الفقرة الثامنة :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
تنبیه آخر
اعلم: أنّ الأشیاء الموجودة فی الخارج کلّها داخلة تحت الاسم «الظاهر» من حیث وجودها الخارجیّ، و الحقّ من حیث ظهوره عین الظاهر1.
کما أنّه من حیث بطونه عین الباطن، فکما أنّ الأعیان الثابتة فی العلم من حیث الباطن أسماؤه تعالى، و الموجودات الخارجیّة مظاهرها کذلک طبائع الأعیان الموجودة فی الخارج؛ من حیث الظاهر أسماؤه تعالى، و الأشخاص مظاهرها، فکلّ حقیقة خارجیّة - سواء کانت جنسا، أو نوعا - اسم من امّهات الأسماء؛ لکونها کلّیة مشتملة على أفراد جزئیّة.
بل کلّ شخص أیضا2 اسم من الأسماء الجزئیّة؛ لأنّ الشخص هو عین تلک الحقیقة مع عوارض مشخّصة لها لا غیر، هذا باعتبار اتحاد الظاهر و المظهر فی الخارج.
و أمّا باعتبار تغایرهما العقلیّ3، فالأشخاص مظاهر للحقائق الخارجیّة کما أنّها مظاهر للأعیان الثابتة، و هی مظاهر للأسماء و الصفات، فافهم.
1 - قال الشارح فی الفصّ المحمّدی عند شرح قول الشیخ: «فبحقیقته یکون سریان الرحمة؛ فإنّ الظاهر و المظهر بحسب الوجود واحد» (ص 485).
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص73-74.
تنبیه آخر
اعلم ان الاشیاء الموجودة فی الخارج، کلها داخلة تحت الاسم الظاهر من حیث وجودها الخارجى، و الحق من حیث ظهوره عین الظاهر، کما انّه من حیث بطونه عین الباطن. فکما ان الاعیان الثابتة فی العلم من حیث الباطن، اسمائه تعالى و الموجودات الخارجیة مظاهرها، کذلک طبائع الأعیان، الموجودة فی الخارج من حیث الظاهر، اسمائه تعالى و الاشخاص مظاهرها.
فکل حقیقة خارجیة، سواء کانت جنسا او نوعا، اسم من امّهات الاسماء، لکونها کلیة مشتملة على افراد جزئیة، بل کل شخص ایضا اسم من الاسماء الجزئیة، لان الشخص هو عین تلک الحقیقة مع عوارض مشخصة لها لا غیر، هذا باعتبار اتحاد الظاهر و المظهر فی الخارج، و اما باعتبار تغایر هما العقلى، فالاشخاص مظاهر للحقائق الخارجیة، کما انّها مظاهر للاعیان الثابتة، و هی مظاهر للاسماء و الصفات. فافهم.
این تنبیه نیز مشتمل بر مسائل مهم عرفانى است که بحسب ظاهر با برخى از قواعد فلسفه نظرى مخالف است، ولى بحسب روح و باطن، مؤداى براهین متقنه است. لذا بیان مرام عرفاى شامخین بهنحوى که خالى از مناقشه باشد، کار هر کسى نیست. عرفا بواسطه استغراق در ریاضات علمى و عملى و فناء در حقایق، بتعالیم بحثى چندان توجهى ندارند، خصوصا اقدمین از عرفا که باسلوب براهین بىاعتنااند، لذا بیشتر عبارات آن اعاظم، خالى از مناقشات و نقوض و ایرادات نمىباشد «و لا یمکن اصلاح کلماتهم و تهذیب مطالبهم الّا لمن وقف على مقاصدهم بقوة البرهان و قدم المجاهدة و الکشف».
حقایق موجود در خارج «باعتبار وجود خارجى» بدون استثنا داخل در حیطه و حکومت اسم ظاهر حقند، چون در مباحث قبلى تحقیق کردیم، که منشاء ربط حق باشیاء و مبدا اتصال هویت واجبى با حقایق امکانى، اسماء و صفات الهیه است. حق باعتبار ظهور و سریان در اشیاء بواسطه وجود منبسط که عین وجه و ظهور حق است، عین ظاهر است و باعتبار اختفاء در ملابس مظاهر و شئون کمالى، عین باطن است. هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ.
