عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الأولی :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

الفصل الثالث فی الأعیان الثابتة و التنبیه على المظاهر الأسمائیّة1

اعلم: أنّ للأسماء الإلهیّة صورا معقولة فی علمه تعالى؛ لأنّه عالم بذاته لذاته، و أسمائه، و صفاته، و تلک الصور العقلیّة2 - من حیث إنّها عین الذات المتجلّیة بتعیّن خاصّ و نسبة معیّنة هی - المسمّاة ب‍ «الأعیان الثابتة»3 سواء کانت کلّیة أو جزئیّة فی اصطلاح أهل اللّه، و تسمّى کلّیاتها ب‍ «الماهیّات و الحقائق» و جزئیّاتها ب‍ «الهویّات» عند أهل النظر.

فالماهیّات هی الصور الکلّیة الأسمائیّة، المتعیّنة فی الحضرة العلمیّة تعیّنا أوّلیا، و تلک الصور فائضة عن الذات الإلهیّة بالفیض الأقدس4، و التجلّی الأوّل؛ بواسطة الحبّ الذاتیّ‌، و طلب مفاتح الغیب5 - التی لا یعلمها إلاّ هو - ظهورها و کمالها؛ فإنّ الفیض الإلهیّ ینقسم بالفیض الأقدس6 و الفیض المقدّس.

و بالأوّل: تحصل الأعیان الثابتة و استعداداتها الأصلیّة فی العلم، و بالثانی تحصل تلک الأعیان فی الخارج مع لوازمها و توابعها.

و إلیه أشار الشیخ بقوله: (و القابل7 لا یکون إلاّ من فیضه الأقدس).

و ذلک الطلب8 مستند أوّلا إلى الاسم الأوّل و الباطن، ثمّ بهما إلى الآخر و الظاهر، لأنّ الأوّلیة و الباطنیّة ثابتة للوجود العلمیّ‌، و الآخریّة و الظاهریّة للوجود العینیّ‌، و الأشیاء ما لم توجد فی العلم لم یمکن وجودها فی العین.

و الأعیان بحسب إمکان وجودها فی الخارج، و امتناعها فیه، تنقسم إلى قسمین: 

الأوّل: الممکنات.

و الثانی: الممتنعات، و هی قسمان:

قسم: یختصّ بفرض العقل إیّاه، کشریک البارئ، و اجتماع النقیضین و الضدّین فی موضوع خاصّ و محلّ معیّن، و غیرها، و هی امور متوهّمة، ینتجها العقل المشوب بالوهم، و علم البارئ جلّ ذکره یتعلّق بهذا القسم من حیث علمه بالعقل و الوهم و لوازمهما من توهّم ما لا وجود له و لا عین، و فرضهما إیّاه، لا من حیث إنّ لها ذوات فی العلم أو صورا أسمائیّة، و إلاّ یلزم الشریک فی نفس الأمر و الوجود.



1 - قال العارف الربّانی مولانا الفیض القاسانی: «لما کان کلّ اسم من الأسماء له صورة فی الحضرة العلمیّة، فلا بدّ أن یکون للاسم الباطن و ما یختصّ به من الأسماء الفعلیّة من حیث إنّه ضدّ الظاهر، أی من حیث وجهه الذی لا یجتمع معه أیضا صور فی تلک الحضرة، و هی لمّا کانت بذواتها طالبة للبطون هاربة عن الظهور لا یمکن أن توجد فی الخارج، فهی إذن وجودات علمیّة لازمة لذاته یمتنع اتّصافها بالوجود العینی، فهی مفاتیح الغیب التی لا یعلمها إلاّ هو.
فمفاتیح الغیب هی الممتنعات التی لا سبیل للعقل إلیها أصلا. و أمّا الممتنعات التی یفرضها العقل کشریک الباری و اجتماع النقیضین و أمثال ذلک فهی أمور متوهّمة ینتجها العقل المشوب بالوهم».
2 - خ ل: العلمیّة.
3 - قال صدر المتألّهین (ره) فی الأسفار: «و ما یلزم الأسماء و الصفات من النسب و التعلقات بمظاهرها و مربوباتها هی الأعیان الثابتة».
4 - أی الأقدس من السوائیة و من کل قید.
5 - أی الأسماء الذاتیّة.
6 - أی الأقدس من أن یکون الفیض مغایرا للمفیض، کما فی الفیض المقدس، و قال الشارح فیما بعد: أی الأقدس من شوائب الکثرة الأسمائیة و نقائص الحقائق الإمکانیة.
7 - أی قابل الوجود و هو الماهیة، أی العین الثابتة.
8 - أی طلب ظهور الوجود.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص81-82.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

