الفقرة الخامسة و العشرون :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
و إذا اخذت بشرط ثبوت1 الصور العلمیّة فیها2، فهی مرتبة3 الاسم الباطن4المطلق، و الأوّل، و العلیم، و ربّ الأعیان الثابتة.
و إذا أخذت بشرط کلّیات5 الأشیاء فقط6، فهی مرتبة الاسم «الرحمن» ربّ العقل الأوّل، المسمّى ب «لوح القضاء»7 و «أمّ الکتاب» و «القلم الأعلى».
و إذا اخذت بشرط أن تکون الکلّیات فیها جزئیّات مفصّلة8 ثابتة، من غیر احتجابها9 عن کلّیاتها، فهی مرتبة الاسم «الرحیم»، ربّ النفس الکلّیة، المسمّاة ب «لوح القدر» و هو «اللّوح المحفوظ»10 و «الکتاب المبین»11.
و إذا اخذت بشرط أن تکون الصور المفصّلة جزئیات متغیّرة، فهی مرتبة الاسم
الماحی و المثبت و «الممیت» و «المحیی»، ربّ النفس المنطبعة فی الجسم الکلّی، المسمّاة ب «لوح المحو و الإثبات».
و إذا اخذت بشرط أن تکون قابلة للصور النوعیّة الروحانیّة و الجسمانیّة، فهی مرتبة الاسم القابل رب الهیولى الکلّیة12، المشار إلیها ب «الکتاب المسطور» و «الرقّ المنشور».
و إذا اخذت مع قابلیّة التأثیر فهی مرتبة الاسم الفاعل، المعبّر عنه ب «الموجد» و «الخالق» ربّ الطبیعة13 الکلّیة.
و إذا اخذت بشرط الصور الروحانیّة14 المجرّدة، فهی مرتبة الاسم «العلیم»، و المفصّل المدبّر، ربّ العقول و النفوس الناطقة.
و ما یسمّى باصطلاح الحکماء ب «العقل المجرّد» یسمّى باصطلاح أهل اللّه ب «الروح»، و لذلک یقال للعقل الأوّل: «روح القدس»، و ما یسمّى
ب «النفس المجرّدة الناطقة» یسمّى عندهم ب «القلب»15 إذا کانت الکلّیات فیها مفصّلة، و هی شاهدة إیاها شهودا عیانیّا، و المراد ب «النفس»16 عندهم: النفس المنطبعة الحیوانیّة.
و إذا اخذت بشرط الصور الحسّیة الغیبیّة فهی مرتبة الاسم «المصوّر»، ربّ عالم الخیال17 المطلق18 و المقیّد19.
و إذا اخذت بشرط الصور الحسّیة الشهادیّة، فهی مرتبة الاسم «الظاهر» المطلق20، ربّ عالم الملک.
1 - أی بشرط اندماج الصور العلمیة فیها
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص52-54.
اذا اخذت بشرط ثبوت الصور العلمیة فیها، فهى مرتبة الاسم الباطن المطلق و الاول و العلیم و ربّ الاعیان الثابتة، و اذا اخذت بشرط کلیات الأشیاء فقط، فهى مرتبة الاسم الرحمن، رب العقل الاول، المسمّى بلوح القضاء و أمّ الکتاب و القلم الأعلى.
و اذا اخذت بشرط ان تکون الکلیات فیها جزئیات مفصلة ثابتة من غیر احتجابها عن کلیاتها، فهى مرتبة الاسم الرحیم، رب النفس الکلیة، المسماة بلوح القدر، و هو اللّوح المحفوظ و الکتاب المبین.
و اذا اخذت بشرط ان تکون الصور المفصلة جزئیة متغیرة، فهى مرتبة الاسم الماحى و المثبت و المحیى و الممیت، ربّ النفس، المنطبعة فی الجسم الکلى، المسمى بلوح المحو و الاثبات.
و اذا اخذت بشرط ان یکون قابلة للصور النوعیة، الروحانیة و الجسمانیة، فهى مرتبة الاسم القابل، ربّ الهیولى الکلیة المشار الیها بالکتاب المسطور و الرّق المنشور.
و اذا اخذت مع قابلیة التأثیر و التأثر، فهى مرتبة الاسم الفاعل، المعبّر عنه بالموجد و الخالق، ربّ الطبیعة الکلیة.