همانطورىکه اعیان ثابته و مظاهر خارجى، باعتبار وجود علمى در مقام واحدیت و حضرت علم باعتبار بطون، اسماء حقند، «چون اعیان ثابته، صور و تعینات اسماء و صفات الهى مىباشند در باطن عین ثابت هر موجودى اسمى از اسماء حق است، کما اینکه ظاهر اسماء و تعینات آنها حقیقت اعیان ثابته در مقام علمى ربوبى است، مثل اینکه عین ثابت عقل اول و ماهیت کلى آن عقل در موطن علم تفصیلى حق، عین ظهور حق باسم علیم است. پس اعیان ثابته باعتبار ظهور علمى، صورت اسماء حق و باعتبار بطون، عین اسماء و صفات حق است».
موجودات خارجیه که همان ظهور و تحقق خارجى اعیان باشد، مظاهر اعیان ثابته در موطن علم است. یعنى اعیان و صور موجودات در علم حق، بهمنزله اصل و موجودات خارجى صور و تعینات اعیان در موطن علم است؛ چون موجودات خارجى عبارتند از ظهور اعیان ثابته در خارج، لذا به عقیده عرفا جزئیات خارجى تابع ماهیات و کلیات علمى موجود در مقام واحدیت مىباشند، و جزئیات و مظاهر آنها بشمار مىروند، پس طبایع اعیان- موجود در خارج، از جهت ظاهر و ظهور خارجى و تنزل از مقام باطن بعرصه ظاهر، اسماء حقند و جزئیات خارجى مظاهر این اعیانند.
به عبارت واضحتر، اعیان ثابته باعتبار ظهور علمى، مظاهر و صور و تعینات اسماء و صفات حقند و باعتبار باطن عین اسماء حقند. اگر اعیان موجود در علم ربوبى را باعتبار ثبوت مفهومى و ظهور علمى با موجودات جزئى خارجى مقایسه کنیم، جزئیات خارجى، ظهور و تعینات و صور اعیانند که از تجلى خارجى اعیان ثابته تحقق پیدا نمودهاند. پس موجودات جزئى خارجى، مظاهر اعیان ثابتهاند و چون اعیان ثابته باعتبار بطون، اسماء و صفات حقند، بنا بر این باعتبار ظهور خارجى، اسماء حقند و جزئیات و اشخاص خارجى، مظاهر اسماء حقند و آنچه که بحسب باطن حاکم بر اعیان، «باعتبار وجود علمى» و مظاهر خارجى است، اسماء و صفات حق است؛ کما اینکه اسماء و صفات حق باعتبار بطون، عین حقند و باعتبار ظهور اسمائند و باعتبار حکومت بر اعیان ثابته موجود در خارج، باطن اعیانند. «فالممکن سرّ الواجب و الواجب ستره و الواجب سرّ الممکن و الممکن ستره» بهمین لحاظ ارباب تحقیق گفتهاند: «باطن خلق، ظاهر حق و ظاهر خلق، باطن حق است» علیت و معلولیت از همین جهت در وجود موجود نیست، «و انما الامر بالکمون و البروز، رحم اللّه امرأ اعد لنفسه و استعدّ لرمسه و علم من این و فی این و الى این». هر حقیقت خارجى اعم از جنس و نوع، «حیوان، انسان» بنظر تحقیق اسمى از امهات اسماء کلیه حق است که محیط بر جزئیات متعدد خارجیست و مراد از کلى در اینجا، کلى مفهومى مصطلح حکما نیست، بلکه کلى سعى و احاطى است، چون اعیان ثابته باعتبار ظهور در حضرت علم و مقام واحدیت، محیط بر جزئیات خارجى است و جزئیات خارجى بهمنزله شعب و فروع و اظلال حقایق کلى علمى مىباشند. در مباحث قبلى بیان کردیم، که حقایق خارجى مرتبهى نازله حقایق موجود در واحدیت مىباشند، که بواسطه تجلى خارجى مقید بقیود جزئیه و تشخصات عارض بر حقایق در عالم ماده متنزل شدهاند.
