الفقرة الحادیة عشر :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
و الوجود العامّ1 المنبسط على الأعیان2فی العلم، ظلّ من أظلاله؛ لتقیّده بعمومه، و کذلک الوجود الذهنیّ و الوجود الخارجیّ3 ظلاّن لذلک الظلّ4، لتضاعف التقیید، و إلیه الإشارة بقوله: أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاکِناً5.
فهو الواجب الوجود الحقّ سبحانه و تعالى، الثابت بذاته، المثبت لغیره، الموصوف بالأسماء الإلهیّة، المنعوت بالنّعوت الربّانیة، المدعوّ بلسان الأنبیاء و الأولیاء، الهادی خلقه إلى ذاته، الداعی مظاهره بأنبیائه إلى عین6 جمعه7، و مرتبة الوهیّته.
أخبر بلسانهم: (أنّه بهویّته8 مع کلّ شیء، و بحقیقته مع کلّ حیّ) و نبّه أیضا أنّه عین الأشیاء9 بقوله: هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ10 وَ اَلْبٰاطِنُ11 وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ12.
فکونه عین الأشیاء13؛ بظهوره فی ملابس14 أسمائه و صفاته فی عالمی العلم و العین، و کونه غیرها؛ باختفائه فی ذاته، و استعلائه بصفاته عمّا یوجب النقص و الشین، و تنزّهه عن الحصر و التعیین، و تقدّسه15 عن سمات الحدوث و التکوین.
و إیجاده16 للأشیاء و اختفاؤه فیها - مع إظهاره إیّاها، و إعدامه لها فی القیامة17 الکبرى - ظهوره بوحدته، و قهره إیّاها بإزالة تعیّناتها18 و سماتها، و جعلها متلاشیة، کما قال: لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ19، کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ20.
و فی الصغرى تحوّله من عالم الشهادة إلى عالم الغیب، أو من صورة إلى صورة فی عالم واحد،
1 - أی الأقدس.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص33-35.
و الوجود العام المنبسط على الاعیان فى العلم ظل من اظلاله لتقیده بعمومه و کذلک الوجود الذهنى و الخارجى ظلان لذلک الظل لتضاعف التقیید و الیه الاشارة بقوله:
«أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً» فهو الواجب الوجود الحق الثابت بذاته المثبت لغیره الموصوف بالاسماء الالهیة المنعوت بالنعوت الربانیة المدعو بلسان الانبیاء و الاولیاء الهادى خلقه الى ذاته الداعى مظاهره بانبیائه الى عین جمعه و مرتبة الوهیته. اخبر بلسانهم «انه بهویته مع کل شىء و بحقیقته مع کل حی» و نبه ایضا انه عین الاشیاء بظهوره فى ملابس اسمائه و صفاته فی عالمى العلم و العین و کونه غیرها باختفائه فی ذاته و استعلائه بصفاته عما یوجب النقص و الشین و تنزهه عن الحصر و التعیین و تقدّسه عن سمات الحدوث و التکوین و ایجاده للاشیاء و اختفائه فیها مع اظهاره ایاها و اعدامه لها فی القیامة الکبرى ظهوره بوحدته و قهره ایاها بازالة تعیناتها و سماتها و جعلها متلاشیة کما قال: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» و فی الصغرى تحوله من عالم الشهادة الى عالم الغیب او من صورة الى صورة فى عالم واحد.
وجود عام منبسط، سایهاى از سایههاى اصل حقیقت وجود است، چون مبدا تعین و ظهور وجود منبسط، فیض اقدس است. وجود منبسط که از آن تعبیر به فیض مقدس و نفس رحمانى و حق مخلوق به، شده است، ناشى از فیض اقدس است، و فیض اقدس عبارتست از اول تعین ناشى از مقام احدیت که باطن فیض مقدس باشد.
حق- در مرتبه تعین اول و مقام احدیت و مقام «رؤیة المفصل مجملا» در مقام تنزل به مرتبه واحدیت متنزل مىشود و از ظهور «رؤیة المجمل مفصلا» فیض مقدس ظاهر در کسوت صور خارجیه و صور ادراکیه مىشود.
پس فیض مقدس و وجود منبسط بر اعیان ثابته و ماهیات و مقام خلق، ناشى از دو تجلى و یا دو تعین است. وجود منبسط نسبت بذات تقیید دارد، چون ذات،
همانطورىکه بیان شد، تعین ندارد، حتى از قید اطلاق هم عارى است بر خلاف فیض مقدس که مقیّد باطلاق است، و وجود خارجى اعیان و وجود ذهنى ماهیات، ناشى از تجلى حق بصورت وجود منبسط و فیض مقدّس است. لذا وجود خارجى و ذهنى دو سایه و دو تعین از تعینات وجود منبسط است. اصل حقیقت وجود بوجود منبسط متعین و مقید شده است و از مقام صرافت تنزل نموده است.
