الفقرة الثانیة عشر :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
فالماهیّات صور کمالاته، و مظاهر أسمائه و صفاته، ظهرت أوّلا فی العلم1، ثمّ فی العین2 بحسب حبّه إظهار آیاته و رفع أعلامه و رایاته، فتکثّر بحسب الصور، و هو على وحدته الحقیقیّة، و کمالاته السرمدیّة.
و هو یدرک حقائق3 الأشیاء بما یدرک4 حقیقة ذاته، لا بأمر آخر کالعقل الأوّل و غیره؛ لأنّ تلک الحقائق أیضا عن ذاته حقیقة، و إن کانت غیرها تعیّنا.
و لا یدرکه غیره5، کما قال: لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ6،
1 - أی بالأقدس.
2 - أی بالمقدّس.
3 - قال الشیخ ره فی الفصّ الإدریسی ص 101 ج 2: «و الولد عین أبیه» قال القیصری فی شرحه، بحکم اتّحاد الحقیقة و فیضانه من جمیع أجزاء وجوده و کونه بعضه. و فی بعض النسخ: و کونه من عینه، و إن کان غیره من حیث تعیّنه و تشخّصه. انتهى. علم من هذا أنّ مرادهم من العینیة ماذا.
شارح لمعات در لمعه هفتم فرموده: مراد بسریان در همه عموم تجلّى اوست مر موجودات را ظاهرا و باطنا.
4 - أی التفصیلی، و أما فی العلم الإجمالى فوجودها کان منطویا فیه، و لا اسم و لا رسم لها، و إلى هذا أشار العارف الجامی بقوله:
بود اعیان جهان بىچند و چون ز امتیاز علمى و عینى مصون
نى به لوح علمشان نقش ثبوت نى ز فیض خوان هستى خورده قوت من تعلیقات الحکیم الإلهی السبزواری (ره) على الأسفار.
5 - کما قال بعضهم: فإن ذاتک العموم أیضا قید للوجود نفسه؛ لأنّه من حیث هو لا عامّ و لا خاصّ، لا کلّی و لا جزئی فی عین کونه نفس عممها. ج من ق.
6 - الأنعام (6):103.
منبع:
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص35.
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):
فالماهیات صور کمالاته و مظاهر اسمائه و صفاته، ظهرت اولا فی العلم، ثمّ فی العین بحسب حبّه اظهار آیاته1 و رفع اعلامه و رایاته، فتکثّر بحسب الصور، و هو على وحدته الحقیقیة و کمالاته السرمدیة، و هو یدرک حقایق الاشیاء بما یدرک حقیقة ذاته، لا بامر آخر، کالعقل الاول و غیره لأن تلک الحقائق ایضا عین ذاته حقیقة، و ان کانت غیرها تعینا، و لا یدرکه غیره کما قال: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ».
بحث و تحقیق
در اینکه حقیقت حقه حق بحسب نفس ذات و حقیقت، چون بسیط الوجود من جمیع الجهات و الحیثیات است، ازآنجهت که واحد است، از آن حقیقت در مقام تجلى و ظهور فعلى بیش از یک موجود صادر نمىشود. «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد». آن موجود واحد نزد حکماى الهى «قدس اللّه اسرارهم»، عقل اول و قلم اعلى است، و نزد اهل تحقیق، وجود عام مفاض بر اعیان کائناتست، (از عقل اول تا هیولاى اولى) که از آن تعبیر به تجلى سارى ورق منشور و نور مرشوش و حقیقت محمدیه و علویه و رحمت واسعه و تجلى فعلى و اراده فعلى و مشیت و حق مخلوق به و اضافه اشراقى حق و وجود عام و وجود کلى و مطلق نمودهاند.2
بحکم قاعده: «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد»، و به مقتضاى آیه کریمه: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» و کلمه موروث از اقدمین: «فعل کل فاعل مثل طبیعته»، فعل و اثر بالذات حق یک موجود است و این وجود باید از جمیع حدود عدمیه مبرا و منزه باشد، مگر آن حدى که لازمه مجعولیت باشد؛ چه معلول با لذات در رتبه علت بالذات واقع نخواهد شد. تکافؤ در رتبه و تساوى در مرتبه، منافات با اصل مسلّم علیت و معلولیت دارد.
وجود منبسط که فعل اطلاقى حق است، از جمیع حدود ماهوى و عدمى برى و واجد جمیع کمالات و فعلیات وجوداتست. نسبت این فعل اطلاقى بممکنات، نسبت مطلق بمقید است. ازآنجائىکه اطلاق در این مقام همان اطلاق و احاطه و سریان خارجیست، وجودات امکانى از تجلیّات این وجود وحدانىاند و فعل اطلاقى حق و وجود منبسط، عین ظهور و تدلى و تجلى حق است.
