الفقرة الثانیة و العشرون :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
و أیضا: لو کان عرضا1 عامّا لکان إمّا جوهرا2 و إمّا عرضا، و قد بیّنا أنّه لیس بجوهر و لا عرض.
و أیضا3: الوجود من حیث «هو هو» محمول على الوجودات المضافة4؛ لصدق قولنا: هذا الوجود وجود5، و کلّ ما هو محمول على الشیء لا بدّ أن یکون بینه و بین موضوعه ما به الاتحاد، و ما به الامتیاز، و لیس ما به الاتحاد هنا سوى نفس6 الوجود، و ما به التغایر سوى نفس الهذّیة7، فتعیّن أن یکون الوجود من حیث «هو هو» عین8 الوجودات9 المضافة حقیقة10، و إلاّ11 لم یکن وجودا ضرورة، و المنازع یکابر مقتضى عقله، إلاّ أن یطلق لفظ «الوجود» علیها12 و على الوجود من حیث «هو هو» بالاشتراک اللّفظی، و هو بیّن الفساد13.
1 - لأنّ عموم العرض فرع تعدّد المعروض راجع منطق الإشارات، ص 30
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص44.
و ایضا: لو کان عرضا عاما، لکان اما جوهرا و اما عرضا 1؛ و قد بیّنّا انه لیس بجوهر و لا عرض. و ایضا: الوجود من حیث هو هو، محمول على الوجودات المضافة، لصدق قولنا: هذا الوجود وجود، و کلّما هو محمول على الشىء، لا بدّ و ان یکون بینه و بین موضوعه ما به الاتحاد و ما به الامتیاز، و لیس ما به الاتحاد هنا سوى نفس الوجود، و ما به التغایر سوى نفس الهذیة، فتعین ان یکون الوجود من حیث هو هو، عین الوجودات المضافة حقیقة، و الّا لم یکن وجودا ضرورة، و المنازع یکابر مقتضى عقله. الّا ان یطلق لفظ الوجود علیها و على الوجود من حیث هو هو بالاشتراک اللفظى و هو بیّن الفساد.
به جماعتى از حکماى مشّاء نسبت داده شده است که وجودات، حقایق متباینه است و مفهوم کلى وجود حمل بر جمیع ماهیات مىشود و وجود نسبت بماهیات عرض عام است، ولى قائم بماهیات خارجیه و زائد بر ذات ماهیات است. و با آنکه عرض زائد بر ماهیات است، منشاء تحصل خارجى ماهیات نیز مىباشد.
شیخ الاشراق 2 در مطارحات و حکمت الاشراق و خواجه در تجرید و سایر حکما، فساد این قول را بطور مبسوط بیان نمودهاند.
در بطلان این قول شکى نیست. چون وجود از عوارض تحلیلى ماهیاتست و در خارج وجود با ماهیت متحدند. وجود اگر از عوارض خارجى ماهیت باشد، عرض عام نخواهد بود. و چون عرض عام از معقولات ثانویه است، داخل مقولهاى از مقولات جوهرى و عرضى نمىباشد. بنا بر این، حقیقت وجود داراى افراد نمىباشد، و افراد وجود عبارت از اضافات اشراقیهاى هستند که از تجلیات اصل حقیقت وجود در مظاهر متعدد حصول پیدا نموده است. تجلیات اصل وجود، نظیر حقیقت وجود، نه جوهر و نه عرض است. پس نسبت وجود بحقایق خارجى وجودات، یعنى افراد وجود، عرض عام نیست.
خلاصه کلام آنکه وجود، بنا بمشرب عرفا داراى افراد متعدد متباین نیست، «کما علیه المشاء»، و داراى افراد و مراتب مقول به شدت و ضعف نیست، «کما علیه صدر الحکماء و اتباعه تبعا لجمع من الحکماء»، چون داراى افراد نیست و افراد منحصر بحقایق ماهویست، نه حقایق وجودى. بنا بر این، تشکیک در وجود تشکیک عامى نیست، چون تشکیک عامى متفرع بر آن است که حقیقتى در آن تشکیک است که داراى افراد متعدد متغایر باشد. ما براى آنکه مطلب بهتر واضح شود، اقسام تشکیک را در این کتاب بیان مىکنیم: تشکیک در وجود، بنا بر قول قائلان به تباین در وجود تشکیک عامى3 است. و بنا بر قول فهلویون و محققان از حکما، تشکیک خاصى است. چون وجود بنا بر این مشرب، داراى حقایقى است متعدد که ما به الاشتراک در آن حقایق، عین ما به الامتیاز است. چون حقیقت وجودى که در آن تشکیک است و مفهوم وجود از آن حقیقت بدون حیثیت تقییدیه انتزاع مىشود و صاحب درجات مختلف است با حفظ وحدت، سارى در همه حقایق وجودى است.
