عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الثالثة :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

فمن حیث روحه و عقله کتاب عقلیّ‌1 مسمّى ب‍ «أمّ الکتاب» و من حیث قلبه «کتاب اللّوح المحفوظ» و من حیث نفسه2 «کتاب المحو و الإثبات» فهی3 الصحف المکرّمة، المرفوعة المطهّرة، التی لا یمسّها و لا یدرک أسرارها و معانیها إلاّ المطهّرون من الحجب الظلمانیّة4.

و ما ذکر من الکتب أنّما هی اصول الکتب الإلهیّة، و أمّا فروعها فکلّ ما فی الوجود: من العقل، و النفس، و القوى الروحانیّة5، و الجسمانیّة6، و غیرها، لأنّها ممّا تنتقش فیها أحکام الموجودات: إمّا کلّها، أو بعضها، سواء کان مجملا، أو مفصّلا، و أقلّ ذلک انتقاش أحکام عینها فقط، و اللّه أعلم.



1 - الإجمالی البسیط.
2 - المنطبعة و مرتبة خیالیّة.
3 - ما ذکر من الکتب.
4 - و العلائق الجسمانیّة.
5 - الحواسّ الباطنة.
6 - الحواسّ الظاهرة.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص113.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

فمن حیث روحه و عقله کتاب عقلى مسمى بام الکتاب، و من حیث قلبه کتاب اللوح المحفوظ و من حیث نفسه، کتاب المحو و الاثبات، فهى الصحف المکرمة المرفوعة المطهرة التى لا یمسّها و لا یدرک اسرارها و معانیها الّا المطهرون من الحجب الظلمانیة.

و ما ذکر من الکتب انّما هی اصول الکتب الالهیة، و اما فروعها فکل ما فی الوجود من العقل و النفس و القوى الروحانیة و الجسمانیة و غیرها، لانّها مما ینتقش فیها احکام الموجودات، اما کلها او بعضها، سواء کان مجملا او مفصّلا، و اقل ذلک انتقاش احکام عینها فقط، و اللّه اعلم.


بطور نسبة مفصل ما در شرح بر نصوص فرق بین کتاب و کلام را و اینکه جمیع صفحات وجود از جهتى کتاب‏ 1 و از جهتى کلام حق است بیان کرده‌ایم، و تلخیص آن را در این شرح برشته تحریر در آورده‌ایم. از براى مزید بیان و توضیح کلام مى‌گوئیم.

حق تعالى در قرآن مجید (و خاتم الانبیاء در کلمات خود و همچنین ائمه‌ هدى سلام اللّه علیهم، در بیانات خود)، از تأثیر ایجادى و جعل حقایق وجودى و اظهار ما فی الضمیر تعبیر بقول نموده‌اند: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‌ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»2. 

کلام باصطلاح محققان، از جهت اطلاق و اصالت، صورت علم متکلم است. متعلق این علم گاهى نفس متکلم است، و گاهى متعلق آن علم متکلم بغیر است، مثل‌این‌که علم حق بذات خود در مقام احدى مبدا تعین واحدیت است و ظهور واحدیت از اجتماع اسماء کلیه همان تکلم حق است. متعلق در مقام احدیت بطون ذات و نتیجه ظهور حق بصور اسماء و صفات و اعیان ثابته است که از جهتى عین حقند. معلومات، حروف و کلماتند. از براى حروف و کلمات مرتبه معنویه است. جمیع معلومات که صور متعینه هستند، ظهور پیدا نمى‌نمایند، مگر در ماده حامل این صورت و تعین. یعنى در ظهور خلقى معلومات و صورت، تلبس به ماده دارند. مراد از ماده در اینجا هیولاى مصطلح اهل نظر نمى‌باشد، مراد ماده مصطلح در عرف محققان است، ماده عبارت از آن چیزى است که منشأ ظهور شى‌ء است و صورت اعم از صورت جسمانى منغمر در ماده و صورت معنوى مثل عقول و ارواح است. ماده بنا بر این اصطلاح، همان نفس رحمانى است که مادة المواد جمیع حقایق کونیه است.

