عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة السادسة :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

اهدایة للناظرین1

الماهیّات2 کلّها وجودات3 خاصّة4 علمیّة5؛ لأنّها لیست ثابتة فی الخارج 

منفکّة عن الوجود الخارجیّ‌، لتلزم الواسطة بین الموجود و المعدوم، کما ذهبت إلیه المعتزلة؛ لأنّ قولنا: «الشىء إمّا أن یکون ثابتا فی الخارج، و إمّا أن لا یکون» بدیهیّ‌، و الثابت فی الخارج هو الموجود فیه بالضرورة، و غیر الثابت هو المعدوم، و إذا کان کذلک6، فثبوتها حینئذ فی العقل، و کلّ ما هو فی العقل من الصور فائضة من الحقّ‌، و فیض الشیء من غیره مسبوق بعلمه به، فهی ثابتة فی علمه تعالى، و علمه وجوده؛ لأنّه ذاته، فلو کانت الماهیّات غیر7 الوجودات المتعیّنة فی العلم، لکان ذاته تعالى محّلا للامور المتکثّرة، المغایرة لذاته تعالى حقیقة، و هو محال .



1 - أی هدایة لأهل النظر، و هم أهل الفکر بالبرهان القیاسی و الاستدلال الفکری.
2 - أی الصور العقلیّة. قال مولانا الفیض المقدّس فی عین الیقین: «قد ظهر من هذه البیانات أنّ الماهیات کلّها وجودات خاصة فی الواقع عینا و ذهنا، و أنّ المفهوم من الماهیّة غیر المفهوم من الوجود فی اعتبار العقل، فهما متّحدان اتحاد الأمر العینی مع المفهوم الاعتباری».
3 - ی الماهیات کلّها وجودات خاصّة فی الواقع عینا و ذهنا، فإن کانت ذهنیة فهی صور عقلیّة ففی الواجب سبحانه أعیان ثابتة موجودة بالوحدة الأحدیّة و فی الإنسان صور علمیّة ظلّیة للأعیان الثابتة.
و إن کانت عینیّة فهی متّحدة بالوجود اتّحاد الأمر العینی، أی الوجود مع المفهوم الاعتباری، أی الماهیّة، و الاعتباری بمعنى غیر المتأصّل لا الاعتباری الصرف. و إن کان المفهوم من الماهیّة غیر المفهوم من الوجود فی اعتبار العقل، فإذا کانت الماهیات العینیّة وجودات خاصّة فکونها علمیّة على وجهین:
أحدهما: أنّها مظاهر الأعیان الثابتة، أی العین مطابقة للعلم.
و ثانیهما: أنّها متعلّق الصور العلمیّة فی الإنسان، أی العلم مطابق للعین کما أنّه مطابق للعلم، أی للأعیان الثابتة أیضا. فإن صار الحقّ مرآة الإنسان کان علم الإنسان مطابقا للأعیان الثابتة بلا واسطة، و إلاّ کان مطابقا لها بالواسطة. و إنّما قلنا: إنّه سبحانه مرآة الإنسان؛ لأنّ المؤمن مرآة المؤمن، و المؤمن من أسمائه سبحانه کما فی آخر الحشر.
4 - قال الشیخ الرئیس فی إلهیات الشفاء فی الفصل الخامس من المقالة الأولى: «الشیء قد یدلّ به على معنى آخر، فإنّ لکلّ أمر حقیقة هو بها هو، فللمثلث حقیقة أنّه مثلّث، و ذلک هو الذی سمّیناه الوجود الخاص، و لم نرد به معنى الوجود الإثباتی». ص 42 بتصحیحها و تعلیقنا علیه. 
5 - قال صدر المتألّهین فی الأمور العامة من الأسفار فی الفصل المعقود فی أنّ الممکن على أیّ وجه یکون مستلزما للممتنع بالذات: «و الماهیة فی جمیع تلک الصفات تابعة للوجود، و کلّ نحو من أنحاء الوجود تتبعه ماهیة خاصة من الماهیات المعبّر عنها عند بعضهم بالتعیّن و عند بعضهم بالوجود الخاصّ‌» ج 1 - ص 311 بتصحیحنا.
مراده: أنّ الماهیات وجودات خاصة باعتبار التحقّق و موجود فی الحضرة الإلهیّة بوجود الواجب.
6 - خ ل: فصور العقلیة تکون منفکّة عن الوجود الخارجی.
7 - بعد ثبوتها فی ذاته تعالى.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص90-91.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