قسم سوم از تشکیک، تشکیک خاص الخاصى است. چون مفهوم وجود حاکى از یک حقیقت، بلکه یک فرد واحد است و مصداقى غیر از یک فرد منحصر ندارد، و از براى آن حقیقت، افراد متباینه، «بنا بر قول مشاء»، و مراتب متکثره متفاضله، «بنا بر مسلک محققان از حکما» نیست، بلکه از براى مفهوم یک وجود است که اصل و عاکس و مضىء و شاخص است. و مظاهر وجودى، فروع و عکوس و افیاء و اظلال آن حقیقت است.
قسم چهارم از تشکیک، تشکیک اخصالخواصى است. بنا بر این مسلک، مفهوم وجود از یک وجود صرف محیط، انتزاع مىشود. مظاهر و ماهیات و اعیان ثابته، ثانیة ما یراه الاحولند و سراب و خیالى بیش نمىباشند.
قسم پنجم از تشکیک، تشکیک صفاء خلاصه خاص الخاصى است، تشکیک در این قسم از اقسام در اطوار و ظهورات حقیقت وجود است، نه در اصل وجود.
قسم ششم، تشکیک صفاء خلاصه اخصالخواصى است. در این قسم از تشکیک، حقیقت وجود منزه و مبراى از کثرت است و از وحدت مقابل کثرت تنزه دارد و همچنین از جمع بین کثرت و وحدت نیز مبراست. تفاوت در این قسم از تشکیک در عین آنکه در ظهورات و مظاهر و تجلیات است، بحکم سریان حکم احد المتحدین در آخر، در اصل حقیقت نیز موجود است و سلب تفاوت در عین اثبات است.4
چهار قسم اخیر از تشکیک، در حکم متقاربند و ارجاع هر کدام به دیگرى، امکان دارد، بلکه بنا بر آنچه که در تعلیقات بر شرح مشاعر، ذکر کردهایم، قول فهلویون نیز بقول محققان از عرفا بر مىگردد بشرط آنکه حقایق وجودیه را روابط بین عین ربط بحق بدانیم، در این صورت، صدق وجود بر وجود امکانى نیز داراى حیثیّت شبیه به حیثیت تقیدیه است بعد از وضوح مطالب مذکور مىپردازیم بتقریر مطلب، مصنف، علامه اعلى اللّه مقامه:
وجود چون داراى افراد نیست، و منحصر در یک اصل و حقیقت است و افرادى مغایر حقیقت وجود ندارد. نسبت باشیاء و ماهیات عرض عام نیست، چون وجود نه جوهر و نه عرض است، بلکه خارج از مقولاتست.
علاوه بر این، وجود بما هو وجود بر وجودات مضافه که اشعات و لمعات حقیقت وجودند، حمل مىشود. هر محمولى باید نسبت به موضوعاتى که حمل مىشود «ازآنجائىکه در حمل اتحاد وجودى شرط است» با موضوع متحد باشد.
بین هر موجودى که با موجودات دیگر جهت اتحاد دارد، باید جهت امتیاز هم که مصحح حمل است، وجود داشته باشد، چون بین دو موجود متغایر از جمیع جهات، حمل تحقق پیدا نمىنماید، بین دو مفهومى هم که اتحاد از جمیع جهات داشته باشد، حمل لغو و غلط است. جهت اتحاد بین وجود بما هو هو، و وجودات مضافه که اشعات و لمعات اصل حقیقت وجودند. اصل وجود است و جهت تغایر، نفس مظاهر خارجى و اعیان ثابته و ماهیات متنوره بنور وجود مىباشد. بنا بر این، وجود بما هو هو، یعنى بهخودىخود و از آن جهتى که وجود است، بدون اعتبار اختلاط آن با امرى غیر وجود، عین وجوداتى است که حقیقت آنها عین اضافه بر اعیان ثابته است چون وجودات ناشیه از حقیقت وجود، که بهمنزله خطوط شعاعیهاى هستند که از تجلیات وجود نسبت بماهیات حصول پیدا کردهاند، عین اضافه به حقند و حالتى غیر از ربط بحق ندارند.
