عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الخامسة :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

و أیضا: هو1 أوّل صورة ظهرت فی الخارج للحضرة الإلهیّة، و قد بیّنا أنّ الحقائق الأسمائیّة فی هذه المرتبة2 من وجه عینها، و من وجه غیرها فمظهرها3 أیضا کذلک، فاتحاد الحقائق فیه4 کاتحاد بنی آدم کلّهم فی آدم قبل ظهورهم بتعیّناتها، و إن کانت بحسب هویّاتهم مختلفة عند الظهور، بل هو5 آدم الحقیقیّ‌، و یؤیّده قوله علیه السّلام:

أوّل ما خلق اللّه نوری»6.

و الاختلاف7 بالماهیّات کالاختلاف8 بالهویّات؛ فإنّ کلاّ منهما عبارة عمّا به الشیء هو هو، و الفرق بینهما أنّ الماهیّة مستعملة فی الکلّیات، و الهویّة فی الجزئیّات.

فلا یقال: إنّ بنی آدم متحدة بالنوع9، و الماهیّات مختلفة بذواتها، فلا یمکن اتحادها.

لأنّا بیّنا أنّ الماهیّات10 وجودات خاصّة علمیّة، متعیّنة بتعیّنات کلّیة، و کلّها متّحدة فی الوجود من حیث هو هو.

و التمیّز العقلیّ بین العالم و المعلوم لا ینافی الوحدة فی الوجود11، کما أنّ الأشعّة الحاصلة فی النهار أو فی اللیلة القمراء، واحدة فی الوجود، مع أنّ العقل یحکم بأنّ نور الشمس أو القمر، غیر نور الکوکب، و أصل اتحاد المعلومات بالعلم و العالم، أنّما هو اتحاد الصفات و الأسماء و الأعیان بالحقّ لا غیر.

و هکذا حال الصور الحاصلة فی کلّ عالم، سواء کانت منتزعة12، أو غیر منتزعة13؛ فإنّها لیست منفکّة عن حقائقها14 لأنّها کما هی موجودة فی الخارج، کذلک موجودة فی العالم العقلیّ و المثالیّ و الذهنیّ‌، و حصول صورة الشیء - منفکّة عن حقیقتها - 

لا یکون علما بها ضرورة15؛ إذ الصورة غیرها16 عندهم17.

و الإنسان لکونه نسخة العالم الکبیر، مشتمل على ما فیه من الحقائق کلّها بل هی عینه من وجه18؛ بعین ما مرّ، و ما حجبه عنها إلاّ النشأة العنصرّیة، فبقدر زوال الاحتجاب تظهر الحقائق فیه19 فحاله مع معلوماته کحال العقل الأوّل.

بل فی التحقیق: علمه20 أیضا21 فعلیّ من وجه، و هو من حیث مرتبته22 و إن کان انفعالیّا من وجه آخر، بل هو أشدّ اتصافا بالعلم الفعلیّ من العقل الأوّل لأنّه الخلیفة و المتصرّف فی کلّ العوالم.

و حقّیّة هذا الکلام و ما ذکر من قبل، إنما تنجلی لمن تظهر له حقیقته الفعالیّة، و تظهر له وحدة الوجود فی مراتب الشهود، و أنّ علمه تعالى عین ذاته و معلوماته أیضا کذلک، و الامتیاز بتجلّیاته المعیّنة فقط، و اللّه أعلم.



