الفقرة الثانیة :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
و الذات مع صفة معیّنة، و اعتبار تجلّ من تجلّیاتها1 تسمّى ب «الاسم»2 فإنّ «الرحمن» ذات لها الرحمة، و «القهّار» ذات لها القهر، و هذه الأسماء الملفوظة هی أسماء الأسماء، و من هنا3 یعلم: أنّ المراد بأنّ الاسم عین المسمّى ما هو.
و قد یقال: «الاسم» للصفة4؛ إذ الذات مشترکة بین الأسماء کلّها، و التکثّر فیها بسبب تکثّر الصفات5، و ذلک التکثّر باعتبار مراتبها الغیبیّة، التی هی مفاتیح6الغیب، و هی معان معقولة7 فی غیب الوجود الحقّ تعالى، تتعیّن بها شؤون الحقّ
و تجلّیاته، و لیست8 بموجودات عینیّة، و لا تدخل فی الوجود أصلا9، بل الداخل فیه ما تعیّن من الوجود الحقّ فی تلک المراتب10 من الأسماء، فهی موجودة فی العقل11، معدومة فی العین، و لها الأثر و الحکم فیما له الوجود العینیّ کما أشار إلیه الشیخ - رضى اللّه عنه - فی الفصّ الأوّل، و سیجیء بیانه إن شاء اللّه تعالى.
و من وجه یرجع التکثّر12 إلى العلم الذاتیّ؛ لأنّ علمه تعالى بذاته لذاته، أوجب العلم بکمالات ذاته فی مرتبة أحدیّته، ثمّ المحبّة الإلهیّة اقتضت ظهور الذات بکلّ منها على انفرادها متعیّنا فی حضرته العلمیّة، ثمّ العینیّة، فحصل التکثّر فیها.
1 - أما الأوّل أی الذات مع صفة فهو اسم ذاتی، و أما الثانی أی الذات مع تجل فهو اسم فعلی؛ و للمتأله السبزواری تحقیق رشیق فی المقام فی شرح الأسماء - ط 1، ص 214 -.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص64-66.
و الذات مع صفة معینة و اعتبار تجل من تجلیاتها، تسمى بالاسم، فان الرحمن ذات لها الرحمة، و القهار ذات لها القهر. و هذه الاسماء الملفوظة اسماء الأسماء و من هنا یعلم ان المراد بالاسم عین المسمى ما هو؟ و قد یقال: الاسم للصفة، اذ الذات مشترکة بین الاسماء کلها، و التکثر فیها بسبب تکثر الصفات، و ذلک التکثر باعتبار مراتبها الغیبیة التى هی مفاتیح الغیب و هی معان معقولة فی غیب الوجود الحق. و یتعین بها شئون الحق و تجلیاته، و لیست بموجودات عینیة و لا تدخل فی الوجود اصلا؛ بل الداخل فیه ما تعیّن من الوجود الحق فی تلک المراتب من الاسماء، فهی موجودة فی العقل معدومة فی العین، و لها الاثر و الحکم فیما له الوجود العینى، کما
اشار الشیخ رضى اللّه عنه- فی الفص الاول، و سیجىء بیانه انشاءالله تعالى.
و من وجه، یرجع التکثر الى العلم الذاتى؛ لان العلم بذاته لذاته، اوجب العلم بکمالات ذاته فی مرتبة احدیته، ثم المحبة الالهیة اقتضت ظهور الذات بکل منها على انفرادها متعینا فی حضرته العلمیة، ثم العینیة، فحصل التکثر فیها.
مقام ذات که مقام استهلاک صفات و اسماست، هیچ حکمى از احکام بر نمىدارد مقام احدیت که مقام تعین علمى است، ولى نه بنحو تمایز صفات و تعینات از یکدیگر. این حقیقت اگر با صفتى از صفات در مقام تکثر حقیقى در واحدیت لحاظ شود، ذات را به ملاحظهى اتصاف به صفت اسم مىنامند. عالم اسم است از براى ذات متصف بعلم و همچنین سایر اسماء از امّهات اسماء یا اسماء جزئیه که از اسماء کلیّه متولد مىشوند، منشاء تولید اسماء جزئیه تناکح اسماء است که بتفصیل ذکر خواهد شد. اسماء ملفوظه. نظیر عالم و قادر و متکلم و سمیع و بصیر و حىّ، اسماء اسمائند، چون عنوان از براى وجود خارجى ذات واحد متعین باین اسماء مىباشند، اسماء حق یعنى مصداق عالم و قادر عین مسمى و وجود خارجى ذات حقند. گاهى در لسان طایفه عرفا، بنفس علم و قدرت و اراده، اسم اطلاق مىشود، براى آنکه ذات حق منبع انبعاث صفات است و صفات به اعتبارى تعین ذاتند و در مقام احدیت مستهلک در ذات و عین ذاتند، خصوصا بنا بر مختار کسانى که فرق بین مشتق و مبدا اشتقاق را اعتبارى مىدانند و قائلند که فرق بین عالم و علم بشرطلائى و لا بشرطى است. نگارنده در تعلیقات بر کتاب مشاعر این مسئله را مفصل تحقیق نموده است.
