عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الأولی :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

اعلم: أنّ الکشف لغة رفع الحجاب، یقال: «کشفت المرأة وجهها» أی رفعت نقابها، و اصطلاحا هو الاطلاع على ما وراء الحجاب من المعانی1 الغیبیّة و الامور الحقیقیّة2 وجودا3 أو شهودا4.

و هو معنویّ‌5 و صوریّ‌، و أعنی بالصوریّ‌: ما یحصل فی عالم المثال من طریق الحواسّ الخمس6.

و ذلک إمّا أن یکون على طریق المشاهدة7، کرؤیة8 المکاشف صور الأرواح9المتجسّدة و الأنوار الروحانیّة10. و إمّا أن یکون على طریق السماع، کسماع النبیّ صلّى اللّه علیه و آله 

الوحی النازل علیه؛ کلاما منظوما11، أو مثل صلصلة12 الجرس، و دویّ النحل کما جاء فی الحدیث الصحیح13، فإنّه علیه السّلام کان یسمع ذلک، و یفهم المراد منه.

أو على سبیل الاستنشاق14 و هو التنسّم15 بالنفحات الإلهیّة، و التنشّق للفوحات الربوبیّة قال علیه السّلام: «إنّ للّه فی أیّام دهرکم نفحات، ألا فتعرّضوا لها»16 و قال: «إنّی لأجد نفس الرحمن من قبل الیمن»17. أو على سبیل الملامسة، و هی بالاتصال بین النورین، أو بین الجسدین المثالیّین، کما نقله عبد الرحمان بن عوف - رضى اللّه عنه -18، قال، قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: «رأیت ربّی تبارک و تعالى فی أحسن صورة.

فقال: فیما یختصم الملأ19 الأعلى یا محمّد؟

قلت: أنت أعلم أی ربّی مرّتین.

قال: فوضع اللّه کفّه20 بین کتفیّ‌، فوجدت بردها21 بین ثدییّ‌، فعلمت ما فی 

السماوات و ما فی الأرض»22.

ثمّ تلا هذه الآیة: وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ‌23.

أو على طریق الذوق، کمن یشاهد أنواعا من الأطعمة24، فإذا ذاق منها25 و أکل اطلع على معان غیبیّة، قال النبی صلّى اللّه علیه و آله: «رأیت أنّی أشرب اللّبن، حتّى خرج الریّ من أظفاری، فأعطیت فضلی26 عمر، فأوّلت ذلک بالعلم»27.

و هذه الأنواع28 قد یجتمع بعضها مع بعض، و قد ینفرد، و کلّها تجلّیات أسمائیّة؛ إذ الشهود من تجلّیات الاسم البصیر، و السماع من الاسم السمیع، و کذلک البواقی، إذ لکلّ منها اسم یربّه، و کلّها من سوادن29 الاسم العلیم، و إن کان کلّ منها من امّهات الأسماء.



1 - أی من الأسماء و الصفات.
2 - الموجودة خارجا. أی صیرورة المکاشف متّصفا بحقیقة المکشوف.
3 - أی وجدانا لها بحیث لا یصیر المکاشف متحقّقا بحقیقة المکشوف، و هذا مقام حق الیقین.
4 - أی و رؤیة، و هذا مقام عین الیقین.
5 - أی عقلیّ‌.
6 - الباطنة.
7 - و هو الاطّلاع الشهودی.
8 - أی ببصره.
9 - أی أرواح الأناسیّ‌.
10 - أی العقول.
11 - أی مرتّبا.
12 - أی صوت الجرس
13 - بحار الأنوار ج 18 ص 260-261.
14 - أی الاستشمام.
15 - بوئیدن.
16 - بحار الأنوار ج 77 ص 166 ح 2.
17 - إحیاء العلوم ج 3 ص 153.
آنکه یابد بوى رحمن از یمن چون نیابد بوى باطل را ز من 
مصطفى چون بوى برد از راه دور چون نیابد از دهان ما بخور مثنوى معنوى دفتر سوم ص 196
18 - خ ل: عایش.
19 - فی حقّ آدم علیه السّلام.
20 - لعلّ موضع الکفّ فی هذا المقام هو الإشارة إلى اختصام الملإ الأعلى أنّما هو فیه؛ إذ الملأ الأعلى منهم جمالی و منهم جلالی، و أمّا الجمالیّون فهم الموکّلون القائمون بالأمر التشبیهی، و أمّا الجلالیّون فهم الموکّلون القائمون بالأمر التنزیهی، فوضع بین الکتفین هو الإشارة إلى کون الکمال فی باب المعرفة و تمامها هو القیام بالأمر بین الأمرین، بأن یحقّق و یحصّل التنزیه فی عین التشبیه و التشبیه فی عین التنزیه، کما هو مقتضى المشرب الجامع، أعنی مشرب جامع الجوامع کما قال صلّى اللّه علیه و آله: «أوتیت جوامع الکلم» بحار الأنوار ج 8 ص 38 ح 17 نوری نوّر الله ضریحه.
21 - البرد کنایة عن السکون و الطمأنینة و مقام «یطمئن قلبی» کما یعبر بالحدّ عن القلق و الاضطراب
22 - بحار الأنوار ج 18 ص 373 ح 79 مع اختلاف یسیر.
23 - الأنعام (6):75.
24 - المثالیّة.
25 - أی من الأطعمة المثالیّة.
26 - فضول العلم أوهام و مغالطات.
27 - جامع الأسرار ص 464.
28 -  أی المکاشفات الصوریّة.
29 - أی خوادم.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص127-129.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