1 - أی العقل الأوّل.
2 - أی مرتبة الإلهیّة و الواحدیّة.
3 - و هو العقل.
4 - أی فی العقل الأوّل.
5 - أی العقل الأوّل.
6 - بحار الأنوار ج 1 ص 97 ح 7، ج 15 ص 24 ح 44، ج 25 ص 22 ح 38.
7 - الذی للحقائق. و جواب سؤال مقدّر تقدیره: کیف یکون العقل الأوّل عین آدم و هو مشتمل بالماهیات و آدم مشتمل بالهویّات و هما متغایران‌؟
8 - الذی لأفراد الإنسان.
9 - و اتّحادهم فی آدم جائز.
10 - فاختلاف الحقائق بالماهیات، أی بما به الشیء هو هو.
11 - أی مع العقل.
12 - حصولیة انفعالیّة.
13 - فعلیّة.
14 - فی علم العالم بها.
15 - فی ط: الظاهر أنّ مراده: أنّ العلم لیس بحصول شبح الأشیاء فی العالم، بل بحصول حقیقة الأشیاء و نفس ماهیاتها فیه. أو المراد نحو وجوداتها التی تلزمها تلک الماهیات؛ لأنّ کلّ وجود تلزمه ماهیة من الماهیات.
16 - و العلم بغیر الشیء لیس علما به قطعا.
17 - أی أهل النظر.
18 - أی من وجه الوجود.
19 - أی فی الإنسان.
20 - أی علم الإنسان.
21 - کالعقل.
22 - و روحیّته.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص114-116.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

و ایضا: هو اول صورة ظهرت فی الخارج للحضرة الالهیة، و قد بینا ان الحقیقة الاسمائیة فی هذه المرتبة من وجه عینها، و من وجه غیرها، فمظهرها ایضا کذلک، فاتحاد الحقائق فیه کاتحاد بنى آدم کلها فی آدم قبل ظهورها بتعیناتها، و ان کانت بحسب هویاتهم مختلفة عند الظهور، بل هو آدم الحقیقى، و یؤیّده قوله «ع»: «اول ما خلق اللّه نورى» و الاختلاف بالماهیات کالاختلاف بالهویات، فان کلا منهما عبارة: عما به الشى‌ء هو هو، و الفرق بینهما ان الماهیة مستعملة فی الکلیات، و الهویة فی الجزئیات.

فلا یقال: بنى آدم متحدة بالنوع و الماهیات مختلفة بذواتها فلا یمکن اتحادها.

لأنا بیّنا ان الماهیات وجودات خاصة علمیة متعینة بتعینات کلیة، و کلها متحدة فی الوجود من حیث هو هو، و التمیز العقلى بین العالم و المعلوم لا ینافى الوحدة فی الوجود کما ان الاشعة الحاصلة فی النهار او فی اللیلة القمراء واحدة فی الوجود، مع ان العقل یحکم بان نور الشمس او القمر غیر نور الکوکب، و اصل اتحاد المعلومات بالعلم و العالم، انّما هو اتحاد الصفات و الاسماء و الاعیان بالحق لا غیر، و هکذا حال الصور الحاصلة فی کل عالم، سواء کانت منتزعة او غیر منتزعة، فانها لیست منفکة عن حقائقها، لانّها کما هی موجودة فی الخارج، کذلک موجودة فی العالم العقلى و المثالى و الذهنى، و حصول صورة الشى‌ء منفکة عن حقیقتها، لا یکون علما بها ضرورة، اذا الصورة غیرها عندهم. و الانسان لکونه نسخة العالم الکبیر، مشتمل على ما فیه من الحقائق کلها، بل هی عینه من وجه بعین ما مر؟؟؟، و ما حجبه عنها الّا النشاة العنصریة فبقدر زوال الاحتجاب یظهر الحقائق فیه، فحاله مع معلوماته کحال العقل الاول، بل فی التحقیق علمه ایضا فعلى من وجه، و هو من حیث مرتبته و ان کانت انفعالیا من وجه آخر، بل هو اشد اتصافا بالعلم الفعلى من العقل الاول، لانه الخلیفة و المتصرف فی کل العوالم.

و حقیة هذا الکلام و ما ذکر من قبل، انما یتجلّى لمن یظهر له حقیقة الفعالیة و یظهر له وحدة الوجود فی مراتب الشهود، و ان علمه تعالى عین ذاته و معلوماته ایضا کذلک، و الامتیاز بتجلیاته المعینة فقط. و اللّه اعلم.


خلاصه کلام آنکه تعینات عقل اول از عقول طولى و عقول عرضى و نفوس و مثال، و مراتب عالم شهادت باعتبار رفع تعینات عین عقل اولند و تعینات تعقّلات عقلند.

