الفقرة السابعة و العشرون :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
تنبیه1
قد مرّ أنّ کلّ کمال یلحق الأشیاء بواسطة الوجود، هو للوجود بذاته، فهو الحیّ القیّوم، العلیم المرید، القادر بذاته، لا بالصفة الزائدة علیها، و إلاّ یلزم الاحتیاج - فی إفاضة هذه الکمالات منه - إلى حیاة و علم و قدرة و إرادة اخرى؛ إذ لا یمکن افاضتها إلاّ من الموصوف بها.
و إذا علمت هذا، علمت معنى ما قیل: «إنّ صفاته عین ذاته» و لاح لک حقیقته، و أنّ المعنیّ2 به ما ذکر، لا ما یسبق3 إلى الأفهام: من أنّ الحیاة و العلم و القدرة الفائضة منه اللاّزمة له عین ذاته، و إن کان هذا4 أیضا صحیحا من وجه آخر؛ فإنّ الوجود فی مرتبة أحدیّته5 ینفى التعیّنات کلّها، فلا یبقى فیها صفة و لا موصوف و لا اسم و لا مسمّى إلاّ الذات فقط، و فی مرتبة واحدیّته التی هی مرتبة الأسماء و الصفات، یکون صفة، و موصوفا، و اسما، و مسمّى، و هی المرتبة الإلهیّة.
کما6 أنّ المراد من قولنا: (إنّ وجوده عین ذاته) أنّه موجود بذاته، لا بوجود فائض منه، و هو عین ذاته، فتتّحد الحیاة و العلم و القدرة و جمیع الصفات الثبوتیّة، کاتحاد الصفة و الموصوف فی المرتبة الأولى7.
و حکم8 العقل بالمغایرة بینها فی العقل أیضا، کالحکم بالمغایرة بین الموصوف و الصفة فی العقل، مع اتحادهما فی نفس الوجود؛ أی العقل یحکم أنّ العلم مغایر للقدرة و الإرادة فی العقل، کما یحکم بالمغایرة بین الجنس و الفصل، و أمّا فی الوجود فلیست إلاّ الذات الأحدیّة فقط، کما أنّهما فی الخارج شیء واحد و هو النوع، لذلک قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: «کمال الإخلاص9 نفی الصفات عنه»10.
1 - فی عینیة الصفات للوجود.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص57-58.
تنبیه آخر
قد مرّ ان کل کمال یلحق الاشیاء بواسطة الوجود، هو للوجود بذاته، فهو الحى القیوم العلیم المرید القادر بذاته لا بالصفة الزائدة علیها، و الّا یلزم الاحتیاج فی افاضة: هذه الکمالات منه الى حیوة و علم و قدرة و ارادة اخرى، اذ لا یمکن
افاضتها الا من الموصوف بها.
و اذا علمت هذا، علمت معنى ما قیل: ان صفاته عین ذاته و لاح لک حقیقته و ان المعنى به ما ذکر، لا ما یسبق على الافهام من ان الحیاة و العلم و القدرة الفائضة منه اللازمة له عین ذاته، و ان کان هذا ایضا صحیحا من وجه آخر، فانّ الوجود فی مرتبة احدیته ینفى التعینات کلها، فلا یبقى فیها صفة و لا موصوف و لا اسم و لا مسمى الا الذات فقط، و فی مرتبة واحدیته التى هی مرتبة الاسماء و الصفات یکون صفة و موصوفا و اسما و مسمى، و هی المرتبة الالهیة. کما ان المراد من قولنا: ان وجوده عین ذاته، انّه موجود بذاته لا بوجود فایض منه، و هو عین ذاته، فیتّحد الحیاة و العلم و القدرة و جمیع الصفات الثبوتیة، کاتحاد الصفة و الموصوف فی المرتبة الاولى، و حکم العقل بالمغایرة بینهما فی العقل، أیضا کالحکم بالمغایرة بین الموصوف و الصفة فی العقل، مع اتحادهما فی نفس الوجود. اى: العقل یحکم ان العلم مغایر للقدرة، و الارادة فی العقل، کما یحکم بالمغایرة بین الجنس و الفصل، و اما فی الوجود، فلیست الّا الذات الاحدیة فقط، کما انّهما فی الخارج شىء واحد و هو النوع. لذلک قال امیر المؤمنین علیه السلام: «کمال الاخلاص نفى الصفات عنه».