وجود منبسط بهواسطه قبول تقیدات خاصه، بصورت اعیان خارجیه از قبیل جوهر و عرض، وجود خارجى و وجود علمى در آمده است، چون وجودات مقیده، از کثرت قیود و تضاعف تقیدات اصل وجود، ظهور پیدا کرده است.
و بهمین معنى در آیه شریفه اشاره شده است: «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ، وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً».
حقیقت وجود، واجب بالذات و ثابت بنفس خود، و مبدا ثبوت و تحقق ماهیات و اعیان است. آن حقیقت، باعتبار مقام واحدیت، باسماء الهیه و نعوت ربانیه موصوف است، در لسان انبیا و اولیاء که بمقام اسماء و صفات متصل شدهاند، خوانده شده است، و خلق خود را بدین سبب بسوى ذات خود هدایت نموده است و مظاهر وجودى خود را «افراد انسان» توسط انبیاء بمقام عین جمع «مرتبه احدیت»، و مرتبه الوهیت «مقام واحدیت»، هدایت نموده است. بلسان انبیاء خبر داده است که بحسب هویت و ذات با هر موجودى معیت قیومى دارد؛ چون علت، مقوم وجود معلول است و انفکاک این دو از یکدیگر محال است. و بحسب حقیقت با هر موجود زندهاى همراه است؛ (چون حیات ذاتى، سارى در جمیع اشیاء است).
حقیقت حق، به عباد خود خبر داده است که: بحسب فیض منبسط و رحمت واسعه، عین هر موجودى، و اصل هر ثابتى است؛ و باعتبار ظهور در ملابس اسماء و صفات و ظهور در کسوت خلق در عالم خارج و علم، عین هر ذى وجودى است؛ و باعتبار اصل ذات و هویت و بملاحظه اسم باطن و بجهت اختفاء او باعتبار ذات و برترى آن حقیقت بملاحظه صفات علیا و اسماء حسنى، و تنزّه اصل ذات از مخالطت با ممکنات و امتزاج با مادیات، و مبرّا بودن از حدّ وجودى و تنزه آن ذات از علائم و جهات حدوث و لوازم عالم ماده و تکوین، غیر اشیاء است. و بخشیدن وجود بممکنات و مخفى شدن در باطن اشیاء، با اظهار حقایق در عین خفاء ذات و خفاء در عین ظهور و اعدام و افناء حقایق در قیامت کبرى و رجوع حقایق و استهلاک موجودات و افناء انیّات در احدیت وجود و مقام جمع الجمع، بواسطه برداشتن تعیّنات امکانى و علائم و جهات خلقى، و مندک نمودن کافه موجودات بحکم رجوع هر فردى باصل خود، دلیل بر تمامیت ذات و علو مقام اوست.
عباد خود را بلسان انبیاء و اولیاء از قیامت آگاه نموده است، چنانکه در قرآن مجید فرموده است: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ، لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». چون روز قیامت عبارت از رجوع حقایق است به اصل واحد، زیرا به حکم عقل و نقل مآل و مآب جمیع موجودات، رجوع به حق است؛ چون قیامت، عبارت از ظهور حکم وحدت و غلبه جهت ربوبیت و زوال تعینات امکانى و اندکاک جبل انیّات و فناء حقایق در ذات واحد قهار است.
تفصیل این بحث «تجلى حق به اسم قهار در قیامت کبرى و تحول اشیاء از عالم شهادت به عالم غیبت، یا انتقال از صورتى به صورت دیگر در عالم واحد»،
ماهیات و اعیان ثابته، صورت و ظاهر کمالات حقند؛ چون حق تعالى کمالات خود را بواسطه ظهور اسماء و صفات در ماهیات و تجلى اسماء در اعیان ثابته امکانیه اظهار نموده است. پس اعیان ثابته و حقایق امکانیه، که از مقام غیب ذات بنحو کثرت در وحدت در مقام احدیت و بنحو کثرت و تمایز و امتیاز و تعدد در حضرت علم و مقام واحدیت ظهور نمودهاند، صورتهاى کمالات نامتناهى حقند، و حق در باطن این اعیان در حجاب عزت و تمامیت موجود است در مرتبه واحدیت نیز تکثیر باعتبار مفهوم و تجلى اسمائى است و ذات بکمال صرافت و وحدت باقى است.
اعیان بواسطه استعدادات ذاتى، هر یک تقاضاى ظهور خارجى نمودند و حق بتجلى اسماء و صفات، اعیان را توسط وجود منبسط و فیض ارفع اعلى و نفس رحمانى و مشیت فعلیه و اراده فعلى ظاهر نمود.
