الفقرة الرابعة :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
تنبیه
لا بدّ أن تعلم: أنّ کلّ ما له وجود فی العالم الحسّی، له وجود1 فی العالم المثالیّ دون العکس، لذلک قال أرباب الشهود: إنّ العالم الحسّی بالنسبة إلى العالم المثالیّ، کحلقة ملقاة فی بیداء لا نهایة لها.
أمّا إذا أراد الحقّ تعالى ظهور ما لا صورة لنوعه فی هذا العالم2 فی الصورة الحسّیة - کالعقول المجرّدة و غیرها3 - فیتشکّل بأشکال المحسوسات؛ بالمناسبات التی بینها و بینهم4، و على قدر استعداد ماله5 التشکّل، کظهور جبرئیل علیه السّلام بصورة دحیة الکلبیّ، و بصور اخر، کما نقل عن عمر من حدیث السؤال عن الإیمان
و الإسلام و الإحسان.
و کذلک باقی الملائکة السماویّة و العنصریّة و الجنّ أیضا، و إن کان لها أجسام ناریّة، کما قال اللّه تعالى فیهم: وَ خَلَقَ اَلْجَانَّ مِنْ مٰارِجٍ مِنْ نٰارٍ6.
و النفوس7 الإنسانیّة الکاملة، أیضا یتشکّلون8 بأشکال غیر أشکالهم المحسوسة و هم فی دار الدنیا9؛ لقوّة إنسلاخهم من أبدانهم، و بعد10 انتقالهم أیضا11 إلى الآخرة؛ لازدیاد تلک القوّة بارتفاع المانع البدنیّ، و لهم12 الدخول فی العوالم الملکوتیّة کلّها، کدخول الملائکة فی هذا العالم، و تشکّلهم بأشکال أهله، و لهم أن یظهروا فی خیالات13 المکاشفین، کما تظهر الملائکة و الجنّ، و هؤلاء14 هم المسمّون ب «البدلاء»15.
و قد یفرّق بینهم و بین الملائکة أصحاب الأذواق بموازینهم الخاصّة بهم، و قد یلهمهم الحقّ سبحانه ما یحصل به العلم بهم16، و قد یحصل بإخبارهم عن أنفسهم، و إذا ظهروا عند غیر المکاشف من الصالحین و العابدین، لا تمکّن له أن یفرّق بینهم إلاّ بقرائن یحصل منها الظنّ فقط، مثل الإخبار عن المغیبات، و الاطّلاع بالضمائر، و الإنباء عن الخواطر قبل وقوعها فی القلب، و اللّه أعلم.
1 - لأنّ الحسّ تنزّل المثال و لا عکس.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص124-125.
تنبیه
لا بدّ و ان یعلم ان کلما له وجود فی العالم الحسى، هو موجود فی العالم المثالى دون العکس. لذلک قال ارباب الشهود: ان العالم الحسى بالنسبة الى عالم المثالى کحلقة ملقاة فی بیداء لا نهایة لها. و اما اذا اراد الحق ظهور ما لا صورة لنوعه فی هذا العالم فی الصورة الحسیة کالعقول المجردة و غیرها، یتشکل باشکال المحسوسات بالمناسبات التى بینها و بینهم و على قدر استعداد ما له التشکل، کظهور جبرئیل بصورة دحیة الکلبى و بصور اخر کما نقل عن عمر من حدیث السؤال عن الایمان و الاسلام و الاحسان1، و کذلک باقى الملائکة السماویة و العنصریة و الجن ایضا، و ان کان لها اجسام ناریة، کما قال اللّه تعالى فیهم.: «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ».
و النفوس الکاملة الانسانیة ایضا تتشکّلون باشکال غیر اشکالهم المحسوسة، و هم فی دار الدنیا لشدّة انسلاخهم من ابدانهم و بعد انتقالهم ایضا الى الآخرة، لازدیاد تلک القوة بارتفاع المانع البدنى، و لهم الدخول فی العوالم الملکوتیة کلها، کدخول الملائکة فی هذا العالم، و تشکّلهم باشکال اهله، و لهم ان یظهروا فی خیالات المکاشفین، کما تظهر الملائکة و الجن، و هؤلاء، هم المسمّون بالبدلاء. و قد یفرق بینهم و بین الملائکة اصحاب الاذواق بموازینهم الخاصة بهم، و قد یلهمهم الحق سبحانه ما یحصل به العلم بهم، و قد یحصل باخبارهم عن انفسهم، و اذا ظهروا عند غیر المکاشف من الصالحین و العابدین، لا تمکن له ان یفرق بینهم الّا بقرائن یحصل منها الظن فقط، مثل الاخبار عن المغیبات و الاطلاع بالضمائر و الانباء عن الخواطر قبل وقوعها فی القلب. و اللّه اعلم.
