الفقرة الأولی :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
اعلم: أن للحقّ سبحانه و تعالى بحسب کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی1 شَأْنٍ2 شؤونا و تجلّیات فی مراتبه الإلهیّة3، و أنّ له بحسب شؤونه و مراتبه صفات4، و أسماء5، و الصفات إمّا إیجابیّة أو سلبیّة.
و الاولى: إمّا حقیقیّة لا إضافة فیها، کالحیاة، و الوجوب، و القیومیّة6 على أحد معنییها7 و8، أو إضافة محضة، کالأوّلیة، و الآخریّة، أو ذو إضافة، کالربوبیّة، و العلم، و الإرادة.
و الثانیة: کالغنى9 و القدّوسیة، و السبّوحیة و لکلّ منها10 نوع من الوجود، سواء11 کانت إیجابیّة أو سلبیّة؛ لأنّ12 الوجود یعرض
العدم و المعدوم أیضا من وجه13، و لیست إلاّ تجلیات14 ذاته تعالى بحسب مراتبه التی تجمعها مرتبة الألوهیّة، المنعوتة بلسان الشرع ب «العماء» و هی أوّل کثرة وقعت فی الوجود، و برزخ بین الحضرة الأحدیّة الذاتیّة، و بین المظاهر الخلقیّة؛ لأنّ15 ذاته تعالى اقتضت بذاته - بحسب مراتب الألوهیّة و الربوبیّة - صفات متعدّدة متقابلة، کاللّطف، و القهر، و الرحمة، و الغضب، و الرضا، و السخط، و غیرها، و تجمعها النعوت الجمالیّة و الجلالیّة16؛ إذ کلّ ما یتعلّق باللّطف فهو الجمال، و ما یتعلّق بالقهر فهو الجلال.
و لکلّ جمال أیضا جلال کالهیمان الحاصل من الجمال الإلهیّ، فإنّه عبارة عن انقهار العقل منه و تحیّره فیه.
و لکلّ جلال جمال، و هو اللّطف المستور فی القهر الإلهیّ، کما قال اللّه: وَ لَکُمْ فِی اَلْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ17.
و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: «سبحان من اتسعت18 رحمته لأولیائه19 فی شدّة نقمته21،20
و اشتدّت نقمته لأعدائه22 فى سعة رحمته»24.23
و من هنا یعلم سرّ قوله صلّى اللّه علیه و آله: «حفّت الجنّة بالمکاره، و حفّت النار بالشهوات»25 و هذا المشار26 إلیه برزخ27 بین کلّ صفتین متقابلتین.
1 - أی بحسب کلّ ظهور.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص61-64.
اعلم ان للحق سبحانه و تعالى بحسب «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ1» ، شئونات و تجلیات فی مراتب الالهیة، و ان له بحسب شئونه و مراتبه، صفات و اسماء.
و الصفات اما ایجابیة او سلبیة، و الاول: اما حقیقیة لا اضافة فیها کالحیاة و الوجوب و القیومیة على احد معنییها، او اضافة محضة کالأولیة و الآخریة، او ذو اضافة کالربوبیة و العلم و الارادة.
و الثانی: کالغنى و القدوسیة و السبوحیة. و لکل منها نوع من الوجود، سواء کانت ایجابیة او سلبیة، لأن الوجود یعرض العدم و المعدوم ایضا من وجه، و لیست الّا تجلیّات ذاته تعالى بحسب مراتبه التى تجمعها مرتبة الالوهیة، المنعوتة بلسان الشرع بالعماء، و هی اول کثرة وقعت فی الوجود، و برزخ بین الحضرة الاحدیة الذاتیة و بین المظاهر الخلقیة، لان ذاته تعالى اقتضت بذاته بحسب مراتب الالوهیة و الربوبیة صفات متعددة متقابلة کاللطف و القهر و الرحمة و الغضب و الرضا و السخط و غیرها، و تجمعها النعوت الجمالیة و الجلالیة؛ اذ کل ما یتعلق باللطف هو الجمال و ما یتعلق بالقهر هو الجلال، و لکل جمال ایضا جلال کالهیمان الحاصل من الجمال الالهی، فانه عبارة عن انقهار العقل منه و تحیّره فیه. و لکل جلال جمال و هو اللطف المستور فی القهر الالهى کما قال: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ2» و قال امیر المؤمنین علیه السلام: «سبحان من اتسعت رحمته لاولیائه فی شدة نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فی سعة رحمته». و من هنا یعلم سرّ قوله علیه السلام: «حفّت الجنة بالمکاره و حفّت النار بالشهوات» و هذا المشار الیه برزخ بین کل صفتین متقابلتین.