اعلم، ان للاسماء الالهیة صورا معقولة فی علمه تعالى، لانه عالم بذاته لذاته و أسمائه و صفاته، و تلک الصور العقلیة من حیث انها عین الذات المتجلّیة بتعین خاص و نسبة معینة، هی المسماة بالاعیان الثابتة، سواء کانت کلیة او جزئیة، فی اصطلاح اهل اللّه. و یسمّى کلیاتها بالماهیات و الحقائق، و جزئیاتها بالهویات عند اهل النظر، فالماهیات هی الصور الکلیة الاسمائیة، المتعینة فی الحضرة العلمیة، تعینا اولیا، و تلک الصور فائضة عن الذات الالهیة بالفیض الاقدس، و التجلى الاول بواسطة الحبّ الذاتى و طلب‌ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ، ظهورها و کمالها؛ فانّ الفیض الالهى ینقسم بالفیض الاقدس و الفیض المقدس؛ و بالاول یحصل الاعیان الثابتة و استعداداتها الاصلیة فی العلم؛ و بالثانى یحصل تلک الاعیان فی الخارج مع لوازمها و توابعها. و الیه اشار الشیخ بقوله: «و القابل لا یکون الّا من فیضه الاقدس». و ذلک الطلب مستند اولا الى الاسم الاول و الباطن، ثم بهما الى الآخر و الظاهر، لأنّ الاولیة و الباطنیة ثابتة للوجود العلمى، و الآخریة و الظاهریة للعینى. و الاشیاء ما لم توجد فی العلم، لم یمکن وجودها فی العین. و الاعیان بحسب امکان وجودها فی الخارج، و امتناعها فیه، ینقسم الى قسمین: الاول الممکنات، و الثانی الممتنعات. و هی قسمان: قسم یختص بفرض العقل ایاه، کشریک البارى و اجتماع النقیضین و الضدین فی موضوع خاص و محل معین و غیرها، و هی امور متوهمة ینتجها العقل المشوب بالوهم، و علم البارى جلّ ذکره یتعلق بهذا القسم من حیث علمه بالعقل و الوهم، و لوازمهما من توهم ما لا وجود له و لا عین، و فرضهما ایاه، لا من حیث ان لها ذوات فی العلم او صورا أسمائیة، و الّا یلزم الشریک فی نفس الامر و الوجود.


حقیقت وجود، که مقام حق اول است، بواسطه لابشرطیت آن از تعین و عدم تعین و اضمحلال کثرات در او- حتى کثرات اسمى و صفتى- مقطوع الارتباط است باشیاء؛ حتى اسماء الهیه و مظاهر صفات، که تعین و صورت اسماء حقند، با مقام ذات غیر مرتبطند. اول نسبتى که وجود به‌آن تعین پیدا مى‌نماید نسبت علمى است که شهود ذات نسبت بذات است «اول ما یتعین به الذات، العلم». حق، در مقام تعین علمى ذات خود و لوازم ذات را که اسماء و صفات و صور و تعین لوازم ذات که اعیان ثابته باشد، بتعقل واحد شهود مى‌نماید. علم بذات، منشأ علم باسماء و صفات و صور اسما «اعیان» مى‌شود. این تعقل، منشاء ظهور اعیان و تعین تفصیلى اعیان در مقام واحدیت مى‌گردد. پس این تعقل و تعین و ظهور، خود یک قسم از تجلى بشمار مى‌رود و ثمره این تجلى، ظهور ماهیات و اعیان ثابته است به تبعیت از اسماء الهیه.