فرق بین حقایق اعیان ثابته در علم حق با مظاهر جزئیه آن اعیان، باطلاق و تقیید است. باین اعتبار اعیان ثابته در علم حق، اعم از جنس و نوع، اسمى از امهات اسماء کلیه حقند؛ چون اعیان ثابته صور اسماء و اسماء باطن آن اعیانند، ظاهر در واقع و نفس الامر عین باطن است و فرق بین آنها اعتبارى است. باین اعتبار حقایق جزئى خارجى که همان حقایق اطلاقى علمى باشند، مقید بعوارض جزئىاند. چون مقید همان مطلق است با زیادتى قیدى از قیود. باین ملاحظه جزئیات خارجى که ظهور اعیان علمى باشند، اسمى از اسماء جزئیه حقند، چون شخص «مثل زید» همان حقیقت کلى لا بشرط و طبیعى انسان کلى است، با قید جزئیت. چون بحسب وجود خارجى، ظاهر و مظهر بوجود واحد موجودند. اعیان ثابته مستقر در مکین لاهوت، اسماء کلیه حقند و مظاهر جزئى متشخص، اسمى از اسماء جزئى حقند، و اما باعتبار مفهوم عقلى و اعتبارات ذهنى و مغایرت اعتبارى بین ظاهر و مظهر، اشخاص جزئى مثل زید و عمرو، مظاهر طبیعت کلى اطلاقى انسانند، «عین ثابت» و اعیان ثابته مظاهر اسمائند و بین ظاهر و مظهر فرق است، چون اسماء حسنى و صفات علیاى حق، ظهور و شئون و تعینات حقند و اعیان ثابته و ماهیات اشیاء خارجى در موطن علم ربوبى و مقام واحدیت صور و تعینات و ظواهر اسماء و صفاتند و موجودات خارجى صور و تعینات و مظاهر اعیان ثابتهاند. باین اعتبار نه حقایق کلیه «اعیان ثابته» اسماء کلیه حقند، و نه حقایق جزئیه، «ماهیات خارجیه» اسماء جزئیه حقند؛ ولى باعتبار وجود خارجى و ارتفاع تکثر اعتبارى و تجلى وحدانى، بر همه حقایق جمیع موجودات باعتبار آنکه متنزل از اسماء حقند، مراتب اسماء و صفات کلى و جزئى حق محسوب مىشوند: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ».
در اوایل شرح بر فصل اول بیان کردیم، که حکم اتحاد ظاهر و مظهر در جمیع مراتب وجودى ثابت است، و هر معلولى نسبت به علت خود همین حکم را دارا است، مثلا وجود خارجى عقل اوّل، مظهر عین ثابت خود در مقام واحدیتست.
عین ثابت عقل اوّل، باطن وجود خارجى عین ثابت کلى است.