معلومات اگر باعتبار ارتسام و نقش موجود در نفس عالم لحاظ شود، و انضمام توابع در آن ملاحظه نشود، حروف را باطنى غیبى مى‌گویند، اگر معلومات و صور علمى باعتبار انضمام به یکدیگر با انضمام توابع از صفات و لوازم ملاحظه شود، حقیقت معلومه باین اعتبار را کلمه باطن مى‌نامند، چون کلمه از انضمام حروف متحصل مى‌شود، حروف ماده و حامل کلمه است.

معلومات اگر باعتبار ظهور خارجى ملحوظ شوند، ولى به شرط عارى بودن از ترکیب و انضمام، بلکه ملاحظه حرف ظهور هر حقیقت معلومه‌یى به نفس متکلم در مخرجى از مخارج معین وجودى، آن را حروف ظاهر نامیده‌اند، صور علمى حق، به شرط ظهور خارجى «باعتبار لحاظ ترکیب و تألیفى که عبارتست از ظهور اتصال لوازم بملزومات و الحاق صفات، تابع حقایق متبوعه از براى اظهار ما فى الغیب و ابانه صور غیبى و تفهیم حقایق معقوله و افهام متکلم معانى باطن وجود خود را بسامع مخاطب» کلمه و کلمات است.

بعد از نیل به‌آنچه که ذکر شد گفته مى‌شود: کلام اگر چه مراتب و صور مختلفى دارد و لیکن مرجع آن بدو اصل الهى و کونى است و لیکن باعتبار اطلاق واحدیت ذات در غیب محض است و از مقام غیب و باطن وجود، متکلم بحروف عقلى و خیالى و حسى «عالم شهادت مطلق» تعین پیدا مى‌نماید.

تعین و حرفیت حروف و ظهور آن بغایات و حدود حروف است که منتهاى تقاطع در مخارج باشد. ماده آن در حروف و کلمات حق، وجود منبسط و نفس رحمانى است. وجود منبسط را به «اول کلمة شق اسماع الممکنات» تعبیر نموده‌اند، و در حروف و کلماتى که از انسان باعتبار وجود مادى صادر مى‌شود نفس است. صورت عموم آن در نطق انسانى صوت است، فاصل و ظاهرى که مظهر تمیز باطن علمى که مقتضى احکام مراتب است زبان مى‌باشد، مخارج باعتبار تحقیق مراتب معقوله‌یى است که مظاهر آن در نسخه انسانى مواضعى است که اعیان حروف در آن از باطن قلب بشفتین تعین پیدا مى‌نماید مواضع تعین حروف صدر و حلق و حنک و لهات و لثه و اسنان و شفتین است.

در هر مرتبه‌یى از مراتب مخارج مذکور مراتبى است، قوه نطقى منبعث از باطن قلب است که علت ظهور آن اراده و ماده آن نفس و صورت آن صوت است.

کلام معنوى، عبارت از تلاقى و اجتماعى است که بین اسماء و حقایق بموجب احکام بعضى از اسماء و حقایق با برخى دیگر واقع مى‌گردد. صورت و نتیجه این نوع از کلام باعتبار مرتبه‌اى که در آن اجتماع و تلاقى و امر مقتضى از براى وجود و تعین کلام واقع مى‌شود ظاهر مى‌گردد. کلام مضاف بهمان مرتبه‌یى که از آن منبعث شده است، مى‌شود کلام در رتبه اول کلام معنوى است، کتابى که از این کلام تحصل پیدا مى‌نماید همان ارواح است. مفهومات خطاب حق بحسب مراتب تعینات ارواح از براى ارواح حصول پیدا مى‌نماید.

بنظر تحقیق، در هر مرتبه‌اى از مراتب وجود که تناکح تحقق دارد، کلام تحصل پیدا مى‌نماید، اول مرتبه تناکح تناکح اسماء است و نتیجه آن تحصل کلام غیبى الهى در واحدیت است.

مراتب وجودى، از تناکح و امتزاج بین حقایق ظاهر مى‌شود و این اصل مهم مبتنى بر اصولى است.