و الربط فی مرحلة الشهود
عین ظهور واجب الوجود
وجود واحد مفاض بر اعیان ممکنات، مغایر با وجود حق نیست. فرق آنست که وجود حق بر خلاف فعل اطلاقى او عارى و مطلق و مجرد از اعیان و مظاهر است.
اصل و باطن فیض، عام است و وجود منبسط استقلال ندارد و عین تجلى و تدلى حقست، و جمیع شئون وجودى از تقیدات این وجودند و بعینه جهت ربط اشیاء بحق اولست. لذا محققان فرمودهاند: احاطه حق باشیاء احاطه قیومى و احاطه وجود منبسط و وجود عام نسبت بحقایق امکانى، احاطه سریانیست.
همانطورىکه ذکر شد، وجود منبسط چون عین ربط بحق است، بالذات از حدود ماهوى مبراست و ماهیت ندارد و مىشود که موجودى با آنکه مفاض از غیر باشد، ماهیت نداشته باشد. ولى از استقلال بهرهاى ندارد، چون وجود منبسط، اصل رابط بین حق و اشیاء است و با لذات از حدود عدمى مبراست: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ». و چون جمیع حدود و مراتب، ناشى از اصل تجلى حق است و به اعتبارى منطوى در وجود الهى است، صحیح است که گفته شود: «قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» و چون برگشت جمیع افعال بفعل اطلاقى حق است و حق تعالى بنفس ذات، قیوم اشیاء است و جهت ربوبى بالذات غلبه بر جهت خلقى دارد و جهات خلقى از اطوار و ظهور فعل اطلاقى حقست، وارد شده است: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» و چون با رفع نظر از جهات حقى، تحقق جهات خلقى امکان ندارد، و جهات خلقى ظل جهات ربوبیست، این کلمه قدسى از مصدر عصمت و طهارت صادر شده است:
«لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین».
1 - کلیه کثرات امکانى، قبل از ظهور فعلى و تکثر خارجى بصورت وحدت بنحو انطواء کثرت در وحدت، مندمج و مستجن در غیب هویت ذات واحدیت جمع، موجود بودند. شاید یکى از معانى صمد در قول حق تعالى« اللَّهُ الصَّمَدُ»همین استجنان و اندماج حقایق در اصل وجود باشد.
کثرات در وجود اطلاقى حق، تمایز و تکاثر نداشتند، بلکه بوجود واحد موجود بودند. بحکم حب حق بذات و عشق به معروفیت اسماء و صفات، تجلى نمود وجود در موطن احدیت. و به مقتضاى« کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق الخ ...». وجود از مقام اجمال و بساطت و جمعیت و وحدت تنزل نمود بمقام بروز و تکاثر و امتیاز علمى.
موجب این حرکت غیبى و تجلى اعرابى، عشق حق بذات و حب به اسماء و صفات و مظاهر اسماء و صفات به تبع عشق بذات مىباشد. این تنزل و تجلى، مستلزم تغییر و انفعال در اصل وحدت وجود نمىباشد، کما اینکه علیت و معلولیت نیز منافى با ثبوت و تحقق علت و عدم تغییر خالق تام و تمام نمى باشد.
منشاء ظهور حقایق در موطن علم تفصیلى و ظهور اسمائى و صفاتى، فیض اقدس است، که مقام آن مبرا از سوائیت و جدائى مفیض و مفاض از یکدیگر مى باشد. این مرتبه را مقام جلاء مى نامند.
به عبارت دیگر، هویت مطلقه حق که واحد به وحدت حقیقیه است، مبدا نسبت علمیه است باعتبار ذات باعتبار این تعین، مقتضى تجلى و ظهور ذات از براى ذات است، با اشتمال ذات بشئون و احوال و اعتباراتى که ذات بحسب غیب هویت واجد مىباشد و آنها را از مقام غیب بمقام ظهور و تدلى مى رساند. ذات در مقام تجلى و ظهور در این مقام، مبدا چهار اسم که عرفا از آنها تعبیر بمفاتیح غیب نموده اند، مىشود.« وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ»، مفاتیح عبارتند از علم، وجود، نور و شهود: 1- علم بذات، که عبارت از ظهور است. 2- وجودى که عبارت اخراى وجدانست. 3- نورى که عبارت از اظهار ما فی الغیب باشد. 4- و شهودى که همان حضور ذات للذات است با اعتبار مذکور.
