الفقرة الثامنة و العشرون :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
و فی المرتبة1 الثانیة یتمیّز العلم عن القدرة، و هی عن الإرادة، فتتکثّر الصفات، و بتکثّرها تتکثّر الأسماء و مظاهرها، و تتمیّز الحقائق2 الإلهیّة بعضها عن بعض، فالحیاة و العلم و القدرة و غیر ذلک من الصفات، تطلق على تلک الذات3و على الحقیقة4 اللاّزمة5 لها - من حیث إنّها مغایرة6 لها - بالاشتراک اللّفظی7؛ لأنّ هذه8 الحقائق أعراض من وجه، لأنّها إمّا9 إضافة محضة، أو صفة حقیقیّة او ذات إضافة، و جواهر من وجه آخر، کما فی المجرّدات؛ إذ علمها بذواتها عین ذواتها من وجه10، و هکذا الحیاة و القدرة، و تلک الذات11 جلّت من أن تکون جوهرا أو عرضا.
و تظهر حقیقة هذا المعنى12 عند من ظهر له سریان13 الهویّة14 الإلهیّة فی الجواهر15 کلّها16، التی هذه الصفات عینها، و من حیث إنّ هذه الحقائق کلّها وجودات17 خاصّة، و الذات الأحدیّة وجود مطلق، و المقیّد هو المطلق مع إضافة التعیّن إلیه، و هو أیضا یحصل من تجلّیاته، یکون إطلاقها18 علیها19 و على تلک الذات، بالاشتراک المعنویّ على سبیل التشکیک20، و على أفراد نوع واحد منها کالیقینیّات فی العلم مثلا - على سبیل التواطؤ.
فهذه الحقائق تارة: لا جوهر و لا عرض، و هی واجبة قدیمة، و تارة: جواهر ممکنة حادثة، و تارة: أعراض تابعة للجواهر، فمن لاح له حقیقة ما ذکر، و ظهر وجوه الاعتبارات عنده، خلص من الشکوک و الشبهات، و اللّه الهادی.
1 - أی المرتبة الواحدیة.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص59-60.
و فی المرتبة الثانیة، یتمیز العلم عن القدرة و هی عن الارادة، فتتکثر الصفات، و بتکثرها تتکثر الاسماء و مظاهرها 1 و تتمیز الحقائق الالهیة بعضها عن بعض، فالحیاة و العلم و القدرة و غیر ذلک من الصفات، تطلق على تلک الذات و على الحقیقة اللازمة لها من حیث انّها مغایرة لها بالاشتراک اللفظى؛ لان هذه الحقائق اعراض من وجه، لانّها اما اضافة محضة او صفة حقیقیة ذات اضافة، و جواهر من وجه آخره، کما فی المجردات، اذ علمها بذواتها عین ذواتها من وجه. و هکذا الحیاة و القدرة؛ و تلک الذات، جلّت من ان یکون جوهرا او عرضا. و یظهر حقیقة هذا المعنى عند من ظهر له سریان الهویة الالهیة فی الجواهر2 کلها، التى هذه الصفات عینها. و من حیث انّ هذه الحقائق کلها وجودات خاصة و الذات الاحدیة وجود مطلق و المقید هو المطلق، مع اضافة التعین الیه و هو ایضا یحصل من تجلیاته، تکون اطلاقها علیها و على تلک الذات بالاشتراک المعنوى على سبیل التشکیک، و على افراد نوع واحد منها کالتعینات فی العلم مثلا على سبیل التواطؤ، فهذه الحقائق، تارة لا جوهر و لاعرض و هی واجبة قدیمة. و تارة جواهر ممکنة حادثة، و تارة اعراض تابعة للجواهر.
فمن لاح له حقیقة ما ذکر و ظهر وجوه الاعتبارات عنده، خلص من الشکوک و الشبهات و اللّه الهادى.
حضرت ولى اللّه فى الارضین خاتم ولایت محمدیه «ص»، امیر مؤمنان «ع» در یکى از خطب نهج البلاغه فرموده است: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه بشهادة کل صفة انّها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة، فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه، و من قال فیم فقد ضمنه و من قال على م. فقد اخلى منه».
مولى الموالى علیه السلام، اسرار زیادى از توحید را در این خطبه بیان فرمودهاند: اول دین معرفت حق است، براى آنکه معرفت خداوند «و لو بوجه» ابتداى ایمان است چون چیزى اگر تصور نشود، تصدیق بوجود آن نمىتوان کرد.