تجلى و ظهور عقل اول در عقل ثانى همین حکم را دارد، هر معلولى فرع و ظل و تعین و ظهور علت مفیض وجود خود مىباشد و فرق بین آنها به تقیید و تعین و عدم تعین است. لذا قائلان بمثل نورى، انواع موجود در عالم ماده را از فروعات و شئون و مظاهر عقول عرضى مىدانند، لذا تصریح کردهاند که انواع داثره مادیه، بهمنزله بدن و عقل مجرد نورى که با چنین موجودى متحد در نوعند، روح و اصل و جهت ثبات انواع مادیهاند. لذا تبدل و سیلان و تجدد و انصرام مادیات بواسطه وجود اصل ثابت، باعث خروج مادیات از نوعى بنوع دیگر نمىگردد و حفظ نوع مادى با انصرام و تجدد ذاتى طبایع امکانى، مربوط باین ملک روحانى است؛ بلکه بنظر تدقیق فلسفى، نوع مادى و مجرد، بهمنزله یک موجود واحدند. باین معنى که وجود واحد، داراى ظهور و بطون است، باطن آن مثل نورى، ظاهر آن فرد مادى سیلانى الوجود است. و چون وحدت عقل مجرد، وحدت اطلاقیست، اباء از اتحاد با متکثرات ندارد، همانطورىکه تجرد نفس ناطقه، اباء از ظهور در بدن و اتحاد با بدن و قواى جسمانى ندارد. همینطور مثل نورى که باطن وجود مادى است، مانع از سریان در مادیات بحسب فعل ندارد. عرفاى شامخین نیز بر خلاف حکماى مشائین، منکر وجود عقول عرضیه نیستند. حمزه فنارى، شارح محقق مفتاح الغیب در شرح خود بر مفتاح تصریح بوجود مثل نوریه نموده است. وجود طبقات برزخى و مثالى را به برخى از عقول عرضیه و انواع مادیه و اجسام حال در ماده را ببعضى دیگر از عقول مستند کرده است.1 شیخ الاشراق در میان حکماى اسلامى، اول کسى است که مشروحا استدلال بر وجود مثل نورى نموده است، ولى کلمات شیخ الاشراق در این باب خالى از مناقشات، بلکه اشکالات نیست.
صدر المتالهین این مسئله را در اسفار و شواهد و حواشى و تعلیقات بر شرح حکمت الاشراق، متعرض شده است و بنحو اعلى و اتم از آن بحث کرده است. 2
نقل و تحقیق عرشىّ
در بسیارى از موارد عرفا تصریح کردهاند: «هو الظاهر و المظهر» موافقا لقوله تعالى: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»، در جایى تصریح کردهاند: «ان الظاهر و المظهر فی الوجود واحد».
در موضعى گفتهاند: «ان الشىء لا یصدر عنه و لا یثمر ما یضاده و یباینه على اختلاف ضروب الأثمار و انواعه المعنویة و الروحانیة و المثالیة و الخیالیة و الحسیة و الطبیعیة. و هذا عام فی کل ما یسمى مصدرا لشىء او اشیاء او اصلا مثمرا، لکن انّما یکون له هذا الوصف باعتبار تعلقه من حیث هو هو و باعتبار آخر خفى، لا یطلع علیه الا الندر من المحققین، و متى توهم وقوع خلاف ما ذکرنا، فلیس ذلک الا بشرط خارج عن ذات الشىء او شروط و بحسبها و بحسب الهیئة المتعقلة الحاصلة من تلک الجمعیة، اعنى الجمعیة الحقیقیة الموصوفة بالمصدریة، و الاثمار مع الشروط و الاعتبارات الخارجیة و احکام المرتبة التى یتعین فیها ذلک الاجتماع، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ»، و لا یثمر شىء و لا یظهر عنه ایضا عینه و لا ما یشابهه مشابهة تامة».3
حکماى الهى در باب سنخیت بین علت و معلول گفتهاند: «فعل کل شىء، لا بد ان یکون مثل طبیعته»، عرفا در مسئله سنخیت، کلام دقیقترى گفتهاند و مشرب کاملترى دارند که ذکر آن در این شرح نافع است و فهم کثیرى از معضلات عرفان و تصوف بر آن توقف دارد.
حکماى الهى از قدماء و متأخرین، قائل به سنخیت تام بین علت تامه مفیض وجود معلول، و معلول مفاض از علتاند و از این معنى بعبارات مختلف تعبیر نمودهاند. از قدما مرویست «فعل کل فاعل فهو مثل طبیعته»، گاهى از لزوم سنخیت باین عبارت تعبیر نمودهاند: هر معلولى قبل از وجود خارجى، باید یک نحوه تحققى در وجود علت خود داشته باشد. در مواردى تصریح کردهاند، که مرتبه و ذات علت، باید مقتضى وجود معلول باشد، و این اقتضا در مقام ذات و جوهر وجود علت، نهفته است؛ ولى بنحو اعلى و اتم از وجود خارجى معلول. در موضعى گفتهاند: هر معلول امکانى، تا بمقام وجوب نرسد و جمیع انحاء عدمش از ناحیه علت مسدود نگردد، خارجیت پیدا نمىنماید. هر معلولى باید محفوف بدو وجوب باشد، وجوب قبل از وجود خارجى؛ چه آنکه بالضروره ممکن «ما لم یجب لم یوجد» و یا «الشىء ما لم یجب لم یوجد». این وجوب با تشخص مساوق است، لذا گفتهاند: «الشىء ما لم یتشخص لم یوجد».