در صورت هر چه گشت موجود
بنمود جمال خویش ظاهر
در عین ظهور گشت مخفى
در عین خفا نمود اظهار
حق تعالى، بحسب حب بذات و معروفیت اسماء و صفات و تجلى ذاتى در مقام احدیت، حقایق کونیه را از مقام احدیت «بفیض اقدس» بمقام واحدیت، و از مقام واحدیت بمقام عین، و خارج «بفیض مقدس» به زینت هستى آراست. و جمیع حقایق را بوجود خاص خود موجود نمود. بواسطه همین تجلى، یعنى تجلى حق بصور کونى خارجى حقیقت وجود با حفظ وحدت ذات متکثر شد. و این تکثرات چون ناشى از اصل وحدت است، قادح به وحدت حقه حقیقیه اصل وجود نگردید، و وجود بحسب مقام ذات بهمان صرافت باقیست. حقیقت حق، همه حقایق را بادراک و حضور حقیقت ذات از براى ذات و تجلى ذات براى ذات ادراک مىنماید. یعنى در مقام احدیت، همه حقایق را بنحو جمع الجمع، که از آن ادراک به «رؤیة المفصل مجملا کالشجرة فى النواة»، درک مىنماید. و بنحو تفصیل؛ اعیان خارجیه را در حضرت علم «مقام واحدیت»، شهود مىنماید.
علم حق باشیاء، خارج از موطن وجودى حق نیست، و صورت تفصیلیه علم حق بصفحات اعیان وجود، عقل اول نیست؛ چون علم کمالى حق، باید از موطن ذات حق خارج نباشد. حق ازآنجائىکه در موطن وجود خویش، جامع جمیع حقایق است، جمیع تعینات در مقام احدیت و واحدیت بوجهى عین وجود حق است. و چون حقایق، عین وجود حقاند، حق بادراک ذات، همه حقایق را بعلم بسیط واحد تفصیلى شهود مىنماید. اگر چه حقایق از حیث تعین غیر حقند، ولى عالم بهمین حقایق، حق است.
حکماى مشاء، چون از اصل وحدت وجود و کیفیت احاطه وجود اطلاقى حق، غفلت کردهاند، علم تفصیلى حق را بصور مرتسمه و برخى ملاک علم حق را بصور موجود در عقل اول دانستهاند. و برخى از حکماى اشراق، علم تفصیلى حق را وجود مثل نورى افلاطونى و حقایق ناشى از عقول عرضیّه دانستهاند.
بنا بر آنچه که ذکر شد، چون صور حقایق، عین وجود حقند، (اگر چه باعتبار تعین از وجهى غیرند)، حق در دو موطن، حقایق را شهود مىنماید. در کیفیت علم به طریقه اهل توحید، این مسئله را بطور کامل بیان خواهیم نمود.
حقیقت حق، همه حقایق را ادراک مىکند، ولى موجودات و ممکنات بهواسطه محدودیت، ذات حق را ادراک نمىنمایند1 «و هو یدرک الأبصار و لا تدرکه الأبصار». احاطه علمى بحق تعالى، محال است: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» و «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»، چون احاطه بحق محال است، حق تعالى عباد خود را از روى لطف و رأفت و بلسان ارشاد و رحمت از طلب محال منع نموده است، «یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ». احاطه او باشیاء، احاطه قیومیه است و بحسب اطلاق وجودى، با هر موجودى وجود دارد. «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»، چون احاطهاش باشیاء احاطه قیومیه است و بحسب فعل، سارى در همه اشیاء است و چون مقوم وجودى حقایق وجودى است؛ هر موجودى اول حق را ادراک مىنماید، بعد از ادراک حق، ذات خود را شهود مىنماید. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ». بحسب تجلى و ظهور فعلى هیچ موجودى از حق خالى نیست، «وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»، چون وحدت حق، وحدت اطلاقى است، در همه جا ظهور دارد، تحقق هویت او در عوالم غیبى، منافات با تحلى و ظهور او در عوالم شهادت ندارد. «هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ». اصل حقیقت وجود نور محض و نور همه حقایق است. چون ممکنات با قطع نظر از تجلى و ظهور نور حق ظلمت محضهاند: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
چون مقوم وجودى ممکنات است، به هر چیزى احاطه قیومى دارد، «کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً». در کلمات نبوى و ولوى، اشارات لطیفى بظهور حق در اقطار ملک و ملکوت موجود است. «لو دلیتم بحبل الى الارض السفلى لهبط الى اللّه».
آیات قرآنیه، نظیر «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» و «فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» اشاره به وحدت در کثرت است.
1 - حقیقت حق به هیچ یک از انحاء ادراک، اعم از حسى و خیالى و عقلى ادراک نمى شود، چون وجودى است محیط بر همه حقایق و در مرتبه اعلاى از تجرد واقع است. متعلق ادراکات حسى و خیالى، اجسام مادیه و اشباح مثالیه است، و آنچه را که عقل ادراک مى نماید، مفاهیم و ماهیات است. مفاهیم مثار کثرت و اختلاف و دوئیت مى باشد. مدرکات عقلى، همیشه حکایت ناقص و مبهم از واقعیات مى نماید. حکماى اسلامى، اتفاق دارند که ادراک ذات حق بنحو اکتناه، محال است. چون ادراک تام، فرع بر احاطه به معلوم خارجى است. ادراک حق بنحو اجمال یعنى ادراک بوجه« نه بنحو احاطه و سلطه»، بعلم حصولى و حضورى هر دو امکان دارد.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص153-158