تکثر ذات در مقام اسماء و صفات، ناشى از تکثر صفات است، و صفات منشاء تکثر اسماء حقند و تکثر صفات منبعث از مراتب غیبیه صفات است که در احدیت ذات عین ذاتند، و علت پیدایش تفصیلى صفات و اسماء مفاتیح غیبند که در غیب و باطن ذات موجودند. ولى بوجود عین ذات نه زائد بر ذات و بواسطهى آن صفات شئون حق و تجلیّات وجود مطلق تعین پیدا مىنماید، نه صفات و اسماء موجود در واحدیت، وجودى منحاز از ذات دارند، و نه مفاتیح، تعینى مجزا از مقام احدیت ذاتى دارند. داخل در صفحهى وجود، تعیناتى است که عارض بر وجود حق مىشود. و این تعینات اسماء حقند که در مقام علم و تعین عقلى، تحقق دارند؛ ولى در عین وجود مستهلکند و صور آن اسماء که اعیان خارجیه و موجودات عینیه باشند، تحقق خارجى دارند و از نسب و شئون خارجى وجود حقند. و بهمین معنى که اسماء و صفات حق موجود در عقل و معدوم در عین و خارجند، و لیکن مؤثر در صور و اعیان ثابته در مقام خلقند، چون اعیان و ماهیات صور اسماء حقند و اسماء و صفات حق مغیب در باطن ذاتند، و ظهور علمى در واحدیت دارند؛ شیخ اکبر، محیى الدین در فص اول کتاب فصوص1 ، اشاره کرده است و بیان تحقیقى آن خواهد آمد.
به اعتبارى مبدا جمیع تکثرات، علم ذاتى و مقام احدیت و تعین اول است؛ چون علم حق بذات خود علت علم بکمالات ذات گردیده است. چون علم حق بذات خود لذاته در مقام احدیت، مقتضى تجلى حق لذاته است. تعین در این مشهد و موطن، همان توجه ذات است بکنه غیب هویت وجود، این تجلى را نسبت علمیه نامیدهاند، ذات حق در این تعین، متجلى بذات خود است. تجلى حق در این مرتبه، ظهور ذات از براى ذات و شعور ذات بذات با شئون و احوال و اعتبارات و جهاتى را که واجد است و از مقام غیب آنها را اظهار مىنماید، مىباشد. ذات باعتبار نسبت با شئون مذکور منشأ چهار اسم است که از آن اسماء تعبیر بمفاتیح غیب مضاف بحضرت هویت ذات و غیب وجود مىنمایند: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ».
چهار اسم بمذاق تحقیق، عبارت است از علمى که ظهور باشد، و وجودى که عین وجدانست، و حقیقت نورى که مصداق اظهار است، و شهودى که ملازم با حضور است.
پس علم بذات، مبدا علم بکمالات ذات در مرتبه احدیت گردید. بعد از علم بکمالات ذات محبت و عشق الهیه مقتضى ظهور ذات بجمیع صفات بنحو انفراد و تفصیل گردید. این ظهور تفصیلى اول در حضرت علمیه و مقام واحدیت حاصل گردید، و ظهور در واحدیت منشاء تکثّر عینى و خارجى گردید. اینکه شارح علامه فرمود: «علمه بذاته اوجب العلم بکمالات ذاته فی مرتبة احدیته، ثم المحبّة الإلهیة اقتضت ظهور الذات بکل منها ...»، مرادش همین معنى است، چون در حدیث قدسى وارد است: «کنت کنزا مخفیا، فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکى اعرف» تاء در «کنت» اشاره است باول تعینى که از براى ذات حاصل مىگردد، که حضور ذات از براى ذات و شهود ذات از براى ذاتست. این تجلى ذاتى و مقام علم ذات بذات، موجب تعین ذات بکمالات ذاتیه است، «کونه وجودا و نورا و حضورا و شهودا»، دلیل بر این مطلب تقدم مفاد «کان تامه» است بر مفاد «کان ناقصه»، بذات بحت و مرتبه لا تعین وجود و وجود مطلق بر وجود مقید، و صاحب تعین مقدم است. حکم به بودن ذات، کنز مخفى متأخر از ادراک ذات است که موضوع حکم است. این مرتبه مقام احدیت است در کمالات ذاتیه، کمالات صفاتى و اسمائى و لوازم آن هیچکدام از دیگر تمیز ندارند، بلکه متحد بالذاتند و از انحاء تکثر «اعم از علمى و نسبى» مبرا مىباشند. این مقام مرتبه مفاتیح غیب است و شهود ذات بذات عین شهود اسماء و صفاتست. ذات در این مشهد اعلى مفتاح کمالات اسمائى و صفاتى است. شهود کمالات صفاتى و اسمائى، چون بنحو اجمال و بساطت عین شهود ذات است، ذات بنحو تفصیل منشأ انتزاع و متصف بصفات کمالى «علم و قدرت و اراده ...» نمىباشد، و چون این مقام از مقام «لا بشرطى و اطلاقى» اصل وجود که هیچ تعین ندارد، تأخر دارد. اسماء و صفات مشهودند ولى بعین شهود ذات، ذات باین ملاحظه مفتاح غیب وجود و کنز مخفى است، «باعتبار تعین علم و نور و شهود و وجود».