اختلافاتى که بین هویات خارجى ماهیاتست، همان اختلافى است که ماهیات باعتبار ثبوت و ارتسام در حضرت علمیه داشتند، چون هویات خارجى همان ماهیات موجود در موطن علم حقند، و تغایر حقایق خارجى ناشى از تغایر اعیان است، و باصطلاح عرفا تعیّنات و تحققات خارجى اشیاء، ناشى از استعدادات متحقق در عین ثابت است و این استعدادات نیز غیر مجعولند. و فرقى بین ماهیت و هویت نیست، مگر آنکه اهل حکمت و فلسفه، هویت را در جزئیات و ماهیات را در کلیات استعمال نمایند. مفهوم انسان مثلا باعتبار وجود خارجى هویت است و باعتبار نفس مفهوم معرّاى از وجود و عدم، ماهیت و کلى طبیعى است.

ممکن است کسى گمان کند، که تنظیر به بنى‌آدم در مسئله ما نحن فیه صحیح نیست، چون بنى‌آدم ممکن است بحسب اصل ذات و حقیقت متحد باشند، زیرا فرق بین افراد نوع واحد بعوارض غریبه است و بحسب اصل ذات کلیه افراد باعتبار اتحاد با رب النوع انسان و حقیقت کلى آدم حقیقى عین یکدیگرند و باعتبار تعین مختلفند و در مقام اضمحلال کثرات و رجوع کثرت به وحدت همه افراد انسانى عین وجود کلى انسان عقلى هستند، و چون وحدت انسان عقلى، وحدت اطلاقى است ابا از اتحاد با کثرات ندارد.

ولى در ماهیاتى که با یکدیگر تباین نوعى دارند این کلام و اصل جارى نیست، ماهیات بذواتها متبایناتند و اتحاد آنها مستلزم آنست که، واحد عین کثیر و کثیر عین واحد باشد، این امر بالبداهه محال است. پس اتحاد افراد انسان بحسب اصل حقیقت باعتبار رجوع افراد انسان بفرد عقلانى و کلى انسان که اصل ثابت جمیع افراد انسان است، مستلزم اتحاد ماهیات متباینه و وحدت افراد ماهیات متخالف بالذات نخواهد بود.

جواب آنکه: ماهیات وجودات خاصه علمیه‌اند و تغایر آنها تغایر مفهومى و تمیز آنها از یکدیگر تمیز عقلى است. تمایز و اختلاف عقلى با وحدت خارجى منافات ندارد. اشعه قمر در شب مهتابى با شعاع و نور شمس «در روز» بحسب اصل نور که ظاهر بالذات و مظهر غیر باشد متحدند، با اینکه حکم بتغایر نور قمر و نور شمس مى‌نماید و یکى از آنها را مستفاد از دیگرى مى‌داند.

اصل اتحاد علم و معلوم و عالم، در مقام اتحاد صفات و اسماء و اعیان با اصل وجود حق است، چون بحسب اصل وجود صرف و مقام محوضت هستى جمیع حقایق در آن مرتبه مستهلکند و وحدت حقیقى بین جمیع حقایق حاصل است، اگر چه باعتبار تعینات، هم بین اسماء و صفات تمایز است، و هم با حقایق و ماهیات تمایز دارند، و ماهیات نیز با یکدیگر متمیزند. مقام تعین با مقام رفع تعین و ظهور اطلاقى فرق دارد. و همچنین است بحسب حکم هر صورت حاصله در هر عالمى چه صور از امور انتزاعى باشد، نظیر صورت هائى که از حقایق خارجى انتزاع مى‌نمائیم و یا صورت بحسب فطرت و اصل ذات داراى تجرد باشد، نظیر صورتها و علومى که براى عقول طولى و عرضى نسبت بما دون ثابت است و یا علمى که به اندازه سعه وجودى از علل عالیه براى معالیل حاصل است. این صور از حقایق خود که منشأ تعین این صور شده‌اند و تجلى در این صور نموده‌اند انفکاک ندارند، چون حقیقت هر معلومى داراى خزینه و اصل ثابتى است که بواسطه اتصال به‌آن خزینه علم به حقیقت حاصل مى‌شود چون علم بحقایق، ناشى از ارتباطى است که بین عالم و معلوم حاصل مى‌شود.