بنا بر این، اعیان ثابته در غیب ذات حق و مقام احدیت، بعین وجود ذات حق موجودند، اسماء نیز که روح و باطن اعیان است، در مقام احدیت عین اعیان ثابته‌اند. منشأ تجلى حق در احدیت، و مبدئیت او نسبت باعیان و پیدایش سوائیت و غیریت، علم حق بذات است. علم حق بذات در این مقام، عین حبّ ذات بذات و عشق به معروفیت اسماء و صفاتست.

بعد از معلوم شدن این مقدمه، مى‌پردازیم بشرح و بیان کلام مصنف علامه در این فصل: فنقول مستعینا باللّه و الاستمداد من اولیائه: از براى اسماء الهیه، صور و ظواهر و تعیناتى است که حق در باطن ذات، آن صور را تعقل مى‌کند، ولى بعین تعقل ذات و بعین تعقل باطن صور «اسماء حق». علت این تعقل، علم حق است بذات خود و علم حق باسماء و صفات خود، و چون ملازمه است بین صورت «اعیان ثابته» و باطن صورت «اسماء الهیه»، علم حق بذات خود، جدا از علم باسماء الهیه که تعین حق است و علم باعیان ثابته که تعین و صور اسماء الهیه است، نمى‌باشد.

این صور عقلیه که صورت اسماء الهیه‌اند، با ذات از آن جهت که ذات در آنها تجلى نموده متحدند. یعنى صورت همان ذات حق است بتعین خاص و نسبت معین، چون تجلى ملازم با مظهر است. مظهر که عین ثابت باشد، همان تجلى و ظهور اصل وجود است با تعین خاص. مثل تعین وجود بصورت عین ثابت انسان یا عقل یا ملک یا سایر مظاهر. بنا بر این، اعیان ثابته باعتبار آنکه عین ذاتى هستند که متجلى بتعین خاص و نسبت معینه است، و بدون این تجلى، عین ذات حق و معقول در باطن وجودند، آن را اعیان ثابته مى‌نامند. پس اعیان ثابته در موطن ذات حق، بعین وجود حق موجود و معقولند، و در مقام تجلى حق، همان ذات متجلى بصورت خاص مى‌باشد. فرقى بین صور کلیات و جزئیات در این تجلى و تسمیه نیست. حکما کلیات این صور را ماهیات و جزئیات را که مقید به وجودند، هویات نامیده‌اند.

حقیقت وجود، باعتبار ظهور در انسان یا عقل یا نفس یا طبیعت و مثال، عین ثابت نام دارد، و در مقام رفض کثرات و اضمحلال کثرت در وحدت، عین وجود است. و چون تجلى و ظهور حق بدون اسمى از اسماء کلیه یا جزئیه معقول نیست، رابط این تجلى، اسماء حق است. پس واسطه ظهور، اسماء حق است و چون اسم، عین مسمى است، اسماء الهیه عین حقند. و چون صورت و معنى، ظاهر و مظهر در وجود واحدند، اعیان ثابته، به اعتبارى عین اسماء الهیه‌اند. علت ظهور اعیان ثابته و ماهیات در حضرت علمیه، اسماء متعینه است، و ماهیات صورتهاى کلى این اسمائند که در مقام واحدیت تعین پیدا کرده‌اند. چون ظهور تکثر، اگر چه تکثر سرابى باشد، تجلى حق است و تجلى ملازم با فیض است.

منشاء ظهور اعیان، تجلى حق بفیض اقدس است و علت تجلى اول که تجلى در احدیت باشد، حب ذاتى حق بذات است، که منشاء حب به معروفیت اسماء و صفات و ظهور صور اسماء و صفات مى‌باشد. مفاتیح غیب و حب ذاتى، منشاء ظهور اسماء و اعیان گردیده‌اند.