هر صفت کمالى که سارى در حقایق است و از عوارض وجود مطلق است و ثبوت آن با مکان عام از براى حق مستلزم تقید و اتصاف حق بصفات امکانیه نمىشود، باید براى حق بالذات ثابت باشد چون معطى شىء و فاعل صفات کمالى، فاقد کمال نخواهد بود. جمیع صفات کمالى از قبیل علم و قدرت و اراده و حیوة از براى حقیقت وجود بالذات ثابت است، یعنى در تخوم ذات وجود موجود است و با وجود عینیت دارد. اگر صفات کمالى در مقام ذات وجود ثابت نباشد و صفات کمالیه زائد بر ذات باشد، چون معطى کمال فاقد کمال نیست. باید ذات وجود در اتصاف باین کمالات و افاضهى این کمالات احتیاج به مبدأ علم و ادراک و قدرت و ارادهى دیگرى داشته باشد.
از آنچه که تقریر شد، معلوم مىشود سرّ این معنى که گفتهاند، صفات حق تعالى عین ذات اوست، معنى عینیت صفات نسبت بذات حق همین است که ما تحقیق نمودیم، نه آن معنائى که به بعضى از افهام سبقت گرفته است و در مقام عینیت صفات گفتهاند: حیوة و علم و اراده و قدرت و سایر صفات کمالیهاى که لازم ذات حق است، و از حق بممکنات افاضه مىشود، عین ذات حق است1 .
اگر چه این قول از جهتى حق است، چون وجود در مقام احدیت ذات، نافى جمیع تعینات است و هر تعینى اعم از تعین اسمى و صفتى و سایر تعینات در مقام احدیت وجود مستهلک است، در آن مقام شامخ نه صفت ملحوظ است و نه اسم و نه رسم و نه مسمى، چون جمیع این جهات حاکى از تعین است، و حقیقت وجود در این مقام تعین ندارد و آنچه که از آن رایحه تعین استشمام مىشود، از این مرتبه منفى است. حتى محققان تصریح کردهاند، که تجلى در احدیت بما هى احدیت، محال است. جمیع صفات ثبوتیه کمالیه، در این مرتبه بوجود واحد موجودند و از یکدیگر تمیز ندارند. صفات در این مرتبه حکم وجود را دارند، همانطورىکه وجود در موطن ذات عین وجود حق است، صفات کمالیه هم چون از شئون وجودند، عین وجودند. بنا بر تحقیق، وجود در جمیع مواطن وجودى ملازم علم و قدرت و عشق و اراده و سمع و بصر و غیر اینها از صفات است، و این کمالات در مقام تنزل وجود و ظهور آن در حقایق امکانى از وجود مجزا نمىشوند، چون در صریح ذات، عین یکدیگرند و اگر در مقام تنزل از یکدیگر جدا شوند، لازم مىآید که صریح ذات مبدا تجلى در حقایق نباشد. عقل در مقام لحاظ ذات، بین موصوف و صفت فرق مىگذارد و در لحاظ عقل، قدرت غیر لحاظ اراده و لحاظ اراده غیر لحاظ سمع و بصر است، چون مفهوم اراده و علم و سایر صفات کمالیه مختلفند، اگر چه عقل نیز حکم مىکند که وجود در مقام احدیت عین علم و قدرت و اراده و سایر صفات است اگر چه صفات کمالیه به لحاظى بحسب وجود عقلى نیز اتحاد دارند هر صورت عقلیهاى چون تجرد از ماده دارد و هر وجودى عقلانى باعتبار تجرد تام از ماده عین علم و قدرت و اراده و سایر صفات کمالیه مىباشد.