خلاصه کلام آنکه علم بهر صورتى ملازم با اتحاد وجودى با آن صورت است، جمیع صور داراى حقیقت و اصل کلى و مطلقند که تا عالم یک نوع اتصال با آن حقیقت پیدا ننماید علم تام حاصل نمى‌شود، فرقى که هست این است که معلوم گاهى از سنخ عالم مثال است و گاهى از سنخ عالم عقل و گاهى از مفاهیمى است که فقط حصول ذهنى دارد.

صور ادراکى و تعیناتى که از حقایق در موطن علم حاصل مى‌شوند، به‌واسطه ارتباط کاملى که با اصل حقیقت و باطن ذات خود دارند انفکاک از آن حقیقت ندارند و علم تام براى انسان حاصل نمى‌شود مگر آنکه عالم متصل به‌آن حقیقت‌ شود؛ این اتصال با اتحاد با آن حقیقت ملازمه دارد، بلکه به اعتبارى عین اتحاد است، چون اتصال بعقل فعال عین اتحاد با عقل فعال است. و چون صور علمى تعین اصل حقیقت از همان سنخ است از باب اتحاد ظاهر و مظهر متحد با اصل حقیقت است. انسان کامل باعتبار وجود مادّى و باعتبار اوائل ظهور در عالم ماده از حقایق غیبى غفلت دارد و نشئه عنصرى مانع از رابطه او با عالم غیب است و این حجاب تا برطرف نشود اتصال بعالم غیب امکان ندارد.

هر اندازه که احتجاب زائل گردد، حقایق در انسان بیشتر ظاهر مى‌گردد تا به جائى مى‌رسد که احاطه بجمیع حقایق پیدا مى‌نماید و حال او نسبت بمراتب وجودى حال عقل اول است نسبت بحقایق، بلکه به اعتبارى عقل اول از تعینات وجودى و ظهورات آن حقیقت کلى سعى مى‌گردد، بلکه بنا بر تحقیق علم او بحقایق علم فعلى است و باطن ذات او علت جمیع حقایق است.

علم او باعتبار نشئه عنصرى انفعالى است، انفعالى بودن علم بحسب برخى از نشئات منافات با فعلى بودن آن باعتبار وجود عقلى و روحى ندارد.

وجود خلیفه، وجود جمعى الهى است و باعتبار مظهریت نسبت به جمیع اسماء و صفات حق متصرف در جمیع عوالم است. حقیقت این معنى که انسان کامل ختمى نظیر عقل اول محیط بجمیع مراتب وجودى است، (بلکه عقل اول حسنه‌یى از حسنات اوست و اشیاء تعینات تعقلات او هستند)، از براى کسى که حقیقت فعالیه و وحدت وجود در جمیع مراتب شهود ظاهر و حاصل شده باشد و به حقیقت این معنى که علم حق تعالى و همچنین معلومات او عین ذات او هستند رسیده باشد و بداند که حق باعتبار اصل وجود عین حقایق است و جمیع اشیاء تعینات تعقلات او مى‌باشند، و باین معناى دقیق که حقایق در احدیت وجود عین حقند و امتیاز حق با مراتب وجودى به تعین و عدم تعین است و وجود مطلقا از صقع ربوبیست رسیده باشد، سرّ این معنى آشکار مى‌شود.

حقایق و مراتب وجودى باعتبار احدیت وجود، عین وجودند و فرق آنها باطلاق و تقیید و تعین و عدم تعین است و مقام احدیت مقام استهلاک حقایق است و وجود مطلقا از صقع ربوبیست. آنچه ارتباط با اشیاء دارد و از لوازم امکان، ماهیت امکانیه است که وهم صرف و خیال محض است و ماهیات باعتبار تحصل ذهنى و علمى «نه باعتبار مفهوم»، وجود خاص علمى و ظهور ظلى و تبعى مى‌باشند. حقیقت هر موجودى عبارت است از نحوه تعین او در علم حق و حقایق و مراتب خارجى تعینات همان ظهور علمى حقند و حقایق ظاهر و حقیقت علمیه هر حقیقت، باطن اوست و هر ظاهرى باعتبار وجود با مظهر خود متحد است و تغایر باعتبار مفهوم و عقل است.