نظر بهآنکه عالم مثال واسطه بین عالم عقول مجرده، یعنى ارواح عالیه و عالم جسمانى مادى است، و علت مفیض وجود معلول باید آنچه را که معلول واحد است خود بنحو اعلى و اتم واجد باشد، خصوصا اگر علت از ماده مجرد باشد و معلول مادى و جسمانى و موجود جسمانى از حیث وجود ضعیفترین وجود است و موجود مجرد وجودى سعى و کلى و واسع و علیم مىباشد، لذا اهل معرفت گفتهاند: آنچه که موجود در عالم حس و ماده است، در عالم برزخ نزولى بنحو اتم و اعلى موجود است با امرى زائد، ولى حقایق موجود در عالم مثال بنحو اتم در عالم ماده نیست، بلکه عالم ماده صورت نازله و تعین عالم برزخ است، لذا عالم ماده را در باب تحقیق تشبیه به حلقهیى کوچک کردهاند که در بیابان نامتناهى افتاده باشد و لیکن اگر قدرت و مشیت حق تعلق بگیرد باظهار حقیقتى که نوع آن در این عالم وجود ندارد، مثل عقول مجرده و حقایق غیبیه، عقل مجرد تام متشکل باشکال محسوسات مىشود، ولى شرط این ظهور مناسباتى است که بین حقایق غیبى و صورت حسى که بهآن متشکل مىشوند باید موجود باشد، مثل ظهور جبرئیل بصورت دحیه کلبى، یا به صورتهاى دیگر مثل اینکه از خلیفه دوم در حدیث سؤال جبرئیل و رسول اللّه از ایمان و احسان و اسلام نقل شده است و همچنین سایر ملائکه سماوى و عنصرى و اجنّه نیز ظهوراتى بنحو تشکّل در عالم اجسام دارند، نفوس کامله انسانیه نیز متشکل بصور برزخى یعنى صور غیر اشکال محسوسه آنها مىشوند.
علت تشکل افراد انسانى بصور غیر اشکال محسوسه، قوت نفس و تمامیت جوهر ذات آنهاست، و آنها بواسطه شدت انسلاخ و تجرد از ابدان خود که «وهم فی جلباب» من ابدانهم قد نضّوها و رفضوها و تجردوا عنها الى عالم القدس». و حقایق مادى و مواتع جسمانى قهرا مطیع حقایق روحانى است و نفس بعد از سیر استکمالى و اتحاد با عقول طولى در تجلى و ظهور در حقایق، حکم عقول را پیدا مىنماید و از عقول لاحقه مىشود بواسطه رفع موانع مادى باشکال مختلف مجسم مىشوند و در عوالم ملکوتى سیر مىنمایند، همانطورىکه ملائکه باین عالم ظهور مىنمایند و بصورت اهل این عالم در مىآیند. مجردین از جلباب بشریت، چهبسا در خیالات اهل کشف ظاهر شوند و کما اینکه ملائکه و جن ظهور در عالم جسمانى مىنمایند.
این اشخاص که صاحبان نفوس قویهاند، بعد از خلع جلباب بدن در خیالات اهل کشف ظاهر مىشوند، و گاهى مبدا کشف اهل شهود مىشوند. در لسان اهل عرفان با بدال یا بدلاء نامیده شدهاند. فرق بین این اشخاص و ملائکه نزد اصحاب اذواق و مکاشفه، مبتنى بر موازین مخصوصى است که اختصاص باهل ذوق دارد، و گاهى حق تعالى اهل عرفان را در شناسائى ابدال2 ملهم مىنماید و از الهام غیبى بدلا را مىشناسند. و گاهى ابدال خود را با اهل مکاشفه و یا غیر اهل مکاشفه مىشناسانند، ولى بدون این جهت اگر ابدال ظاهر بر غیر ارباب کشف از صلحا و اهل ایمان شوند، فرق بین ابدال و ملائکه امکان ندارد مگر به قرائنى که مفید ظن باشد، مثل اخبار از حقایق غیبى و اطلاع به ضمایر و خبر دادن از خواطر قلبى قبل از وقوع آنها در قلب یعنى از حقایقى که هنوز از عالم غیب مفاض بر قلوب اهل ایمان افاضه نشده است خبر مىدهند.