اصل اوّل: توجه حق از براى ایجاد حقایق از احدیت ذات و غیب وجود نمى‌باشد، چون حق در این مقام ارتباط با هیچ حقیقتى ندارد، بلکه تعلق توجه حق بایجاد حقایق از ناحیه علم ذاتى ازلى است، چون این علم تعلق گرفته است بذات حق و اسماء و صفات و معلومات او.

اصل دوم: اسباب ایجاد بموجب حکم علم، همان اسماء ذاتیه است که از آن تعبیر بمفاتیح غیب نموده‌اند. مفاتیح غیب همان‌طورى‌که در مباحث قبل بیان نمودیم، فاتحه غیب ذات و غیب معلومات و حقایق و امهات صفات الوهیت که اسماء سبعه و امهات صفات و اسماءاند. ائمه سبعه، ظلالات و تعینات اسماء مفاتیح غیب مى‌باشند.

اصل سوم: توجه بتأثیر ذاتى اگر چه در اصل ذات واحد است و لیکن حیثیاتى که از آنها تعبیر بمفاتیح مى‌شود و متعلقات مفاتیح از امهات حقایق عالم که مبدا تعین امهات صفات الوهیت است متعدد مى‌باشد. این مفاتیح اگر چه در حیطه یک اصل واحدند و لیکن درجات متفاوت دارند. تفاوت درجات براى کمل مکشوف است و غیر کمل از آن آگاه نمى‌باشد. مقام تعقّل درجات در عرصه‌ صفات الوهیت است، و الوهیت ظل اسماء ذاتست.

اصل چهارم: هیچ امرى از مقام غیب و هیچ یک از حقایق اسمائیه و کونیه بمقام شهادت و ظهور نمى‌رسد، مگر بواسطه نسبت اجتماع و امتزاجى که تابع حکم حضرت جمع مختص بحد فاصل است.

اصل پنجم: حکم حضرت جمع احدى موجود در غیب، سارى در جمیع اشیاء است چه موجودات و حقایق معقول و چه حقایق محسوس.

اصل ششم: تعیّن این اجتماع بنحو عموم بین اراده ذاتى و طلب و قبول استعدادى کونیه است بخصوص بین نسب و تعینات اراده کلى الهى و عین اعیان ممکنات که کامن در غیب وجودند قبل از ظهور حکم جمع و ظهور آن بعد از حکم جمع است متعین و مراد آن چیزى است که ظهور آن در وجود خارجى از جزئیات و تشکلات حادث مى‌شود3. 

اصل هفتم: نکاح عبارت از اجتماعى است که از براى اسماء الهى بواسطه توجه ذاتى جهت ابراز و اظهار عالم وجود حاصل شده است. نکاح علت اصلى تصنیف و تألیف الهى است. این همان ترکیب و جمع و استحاله و تغییرى است که علت سریان احکام اجزاء مرکب در یکدیگر مى‌باشد.

اصل هشتم: هر اثر وحدانى و واحدى که به حرکت غیبى از حضرت جمع و وجود واصل مى‌شود و بحکم احدیت جمع، سارى در اشیاء است منشأ تخصص حقایق ظاهر بتوجه ارادى باجتماع و ترکیبى مى‌شود که قبلا موجود نبوده است، هر اجتماعى باین وجه ترکیب است4. 

نکاح در چهار مقام و مرتبه واقع مى‌شود باین معنى که مراتب کلى نکاح منحصر در چهار مرتبه است و مرتبه پنجم نکاح اختصاص بانسان دارد و آن یک نوع نکاحى است داخل در جزئیات نکاح و جزئیات نکاح تناهى ندارد. بحث ما در اصول کلى تناکح است.

حق تعالى عوالم و موجودات را به یکدیگر مرتبط ساخته است و در جمیع موجودات صفت تأثیر و تأثر قرار داده است. هیچ موجودى متصف بتأثیر نیست مگر آنکه بتأثّر نیز اتصاف دارد مگر حق تعالى که در مقام و مرتبه عز وجود و مقام غنا از عوالم، متصف بتأثر نمى‌باشد.