وجوب از ناحیه علت، منشاء اتصاف ماهیت بوجود و وجود و تشخص خارجى است. پس وجوب دیگرى که معلول بهآن متصف است، وجوب و وجودى است که ماهیت در هنگام موجودیت و بعد از افاضه از علت وجودى خود بهآن متصف مىگردد، «فبالضرورتین حف الممکن».
*** اگر مناسبت بین علت و معلول که همان سنخیت موجود بین علت و معلول است، در مقام و ذات علت موجود نباشد، صدور معلول از علت ترجیح بلا مرجح، بلکه ملازم است با ترجح بلا مرجح. بهمین ملاحظه گفتهاند: معلول مرتبه نازله علت است، و در موارد زیادى تصریح کردهاند: «العلة حد تام لوجود المعلول و المعلول حد ناقص لوجود العلة». و در مواضع زیادى از مسفورات خود تصریح کردهاند: «ذوات الاسباب لا تعلم الا باسبابها»، همین معنى منشاء علم حق است به معالیل امکانى قبل از وجود خارجى ممکنات، لذا در کتاب مجید و فرقان کریم نازل شده است: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ، وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ». یکى از حقایق ارسالیه ذاتست در کسوت اسماء، و هو معکم، اشارت به این اصل است.
نظر به اینکه حاق ذات و مرتبه صریح وجود واجبى، علت موجد اشیاء است، و معلولات، مفاض و مترشّح و نازل از مقام و مرتبه وجود حقند، پس وجود حق که صرف وجود است، بنحو اعلى و اتم واجد همه اشیاء است. از اینجا معلوم مىشود که معطى وجود، آنچه را که افاضه مىنماید، باید خود بنحو اتم واجد باشد. پس مفیض علم و قدرت و اراده، باید خود در موطن ذات متصف باین کمالات باشد.
و از این مقام معلوم مىشود، که اگر علت وجود اشیاء خود از سنخ وجود باشد، باید معلول و مخلوق او هم وجود باشد. پس علیت و معلولیت در دار وجودات است نه در سنخ ماهیات. و نکتهى دیگرى هم از این مقام مستفاد مىشود و آن اینست: حق اول، در اتصاف به فاعلیت و علیت و خالقیت و اشراق و افاضه و تجلى و ظهور و اظهار، احتیاج بامرى غیر از ذات خود ندارد و باید در موطن و حاق ذات، همه کمالات وجودى را واجد باشد. از اینجا نتیجه گرفته مىشود، که مفاض و معلول از همه کمالات وجودى بهره دارد. پس حیات و علم و قدرت و حب و عشق و هکذا جمیع صفات جلالى و جمالى، در مراتب وجودى سریان دارد.
کل الجهات لشمس حسنک مشرق و لکل ذى قلب الیک تشوق
شعور و علم و اراده و عشق بذات و حب بکمال و فرار از شرور و اعدام و سیر بطرف کمال و شهود حق در اقطار کائنات، جبلى و فطرى همه موجودات است.
البته فرق است بین مجردات و ساکنان عالم ملکوت و موجودات عالم اجسام.
ظهور وجود و کمالات وجودى در مراتب وجود، متفاوتست. برخى از موجودات حظشان از وجود و شئون آن بیشتر و پارهاى از موجودات بالفعل ناقص و به جذبه حق، بطرف کمالات سیر مىنمایند. از اینجا معلوم مىشود، که نقطه سکون حقایق و آخرین منزل قافله وجود، حق اول است و چون حقیقت حق، مقوّم ذات حقایق کونیه است، به مقتضاى اسم باطن در دل جمیع ذرات وجودى نهفته و پنهان است، اگر چه ظهور این حقایق هم همان ظهور حق است و منشاء این ظهور، اسم ظاهر مبدا وجود است.