و اذا اخذت بشرط الصور الروحانیة المجردة فی مرتبة الاسم العلیم و المفصّل و المدبّر، رب العقول الکلیة و النفوس الناطقة. و ما یسمى باصطلاح الحکماء بالعقل المجرد، یسمى باصطلاح اهل الله بالروح. و لذلک یقال للعقل الاول، روح القدس.
و ما یسمى بالنفس المجردة الناطقة، یسمى عندهم بالقلب اذا کانت الکلیات فیها مفصلة، و هی شاهدة ایاها شهودا عیانیا، و المراد بالنفس عندهم النفس المنطبعة الحیوانیة.
و اذا اخذت بشرط الصور الحسیة الغیبیة، فهى مرتبة الاسم المصوّر، رب عالم الخیال المطلق و المقید.
و اذا اخذت بشرط الصور الحسیة الشهادیة، فهى مرتبة الاسم الظاهر المطلق و الآخر، رب عالم الملک.
حقیقت وجود باعتبار مراتب وجودى از مقام ذات که مقام غیب الغیوب باشد تا مرتبه و مقام هیولاى اولى که آخرین مقام نزول وجود است، اعتباراتى در آن تصور مىشود.
مراتب وجودى و تعیناتى که وجود بهآن متصف مىشود و از ظهورات و تجلیّات وجود حاصل مىگردد. همه آنها قیود و تعیناتیست که عارض وجود مطلق، لا بشرط عارى از قید لابشرطیت و اطلاق مىشود. حقیقت وجود در مقام ذات که مقام غناء عن العالمین است، هیچ تعینى ندارد، «فانّه واحد وحدة حقیقیة لا یتعقل فی مقابلة کثرة و لا یتوقف تحققها فی نفسها و لا تصورها فی العلم الصحیح المحقق على تصور ضدّها».
این مرتبه وجود صرفست و لا غیر، اطلاق حق و وجود1 هم بر این مرتبه از ضیق لفظ و نبودن عنوان مشیر است. اول مرتبه معلوم از وجود، مرتبه جمع و وجود است که از آن تعبیر به حقیقت الحقائق و حضرت احدیت جمع و مقام جمع الجمع نمودهاند.
مرتبه و مقام دوم از وجود که مشهود و معلوم است و ممکن است سیر سالک بهآنجا منتهى شود، مقام واحدیت است. این دو مرتبه از تعین، فوق مقام خلق است. اول ظهور وجود بمقام خلقى و امکانى، تجلى در عقل اول است که بطور تفصیل آن را ذکر کردیم. عالم عقول هم که عرفا از آن تعبیر بعالم ارواح کلیه نمودهاند، بمذاق تحقیق منقسم مىشود بعقول طولیه و عرضیه، تجلى وجود حق در مراتب عقول، تعیناتى است که عارض بر وجود صرف مىشود، و وجود باعتبار این تعینات اسامى مخصوص دارد و سیر وجود بعالم عقل و مرور از عالم عقل بعالم برزخ و مراتب وجود برزخى نیز تعیناتى به خود مىگیرد که باعتبار آن تعینات اسامى مخصوص دارد تا برسد بعالم ماده و شهادت مطلقه و انواع و اقسام موجودات در عالم ماده که حقیقت وجود توسط اسماء یعنى بصورت اسماء و صفات در آنها تجلى و ظهور نموده است، باعتبار انواع و اجناس و افراد این عالم نیز تعیّنات مختلف دارد که بهواسطه ظهور در مرائى مختلف و شیشههاى گوناگون با حفظ وحدت، متصف بجهات متعدد و متعین بتعینات مختلف مىگردد.
تجلى وجود بحسب اسماء و صفات، مختلف و باعتبار تناکح بین اسماء و تولید اسماء، متعدد، از تناکح بین اسماء کلیه به اعتباراتى مختلف مىشود، اگر چه همه حقایق و اعیان با اسماء و صفات متعدد به یک اصل بر مىگردند.
*** وجود اگر بشرط شىء نسبت بصور علمیه لحاظ شود، چون مقام علم نسبت بمقام خلق و ظهور خارجى اشیا، مقام غیب است، آن را مرتبه اسم باطن مطلق 2 و مرتبه اسم اول و علیم و ربّ اعیان ثابته نامیدهاند. چون موجودات بحسب وجود علمى در مقام واحدیت تقدم بر وجود خلقى و خارجى دارند، و همانطورىکه وجود علمى اشیاء تعین حقند و حق باطن صور علمى است، وجودات خارجى نیز نسبت بوجود علمى ظاهر و وجود علمى باطن وجود خارجى است.