فصل دوّم این مقدمه در اسماء و صفات حقست. نظر بهآنکه حقیقت مقدس حق بحسب «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»، داراى شئون و تجلیات و ظهورات مختلف در مراتب الهى و ظهورات متعدد در حقایق امکانیه مىباشد، و جمیع مراتب وجودى، حکایت از کمالات حقیقت وجود مىنمایند. کمالات مختلف در موجودات، حکایت از کمالات متعدد در اصل وجود مىنمایند. چون مبدا ظهور همه حقایق کمالات حقست. هر موجودى باعتبار امکان ذاتى در مقام ذات واجد کمالات نمىباشد، و کمالات و صفات وجودى در آنها عرضى است، و منتهى مىشود بموجودى که کمالات ذاتى او مىباشد. هر ممکن بحسب لیسیت ذاتى در جمیع لحظات، احتیاج بفیض و امداد الهى دارد و باعتبار ذات رجوع بفناء ذاتى امکانى مىنماید و بملاحظه امداد غیبى موجود مىگردد، یعنى مجموعه عالم دائما متغیر3 است و تعین عالم، دائما متبدل و سیال است. هر تعینى غیر از تعین قبل است، مجموع صور عالم بهمنزله اعراضى مىباشند، که عارض بر عین ثابت، ممکن مىگردند.
اهل حجب از درک این لطیفه غافلند، و لیکن عرفاء کاملین تجلى حق را در جمیع نفوس باسماء جمالیه و جلالیه شهود مىنمایند. حق، توسط اسماء جلالیه، خلع وجود و تعین از ممکنات مىنماید و توسط اسماء جمالیه جان و روح تازه به کالبد ممکن مىدمد.
عنکبوتان مگس قدید کنند عارفان در دمى دو عید کنند
و فی کل آن هو فی شأن جدید، یذهبکم و یاتى بآخرین، و ما نحن بمسبوقین على ان نبدّل امثالکم و ننشئکم فیما لا تعلمون. موجب بقاء در تجلیات غیر از موجب فناء است، هر تجلى معطى خلقى و موجب خلع صورت دیگرى است.
شاید یکى از معانى قول حق «و یذهب بخلق» و یکى از معانى «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» و «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»، همین باشد.
در تفسیر على بن ابراهیم در تفسیر «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، وارد است «اى وقتین ابتداء الخلق و انقضاءه»، هر ممکنى چون در مقام ذات معدوم است، در هر آنى در مقام حد ذات بعدم موصوف است، و محتاج به موجدى است که آن را وجودى جدید ببخشد، و چون صور مفاض بر هیاکل ممکنات و صورى که باقتضاء ذات ممکن خلع مىشود، از یک جنسند، محجوبین گمان مىکنند که حقایق عالم ثابت است.
عالم چو آب جوست، بسته نماید و لیک مىرود و مىرسد نونو، این از کجاست
نو ز کجا مىرسد، کهنه کجا مىرود گرنه وراء نظر، عالم بىمنتهاست
همیشه خلق در خلق جدید است اگر چه مدت عمرش مدید است
همیشه فیض فضل حق تعالى بود در شأن خود اندر تجلى
از آن جانب بود ایجاد و تکمیل از این جانب بود هر لحظه تبدیل
امداد حق و تجلیات متعددى که بعالم وجود مىرسد، باعتبار اضافه اشراقیه حق و وجود منبسط و نفس رحمانى واحد است و باعتبار قوابل متعدد در مجالى متکثره متعدد مىشود و تعینات مختلف ظاهر مىگردد و اضافات مختلف و متعدد منشأ تکثر وجود وحدانى حق نمىشود. بلکه فیض اقدس و تجلى سارى حق هم متکثر نمىشود، و آنچه که از حق بخلق مىرسد، وجودى واحد است که بالعرض تکثر پیدا مىنماید. منافاتى بین ثبات فیض و تغیر مستفیض نیست. خلق و فیض، ثابت و مخلوق دائما در تبدل است4.