ملا صدرا از این اضافات تعبیر بروابط محضه نموده است. این روابط، حقیقت وجود نیستند، چون حقیقت وجود داراى افراد نیست و منحصر به یک فرد تام من جمیعالجهاتست.
وجودات مضافه و روابط محضه، موضوع حمل وجود بما هو هو مىباشد. یعنى مفهوم وجود باشتراک معنوى باین حقایق هم که از ظهورات وجود حاصل شدهاند، بلکه عین ظهورند، حمل مىشود چون ادله اشتراک معنوى وجود، اثبات مىنماید که وجود، مشترک بین واجب و ممکن است. حقیقت وجود و وجودات مضافه، منشاء انتزاع مفهوم وجود مصدرى انتزاعى مىباشند. اگر کسى مفهوم وجود را مشترک لفظى بین اشیاء بداند، امر ضرورى و بدیهى را انکار کرده است، و انکار این معنى نظیر انکار اوّلیات است و منکر با مقتضاى حکم عقل خود مکابره مىنماید.5
اینکه گفته شده است: وجود بر افرادش بنحو تساوى صدق ندارد، براى آنکه صدق آن بر معلول و علت و جوهر و عرض و وجود ثابت و غیر ثابت و زائل، بنحو تقدم و تأخر و اولویت و عدم اولویت و شدت و ضعف و کمال و نقص و سایر انحاء و اقسام تشکیک و تفاوت مىباشد. و چون علت باید از معلول اقوى باشد، و وجود مستقر و ثابت، تمامتر از وجود زائل و داثر و غیر ثابت است، ناچار حمل وجود بر افراد خود بنحو تشکیک است. و هر مفهومى که صدق آن بر حقایق خارجى بنحو تشکیک باشد و بنحو تساوى بر افراد صدق ننماید، عین ماهیت افراد و جزء حقیقت افراد نخواهد بود. کلامى تمام نیست.
چون تقدم، تأخر، شدت، ضعف، کمال، نقص، اولویت، عدم اولویت و سایر انحاء تشکیکى در وجود بما هو هو بدون اعتبار تجلى و ظهور در غیر، امکان ندارد، چون تشکیک از امور اضافى و نسبى و ناشى از ملاحظه افراد وجود با یکدیگر مىباشد، چه آنکه تشکیک در مفهوم کلى حقایق آن هم باعتبار کلیت و اطلاق و عموم ثابت مىباشد.
خلاصه کلام آنکه تشکیک و تفاوت در وجود، ناشى از تجلى و سریان فعلى حقیقت وجود است در مظاهر و ماهیات و اعیان ثابته. بنا بر این، تشکیک در مظاهر حقیقت وجود است، نه در اصل وجود. چون وجود بنا بر وحدت شخصى داراى مراتب و افراد نمىباشد، تا آنکه در آن تشکیک و مراتب تصور شود.
بنا بر قول محققان از حکما که وجود را با آنکه حقیقت واحده است، داراى مراتب مقول بتشکیک مىدانند تشکیک در حقیقت وجود لازم و واجب است.
در اوایل فصل بیان کردیم، که وجود بما هو هو، نه عام و نه خاص و نه مطلق و نه مقید است. از جمیع تعینات عاریست حتى از قید اطلاق تشکیک در مظاهر، مختار اهل اللّه و عرفا است. محققان از عرفا و صوفیه قائلند: وجود باعتبار تنزل در مراتب اکوان و ظهور در مظاهر امکانى و کثرت وسایطى که از تجلى متعدد وجود ظاهر مىگردد، وجود از مقام اطلاق ذاتى تنزل نموده و متصف به شدت و ضعف مىگردد و هر چه وسایط در وجود بیشتر تحقق یابد، خفاء وجود شدیدتر و ضعف آن تمامتر مىشود و این شدت و ضعف و ظهور و خفا از تنزل وجود از سماء اطلاق به اراضى تقیید منشأ تشکیک و انحاء تفاوت در وجود مىگردد. وجود هر چه بحق اول نزدیکتر باشد، تمامتر و هر چه از نور وجود و مقام اطلاق هستى دور گردد، ضعیفتر و کمالات وجودى از قبیل علم و قدرت و غیر این دو نیز به تبع وجود ضعیفتر مىشود.