شیخ عبد الرزاق استاد مصنف در معارف یقینى در اصطلاحات صوفیه گفته است: «البدلاء هم سبعة رجال یسافر احدهم من موضع و ترک فیه جسدا على صورته بحیث لا یعرف احدا انه فقد، و ذلک معنى البدل لا غیر وهم على قلب ابراهیم علیه السلام».
*** بدن بر دو قسم است: بدن مادى و بدن مثالى و برزخى. بدن مادّى مخلوق از امشاج و بسائطى است که حق تعالى به مقتضاى مقام خالقیت ایجاد نموده است و به مقتضاى مقام بارئیت بسائط را صورت ترکیب داده است و بصورت منویت به مقتضاى اسم مصور در آورده است: «و کسونا العظام لحما» و در کتاب آسمانى است، «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ».
بدن مثالى مخلوق است از حرکت دورى بدن مادى، و مثالى، برزخى علت اعدادى است نسبت بروحى که از منشآت است. عالم برزخ و ملک هر دو از عالم حس و محسوسند و نسبت بین آنها نسبت ظهور و بطون است. آنچه که مدرک بحس مقید به ماده است، عالم ملک است آنچه که بحس مطلق ادراک مىشود از عالم برزخ است و آنچه که ببصر ادراک شود از این عالم است و آنچه که به باصره و مقام اطلاق ادراک شود از سنخ صورت برزخیه است. این عالم مملو از هباء و اثیر است و این همان هیولاى مجسم بصور جسمیه ملازم صورت نوعیه عرشیه است. بنا بر این، ملائکه ساجد و شیاطین و جنت و ارواح صاعده جمیعا در این فضوه موجودند، لذا انسان دوستان و آشنایان پدر و برادر خود را در حالت رؤیا و خواب در برزخ مىبیند و همچنین الوان و سطوح و اشکال و همچنین مسموعات و مشمومات از اصوات حسنه و روایح طیبه را ادراک مىنماید، و گاهى قرائنى در رؤیت و منامات موجود است که انسان قطع بادراک واقعى صور موجود در منام پیدا مىنماید.
روح نسبت ببدن برزخى قدرت و سیطره تام دارد و تصرفاتى در بدن برزخى دارد، از قبیل تخلخل و تکاثف که ببصر مطلق رؤیت نمىشود. «در صورت تخلخل» و گاهى ببصر مقید دیده مىشود «در مقام تکاثف». خلاصه کلام، نفس و روح تأثیراتى در بدن مادى و برزخى باعتبار سیطره بر بدن دارد. بدن برزخى از سنخ اثیر، و بدن دنیایى از سنخ ماده و استبدال و تحلیل است، غایت الامر تأثیر روح در بدن دنیایى قهرى و طبیعى، و در برزخ و مثال ارادى است لذا در تشکلات و ظهورات و مقادیر و الوان تابع اراده روح است.
تصرفات برزخى ناشى از اقتدار روح است، و ماده برزخى هم چون بصرف تجلى روح و ظهور و تعین نفس قائم است و احتیاج بجهات اعدادى از قبیل حرکات و استحالات و تدرجات ندارد و قابل محض است و تابع مشیت و اقتدار ارواح است.
انحاء تصرفات برزخى خلع و لبس صور است باعتبار ملکات، مثل مسوخات و قبض و بسط باعتبار تشکّل و تخلخل و تکاثف باعتبار جسم، استمداد و استزاده بحسب ماده، و ظهور و خفاء بحسب شخص، و اماته و احیاء باعتبار اشیاء، مثل تصرف آصف بن برخیا نسبت بعرش بلقیس: «انا آتیک به قبل ان یرتدّ الیک طرفک». این از قبیل احیاء و اماته است، و شاید از اقسام تصرفات «ولویه» در جسم تعلیمى است و از آن تعبیر بطىّ الأرض شده است. تصرفات حشمت اللّه سلیمان پیغمبر «ع» ناشى از کمال ولایت اوست که مقتضى کمال عبودیت است، نه تظاهر به ربوبیت، مگر از براى اظهار حق و ابطال باطل.