گر فیض تو یک لحظه بعالم نرسد معلوم شود بود و نبود همه کس
بنا بر آنچه که ذکر شد، تجلیات و شئون متعدد حق در مراتب الهیه و مراتب ربوبیه حاکى از صفات و اسماء متعدده است، که حق باعتبار آن اسماء در مراتب وجودى تجلى نموده است. صفات حق تعالى شأنه یا صفات ایجابى است که در مفهوم آن صفات، عدم ماخوذ نیست. یا سلبى است که در مفهوم آن عدم اخذ شده است. صفات ایجابى یا حقیقیه محضه است که اضافهى بغیر در آن ملحوظ نیست. نظیر حیوة و وجوب وجود و قیومیت ذاتیه. و یا صفات، صفات اضافى محض است، مثل اوّلیت و آخریّت که از دو اسم اول و آخر انتزاع مىشود، و اضافهى بغیر در آن در مقام انتزاع لحاظ مىشود.
قسم دیگر از صفات که اضافه بغیر در آن ملحوظ است و متقوم بلحاظ غیر است، نظیر ربوبیت و علم و اراده و قدرت، باعتبار تعلق بممکنات، نه باعتبار لحاظ این صفات در مقام احدیت ذات، جمیع صفاتى که عین حقند در مقام احدیت ذات که «کمال التوحید نفى الصفات عنه»، لحاظ مقدور و معلوم و مراد در آنها نمىشود، اینکه از ائمهى دین وارد شده است: «عالم حیث لا معلوم و قادر حیث لا مقدور» باین اعتبار است.
صفات سلبى نظیر غنى و قدوسیت و سبوحیت؛ مفهوم غنى بىنیازى از غیر است که عدم در آن ملحوظ است و هکذا سایر صفات سلبى. هر یک از این صفات در عالم، داراى نوعى از وجود است چه صفات ایجابى و چه سلبى:
جمیع صفات اعم از سلبى و ایجابى، باعتبار مراتب وجود از تجلیّات ذات حقند و جامع جمیع این مراتب مرتبه الوهیت است که مقام واحدیت باشد؛ چون لحاظ صفات بطور تفصیل و اعتبار مظاهر براى اسماء و صفات حق در حضرت علم و مقام واحدیت است که در لسان شرع از آن مرتبه تعبیر به مرتبهى عمائیه شده است 5 و مرتبه عماء، مقام اولین کثرتى است که در وجود واقع شده است و وجود
صرف مطلق از مقام احدى تنزل نموده و باعتبار اسماء و صفات متعدد و مظاهر متکثر متصف به کثرت گردیده است. این مرتبه که وجود صرف محفوف بکثرات اسمائى و صفاتى مىباشد، واسطهى بین احدیت ذات که معرا از کثرات است و مظاهر خلقى که متصف بکثرات واقعى است مىباشد.
ذات وجود صرف بحسب نفس ذات و باعتبار مراتب الوهیت و ربوبیت مقتضى صفات متعدد متقابل مىباشد.
چون مراد و حکم یزدان غفور بود در قدمت تجلى و ظهور
بى ز ضدى ضد را نتوان نمود وان شه بىمثل را ضدى نبود
دو علم افراخت اسپید و سیاه آن یکى آدم دگر ابلیس راه
صفات متقابله مثل لطف و قهر و رحمت و غضب و رضا و سخط.