بنا بر آنچه که ذکر شد، وجود تشکیک بر مىدارد و قبول تفاوت مىنماید، باعتبار ظهور در مظاهر و اعیان. و چون حقیقت وجود بما هو هو با قید صرافت واحد است، و سایر موجودات خارج از حقیقت وجودند و تشکیک ناشى از تجلیات وجود است، حقیقت وجود مشکک نیست. چون تشکیک از امور نسبى و اضافیست و از مقایسه وجودات با یکدیگر تحقق پیدا مىنماید. وجود بما هو هو تشکیک ندارد، چون مقام ذات، مقام غناء از حقایق است.6
تحقیق این مطلب آنست که از براى وجود در عقل و خارج مظاهر است. امور عامه و معقولات ثانویه از قبیل کلیات و انتزاعیات و مفاهیم کلیه، از تجلى حق در موطن عقل و مشهد نفس وجود دارند، و موجودات جزئى نیز که در مدارک ذهن از قبیل خیال و بنطاسیا و واهمه موجودند، و هم چنین اعیان ثابته و ماهیات کلیه نیز وجودات خاصه علمیهاند که از ظهور وجود در عقل حصول پیدا نمودهاند.
وجود، باعتبار همین ظهورات و تجلیّات در مواطن و مشاهد متعدد از قبیل موطن عقل و سایر مواطن ذهنى و ظهور در مواطن خارجى، منشأ تشکیک مىگردد. تشکیک همان ظهور وجود و اضافه وجود بماهیات است. بهمین لحاظ وجودات مضافه، امور اعتباریهاند. مفهوم وجود و معناى کلى هستى مقول بتشکیک است، نه وجود بما هو هو. «حقیقت وجود» تشکیک وجود باعتبار بودن آن کلى عقلى است و مفهوم کلى عقلى وجود عین ماهیت و حقیقت افراد است، چون معناى طبیعى لا بشرط وجود به همه صادق است و عین افراد است و منشأ انتزاع این مفهوم کلى، وجودات مضافه و حقیقت وجود بما هو هو است.
کما اینکه طبیعت بشرط لاى حیوان، «جسم نامى حساس متحرک بالاراده» اگر بدون لحاظ امرى خارج از طبیعت حیوان و طبیعت و ماهیت من حیث هى، حیوان بشرط لا نسبت به انواع مثل انسان و بقر و سایر انواع متعین حیوانى اعتبار شود، چون بشرط لا لحاظ شده است فقط جزء است، و اعتبار اختلاط و امتزاج با غیر در آن امکان ندارد. حیوان باین معنى یا ماده و جزء خارجى انواع است و یا ماده و جزء عقلى و ذهنى است. چنین حقیقتى چون جزء است نه بانسان حمل مىشود و نه بناطق، چون ملاک حمل، اتحاد وجودى است و اتحاد وجودى بلحاظ جزئیت امکان ندارد. هر طبیعت بشرطلائى همین حکم را دارد. ناطق هم که فصل انسان است، باعتبار آنکه جزء انسان است بحیوان و انسان حمل نمىشود.
محمول، مجموع مرکب از حیوان و ناطق است، نه ناطق و حیوان تنها. نفس ناطقه که منشاء انتزاع ناطق است در خارج جزء انسان و غیر محمول بر انسان مىباشد.
حیوان باعتبار اطلاق و لا بشرطى، امرى است که ابا از اتحاد با ناطق و انسان ندارد. باین اعتبار جنس محمول بر فصل و نوع مجموع مرکب از جنس و فصل است و نسبت به فصولى که منشأ تحصل انواع خارجیهاند، عرض عام است، کما اینکه نفس ناطقه و ناطقه هم باعتبار آنکه فصل و عرض جنس است. چون لا بشرط است، تأبّى از حمل و اتحاد با حیوان ندارد. هر طبیعتى که در آن تشکیک واقع مىشود همین حکم را دارا مىباشد.