هدایة للناظرین‌

الماهیات کلها وجودات خاصة علمیة، لأنها لیست ثابتة فی الخارج منفکة عن الوجود الخارجى، لیلزم الواسطة بین الموجود و المعدوم، کما ذهبت الیه المعتزلة لان قولنا: الشى‌ء اما ان یکون ثابتا فی الخارج، و اما ان لا یکون بدیهى، و الثابت فی‌ الخارج هو الموجود فیه بالضرورة، و غیر الثابت هو المعدوم؛ و اذا کان کذلک فثبوتها ح منفکة عن الوجود الخارجى فی العقل، و کلما هو فی العقل من الصور فائضة من الحق، و فیض الشى‌ء من غیره مسبوق بعلمه به فهى ثابتة فی علمه تعالى و علمه وجوده، لانه ذاته، فلو کانت الماهیات غیر الوجودات المتعینة فی العلم، لکان ذاته تعالى محلا للامور المتکثرة، المتغایرة لذاته تعالى حقیقة، و هو محال.


اعیان ثابته و ماهیات، باصطلاح عرفا به اعتبارى وجودات خاص علمى حقند که متقرر در مقام واحدیت و حضرت علمیه‌اند و ملاک علم تفصیلى حق مى‌باشند. اگر اعیان، وجود خاص نباشند و فقط متقرر بتقرر و ثبوت ماهوى و مفهومى باشند و هیچ وجود نداشته باشند، حتى به تبع اسماء و صفات حق؛ و ازآنجائى‌که این اعیان در خارج مجزا و منفک از وجود، تحقق و ثبوتى ندارند؛ چون تحقق و تقرر ماهیات در خارج، منفک از وجود ملازم است، با تحقق واسطه بین موجود و معدوم. همان‌طورى‌که اهل اعتزال، قائل بثبوت ماهیات منفکة عن کافةالوجودات‌اند. در حالتى که واسطه بین موجود و معدوم محال است، هر ماهیتى باید یا به ثبوت و تحقق خارجى یعنى متحد با وجود خارجى باشد و یا متصف بوجود ذهنى و عقلى گردد. علاوه بر اینکه ثبوت و تقرر و تحقق و وجود با یکدیگر مساوقند. هر چه که معدوم است ثبوت ندارد و آنچه که وجود دارد ثبوت هم دارد و هر چه که ثبوت دارد موجود است. پس باید ماهیات و اعیان ثابته، وجودات خاصه علمى باشند تا تقرر ماهیات منفک از وجود که مختار معتزلى معزول از عقل و ادراک است، لازم نیاید.

مصنف علامه ضمنا فهماند، که تقرر و ثبوت ماهیات بدون وجود در عقل هم محال است چون ثبوت ماهیت در هر نشئه‌اى ملازم با وجود ماهیت در آن موطن است. پس هر صورتى که در عقل و مرتبه علم تقرر داشته باشد، یعنى موجود بوجود ذهنى باشد، فایض و صادر از حق است، و هر ماهیتى که صادر از حق باشد، باید حق تعالى در مرتبه علم خود به‌آن ماهیت عالم باشد. چون فیاض صور، قبل از افاضه صور باید بفیض خود علم داشته باشد. بنا بر این، جمیع ماهیات در علم حق بوجود علمى موجودند، و هر وجود عینى مسبوق بوجود علمى است. علم حق تعالى‌ نحوه وجود اوست. وجود حق عین ذات اوست. پس علم او نیز عین ذات اوست.

چون صور علمیه باعتبار آنکه صورت اسماء و صفات حقند، بحسب وجود با حق تعالى اتحاد دارند. اگر ماهیات «اعیان ثابته»، عین وجودات متعین در علم ربوبى نباشند و باعتبار آنکه صور اسماء و صفات حقند، از جهتى مندک در یک وجود عینى نباشند، باید ذات حق محل امور متکثره باشد، و یک وجود بسیط من جمیع الجهات محل کثرات و ماهیات متباینه مى‌شود، و هر کثرتى منافات با بساطت تامه حق اول دارد. در مباحث قبلى بیان کردیم که حق تعالى بحسب اصل وجود و کمالات وجود، واحد من جمیع الجهات است و کثرت مفهومى صفات و تعدد مفهومى اعیان، که صور اسماء حقند؛ چون به یک وجود موجودند، قادح در وحدت حق نمى‌باشند. چون استهلاک مفاهیم متعدد و متباین در یک عین و وجود، حاکى از کمال سعه و اطلاق آن وجود مى‌باشد. ازآنجائى‌که محل انبعاث جمیع اسماء و مبدا تعین جمیع حقایق، اصل وجود است و یک وجود واحد باعتبار تجلّیات متعدد بحسب کثرت صفات کمالى و اسماء ربوبى در اعیان و ماهیات متخالف، اضافه بحقایق مختلف پیدا مى‌نماید و کلیه حقایق از یک وجود واحد ناشى مى‌شوند، و یک وجود تعینات مختلف دارد، تعیناتى که ناشى از تجلّیات حقیقت وجود در مقام علم است بصور متکثره، که در باطن آن صور اسماء کمالیه پنهان است؛ مصنف از اعیان و ماهیات در علم بوجودات خاصه تعبیر نموده است اگر چه جامع این وجودات یک وجود واحد به وحدت اطلاقى است.1 