خلاصه تحقیق، آنکه اوّل تعینى که عارض وجود مى‌گردد، تعین علمى است که «حضور الذات للذات و شهود الذات للذات» باشد. در این مقام، ذات بکمال ذاتیه «وجود و نور و شهود و حضور» تعین دارد، این مقام را مقام احدى نیز گویند، در کمالات ذاتیه، کمالات اسمائى و صفاتى و لوازم آن از اعیان ثابته، مندرج است. ولى تمیز مفهومى هم در این مقام، ملحوظ نمى‌گردد. ذات حق در این مشهد باعتبار وحدت و بساطت «و کونها وجودا و نورا و شهودا و حضورا»، مفتاح کمالات ذاتى و صفتى و اسمائى است، و صفات کمالى از علم و قدرت و اراده و حیات و سایر صفات بر ذات حمل نمى‌شوند، و ذات منشأ انتزاع تفصیلى این صفات نیست.

حب بذات و عشق باسماء و صفات و ابتهاج ذات بذات، علت ظهور ذات از براى ذات و ظهور اسماء و صفات و لوازم آن، «اعیان ثابته» مى‌شود، و این خود همان تجلى در واحدیت است. حب بذاتى که صرف کمال است، مقتضى تفصیل و تمیز صفات از یکدیگر است. ذات بواسطه حبّ بذات و بدست حب و عشق، مفاتیح غیب کمالات ذاتیه را گرفته و صفات و اسمائى را که بوجود واحد موجود بوده‌اند، گشوده و علت تفصیل و تمیز صفات و اسماء و صور اسماء که اعیان ثابته باشند، گردیده است. این اوّل کثرتى است که در وجود واقع شده است. مبدا ظهور اسماء را فیض اقدس نامیده‌اند، و این فیض اقدس داراى صورت و تعین و ظهورى است که اعیان ثابته را به‌واسطه تجلى حق وجود خارجى داده است، صورت و تعین فیض اقدس، همان فیض مقدس است، مرتبه ظهور تفصیلى اعیان و اسماء را مقام واحدیت و مقام و مرتبه ظهور تفصیلى اسماء و تجلى حق در مظاهر مفصله را مقام خلق نامیده‌اند.

بنا بر آنچه که ذکر شد، ماهیات صور اسماء الهیه‌اند، که با استعداد ذاتى خود که جهات قابلى باشد، در مقام واحدیت بواسطه فیض اقدس ظاهر شده‌اند، و چون اعیان بلسان ذات، طلب ظهور خارجى نموده‌اند، و اسماء الهیه طالب تجلى در اعیان‌اند از اجتماع این دو طلب هر عین ثابتى بوجود خاص خود موجود شده است، و چون قوابل امکانى از تجلى حق در مقام واحدیت بفیض اقدس حاصل شده است، شیخ اکبر در فصوص گفته است: «القابل لا یکون الّا من فیضه الاقدس».1  مفاتیح غیب الهى که بیان شد، طالب ظهور تفصیلى اسماء و اعیان‌ بود. این طلب در مقام اول، مربوط و ناشى از اسم اول و اسم باطن است. چون اوّلیت و باطنیت از براى اعیان، بوجود علمى در حضرت علمیه که جنبه بطون و تقدم دارد، ثابت است، و چون اعیان، طلب ظهور خارجى نمود، و ظهور خارجى تأخر از وجود علمى دارد. و علاوه بر این، وجود خارجى، تعین و صورت و ظهور وجود علمى است، علت وجود خارجى، اعیان، و ظهور، و تجلى اعیان، در اشخاص و مظاهر خارجى، مستند باسم آخر و اسم ظاهر است. و قهرا نشئه خارج متأخر از نشئه علم حق است، و تا اشیاء بوجود علمى، محقق نگردند، وجود خارجى پیدا نخواهند نمود. جان کلام آنکه حق اول جلّ شأنه، حقایق خارجیه را از مقام استجنان در ذات بمقام استجنان و اندماج در علم آورد و تجلى در واحدیت اعیان از مقام اندماج و استجنان در علم بمقام ظهور و تفصیلى علمى توسّط تجلى اسمى آورد و سپس اشیاء از وجود تبعى بوجود خارجى خاص هر وجود در آورد فالقابل «اعیان» من فیضه الأقدس، و الفاعل من فیضه المقدس.