مسئله دیگر آنکه علم بهر حقیقتى ناشى از اتحاد با آن حقیقت است، و اتحاد هر چه تمام‌تر باشد علم تام‌تر خواهد بود. اتحاد اساسى علم و اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول در مقام واحدیت و مرتبه اتحاد صفات و اسماء و اعیان است بعین وجود حق علم هر عالمى مفاض از آن مقام است؛ چون حقیقت هر شى‌ء عبارت از نحوه تعین آن در علم حق است و علم بهر شى‌ء آن‌طورى که مشهور گفته‌اند حاصل نمى‌شود، یعنى حصول علم باشیاء بانتزاع صور علمى و تقشیر معانى از ظواهر نمى‌باشد، بلکه علم عبارت است از ارتحال عالم از عالم محسوس بعالم خیال و از عالم خیال بعالم عقل و این ارتحال و انتقال همان اتحاد با مراتب مذکوره است و علم حاصل نمى‌شود مگر نفس بتحوّل جوهرى کامل‌تر گردد و صورت علمیه امرى عارض و متأخر الوجود از جوهر نفس نمى‌باشند، بلکه نفس بتحول جوهرى کامل مى‌گردد و حدّ کمال آن خلاقیّت نسبت بصور علمى است.

بنا بر این، علم هر عالمى ناشى از عالم علم حق است و صور علمى تعینات آن اصلند و هر فرعى با اصل خود متحد است، ولى اتحاد داراى مراتبى است بحسب شدت و ضعف. کاملترین علم همان اتصال به احدیت و فناء در مقام او ادنى است بعد از این مرتبه مرتبه واحدیت است. برخى از سلّاک، انتهاى سیر آنها فناء در مقام قاب قوسین است و جمیع حقایق را در آن مقام شهود مى‌نمایند. برخى نهایت سیر آنها تا مقام عقل اول یا سایر عقول طولى و عرضى است. در جمیع مراتب، اتحاد عالم و معلوم ثابت است. حقیقت حق در مقام احدیت عین جمیع حقایق است و همچنین در سایر مقامات با مراتب متحد است. اتحاد حق با حقایق، گاهى بنحو وحدت در کثرت و گاهى بنحو کثرت در وحدتست.

انسان در مقام علم باشیاء در مرحله اول بصور و اشباح علم پیدا مى‌نماید، ناچار نفس متصل بعالم مثال مطلق و برزخ منفصل مى‌شود و متحد با صورت معلوم در عالم مثال مى‌گردد و در مقام علم بمعانى، متحد با صور موجود در عقل مى‌گردد. و برخى که نهایت سیر آنها تا مقام واحدیت است، مثل انسان کامل اتحاد با جمیع مراتب عقول و وجود پیدا مى‌نمایند. در قوس صعود، علم او مفاض از غیر بود و نتیجه این افاضه انفعال عالم و اتحاد او با صور مفاض از غیب است و ملاک حصول علم اتحاد است و هر صورتى که افاضه شود متصل است به حقیقت و اصلى که این صورت تعین و فرع آن مى‌باشد. اصل هر صورت و تعین گاهى وجود مثالى است و گاهى مفیض صورت عقل است و در مرتبه‌یى مفیض صورت حق است باعتبار واحدیت و گاهى حق صور را از احدیت افاضه مى‌نماید، این خود مربوط بحال سلاک است.

انسان کامل که اصل تعین او از مقام احدیت است بمراتب واحدیت و عوالم عقول طولى و عرضى و عوالم و مراتب عالم مثال و عالم اجسام مادیه احاطه دارد و در هر مرتبه‌یى به اعتبارى عین آن مرتبه است و به اعتبارى غیر آن مرتبه مى‌باشد. در مراتب صعودى علم او انفعالى و در مقام احاطه بحقایق و تجلى در اعیان علم او فعلى است. سیر انسان تا مقام واحدیت همان فناء در توحید است و نیل بمقام احدیت عین بقاء بحق است. در مباحث بعدى بطور مبسوط این بحث را بیان خواهیم نمود و قسمتى از آن را در مباحث قبل بیان نمودیم.



منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص474-480