دائما او پادشاه مطلق است‌ در کمال عزّ خود مستغرق است‌

نکاح اول: عبارت است از اجتماع اسماء اولیه که از آنها بمفاتیح غیب تعبیر نموده‌اند منشأ این نکاح، توجه ارادى ذاتى الهى است؛ چون اول تعین ذات حضور ذات نسبت بذات و شهود ذات و علم ذات به ذاتست. در این مرتبه، ذات بکمالات ذاتیه تعین پیدا مى‌نماید. باین معنى که حق در این مقام وجود و نور و حضور و شهود است. این مرتبه را مقام احدیت مى‌نامند. همین حضور و ظهور و شهود و نور بودن ذات، منشأ تعین واحدیت است، و این اسماء سبب بروز و تحصل اسماء کلیه و مفاتیح غیب ثانوى و ائمه سبعه «علم، اراده، حیات، قدرت، کلام، سمع و بصر» مى‌باشند، و از آنها تعبیر بمفاتیح غیب نموده‌اند. نتیجه این نکاح مطلق صورت وجودى است. مقام واحدیت که مقام ظهور وجود بجمیع اسماء و صفات و اعیان ثابته است، اولین نتیجه‌یى است که از تناکح بین اسماء غیبیه و مفاتیح غیب اولى حاصل شده است.

نکاح دوم: تناکح و امتزاجى است که از اجتماع حقایق اسمائى و اعیان ثابته حاصل مى‌گردد. در مباحث قبلى کیفیت تجلى حق را در اعیان ثابته از براى ظهور و تعین وجود در خارج بیان کردیم، چون در تناکح طلب شرط است، اسماء الهیه طالب ظهور و حقایق اعیان ثابته نیز طالب مظهر و متجلى مى‌باشند. از نتیجه‌ طلب بین طرفین، عالم ارواح و مجردات ظهور پیدا نمود.

عالم ارواح که متولد از نکاح ثانى است، از حق بواسطه هیئت اجتماعیه متحصل از اجتماع عده‌یى از معانى و جمله‌یى از احکام وجود و امکان ظاهر شده است. عالم ارواح صورتهاى هیئات اجتماعیه متحصل از اجتماع اسماء و حقایق که جهات مؤثره‌اند و از آنها باحکام وجوب تعبیر شده است مى‌باشند. جهات مؤثره ملازم است با جهات متأثره متعقل در قوابل و اعیان ثابته، که از آن تعبیر باحکام امکان مى‌نمایند.

پس هر اثرى نتیجه هیئت اجتماعى معنوى واقع بین مفاتیح غیب و حقایق متأخر از مفاتیح غیب از احکام وجوبى است و هر وجودى متعین است بعین عینى از ممکنات و این خود نتیجه‌یى معنوى است. اولین اجتماع حیثیات وجوبیه را نکاح غیبى نامیده‌اند. مفاتیح غیبى را توجه ارادى سمت ذکورت و هیئات اجتماعى منفعله که احکام و قوابل باشند، حائز درجه انوثت است. مرتبه‌یى که در آن تأثیر و تأثر و فعل و انفعال واقع مى‌شود، محل‏ 5 تناکح است؛ و تعین وجودى ناشى از تأثیر و تأثر را مولود گویند.

نکاح سوم: نکاح طبیعى ملکوتى است، یعنى اجتماع واقع از براى توجهات ارواح در مرتبه طبیعت.

شیخ کبیر «قونوى» در شرح حدیث بعد از بیان نکاح دوم گفته است: نکاح سوم اجتماع متعقل از توجهات ارواح عالیه است بموجب آثار متصله از اصول سابق.

این نکاح و اجتماع واقع و متعقل از توجهات ارواح بر دو قسم است.

یکى توجهات ارواح عالیه و عقول طولیه و عرضیه بذوات خود که منصبغ است بآثار سوابق ناشى از ظهور اسماء، باین معنى که رنگ و لون احکام سابق بر وجود خود را برداشته‌اند و عارى از احکام مظاهرند؛ ولى در مرتبه طبیعت موجب تعین عالم مثال شده‌اند، چون تعین هر اثرى در حقیقت موجود متأثر و منفعل موجود است و ظهور آن باعتبار محل اثرست. محل معنوى باشد، نظیر مراتب، یا امرى ظاهر و وجودى باشد. این اصل و قاعده امرى کلى است و انخرام در آن راه ندارد و سنت خداوند متبدل نمى‌شود.