تفاوت و اختلاف، که عبارت اخراى تشکیک است در طبیعت وجود بما هى هى جائز نیست. تشکیک در افراد وجود امکان ندارد. تشکیک در ظهور و خواص وجود است، از قبیل علیت و معلولیت. وجود علت تقدم بر وجود معلول دارد، چون وجود سارى از حق به علت رسیده، از علت مرور نموده بمعلول مىرسد.
در واقع یک وجود دو ظهور دارد: ظهور وجود در جوهر، تمامتر از عرض است، کما اینکه وجود در موجود ثابت صاحب ثبات و قرار، کاملتر از وجود موجود زائل متبدّل سیال است.
کما اینکه تفاوت در افراد انسان، در نفس انسانیت نیست7؛ بلکه در ظهور و خواص افراد انسان است8. اگر تفاوت در افراد وجود، و وجود را از اینکه عین حقیقت افراد باشد، از وجود بودن خارج نماید، باید انسان را هم از اینکه عین حقیقت افراد خود از قبیل: عمرو، بکر، خالد و ولید است، خارج نماید و افراد انسان، انسان نباشند، با اینکه انسان، مفهوم عام نوعى کلیست که از افراد انتزاع مىشود.
اما تفاوتى که در افراد انسان است، این تفاوت در افراد سایر انواع امکان ندارد، چون انسان داراى دو جنبه است و مخلوط و معجون از دو خمیره مىباشد، باعتبار قواى انسانى و سیر الى اللّه مىتواند از جمیع موجودات کاملتر گردد، و باعتبار قواى حیوانى و شهوانى جزء حیوانات است، و اگر در رشته قواى مربوط به حیوانى سیر نماید و از صراط انسانى منحرف شود، در جهات سبعى و حیوانى و سیر در قواى غضبى و مشتهیات نفسانى از هر جانورى درندهتر مىگردد.
اى دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزى از این خواب گران
کشته گرگان یکسره غوغاى تو مىدراند از غضب اعضاى تو
بهمین جهت بعضى از افراد انسان بحسب سیر صعودى9 و عروج معنوى از ملائکه و عقول طولیه و عرضیه باعتبار رتبه وجودى کاملتر مىشوند، و برخى از افراد انسان بحسب استکمال در قواى شهوى و شیطانى أسوأ حالا و اخس رتبة از هر چهارپائى مىگردند. در آیات قرآنى و مأثورات نبوى و ولوى «ص- ع» اشارات و کنایات و نصوص لطیفى در این باب موجود است:
«اولئک کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا، لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ». بهمین جهت که بعضى از افراد انسان از هر حیوانى پستتر مىشوند. در قرآن کریم وارد شده است: «یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». آنچه که در بیان حقیقت وجود و اثر آن حقیقت بحسب تجلیات و ظهور در مظاهر ذکر شد، براى اهل ادراک و فهم و صاحب قریحه مستقیم کفایت مىنماید و مىتواند با موازینى که تحقیق شد، شبهات ناشیه از وهم و معارضات باطله اهل جدال را جواب دهد. شبهاتى را که مصنف بهآن اشاره نمود و جمعى از حکما و متکلمان بمسلک اهل توحید نمودهاند، در تمهید القواعد ابن ترکه و مصباح الانس «شرح مفتاح الغیب قونوى»، مذکور است. ما در مطاوى این شرح قسمتى از آن شبهات را نقل نمودهایم.
1 - در اینکه وجود اگر عرض عام باشد، نسبت بافراد وجود باید جوهر یا عرض باشد، مناقشهاى بنظر مىآید، چون عنوان عرض بودن منافات با جوهریت و عرضیت «دخول در مقوله جوهر و عرض» دارد. چون عرض عام بمعنى «معقولات ثانویه»، خارج از مقولاتست. شاید مراد این باشد که اگر مفهوم وجود نظیر مفهوم کلى جوهر و عرض به اعتبارى جنس براى مقولات خارجى باشد، باید باعتبار مصداق داخل یکى از مقولات واقع گردد.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص189-198