عقل باعتبارات مختلفهاى هر موجودى را بجهات متعدده تجزیه و تحلیل مىنماید، کما اینکه یک موجود خارجى مثل انسان باعتبار تحلیل عقلى مطابق با واقع و نفس الامر منشاء انتزاع جنس و فصل و عرض عام و عرض خاص است، با اینکه جمیع این جهات بوجود واحد موجودند، خصوصا جنس و فصل؛ اگر چه بمذاق تحقیق عرض و موضوع هم بوجود واحد موجودند و عرض از شئون موضوع و مرتبهاى از وجود محل است.
در مرتبهى تعین ثانى، صفات و اسماء از ذات و از یکدیگر تمیز دارند بتمیز علمى، چون حق در این مرتبه جمیع حقایق را بنحو تفصیل شهود مىنماید. جمیع اسماء با تعینات و صور خود، «اعیان ثابته» به تبع وجود اصلى حق در این مشهد تحقق دارند. علم از قدرت متمیز است، و قدرت از اراده؛ صفات متکثره متمیزه در این مشهد، منشاء تکثر اسماء و مظاهر اسماء مىگردد. بهمین جهت، حقایق الهیه از یکدیگر متمیز مىگردند، در این صورت حیوة و علم و قدرت و سایر صفات بر ذات متصف با این صفات و حقیقت لازم ذات «ازآنجهت که مغایر ذاتست»، بنحو اشتراک لفظى اطلاق مىشود، چون ذات «احدیت» به تنهائى متصف باین صفات است، باعتبار آنکه در وجود عین صفاتست و صفات از یکدیگر، و همچنین از ذات تمیز ندارند. لذا حضرت امیر «ع» فرموده است: «و کمال الاخلاص نفى الصفات عنه» چون هر صفتى شهادت بر غیریت با موصوف مىدهد. علت آنکه اطلاق علم و قدرت و سایر صفات که در مقام احدیت، عین وجودند و در مقام واحدیت از ذات و از یکدیگر تمیّز دارند و حمل آنها بر ذات و حقیقت لازمهى ذات در مقام واحدیت بنحو اشتراک لفظى است؛ آنست که حقایق لازم ذات، باعتبار قیام بذات اعراضند؛ چون این صفات در مقامى صفات حقیقیه محضهاند، و تحقق آنها متفرع بر اضافهى بغیر نمىباشد، و گاهى اضافیهى محضهاند، نظیر عالمیت و قادریت باعتبار آنکه لحاظ معلوم و مقدور در آن نشود. ولى به نظر تحقیق جمیع مفاهیم عامه لازمه وجود بلحاظ صدق بر اعیان اشتراک معنوى دارند.
و گاهى صفاتى هستند که از اضافهى بغیر انسلاخ ندارند، نظیر رازقیت.
گاهى حقایق موجود در واحدیت که از لوازم ذات حقند، باعتبار وجود خارجى جواهرند، چون صور علمى از جواهر، جوهر است، و چون جوهر مجرد قائم بذات، علم و عالم و معلوم است، و علم عین ذات جوهر مجرد است، در این صورت علم از مقوله جوهر است.
بنا بر این، علم در حق، عین ذات است و زائد بر ذات نمىباشد. در مقام واحدیت، لازم ذات و قائم بذات است. در جواهر مجرده، علم جوهر است و در پارهاى از موجودات، عرض و قائم بغیر است. نظیر علم در واحدیت و چون حقیقت ذات، جوهر و عرض نیست، اطلاق علم بر حقایق لازم ذات و ذات و موجودات خارجى بنحو اشتراک لفظى است، نه معنوى؛ چون افراد مشترک معنوى باید از یک حقیقت باشند، نه حقایق متباینه. معناى واحد از حقایق متباینه ازآنجهت که متباین مىباشند، انتزاع نمىشود. این کلام در قدرت و اراده و سایر صفات کمالیه جارى است. باید توجه داشت که تکثر اسمى و صفتى و ظهور علمى اعیان در واحدیت بحسب مفهوم و ناشى از ظهور ذات للذات است و عین وجود به صرافت تام خود و باقى است.