ظهور ارواح مجرده، «کسانى که متجرد از جلباب بشریت شدهاند و احاطه بعوالم مادى دارند و مستکمل به حکمیت علمیه و عملیه شدهاند»، و ملائکه در عالم ملک و شهادت با بدان مثالى است نه ابدان ملکى و مادى. طریقه تحقق این اظهار و ظهور در عالم، همان اقتدار روح است بر تکاثف بدن و استمداد و استزاده از هوا و اثیر روح، در این مقام اقتدار دارد بر اظهار خود بر اهل عالم شهادت بهنحوى که مردم آنها را مىبینند با آنکه تقید بعالم ملک و ماده دارند.
از این قبیل است ظهور حضرت قطب العارفین مولى الموالى بظهور برزخى در موقعى که حضرت امام حسن و امام حسین جنازه آن حضرت را تشییع مىنمودند، و همچنین از همین قبیل است موضوع ظهور حضرت باقر بظهور برزخى در حضور امام جعفر بن محمد الصادق «ع».
گاهى مشیت تعلق مىگیرد باظهار دست و کتابت بر جدار، مثل اینکه ظلمه امام حسین علیه السلام دستى را دیدند که بر دیوار این شعر را نوشت:
أ ترجو امة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
و از همین قبیل است قرائت حضرت سید الأبرار و الأحرار حسین بن على علیه السلام، آیت کهف را در حالتى که سرش از بدن جدا بود: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً». و قرء علیه السلام ایضا هذه الآیة:
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ».
خلاصه کلام آنکه ارواح بصور برزخى در عالم ملک و ماده بتکاثف و استمداد و استزاده ظاهر مىشوند بهنحوى که اهل دنیا آنها را با آنکه اهل عالم شهادتند، با حواس مقیده رؤیت مىنمایند.
از همین قبیل است تمثل جبرئیل بصورت دحیه کلبى و تمثل و ظهور او به مریم علیها السلام، و ظهور و تمثّل او از براى تخریب شهر لوط.
این مطلب هم باید معلوم باشد که تمثل ارواح و ملائکه بصور برزخى غیر از تنزل آنهاست، چون تنزل ارواح تمثل نیست، بلکه ظهور آنها است در عوالم وجودى مثل تنزل ملائکه: «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها» در لیلة القدر و یا تنزل جبرئیل بر قلب پاک پیغمبر: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ».
این امر نسبت بارواح قویه است، و اما ارواح نازله از اشقیا و مردودین بواسطه مشیت و اراده ارواح کمّل است، مثل اینکه از ائمه علیهم السلام، وارد شده است که حضرت مهدى موعود «روحى فداه»، ارواح اشقیاء و غاصبان حق اهل بیت علیهم السلام، را زنده مىنماید و همه مردم بچشم آنها را مىبینند، و این ظهور نیز ظهور برزخى است ولى ظهور آن ناشى از اظهار ولایت کلیه مهدویه علیه السلام است3.
و الحاصل ان فی رجعة الارواح لا بد من ظهورها فی الملک على اهل الملک، و ذلک اما بالدبابة للارواح المقتدرة او بالوزع و التقیید و الحبس، اما لضعفهم و عدم تعلق مشیتهم او لشقائهم فانّهم یقیدون بمشیة اللّه.
هذه خلاصة ما یمکن ان یقال فی شرح کلمات المصنف «قده» فی هذا المقام.
1 - این حدیث را مسلم در صحیح باین طریق ذکر کرده است و عرفاى اسلام در اطراف آن تحقیقاتى نفیس نمودهاند محمد بن على بن الحسین الباسانى قال اخبرنا محمد بن اسحاق القرشى قال اخبرنا عثمان بن سعید الدارانى قال اخبرنا سلیمان بن حرب عن حماد بن زید عن مطر الوراق عن أبى بریدة عن یحیى بن یعمر عن عبد اللّه بن عمر عن عمر بن الخطاب فی حدیث سؤال جبرئیل رسول اللّه «ص» قال: ما الاحسان قال ان تعبد اللّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک. رجوع شود بمنازل السائرین خواجه عبد اللّه شرح محقق کاشانى «چاپ سنگى طهران 1315 ه ق ص 12» وجه استشهاد در اینجا مراتب ایمان و اسلام و احسان نیست مراد کیفیت تجسم جبرئیل از براى تکلم با حضرت رسول «ص» است ما در بیان معناى احسان این حدیث را بیان خواهیم نمود و در شرح بر نصوص و حواشى بر منازل السائرین نیز مفصل بیان کردهایم این حدیث از حیث مدلول عین حدیثى است که از زید بن حارثه یا حارثه کلبى نقل شده است این مضمون از اهل عصمت در موارد متعدد بما رسیده است.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص506-513