*** بحسب مفهوم، فرقى واضح است بین وجود و ماهیت. مفهوم وجود مشترک بین جمیع اشیاء است، ولى ماهیات بحسب مفهوم با یکدیگر متخالفند و اشتراک‌ مفهومى ندارند. ببراهین متعدد وجود و ماهیت در خارج متحدند و فقط مفهوما متخالفند، و اختلاف باعتبار مفهوم با اتحاد خارجى منافات ندارد. مفاهیم علم و قدرت و اراده «در حق تعالى و ممکنات» با یکدیگر متخالفند ولى بحسب وجود متحدند.

محققان از حکما و عرفا، تصریح کرده‌اند که وجود زاید و عارض بر ماهیت است؛ مرادشان از عروض و زیادتى، زیادتى ذهنى و مفهومى است.

ملا صدرا در کتب خود2  خصوصا اسفار این مسئله را مشروحا بیان کرده است و براهین متعدد بر زیادتى وجود نسبت به ماهیت ذکر کرده است وجود در ذهن هم باعتبار حصول ذهنى و وجود ظلى مقابل وجود خارجى زائد بر ماهیت نیست، بلکه تخالف بین وجود و ماهیت بحسب مفهوم و حمل اولى است، یعنى عقل قدرت دارد ماهیت را بدون لحاظ وجود تعقل کند، چون مفهوم وجود هستى در مقابل نیستى است، و مفهوم ماهیت مثل انسان «مثلا» حقیقتى است که نسبت بوجود و عدم متساوى النسبه است؛ چون وجود محال است. داخل در ذات ماهیت باشد. فقط حق تعالى است که وجود زائد بر ذات ندارد. لحاظ وجود در مقام ذات ماهیت، ملازم با وجوب وجود است، و جزئیت وجود نسبت به ماهیت، منافى با بساطت وجود است.

وجود نه جزء ماهیات و نه عین ماهیات است؛ بلکه وجود بحسب مفهوم و مصداق بسیط بلکه ابسط بسائط است.

یکى از ادلّه بر عدم عینیت مفهومى وجود و ماهیت، آنست که ما کثیرى از ماهیات را بنحو تمام تصور مى‌نمائیم و از وجود خارجى و ذهنى آن غفلت داریم، بلکه گاهى شک در تحقق آن مى‌نمائیم.

این دلیل نیز مثل سایر ادلّه زیادتى وجود نسبت به ماهیت، زیادتى مفهومى را اثبات مى‌نماید، منافات با وحدت و عینیت خارجى ندارد. بنا بر این، در موطن تحقق علمى نیز وجود زائد و عارض بر ماهیت بحمل شایع نیست، بلکه بحمل‌

اولى غیریت ثابت است و بحمل شایع بحسب برهان و وجدان در جمیع مواطن، ماهیت فانى در نور وجود است به مرتبه‌اى که از براى ماهیت مقامى جدا از وجود لحاظ نمى‌شود، تقرر ماهوى نیز نوعى از وجود است، چون ماهیت امرى لا متحصل و وجود امرى متحصل است. هر لا متحصلى فانى در متحصل است و این از قبیل اتحاد اثنین نیست، براى آنکه ماهیت لا متحصل است و در مقابل وجود فعلیت ندارد. فناى ماهیت از فنا و انغمار جنس در فصل تمام‌تر است چون جنس بحسب وجود، فانى در فصل است و از لحاظ تحصل محتاج بفصل است، ولى در مقام و مرتبه جنسى احتیاج بامرى ندارد. لذا لحاظ حالتى که فناء در فصل نداشته باشد، در آن مى‌شود. بخلاف ماهیت در مقابل وجود که مرتبه تقرر ذات هم ندارد، چون همان تقررش بنور وجود است. روى همین ملاحظات، مصنف علامه از براى دفع ما یقال و اینکه ماهیت بدون لحاظ وجود چون سایه و ظهور و مرآت و عکس وجود است تحققى ندارد و اینکه دلیل اقامه شده است بر اینکه وجود غیر ماهیت است تمام نیست گفته است:



1 - شاید کسى که باصطلاح واقف نمى‏باشد گمان کند، اینکه مصنف گفته است: اعیان و ماهیات وجودات خاصه علمیه‏اند این خود ملازم با حصول کثرت در ذات باشد، و لیس الامر کذلک لما ذکرناه و حققناه فی هذا الشرح موارد عدیدة.
2 - رجوع شود به اسفار اربعه، چاپ طهران، 1282 ه ق. ص 60، 61.

منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص372-376