در جواهر، خصوصا جواهر مجرده، جمیع صفات کمالیه بوجود واحد موجودند، و تمیز ندارند. از اینجا معلوم مىشود، که هویت الهیه، سارى در جواهر است و جواهر مظهر ذات حقند، کما اینکه اعراض مظهر صفات حقند.
حقایق موجود در مقام واحدیت، که مظاهر و صور و تعین اسماء و صفات حقند، به اعتبارى وجودات خاصه علمیهاند. و چون این وجودات مقید به تعیناتند، و هر متعینى ناشى از تجلى و ظهور حقست، و حق باین لحاظ وجود مطلق و حقایق منبعث از حق در مقام واحدیت وجودات مقیدهاند، و مقید همان مطلق است با قید تعین، اطلاق صفات باین اعتبار که بر وجود مقید، اطلاق مىگردد و بر ذات مطلق حق در مقام تجلى اول، بنحو اشتراک معنوى است. ولى با حفظ اصل تشکیک، که اعتبار آن در هر مطلق و مقیدى لازم است، پس صدق صفات کمالى بر وجود در مقام احدیت و واحدیت «بر حقایق الهیه»، بنحو اشتراک معنوى و تشکیک است، و بر افراد یک نوع واحد از حقایق الهیه مثل تعینات در مقام واحدیت بر سبیل تساوى و تواطى صادق است. حقایق لازمه تعینات، باعتبار آنکه از لوازم وجود حقند و مجعول نیستند، و لا مجعولند؛ بلا مجعولیت ذات مقدسه حق واجب و قدیمند. این حقایق باعتبار تعین خلقى، جواهر ممکن و حادثند، و باعتبار ظهور در عالم خلق چون زاید بر ذات و از شئون جواهرند، اعراضند. چون حقیقت وجود باعتبار تجلى در اعیان ممکنات، با جوهر، جوهر و با عرض، عرض است. حقیقت وجود باعتبار سریان فعلى، تابع اعیان است، با جوهر، جوهر و با عرض، عرض و با قدیم، قدیم و با حادث حادث «و فى السمّ سمّ و فى التریاق تریاق».
حاصل کلام آنکه حقایق الهیه، که اسماء و صفات حقند، با مظاهر اسماء که صورت و تعین اسماء و صفات حق است، در مقام واحدیت بوجود حق موجودند- در مباحث بعدى بیان خواهیم نمود که عرفا و صوفیه، حقیقت وجود را با ملاحظه صفتى از صفات اسم مىدانند. قدرت و علم و اراده و حیوة و سمع و بصر، صفات وجودیهاند که از ذات وجود انتزاع مىشوند. و در این مقام، عین حقیقت وجودند و باعتبار اتصاف ذات باین صفات در مقام واحدیت اسماء الهیهاند. مظاهر خارجیه و اعیان ثابته، در مقام علم حق، صور و تعینات اسماء و صفاتند. و این تعینات با اسماء بوجود حق موجودند، و حق بهوسیله این حقایق در مظاهر ظهور مىنماید. ظهور حقایق در خارج، همان تعین خلقى اسماء و صفات است. این حقایق از جهتى عین وجود حقند و از جهتى غیر حقند. باعتبار غیریت- قادر که ذات مقید بقدرت است و یا عالم که ذات وجود متصف به قدرتست و باصطلاح عرفا از حقایق الهیه بشمار مىروند، مصداق حمل قدرت و علم است، ولى اطلاق علم و قدرت بر حقایق الهیه و ذات وجود در مقام احدیت که با علم و قدرت و سایر صفات متحدند و تغایر بوجه من الوجود با ذات و با یکدیگر ندارند، بنحو اشتراک لفظى است.
ولى ازآنجائىکه جمیع حقایق الهیه و اسماء و صفات و اعیان ثابته منبعث از وجود حقند، و حق در آن حقایق متجلى است، و فرق بین حقیقت وجود و این حقایق باطلاق و تقیید است، اطلاق علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و سایر کمالات وجودى بر حقیقت وجود در احدیت و بر حقایق، بنحو تشکیک و اشتراک معنوى است.
