عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الرابعة :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

تنبیه آخر 

لا بدّ أن تعرف: أنّ نسبة العقل الأوّل إلى العالم الکبیر و حقائقه1، بعینها نسبة 

الروح الإنسانیّ إلى البدن و قواه، و أنّ النفس الکلّیة قلب العالم الکبیر، کما أنّ الناطقة قلب الإنسان، لذلک یسمی العالم ب‍ «الإنسان الکبیر».

و لا یتوهّم: أنّ الصور التی یشتمل العقل الأوّل إجمالا و النفس الکلّیة تفصیلا علیها، غیر حقائقها؛ بأن یفیض من الحقّ سبحانه علیهما صور منفکّة عن حقائقها.

بل إفاضة تلک الصور علیهما عبارة عن إیجاد تلک الحقائق فیهما، کلّ ما فی الخارج من الحقائق کالظلال لتلک الصور؛ إذ هی التی تظهر فی الخارج بواسطة ظهورها فیهما2 أوّلا، و یحصل لهما العلم بها3 بعین تلک الصور الفائضة علیهما، لا بالصور المنتزعة4 من الخارج، و تلک الحقائق عین حقیقة العقل الأوّل، بل عین کلّ عالم بها بحسب الوجود المحض، و إن کانت - من حیث تعیّناتها5 و معلومیّتها - غیرها؛ لأنّا بیّنا أنّ الحقائق کلّها راجعة إلى الوجود المطلق بحسب الحقیقة فکلّ منها6 عین الآخر باعتبار الوجود، و إن کانت متغایرة بالتعیّنات.



1 - الوجودیة
2 - أی فی العقل و النفس.
3 - أی بالحقائق الخارجة.
4 - حتّى یکون علمها انفعالیا.
5 - و مفاهیمها.
6 - أی من الحقائق.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص113-114.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

تنبیه‌

لابدّ أن یعرف ان نسبة العقل الاول الى العالم الکبیر و حقائقه بعینها نسبة الروح الانسانى الى البدن و قواه، و ان النفس الکلیة قلب العالم الکبیر، کما ان الناطقة قلب الانسان، لذلک یسمّى العالم بالانسان الکبیر.

و لا یتوهم، ان الصور التى یشتمل العقل الاول، او النفس الکلیة علیها، غیر حقائقها، بان یفیض من الحق سبحانه علیهما صورا منفکة عن حقائقها، بل افاضة تلک الصور علیهما عبارة عن ایجاد تلک الحقائق فیهما، و کلّ ما فی الخارج من الحقائق کالظلال لتلک الصور، إذ هی التى تظهر فی الخارج بواسطة ظهورها فیهما اولا، و یحصل لهما العلم بها بعین تلک الصور الفائضة علیهما لا بالصور المنتزعة من الخارج، و تلک الحقائق عین حقیقة العقل الاول، بل عین کل عالم بها بحسب الوجود المحض، و ان کانت من حیث تعیناتها و معلومیتها غیرها، لأنا بیّنا ان الحقائق کلها راجعة الى الوجود المطلق بحسب الحقیقة، فکل منها عین الآخر باعتبار الوجود، و ان کانت متغایرة بالتعینات.


نسبت عقل اول بمراتب وجودى نظیر نسبت روح انسانى است ببدن مادى و جسمانى و قواى آن، نفس کلى قلب عالم کبیر است، کما اینکه نفس ناطقه قلب انسان است. بهمین مناسبت عالم را انسان کبیر و عالم وجود انسان را عالم صغیر نامیده‌اند.

در مباحث بعدى بیان خواهیم نمود که حقیقت محمدیه «ص» عالم اکبر است، و همچنین فرق بین مراتب سبعه انسانیه را در مباحث بعد بیان خواهیم نمود و خواهیم گفت که بچه اعتبار نفس ناطقه قلب است. عقل اول که تجلى اول حق است باعتبار تعین، علت و واسطه در فیض است نسبت بمراتب وجود و نور حق از مشکاة وجود کلى عقل ظهور در سلاسل طول و عرض عوالم وجودى نموده است و جمیع موجودات، ظهورات و تجلیّات و رقایق وجود عقلند، همان‌طورى‌که بدن انسانى با قواى مادى و نباتى قوام بروح مدیر بدن دارند، همین‌طور جمیع عوالم وجودى متقوم بوجود عقلند و عقل به‌منزله روح سارى در همه حقایق است. از این جهت، عقل با نفس مدبّر بدن فرق دارد که عقل مدبّر نظام کلى وجود است و به یک اراده و علم مطوى در ذات و قدرت و شعور عین ذات که از آن به اراده و علم و قدرت کلى تعبیر نموده‌اند نظام عالم وجود را ایجاد نموده و اداره مى‌نماید.

به عبارت دیگر، مدبّر نظام کل است ولى نفس و روح انسانى، بدن جزئى را تدبیر مى‌نمایند مگر آنکه بواسطه استکمالات از عقول لا حقه گردد و مقام فناء در حق و بقاء بحق برایش حاصل گردد، و نفس باعتبار وجود جزئى مدبر بدن مادى است و موجود جزئى عالم و نظام جزء را تدبیر مى‌نماید1. 