پس ارواح تالیه نسبت بارواح عالیه و عمار و سکان سماوات و ملائکه «علیهم السلام»، باعتبار روح و معنى، نه باعتبار مظاهر و شئون، از ثمرات این توجه بشمار مى‌روند. این قسم از موجودات از توجهات ارواح قدسیه عالیه واقع در مرتبه نفسیه‌اند و موجودات نتیجه این توجهات از قبیل «الصافات» و «الذاریات» و «النازعات» و غیر این‌ها از نفوس مى‌باشند. مقام طبیعت در این قسم از تناکح، درجه و مرتبه محلیت است، و عالم مثال مولود در این مرتبه است.

قسم دیگر: توجه ارواح عالیه است از جهات موجود در مظاهر آنها که متعین در عالم مثالند و بحکم مثال و برزخ منصبغند، و لون آنها را برداشته‌اند. ثمره این تناکح در مرتبه جسم مطلق و کل و عالم اجسام محسوسه ظاهر مى‌شود. ارواح در این قسم، مرتبه و مقام ذکورت را واجدند، و طبیعت داراى درجه انوثت است، و معقولیت جسم کل مرتبه محلیت و صورت عرش مقام و درجه مولود را حائز است.

این دو قسم، از حکم نکاح روحانى، خارج نیستند6. 

نکاح چهارم: عنصرى سفلى است. این قسم از نکاح در اجسام بسیطه واقع‌ مى‌شود. اجسام بسیطه بموجب امدادى که به آنها «از احکام اصول اسماء حق و اصول ناشى از حقایق معقوله و معنویه و روحانیه از براى اظهار و ابراز صور مرکبات و مولدات» مى‌رسد، منشأ ظهور حقایق جسمانیه‌اند. در این اقسام نکاح، هر نکاحى اخص از نکاح ما قبل خود است، یعنى نکاح اول بحسب اصل ذات اوسع از نکاح ثانى، و نکاح ثانى بحسب دائره وجود اوسع از نکاح ثالث است و هکذا تا نکاح چهارم که اضیق از جمیع نکاحات است. سنت حق تعیین مطلق و تفصیل مجمل و تخصیص عام و تضییق واسع است.

نکاح، مرتبه پنجم ندارد و مرتبه پنجم نکاح همان‌طورى‌که بیان کردیم همان معقولیت جمع است. «یعنى غلبة معقولیة جمیع النکاحات» که اختصاص بانسان کامل ختمى محمدى و اولاد طاهرین او «علیهم السلام» دارد، و انسان کامل منشأ وجود عنصرى و مادى او که بحسب واقع، محل قابل از براى سیر صعودى بعد از اتمام قوس نزول همان تجمع عناصر و اجتماع صور مرکبه و قواى آن و تولید مزاج نباتى، بعد حیوانى و بعد انسانى است. غایت تجمع این اجزاء و حصول تناکح با ملاحظه امدادات و تجلیات اسمائیه، صورت انسان کامل است. نتیجه نکاح در اصل، اظهار مطلق صورت وجودیه از مقام غیب وجود است، و در مراتب متأخر ظهور وجودات مقیده و متعینه است. ما براى اجتناب از تطویل این مسئله را ختم مى‌نمائیم، از آنچه ذکر شد، معلوم مى‌شود ظهور مراتب کلام و کلمات و کتب الهیه ناشى از مراتب نکاحاتى است که در طول وجود ظاهر مى‌شود. این مسئله را بنحو تفصیل در شرح بر نصوص قونوى بیان کرده‌ایم، چون شیخ اکبر در متن کتاب «فصوص» بطور اختصار این مسئله را بیان کرده ست، ما براى آنکه اصطلاحات موجود در کتاب را براى مطالعه‌کننده واضح کرده باشیم با آنکه محقق قیصرى متعرض آن نشده است بیان کردیم.