ظهور مذکور، چون تأمل شود مستلزم شعور بسائر شئون و احوال و اعتباراتى که براى ذات با مراتب و احوال و احکام و لوازم آن است مى باشد( بر وجه کلى). متعلق این شعور یا ذات است باعتبار بطون و غیب آن، که از آن تعبیر به شهود وحدت در کثرت مى نماید، و یا متعلق آن، نفس شئون ذاتیه است باعتبار اظهار ذوات شئون و یا اظهار بعضى از شئون بعض دیگر را، نه اظهار شئون ذاتى، حقایق امکانیه و اعیان ثابته را که از آن تعبیر به شهود کثرت در وحدت نموده اند. باعتبار اول بین حقایق مستجن در ذات، امتیازى نیست و باعتبار ثانى بین حقایق، امتیاز است.
حق تعالى، باعتبار فیض اقدس، حقایق موجود در عین وجود را بظهور علمى تفصیلى اظهار نمود. در این مقام، اعیان و ماهیات بلسان استعداد، طلب ظهور نمودند. حقتعالى حقایق را باعتبار مظهریت اعیان نسبت باسماء بفیض مقدس و رحمت امتنانیه وجود خارجى داد و آنها را از حد علم و تقدیر بعالم عین ظاهر نمود.
پس ذات حق مقتضى ظهور و بروز اعیان از حد غیب بعالم شهادت و ظاهر است. مبدا حصول اعیان بر وجه تکثر ناشى از تجلى حق در مقام واحدیت است. به عبارت واضح تر، حقایق را از استجنان در ذات بمقام استجنان در علم و از مقام استجنان علمى به تفصیل علمى اظهار نموده و از مقام تعیّن مفهوم بتحقق خارجى ظاهر نمود.
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
منشاء عشق حق بذات و ظهور ذات از براى ذات با شئون ذاتى« اسماء و صفات» و اعیان ثابته، باعتبار وجود علمى همان تجلى غیب اول است، که مستلزم اسماء اربعه و مفاتیح غیب است. تجلى حق را در مقام احدیت که ملازم با مفاتیح غیب است، کمال جلاء و ظهور حق را در مقام واحدیت با سائر شئون و احوال، کمال استجلاء نامیده اند. این بود شرح مرام مصنف محقق علامه که فرمود:
« فالماهیات صور کمالاته ظهرت فی العلم، ثم فی العین». صور کمالیه بودن ماهیات نسبت بحق باعتبار حکایت آنها است از اسماء و صفات کمالیه حق.
2 - جمعى بین قول حکما، که اول صادر از حق را عقل مى دانند، و بین قول عرفا جمع کرده اند، باین طریق: که عقل اول، وجود اجمالى وجود منبسط، و وجود منبسط تفصیل عقل اول است.
صدر المتألهین در چند مورد باین طریق بین این دو قول توفیق داده است، ولى حق آنست که وجود منبسط در مقام ذات و ازآنجائى که بالذات مرتبط به حقست، مقدم بر عقل است، و عقل تأخر رتبى از فیض مقدس دارد. و دلیل اقتضا مى نماید که اول صادر از حق باید از جمیع حدود عدمى مبرا باشد، مگر آن حدى که لازمه معلولیت و مجعولیت است، لذا رتبه فیض حق، بر مقام و مرتبه تعلق بماهیات، تقدم دارد.
شارح مفتاح چند دلیل بر تأیید مختار محققان از عرفا نقل کرده است. که خالى از مناقشات نمى باشد:
« فالمصیر الى ما حققناه». ما در شرح مواردى از فصوص الحکم در ضمن کلام شیخ اکبر و محیى الدین« رضى اللّه عنه»، این مطلب را بطور تفصیل ذکر نمودهایم.
حصول ذات از براى ذات. لازمه این حصول،« حصول ذات از براى ذات»، طلوع اسماء و صفات و ظهور امّهات و حقایق اسماء و اعیان ثابته در مقام واحدیت است. حقیقت وجود چون در مقام ذات غیب محض است، لذا بهآن مقام، غیب الغیوب اطلاق کرده اند، باین اعتبار در آن مرتبه، امرى که موجب تعین گردد، اعتبار نمى شود.
اول معناى وصفى که در آن مقام اعتبار مىشود وحدت حقیقى است، که تصور کثرت و مغایرت در آن امکان ندارد. ذات باعتبار اتصاف به وحدت حقیقى، مقتضى تعین واحدى است که قوم« عرفا» آن را تعین اول و حقیقت محمدیه« ص» نامیده اند. این امتیاز و تعین بحسب تقابل و تضاد نیست، بلکه باعتبار احاطه و شمول است. این تعین، کما اینکه گذشت، اقتضاء تجلى ذات را از براى ذات دارد، چون تعین در این مقام، عبارتست از توجه ذات از کنه غیب هویت و مقام لا یتناهى بمقام حضرت احاطه و تناهى، که عبارت اخراى ظهور و تجلى است که از آن به نسبت علمیه تعبیر نموده اند.
منبع:
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص159-162