بدت باحتجاب و اختفت بمظاهر على صبغ التلوین فی کل برزة
خورشید بذره خود نهان است چون ذره بنور خود عیان است
حیف است که مهر روى جانان مستور به پرده جهان است
از بهر چه نور عالم آرا در ظلمت این و آن نهان است
خورشید رخش بجلوه آمد ذرات جهان نمود آن است
اهل عرفان و محققان از اهل شهود «قدس اللّه اسرارهم»، از مسئله سنخیت بین علت و معلول و اینکه معلول مرتبه نازله علت است، و علت اصل و تمام و کمال معلول و محیط بر معلول است به احاطه قیومى، به تعبیراتى که ما نقل نمودیم، در کتب خود ذکر کردهاند: «ان الشىء لا یصدر عنه و لا یثمر ما یضاده»، عدم اثمار شىء امر مباین با وجود خود و عدم صدور شىء از امرى که با آن شىء تباین و تضاد داشته باشد، همان عدم جوائز صدور مباین از مباین است.
از این معنى که معلول باید مرتبه نازل وجود علت باشد، و علت موجد معلول که منشاء افاضه معلول است، استفاده مىشود معلول باید فرع و ظل و تعین و تشأن علت باشد. علت، اصل و معلول فرع، علت تام و معلول ناقص، علت شىء و معلول فىء، علت عاکس و معلول عکس وجود علت مفیض وجود است. در کتب عرفا باین نحو تعبیر شده است: «ان الشىء لا یثمر ما یشابهه کل المشابهة» و از اینکه باید علت و معلول دو موجود متباین من جمیع الجهات نباشند، و معلول رشح و ظل و ظهور علت است، باین تعبیر در لسان اهل توحید ذکر شده است:
«ان الحق هو الظاهر و المظهر» یعنى ظاهر و مظهر هر دو یک وجود است که باعتبار صمیم و صریح، ذات علت است و باعتبار تجلى و ظهور، معلول است.
لسان این قول در کلام مجید آسمانى نازل بر قلب نبى اکرم «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ، وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» است. وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ، وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ صریح است در سریان و ظهور وحدت در کثرت.
حق باعتبار صفات و تنزل از مقام غیب و تجلى در غیر و نسب متعدد، معلول و مظهر است و علت این ظهور نیز ذات حق است باعتبار غیب وجود.
قونوى در تفسیر فاتحه و محیى الدین در فتوحات و شارح مفتاح در مصباح الانس4 ، متعرض این مطلب به تعبیرات متعدد شدهاند:
«انت مرآته و هو مرآة احوالک».
این حکم در کلیات از حقایق که در جزئیات تجلى و ظهور دارد، جارى است. حقیقت انسان کامل، باعتبار مظهریت اسم جامع، از این شأن الهى بهره دارد. در مقام تحقق مظهریت اسم جامع در صور موجودات، ظهور و تجلى مىنماید و تقید و انحصار در مظاهر ندارد و شأن چنین حقیقتى، سریان در جمیع موجودات است و جمیع حقایق منبعث از تجلیّات انسان کامل ختمى مىباشد.
