاد خارجیست و تغایر مفهومى یعنى باید موضوع مثل انسان و محمول مثل حیوان در مقام حمل، تغایر مفهومى و اتحاد خارجى داشته باشند. اگر حقیقت وجود معناى نوعى شد، و جنس و فصل داشت، و جنس ماهیتى، معروض حقیقت وجود شد، فصل یا حقیقت وجود است یا چیز دیگر( معروض حقیقت وجود)، در این فرض لازم مىآید که شرائط حمل منتفى باشد، براى آنکه اجزاء محموله در حمل حیوان بر انسان و حمل ناطق بر انسان، باید بحسب مفهوم متغایر و بحسب مصداق متحد باشند و در اینجا اجزاء محموله بنا بر آنکه فصل حقیقت وجود باشد، بحسب معنى اتحاد دارند نه تغایر.
منبع:
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص135-138