لذا گفتهاند: مطلب ماء شارحه مقدم بر مطلب هل است. کمال معرفت، تصدیق بحق است. چون کسى که معناى واجب الوجود را تعقل نماید و بداند که حق موجود واجب تام و فوق التمام است، و بفهمد که ممکنات خارجى در تخوم ذات وجود را فاقدند، تصدیق خواهد کرد که اگر حقیقت وجود «حق» تحقق نداشته باشد، ممکنات تحقق پیدا نخواهند نمود. چون وجود مقید و غیر صرف، فرع بر وجود مطلق است. و هر که وجود صرف مطلق تام و فوق التمام را بنحو کامل تعقل نماید، و یا باعتبار سلوک عرفانى شهود نماید، تصدیق خواهد کرد که چنین حقیقتى ذاتا از تعدد و تکثر ابا و امتناع دارد. هر چه غیر او فرض شود، تفصیل آن اجمال و فرع آن اصل و ظهور آن کامل است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، ذات حق دلیل بر وحدت اوست، و کسى که وحدت اطلاقى را کاملا تصور نماید، آن حقیقت را از جهات و اعتباراتى که موجب خروج آن حقیقة الحقائق از صرافت و اطلاق مىگردد، مبرا مىداند. چون حقیقت حق آن چنان وجودى است که از نهایت اطلاق و تمامیت، محل محو کثرات و موهومات امکانى است؛ و اعتبار امرى غیر صرف علم و قدرت صرف و کمال صرف، که نتیجه وجود صرف و توام با هستى محض است، در آن حقیقت نمىشود. لذا نتیجه کمال اخلاص را قطب العارفین و اکمل الموحدین «ع»، نفى صفات زائدهى بر ذات دانسته و یا مراد آن امام همام آنست که مقام ذات، مقام محو کثرات و اعتبارات، حتى موطن اضمحلال اسماء و صفات حسنى و علیا مىباشد؛ چون اعتبار تعدد صفات بدون اعتبار موصوف محال است. و قهرا احدیت ذاتیه ماحى جمیع اغیار است لذا مطابق روایات و برهان و ذوق و عرفان مقام ذات اسم ندارد.
بنا بر آنچه که ذکر شد، وجود در جمیع مراتب وجودى عین علم و قدرت و سایر کمالات است. هویت الهیه بحسب نفس ذات، سارى در همه اشیاء است و چون علیت و معلولیت در سنخ وجودات است، آنچه که از حق اول افاضه مىشود، وجودات خاصه است. نه ماهیت، پس علم و قدرت و کمالات وجودى در همهى موجودات سارى است و عین اشیاء است.
از طرفى علم و قدرت و کمالات وجودى، چون از شئون وجودند با وجود عینیت دارند. خارج از مقولات جوهریه و عرضیه مىباشند و داخل در مقولهاى از مقولات نیستند، و اگر احیانا در بعضى از مراتب وجودى اراده زائد بر ذات اشیاء باشد و یا قدرت امرى قائم بر موجودى باشد این معنى آن را از تابعیت وجود در احکام خارج نمىنماید اگر چه به مبناى تحقیق صفات وجودى در جمیع مراتب یا عین وجودند یا شئون کمالات وجودى مىباشند و مرتبهاى از مراتب وجود محسوب مىگردند «ملاک عدم دخول چیزى در مقولهاى از مقولات تحقق آن شىء است باعتبار مفهوم و مصداق در اکثر از دو مقوله».
بنا بر این تحقیق، اطلاق علم و قدرت بر مرتبه احدیت وجود، که عین علم و قدرت است و بر مقام واحدیت، که به یک اعتبار علم و اراده زائد بر ذات لحاظ مىشود، و حقایق الهیه عبارت از اسماء الهیهاند، که ذات و صفت در آن بنحو جدائى «اعتبار الا فی الواقع» لحاظ مىگردند؛ بر حقایق جوهریه و خلقیه و مراتب کونیه بنحو اشتراک لفظى نیست، و چون این حقایق از سنخ وجودند و مثل نفس وجود، داخل در مقوله جواهر و اعراض نمىباشند، اطلاق آن صفات بر جمیع مصادیق و مشاهد و مراتب وجودى، بنحو اشتراک معنوى مىباشد، با حفظ اصل تشکیک.
مگر آنکه قائلى بگوید: چون این حقایق نظیر وجود در مرتبهاى «... احدیت ذات» مستقل و قائم بذات مىباشند، و در موطنى نظیر اصل وجود تجلى و ظهور غیرند. باین معنا که حقایق وجودى مثل اصل وجود در موطن ذات احدیت بنحو صرافت و استقلال تام تحقق دارند، و در ممکنات بنحو اضافه و انتساب اشراقى و عین ربط به حقند و استقلال ندارند، و باین اعتبار، همانطورىکه وجودات امکانیه حقیقت وجود نیستند و اثر حقیقت وجودند، علم و قدرت و اراده هم در مراتب امکانى، اثر حقیقت علم و قدرت و ارادهاند: «اثر الشىء لیس عین الشىء»؛ بلکه ظل وجود و علم و اراده و قدرت حق مىباشند، و عدم استقلال در تخوم ذات آنها مأخوذ است. و اطلاق وجود و علم و قدرت ... بر آنها باعتبار وجود حق است و بنحو مجاز عرفانى به آنها اطلاق مىشود. اطلاق وجود و علم و قدرت و اراده ...
بر حق و مراتب امکانى در عین اشتراک معنوى، مشترک لفظى است. «هذا تمام الکلام فى بیان مرام المصنف العلامة «رضى اللّه عنه» فی هذا المقام و انی لمعترف بالعجز عن درک کنه مرام المصنف و امثاله من المحققین».
1 - اول، عقل از حقیقت وجود، صفات کمالیه را انتزاع مىنماید، و بعد از ملاحظه کمالى مثل علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و سایر اسماء حسنى ذات را بهآن صفات متصف مىنماید، از اتصاف ذات بصفات، اسماء تولید مىگردد، چون اسم باصطلاح اهل توحید ذات متصف به صفت است.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص231-234