1 - حقیقت کلام از اجتماع حقایق بنحو منفرد یا باعتبار توابع حقایق بسیطه حصول پیدا مى ‏نماید، یعنى این اجتماع منشأ تحقق صورت جمعى کمالى مى‏ شود که از آن احکام این حقایق مفهوم مى‏ گردد
اجتماع حقایق باعتبار انتاج نشئه‏یى از نشآت نکاح نام دارد. باعتبار تحصل وجود اضافى، ایجاد است. بلحاظ تحصیل نقش تعین و مبدئیت از براى نقوش ارقام تعینات کتاب است. باعتبار افهام و تفهیم معانى مربوط بهر مرتبه‏یى از مراتب تحصلات کلام است. به اعتبارى قول و به لحاظى انشاء و بجهتى اخبار است. ما این مسئله را در این شرح بنحو متوسط و در شرح بر نصوص بنحو تفصیل و در شرح مشاعر مختصر بیان نموده ‏ایم.
2 - در برخى از خطب نهج البلاغه، باین معنى اشاره شده است. اینکه در کلمات عرفا اطلاق کتاب بر حقایق وجودى دیده مى شود و همچنین به مجموعه وجود، کلام اطلاق نموده ‏اند، قطعا متأثر از کتاب و سنت شده ‏اند. این معانى در لسان شرع کثیر الدور است. جاى تعجب است که برخى از مستشرقین بصرف وجود این الفاظ در کتب غیر اسلامى مصرند که عرفا در این اصطلاحات از غیر کتاب و سنت متأثرند با اینکه این الفاظ بحد وفور در کلمات ائمه دین وجود دارد. برخى از دانشمندان اسلامى هم از عدم اطلاع بآیات و اخبار از آنها متابعت نموده ‏اند. رجوع شود بتعلیقات عفیفى استاد دانشگاه اسکندریه به فصوص الحکم.
3 - بعضى گفته‏ اند:« و المتعین و المراد من حیث بعض المراتب بکل اجتماع ...» چون بعضى از مراتب غایت قصواى متعلق اراده نیستند. در این کلام سرّى است که کسانى که به حقیقت و سر تسویه الهى که حکم آن سارى در هر صورتى است واقفند از آن اطلاع دارند.
4 - شاره به‌آنست که مطلق اجتماع ترکیب نیست چون اجتماع اسماء را ترکیب نمى‌نامند مگر آنکه اجتماع بین اسماء و معانى مخصوصى واقع شود که مقتضى ترکیب باشد چون متولد از دو مختلف در صورت تابع محل است.
5 - نکاح در حقیقت همان اجتماع است، و ناکح سرّ جمعى احدى و توجه الهى و منکوح هیئت اجتماعیه و مرتبه‏یى که در آن نکاح واقع مى‏شود محل و مولود همان ثمره و نتیجه نکاح است، اگر چه در ظاهر منسوب بمعانى یا ارواح یا اجسام است و لیکن در حقیقت مستند بمفاتیح و اسماء حق و بالجمله مرتبط بحق است.
6 - نفوس نتیجه توجهات عقولند« من حیث هى هى»، و لیکن اجسام بسیطه نتیجه نتایج توجهات عقولند باعتبار مظاهر نفسیه و مثالیه ملکوتى. نفوس باعتبار تنزل وجودى مربى ابدان عنصریه‏اند. عالم مثال در هر آسمانى حصه متعینه‏یى است و موجودات این عالم مبدا تقدر فیوضات نامتناهى عقول و واسطه افاضه صور عنصریه‏اند و عقل بلا واسطه اجسام مثالى در مادیات تأثیر ندارد. صور اعمال نیز باعتبار قوس صعود از جهت تجسد متصل بعالم مثال مى‏شود، و از جهت تجرد تام ملحق بعقل مى‏گردد.
نگارنده این مسائل را بطور مبسوط در شرح نصوص و بنحو متوسط در فصّ محمدى در مقام بیان شرح کلمات شیخ اکبر« محیى الدین»، و در رساله مستقل در معاد جسمانى با شرح و بسطى تام و تمام ذکر نموده است.

منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص462-470