وجود باعتبار ظهور در عقل اول 3 که مجلاى فیض براى سایر ممکنات است و نسبت بما دون خود مطلق و کلى و محیط است، ربّ عقل اول است. از عقل اول تعبیر بلوح قضاء نمودهاند، چون جمیع حقایق در مادون، در آن حقیقت بنحو اعلى و اتم با وجودى مناسب با آن مقام مقدس موجود است، و همان حقایق در مادون بنحو تفصیل نازل مىگردد و چون کتاب جمعى قرآنى، حق است و جمیع صفات عالم وجود و کتب تفصیلى الهى در این کتاب مبین بنحو اعلى موجود است، آن را ام الکتاب نامیدهاند، و ازآنجائىکه عقل اول واسطه در فیض است و حقایق وجودى را حق بوسیله همین وجود در کتب تفصیلى و صفحات عالم وجود رقم مىزند، و این وجود تام کامل چون واسطه در ترقیم کلمات الهى است، آن را قلم نامیدهاند. هم باین وجود کامل، لوح قضا اطلاق نمودهاند و هم قلم اعلى در لسان شرع وارد است: «اول ما خلق اللّه العقل»، لذا بهآن عقل اول و نخست آفرین، اطلاق نمودهاند و از حضرت امیر مؤمنان و شاه ولایت و شاهنشاه اولیاء منقول است: «انا اللوح و انا القلم»، لذا باین حقیقت مقدس از نقص و عیب لوح و قلم اطلاق نمودهاند و چون از خواجه کائنات وارد شده است: «اول ما خلق اللّه نورى»، از این وجود جامع محیط، تعبیر بنور اول نمودهاند، و چون این وجود، جامع جمیع خیرات و مبدا جمیع تعینات است و تجلى عام حق از این وجود بمراتب طولى و عرضى عالم مىرسد، از آن حقیقت تعبیر بتجلى حق باسم رحمان نمودهاند.
حقیقت وجود بعد از تجلى در عقل اول و سایر عقول طولى و عرضى، که متصل بعقل اولند و بین آنها انفصال وجودى نیست، و از همین جهت حکم عقل اول را دارند، از عالم عقول مرور نموده و بنفس کلى مىرسد.
بهمین جهت، حقیقت وجود باعتبار ظهور در نفس کلى ربّ نفس کلیست.
نفس کلى را لوح قدر مىنامند، چون صفحه وجود این لوح، محل ظهور کلمات موجود در عقل اوّل است، و آنچه که باجمال در عقل وجود دارد، بطور تفصیل در لوح قدر ظهور نموده است، و حقایقى که در عقل بنحو کلى و جمع الجمع موجود است در نفس بنحو تقدر و جزئیت و تقیید موجود است، لذا عقل بهمنزله خزینه و منبع است و همان حقایق در نفس محدود و داراى اندازه است و حقایق موجود در عقل بطور آشکارا در نفس کلى موجود است، بهمین جهت نفس کلى را کتاب مبین دانستهاند، کما اینکه باعتبار آنکه خزینه ادراکات نفوس جزئى است، آن را لوح محفوظ دانستهاند؛ در مقابل نفسى که منطبع در جسم کلى است، بدین جهت آن را لوح محو و اثبات دانستهاند.
وجود، باعتبار ظهور و تجلى و تحقق در صور مفصّله جزئیه محدود بحدود متغیر و متصرم، مرتبه اسم ماحى و مثبت و محیى و ممیت و مربى نفس منطبع در جسم کلى و لوح محو و اثبات است.
وجود، باعتبار آنکه از مقام اطلاق تنزل نموده و بصف نعال وجود یعنى هیولى مىرسد، «بلحاظ قوس صعودى و ترقى از عالم طبع و سیر الى الله براى تشکیل دادن قوس دوم وجود که قوس صعودى باشد و اتمام دائره وجود، چون تشکیل قوس و تحقق دائره تام وجود منوط است بقبول هیولاى اولى صور گوناگون را جهت نیل بفعلیات و رسیدن ببرکات» مرتبه اسم قابل و رب هیولاى کلى که در کتاب الهى بهآن «الکتاب المسطور و الرق المنشور» اطلاق گردیده مىباشد، و چون خروج هیولى از قوه به فعلیت و افاضه صور کمالى به هیولا و خروج هیولى از عالم طبع بعوالم غیبى محتاج بفاعل است، و ذات هیولى چون قوه صرف و قابل محض است و قابل ازآنجائىکه قابل است، موجد صورت فعلى و تمامى نخواهد شد، چون اجتماع قابل و فاعل محال است، حقیقت وجود در مقام و مرتبه اعطاى صور مختلف به هیولا مرتبه اسم فاعل و موجد و خالق و مربى طبیعت کلیه است.