اعیان و مفاهیم باعتبار اتصاف بامکان و امتناع دو قسم است؛ چون مفهوم قهرا متصف بامکان یا امتناع است، و بدیهى است که کلام در تقرر مفاهیم و اعیان در علم واجب الوجود و حق است، قهرا واجب الوجود از این بحث خارج است، اگر چه باعتبار کلى هر مفهومى را که با وجود مقایسه کنیم، از سه قسم که امکان و امتناع و وجوب باشد، خارج نیست و خلوّ شى‌ء از مواد ثلاث بدیهى البطلان است. فرض در این مقام حصول مفاهیم و ماهیات در علم حق است، که حضرت علمیه باشد. هر مفهوم و معنائى در آن مشهد از امکان و امتناع خارج نیست.

ممتنعات منقسم بدو قسم مى‌شود: یک قسم که مختص بفرض عقل و ذهن‌ است، یعنى مفهومى است که عقل یا وهم آن را فرض نموده و ساخته عقل است، بلکه ساخته قوة واهمه است. نظیر شریک حق و اجتماع دو نقیض یا دو ضد، «البته اجتماع دو نقیض و دو ضد در موضوع خاص و موضع و محل معین». این‌ها از امورى هستند که عقل مشوب بوهم یعنى عقل نازل مضاف به قوه واهمه منشاء تحصل و تعین این مفاهیم در ذهن است، علم حق تعالى ازآنجائى‌که بعلم و عقل، باعتبار تعقل این امور تعلق مى‌گیرد، و موجودات ممکنه از جمله عقل، و لوازم آن «تصور شریک بارى و ممتنعات دیگر»، متعلق علم و قدرت و اراده حق اول است، قطعا باین قبیل از امور، تعلق مى‌گیرد، تعلق علم حق باین قبیل از مفاهیم از این جهت نیست که این مفاهیم مثل اعیان ثابته ممکنات صورت اسماء و صفات حق است و در موطن ذات با اسماء و صفات به یک وجود موجود است بلکه از راه مشاهده موجوداتى که این مفاهیم را تعقل مى‌نمایند، باین مفاهیم دانا و عالم‌اند و این مفاهیم اگر مثل سایر اعیان داراى صورت صحیح در حاق خارج باشد، باید ممتنعات داراى وجود خاص باشد، و این خود با عنوان امتناع سازش ندارد. اصولا محال و ممتنع به چیزهائى مى‌گویند، که عنوان مفهومى آن، اباء از تحصل خارجى داشته باشد، نه آنکه داراى حصول نفس الأمرى و وجود خارجى باشد.



1 - شیخ اکبر محیى الدین عربى اندلسى« قدس اللّه لطیفه و اجزل تشریفه» در فصوص الحکم در« فص آدمى» گفته است:« و قد کان الحق اوجد العالم کله وجود شبح مسوى لا روح فیه فکان کمرآة غیر مجلوة و من شان الحکم الالهى انه ما سوى محلا الا و لا بد ان یقبل روحا الهیا عبر عنه بالنفخ فیه و ما هو الى حصول الاستعداد من تلک الصورة المسواة القبول الفیض التجلى الدائم الذى لم یزل و لا یزال و ما بقى الا قابل و القابل لا یکون الا من فیضه الاقدس» نگارنده در شرح خود بر فصوص، مفصل مراد شیخ اکبر را تشریح نموده است.

منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص333-338