محقق شارح «قده» در فصل ثامن این معنى را بیان نموده و قسمتى از خطبه حضرت ولایتمدار على مرتضى را در این باب ذکر نموده است، در خطبهیى آن جناب، تجلى و ظهور خود را در مراتب اکوان بیان فرموده است، این خطبة را عارف کامل شیخ رجب برسى «معروف بحافظ رجب»، نقل نموده است. بعضى دیگر از علماى امامیه «کثرهم اللّه» مثل محقق فیض کاشى، این خطبه را در کتب خود ذکر نمودهاند. برخى از اهل ظاهر از علما، خطبه را مجعول مىدانند، چون در مسفورات اقدمین این کلمات را ندیدهاند، علاوه بر این، مضامین آن را صریح در غلو مىدانند و معتقدند که غالین این خطبه و چند خطبه دیگر را جعل کردهاند، نگارنده چند سال قبل راجع باین کلمات تفحص زیادى در کلمات و مسفورات محدّثین و روات از فرقه ناجیه شیعه و اشیاخنا الامامیه، «رضى اللّه عنهم اجمعین»، نمودم. در مآخذ صحیح آن را نیافتم،5 علماى عامه یعنى برخى از عرفاى منسوب باهل سنت و جماعت، مثل محقق قیصرى مؤلف همین شرح، و ملا عبد الرزاق کاشانى، استاد محقق قیصرى و جمعى دیگر آن را نقل و شرح کردهاند. مضامین این قبیل از مأثورات، بنظر نگارنده غلوآمیز نیست و اینکه انسان کامل باید در جمیع مظاهر وجودى و حقایق کونیه سیر نماید و انسان کامل ختمى محمدى و اهل بیت او «علیهم السلام»، واسطه در فیض وجودند و همه مظاهر وجودى از سعدا و اشقیا، تجلى و ظهور انسان کامل محمدى ختمى مىباشند، شکى نیست. و کسانى که محروم از ادراک ذوقیات هستند، این قبیل از مضامین را بدیده انکار مىنگرند. این قبیل از مطالب عالیه، که در مرتبه اعلاى از معارف قرار گرفته است، صعب المنال و بعید الغور است، و انکار آن ناشى از بىذوقى و غفلت از سرّ ولایت است، و تصلب در انکار، حاکى از شقاوت و محرومیت از فیوضات خاصه اهل بیت ولایت و عصمت است. این حقایق عرفانى، علاوه بر آنکه منافى با توحید فعلى و صفاتى و ذاتى نیست، بلکه اصل توحید و اعتقاد بتوحید صحیح، که در آن بوجه من الوجوه شائبه شرک و دوبینى و دو پندارى موجود نباشد، متفرع بر شناسائى باطن ولایت است، و اعتقاد به اینکه حقیقت محمدیه «ص» حقیقت جمیع حقایق است، و تجلى صفتى و فعلى و ذاتى حق، از مشکات خاتم انبیاء محمد «ص» و خاتم اولیاء، (مهدى موعود در آخر زمان) است. بعد از آنکه ما معتقد شدیم که مقام ولایت کلیه، مقام ربط اشیاء و کثرات، بحق است و اولیاى محمدى، همه از ظهورات و تجلیات حقیقت محمدیهاند و حقیقت محمدیه، نیز همان ظهور و تجلى حق است و آنچه را که واجد است، در واقع و نفس الأمر، فیض اطلاقى حق است، که آن حقیقت را بکمال رسانیده است و آن حقیقت، هر چه از کمالات را واجد است «بذات خود فقیر» و از حق مطلق اخذ نموده است، ولى قسط او از فیض وجود، بیشتر از دیگران است؛ چون مظهر تجلى ذاتى حقست. بنا بر این، شبهه شرک یا جبر و یا تفویض پیش نمىآید، لذا از مقام ولایت صادر شده است: «نزّلونا عن الربوبیة و قولوا فی حقنا «او فینا» ما شئتم». سیأتى فی هذا المقام زیادة تحقیق و تدقیق انشاءالله تعالى.
سرّ دو جهان جمله ز پیدا وز پنهان شمس الحق تبریزى که بنمود على بود
1 - نگارنده در حواشى خود بر این قسمت از کتاب، باین مشرب مناقشه نمودهام، چون فیض وجود، باید بعد از تجلى از حق و ظهور در عوالم عقول طولى، بعد از رسیدن برب النوع انسانى یا سایر انواع موجود در عالم ماده از فرد مثالى مرور نموده بعد بموجود مادى جسمانى برسد؛ و چون طفره در نظام وجود« صعودا و نزولا» ممتنع است، محال است وجود و فیض سارى از برزخ مرور ننموده بنوع مادى برسد.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص269-279