چون موجود مجرد، علم صرف است و هر صورت مجردهاى علم و عالم و معلوم، عقل و عاقل و معقولست، بدون تعدد جهات و اعتبارات. ظهور وجود در صور مجرده، از قبیل عقول طولى و عرضى، مرتبه اسم علیم و مفصّل و مدبّر، مربى عقول کلیه و نفوس ناطقه است. آنچه را که باصطلاح حکماى مشاء، «ارسطو و اتباع او»، عقل مجرد مىنامند، اهل توحید آن را روح مىنامند.4 بهمین جهت، بعقل اول روح الامین و روح القدس، اطلاق کردهاند.
آن موجودى را که حکما نفس مجرده ناطق «فصل انسانى»، نامیدهاند؛ اگر به مرتبهاى از فعلیت برسد که سمت خلاقیت نسبت بصور پیدا کند، و عقل تفصیلى بحسب ظهور و عقل اجمالى بسیط خلاق صور مفصله گردد، و جمیع این صور را بحسب باطن ذات شهود نماید، آن را قلب گویند. در قرآن مجید هم باین معنى اشاره شده است. نفس در ابتداى وجود، حکم طبیعت را دارد. بعد از طى مراحل طبع، و نیل بمقامات خیال و سایر قواى باطنى و رسیدن بمقام تعقل و ادراک کلیات و اتحاد با عقول کلیه و شهود حقایق در عقول خلاق، صور علمى مىشود.
باعتبار قوس صعودى، با عقول متحد مىگردد، و بلحاظ توجه بما دون و کثرات، جنبه خالقیت پیدا مىنماید، تا به جائى مىرسد که از باطن ذات و وجود معنوى خود تغذى مىنماید.5
کان قندم نیستان شکرم هم ز خود مىرویم و خود مىخورم
نفس مطلق، باصطلاح عرفا، نفس منطبع حیوانى است. در انسان هم نفس، بهمان مرتبهاى از نفس ناطقه که مدبّر بدن است و تجرد تام و فوق التمام ندارد، طلاق نمودهاند.
حقیقت وجود، باعتبار ظهور در عالم برزخ و تقیید بصور حسیه غیر مادى، چه در برزخ نزولى «خیال مطلق»، و چه در برزخ صعودى «خیال مقید»، مرتبه اسم مصور، ربّ عالم خیال مطلق و مقید است.
در فصل ششم، تفصیل عالم برزخ و فرق بین برزخ نزولى «منفصل»، و برزخ متصل «صعودى»، که از آن بعالم خیال مطلق و مقید، و خیال منفصل و متصل تعبیر نمودهاند، خواهد آمد.
از عالم برزخ به غیب اضافى و نسبى و شهادت اضافى نسبى، نیز تعبیر نمودهاند، کما اینکه از عالم ماده و صور منطبع در مواد جسمانى، بعالم ظاهر و شهادت مطلق و عالم ملک، تعبیر نمودهاند. چون عالم ماده، آخرین مرتبه وجود در مقام نزول است. از حقیقت وجود باعتبار ظهور در این نشئه، به مرتبه اسم ظاهر «مطلق»، و اسم آخر، ربّ عالم ملک و شهادت، تعبیر نمودهاند. عالم ماده، شهادت و ظاهر مطلق و مقام حقیقت وجود، غیب مطلق و اول مطلق و باطن صرف است، و بهآن مرتبه در لسان اهل اللّه، غیب الغیوب و کنز مخفى، نیز اطلاق شده است. در فصول بعدى مطالبى که بیشتر عبارت متن را واضح نماید، ذکر خواهد شد. و اللّه هو الموفق للمراد.
1 - محققان صوفیه و عرفا از براى حق چنین مرتبهاى را اثبات نمودهاند: اگر کسى براى حقیقت وجود مرتبهاى منعزل از تعینات قائل نشود، اهل توحید نیست و از جهال صوفیه بشمار مىرود. حفظ این مرتبه لازم است اگر وجود چنین مرتبهاى را نداشته باشد، باید هیچ موجودى تحقق پیدا نکرده باشد. چون طبیعت صرف و مطلق در مصداق و مفهوم، مقدم بر مرتبه غیر صرف است. این معنى را محققان از حکما بتعبیر دیگر بیان کردهاند:
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص212-219