چون حقیقت حق ذات خود را در عین بهاء و جمال، عارى از شوب کثرت لحاظ مىنماید. یعنى درک مىنماید، ناچار حب بذات دارد. ابتهاج از لوازم ادراکست و ادراک در این مشهد اتم انحاى ادراکات است. ذات بمناسبت تمامى ادراک، مبتهج است بنحو اعلى و اتم. ابتهاج ملازم با ادراک، و عشق ملازم با شعور ذات، همان ارادهایست که عین ذات ربوبى است. این تجلى، تجلى دیگرى است که بقوله تعالى: «فاحببت ان اعرف» بدان اشاره شده است.
پس حق در این موطن دو تجلى دارد، اول علمى و دوم تجلى حبّى، که ناشى از ادراک ذات است که از آن تعبیر بحب بذات و حب به معروفیت اسماء و صفات شده است.
شیخ الرئیس در شفا در مبحث اراده «الهیات بالمعنى الاخص»، بعد از اثبات اراده در حق و اینکه اراده حق ابتهاج بذات و ابتهاج بنظام وجود است، گفته است: «انه تعالى اعظم عاشق و اعظم معشوق».
تجلى ثانى از لوازم تجلى اوّل است، حب بذات که صرف کمال است، علت تفصیل این اجمال یعنى ظهور اسماء و صفات بنحو تفصیل در مقام واحدیت است، حق اول جلت عظمته. بواسطهى حب بذات و عشق و ابتهاج بوجود خود و بسبب مفاتیح غیب کمالات ذاتیه، متجلى در مقام واحدیت مىگردد، و خویش را در ملابس اسماء و صفات و صور اسماء و صفات: اعیان ثابته شهود مىنماید. در این مشهد، کمالات صفاتیه و امّهات اسماء و صفات «علم، قدرت اراده، سمع، بصر، کلام و حیات» از یکدیکر متمیزند، از شهود ذات و لحاظ امهات صفات اسماء سبعه، تحقق پیدا مىنماید، این همان ظهور علمى حق است در مقام واحدیت از براى اسماء حق صور و تعین و مظاهرى است که بلسان ذات استدعاى ظهور خلقى دارند. این مظاهر و صور را اعیان ثابته مىنامند، چون عالم و قادر و مرید، مقتضى معلوم و مقدور و مراد است.
حب حق بذات خود، مبدا ظهور کمالات اسمائى گردید، کمالات اسمائى ملازم با صور و تعیناتى هستند که از آنها تعبیر باعیان ثابته شده است. و این صور به تبع اسماء و صفات موجودند ولى به مرتبه مخصوص از وجود، بر خلاف تجلى کلى حق بوجود منبسط، که مقید به مرتبه مخصوص نیست. اسماء حق فواعل الهیه و اعیان ثابته قوابل موجود و متعین در حضرت علمند. اسماء حق طالب مظهرند و مظاهر و صور اسماء، مشتاق اسمى هستند که آنها را ظاهر نماید. هر طلبى ظهورى دارد و تحقق طلب از طرفین «اسماء الهیه و اعیان ثابته»، ملازم با ظهور است، از اجتماع دو طلب در حضرت علمیه، حق بوجود منبسط و فیض مقدس ظاهر در اعیان شد.
«کنت کنزا مخفیا ...»، اشاره بذات حق است که از ملابس عارى است «... فاحببت ان اعرف»، اشاره بذات است در مقام تجلى در احدیت، که از آن تجلى عالم واحدیت ظهور پیدا نمود، «فخلقت الخلق لکى اعرف ...»2 اشاره بظهور و تجلى حق است در مظاهر و اعیان خلق. در این مقام نفس اضافه اشراقیه حق است که این جماعت از آن تعبیر بنسب و روابط و اضافات نمودهاند.
برخى از عرفا اسم جواد و مقسط را نیز از امهات اسماء مىدانند.
1 - شیخ در« فص آدمى» در اوایل فصوص فرموده است:« اعلم ان الامور الکلیة و ان لم یکن لها وجود فی عینها، فهی معقولة معلومة بلا شک فی الذهن، فهی باطنة لا تزول عن الوجود العینى و لها الحکم و الاثر فی کل ما له وجود عینى».
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص243-249