جامع جمیع این صفات، اسماء و نعوت جمالیه و جلالیه است، صفات جمالیه و جلالیه متقابلند و هر کدام مقتضى جهات متباین از یکدیگرند، هر چه که تعلق بلطف و رحمت بگیرد، صفت جمال است، و آنچه که مقتضى قهر است صفت جلال است. اگر چه در باطن هر صفت جمالى جلالى و در باطن هر صفت جلالى صفت جمالى موجود است، و این خود از عجائب اسرار است.
حق در مقام تجلى به صفت و اسم جمال بر عارف، سبب هیجان او در تحت سیطره صفت جمال مىگردد و عقل در مقام وقوع تحت این اسم الهى مقهور مىگردد و مقهوریت و تحیر و هیمان عقل، ناشى از تجلى اسم قهار است، کما اینکه در باطن هر لطفى از الطاف و عنایات الهیه، قهرى مستور و مخفى است.
چون تجلى این اسم ملازم با مقهوریت متجلى له است. و تجلى همان حکومت اسم حق است بر عبد، و تجلى حق باسم رحمت، ملازم با قهاریت این اسم است نسبت بعبد. «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ» امیر المؤمنین و امام الموحدین فرموده است: «سبحان من اتسعت رحمته لاولیائه فی شدة نقمته، و اشتدّت نقمته لاعدائه فی سعة رحمته» از همین مقام معلوم مىشود سرّ کلام معجز نظام نبوى که فرمود: «حفت الجنة بالمکاره و حفت النار بالشهوات»، همیشه بین دو صفت متقابل برزخ و واسطهیى موجود است. و قهر بدون لطف و لطف معرا از قهر و جمال بدون جلال و جلال خالى از جمال تحقق ندارد.
خلاصه آنکه صفات جمالى مستلزم لطف و رحمت و قرب مىباشند. «مثل اسم لطیف، نور، هادى، رزاق، محیى»، و صفات جلالى منشأ قهر و غضب و بعد است «مثل اسم مانع، قابض، قهار مذلّ، ضار». ولى بنظر دقیق عرفانى در باطن و پس پردهاى هر جلالى جمالى مستور است؛ زیرا صفات جلالى ناشى از حجاب و احتجاب حق است بحجاب عزت و کبریایى؛ زیرا حقیقت حق از کمال احاطه بر اشیاء در حجاب عزت است، و هیچ موجودى را یاراى آن نیست که بقدم علم و معرفت و براق اندیشه بهآن مقام راه یابد، و محیط حقیقى محاط نشود، صفت جمالى منشأ تجلى حق است باسماء و صفات خود، که باین اعتبار با اشیاء ارتباط پیدا مىنماید، و این صفات موجبات قرب به حقند، ولى این قسم از تجلیّات چون بهوسیلهى اسماء الهیه است و تجلى در احدیت نسبت باشیاء؛ چون تجلى ملازم با غیریت و سوائیت است، محال است. و ذات در پس پردههاى صفات و حجب اسما مستور است و در آن مقام نافى غیر است. هر جمال مطلقى را جلال است. بنا بر این، تجلیات جمالیه با آنکه ملازم با قرب و نزدیکى مىباشد، معذلک تجلى حق باسم قهار که علت عدم امکان نیل بمقام ذات و احاطه بوجود مطلق است، در جمیع تجلیات موجود و محفوظ است که «ما عرفناک حق معرفتک» و در قرآن مجید است «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»، قرب حق باشیاء همان ظهور و تجلى حق است بوجود منبسط و سریان فعل اطلاقى حق در جمیع موجودات با احتجاب ذات در ملابس اسماء و صفات6 . کسانى که بعد از سیر در اسماء لطفیه و قهریه مظهر تجلّى ذاتى واقع شدهاند حق را در ماوراء حجب و اسماء و صفات مشاهده مىنمایند مانند اولیاء محمدیین علیهم السلام.
جمالک فی کل الحقائق سائر و لیس له الّا جلالک ساتر
روى مهرویان، مشابهت با تجلى جمال دارد و زلف بتان شوخ چشم و دلربا با تجلى جلال تناسب تام دارد.
تجلىگه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معانى را مثال است
1 - سوره الرحمن آیه 29.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص237-243