مطلبى که قابل توجه است و حل کثیرى از معضلات متوقف بر آن مى‌باشد، اینست که حقایق و صورى که قائم بعقل اول و یا نفس کلى مى‌باشند اعراض متأخر الوجود، قائم بعقل و نفس کلى نیستند باین معنى که یک جعل و ایجاد و یک تجلى تعلق باصل وجود عقل بگیرد و یک جعل بوجود صور قائم بعقل، بلکه ایجاد این صور عین ایجاد وجود عقل و ایجاد عقل و افاضه اصل وجود آن عین حقایق این صور مى‌باشد، بلکه حقایق خارجى که از وساطت عقل حاصل شده است ظلالات و تعینات صور موجود در وجود عقل است، همان‌طورى‌که حقیقت حق در موطن واحدیت همه حقایق را واجد است، و اعیان ثابته از تجلى و ظهور حق بفیض مقدس موجود خارجى شده‌اند، تمام حقایق بعد از وجود عقل در وجود عقل بنحو اعلى و اتم موجودند و عقل بفیض وجود خود در آن صور تجلى نموده است.

بنا بر این، جمیع مراتب وجود از عقل ثانى تا هیولاى اولى تعینات صور موجود در عقل مى‌باشند. صور و حقایقى که بوجود عقل بنحو کثرت در وحدت موجودند، اصل و عاکس و ذى ظل و حقایق خارجى فروع و عکوس و ظلال و ظهورات و تجلیات وجود صور موجود در عقلند. علم عقل بحقایق خارجى، عین علم بصور موجود در عقل مى‌باشد، نه آنکه علم عقل بحقایق خارجى به صورت هاى منتزعه ازخارج باشد. حقایق باین اعتبار عین وجود عقل مى‌باشند، اگر چه باعتبار تعین و تقیّد غیر وجود عقلند. در علم بارى نیز بیان کردیم که همه حقایق بحسب اصل وجود عین حقیقت وجودند و فرق بین حقایق خارجى و وجودات متعینه با اصل وجود باطلاق و تقیید و تعین و عدم تعیّن است، چون برگشت جمیع حقایق بوجود مطلق است، جمیع مراتب و حقایق وجودى با قطع لحاظ از تعینات، عین یکدیگرند.

عقل اول، اولین صورت وجود مطلق و حضرت الهیه است که وجود خارجى پیدا نموده است و از این جهت داراى فعلیات و کمالات جمیع اشیاء است، لذا بحسب ذات کل اشیاء است و بحکم: «بسیط الحقیقة کل الاشیاء الوجودیة»، فعلا و کمالا عین حقایق است، و این حقیقت اشبه موجودات بحسب فعلیت و وجدان بحق تعالى است، و قبلا بیان کردیم که حقایق اسمائیه «اسماء و صفات و اعیان ثابته» در حضرت الهیه و واحدیت از جهتى عین حضرت الهیه و حقیقت وجودند و از جهت تعین تغایر دارند، چون اسماء و صفات تعین اصل وجودند و اعیان ثابته تعیّن و ظهور اسمائند و حقایق خارجى تعین اعیان ثابته‌اند، و از باب اتحاد ظاهر و مظهر، همه تعینات از جهتى عین حقیقت وجودند و حکم اتحاد در هر ظاهر و مظهرى جارى است.

بنا بر این، حقایق خارجى متجلى از مشکاة عقل اول، از وجهى عین عقل اولند، اگر چه از جهتى تغایر دارند. اتحاد حقایق در وجود جمعى قرآنى عقل نظیر اتحاد اولاد آدم در وجود آدم علیه السلام است. فرق بین اولاد آدم و آدم بتعین و عدم تعین مى‌باشد. وحدت باعتبار وجود جمعى قبل از ظهور بتعینات جزئى و هویات مقیده است؛ بلکه آدم حقیقى همان عقل اول است. مؤید آنکه عقل، آدم حقیقى است آنست که از حضرت ختمى وارد است: «اول ما خلق اللّه نورى» و نیز وارد شده است: «اول ما خلق اللّه العقل» باین معنى حضرت ختمى مرتبت که بحسب ظهور خلقى عین عقل اول است آدم حقیقى است و بحسب ظاهر اگر چه آن حضرت از اولاد آدم است، ولى بحسب حقیقت، جدّ حقیقى اوست، بلکه آدم و جمیع انبیاء «علیهم السلام» از ظهورات و تجلیات آن نیّر اعظمند. لذا از على‌ علیه السلام وارد است: «انا آدم الاول ...».

بود نور نبى خورشید اعظم‌ گه از موسى پدید و گه ز آدم‌

و انى و ان کنت ابن آدم صورة ولى فیه معنى شاهد بابوتى‌

من بظاهر گرچه ز آدم زاده‌ام‌ لیک معنى جد جد افتاده‌ام‌



1 - فرق بین نفس و عقل به شدت و ضعف است. نفس بعد از خلع جلباب بدن مجرد تام مى ‏شود و از عقول لاحقه بشمار مى ‏رود و چه بسا از عقل کامل‏تر شود. منشأ تکامل نفس بدن است، چون بدن و قواى آن علل معدّه از براى استکمال نفسند، کما اینکه نفس به اعتبارى علت ایجابى بدن است لذا از قدماى حکما این کلمه وارد است: «النفس و البدن یتعاکسان ایجابا و اعدادا».
شیخ الاشراق در بعضى از کلمات خود، نفس و عقل را داخل یک حقیقت مى‏ داند، ولى نفس باعتبار قواى نازل مثل قوه خیال اگر چه باعتبار قوه عاقله مجرد تام مى ‏شود، ولى از تجسم باعتبار مرتبه اخیر وجود معرا از مقدار جسمانى نخواهد شد، چون مجرد تام عقل است. تعرى نفس از مقدار و بدن جسمانى بنظر تحقیق محال است. این مسئله را نیز صدر الدین شیرازى« قده» مثل سایر عویصات مشروحا بیان کرده است و در تحقیق کامل این مسئله در بین حکماى بزرگ عالم حتى اقدمین و عرفاى محققین متفرد است. رجوع شود بسفر نفس اسفار اربعه.

منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص470-474