و از این جهت، اطلاق وجود و علم و قدرت و اراده و سایر شئون وجودى که در جمع حقایق است، ازآنجائىکه همه حقایق وجودى تجلى یک حقیقت مىباشند، بر جمیع مراتب و مصادیق این صفات، بنحو اشتراک معنوى و تشکیک است، ولى تشکیک در مظاهر نه تشکیک در مراتب، چون وجود داراى افراد نیست و در وجود یک فرد بیشتر مصداق ندارد، و حقایق وجودى ظهور یک اصلند، و تشکیک در مظاهر است، چون حقایق خارجى اثر و ظهور حقیقت وجودند، اثر و ظهور شىء در مقابل شىء، امرى مستقل نیست. اثر و ظهور حقیقت وجود، حقیقت وجود نیست، اثر شمس، شمس نیست، صورت انسان، انسان نیست. احول گمان مىکند که حقایق وجودى در قبال حقیقت وجود امورى موجود و مستقلند.
سایه را تو شخص پندارى ز جهل زین سبب شخص آمده نزد تو سهل
چشم، هدهد دید و جان عنقاش دید حسّ، چو کفى دید و دل دریاش دید
حکمة عرشیة
بنا بر مذاق قائلان به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و وحدت اصل حقیقت و تشکیک در مراتب وجودى، حقایق وجودى از یک سنخند. باین معنى که احکام عامهى وجود در جمیع مراتب وجودى موجود است، ولى بتفاوت، باین معنى: که وجود هر چه کاملتر باشد، احکام وجودى در آن بیشتر است، تا برسد به مرتبهى اخیر وجود که هیولاى اولى باشد. هیولاى اولى قوة الوجود است، همانطورىکه حقیقت حق در وجود و کمالات وجودى غیر متناهى است، حقیقت هیولى نیز استعداد از براى قبول کمالات نامتناهى را دارد، وجود در عقول طولى و عرضى و مراتب برزخى، عین علم و قدرت و اراده است. و همچنین در نفوس انسانى و حیوانى در نباتات و جمادات، نیز علم و شعور و ادراک ضعیفى بنا بر مذاق تحقیق وجود دارد، باین برهان: حقیقت حق در مرتبهى ذات و مقام صرافت وجود، عین علم و قدرت و اراده «که حب بذات و عشق به معروفیت اسماء و صفات باشد». و سایر کمالات وجودى مىباشد. جمیع این صفات، حقایق زائد بر ذات حق نیستند، بلکه عین حقند و ازآنجائىکه صریح ذات حق، علت اشیاء است و علیت حق عین ذات اوست، و برگشت جمیع جهاتى که مدخلیت در افاضهى وجود دارد و هر چه که شرط از براى افاضهى کمالات است بذات اوست. بنا بر این، وجود در جمیع مراتب امکانى، عین علم و قدرت و اراده و سایر صفاتست. تجزّى این کمالات در مراتب وجود و در مقام تنزل وجود از مقام اطلاق حقیقى، بمراتب تقییدات، مساوى و ملازم با آنست که صریح ذات علیت اشیاء نباشد.
بنا بر مذاق تحقیق، علیت و معلولیت در سنخ وجوداتست نه ماهیات، ماهیات حدود عدمیهاى هستند که بمراتب تنزل وجود عارض مىگردند و مدخلیت در علیت و معلولیت ندارد. و به تبع وجودات مجعولند، مجعول بالذات وجود است، و هر وجودى در مقام تحلیل عقلى توأم با ماهیت کلیه است. و وجود مفهومى، عارض بر ماهیت، ولى در خارج وجود هر موجودى، عین ماهیت آن موجود مىباشد.
1 - چون اراده و قدرت و علم و حیات فعلى که از حق مفاض بر اعیان است غیر از اراده و قدرت و مشیت موجود در مقام ذات است فرق است بین علم فعلى و علم ذاتى.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص224-231