اعلم ان الکشف لغة رفع الحجاب. یقال: کشفت المرأة وجهها. اى رفعت نقابها. و اصطلاحا هو الاطلاع على ما وراء الحجاب من المعانى الغیبیّة و الامور الحقیقیّة وجودا او شهودا، و هو معنوى و صورى، و اعنى بالصورى ما یحصل فی عالم المثال من طریق الحواس الخمس، و ذلک اما ان یکون على طریق المشاهدة کرؤیة المکاشف صور الارواح المجندة «المتجسدة- خ- ل» و الانوار الروحانیة، و اما ان یکون على طریق السماع، کسماع النبى «صلى اللّه علیه و آله» الوحى النازل علیه، کلاما منظوما، او مثل صلصلة الجرس و دوى النحل، کما جاء فی الحدیث، فانه «ع» کان یسمع ذلک و یفهم المراد منه، او على سبیل الاستنشاق، و هو التنسم بالنفحات الالهیة و التنشق لفوحات الربوبیة قال «ع»: ان للّه فی ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا لها.» و قال: «انى لأجد نفس الرحمن من قبل الیمن» او على سبیل الملامسة و هی بالاتصال بین النورین او بین الجسد من المثالیّین کما نقله عبد الرحمن بن عوف: قال، قال رسول اللّه رسول اللّه «ص»: «رایت ربى تبارک و تعالى فی احسن صورة، فقال: فیما یختصم الملا الاعلى یا محمد. قلت انت اعلم اى ربى مرّتین قال: فوضع اللّه کفه بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیی، فعلمت ما فی السماوات و ما فی الارض» ثم تلا هذه الآیة: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ». او على طریق الذوق کمن یشاهد انواعا من الاطعمة، فاذا ذاق منها و اکل، اطلع على معان غیبیة. قال النبى «ص»: «رایت‌ انى اشرب اللبن حتى خرج الرى من اظفارى فاعطیت فضلى عمر فاولت ذلک بالعلم»1 

و هذه الانواع قد یجتمع بعضها مع بعض و قد ینفرد و کلها تجلیات اسمائیة، اذ الشهود من تجلّیات الاسم البصیر و السماع من الاسم السمیع، و کذلک البواقى، اذ لکل منها اسم یربه، و کلها من سوادن الاسم العلیم، و ان کان کل منها من امهات الاسماء.


کشف، بحسب لغت رفع حجاب است، چون مراتب وجودى از حق اول تا

عالم ماده بین حق و مخلوق حجابند، النهایه حقایق مجرده و عقول مقدسه بل که اسماء الهیّه حجب نورانى، و حقایق مادى حجب ظلمانى بین سالک و حقند.

سالک که از عالم طبع شروع بسیر الى اللّه مى‌نماید، بعد از کشف حجب، اول حقیقتى که از براى او مکشوف مى‌شود، حقایق موجود در عالم برزخ و خیال مطلق و منفصل است، و بعد از عبور از مراتب برزخى، بعالم معنى و عقول مجرده و ارواح طاهره مى‌رسد و حقایق را در این مشهد با عین قلب شهود مى‌نماید و عالم ارواح و حقایق موجود در آن عالم بر او مکشوف مى‌گردد، بعد از سیر از عالم عقول، بعالم اسماء و صفات متصل مى‌شود. به اعتبارى اسماء و صفات و تعینات اسماء و صفات، نیز حجاب بین حق و خلق است. شهود واقعى و کشف حقیقى حاصل نمى‌شود مگر بمحو وجود مجازى و انغمار در وجود حقیقى حق و شهود وجود صرف. آنچه که غیر حق است در نظر سالک واصل، اوهام و اباطیل بشمار مى‌رود و معلوم و مشهود حقیقى حقست، و سالک آنچه را که غیر از اوست بحکم کلام معجز نظام حضرت ولایت‌مدار «على بن ابى طالب» که: «الحقیقة صحو المعلوم و محو الموهوم»، از موهومات مى‌بینند.

محقق را که وحدت در شهود است‌ نخستین نظره بر نور وجود است.


این مقدمه را براى آن ذکر کردیم که فهمیده شود کشف و شهود حقایق‌ موجود در عالم مثال، که عالم جسم و تقدر و صورت است، کشف صورى است و انکشاف حقایق بعد از عالم برزخ و مراتب خیال مطلق و منفصل، کشف معنوى است، و کشف صورى، صراط و راه مستقیم به نیل کشف معنوى است و عالم برزخ نسبت بعالم طبع و ماده، عالم غیب است و نسبت بعالم معنى و ارواح عالم شهادت بشمار مى‌رود، کما اینکه عالم ارواح نسبت بعالم اسماء و صفات عالم شهادت و خلق است و همه مراتب متعینه نسبت بغیب و حقیقت ذات، عالم شهادت و تعین است و حق همیشه در ملابس تعینات مشهود مى‌شود، مگر از براى کسى بدون اشاره، سبحات جلال را کشف نماید و ذات را منزه از تعدد اسمائى شهود نماید و بحکم کلام امیر المؤمنین: «صحو المعلوم مع محو الموهوم»، جمیع رسوم را در احدیت ذات و وجود فانى به بیند و به مقتضاى: «جذب الاحدیة لصفة التوحید» و بموجب: «الحقیقة نور یشرق من صبح الازل فیلوح على هیاکل التوحید آثاره»، معنى فرق در عین جمع واحدیت، فرق و جمع را شهود نماید بشهود حقیقى و واقعى.

کشف صورى در عالم مثال مطلق، از طریق حواس خمس حاصل مى‌شود، چون حواس پنج‌گانه در باطن نفس باعتبار وجود برزخى و مثالى موجود است، و حواس مادى از روزنه‌هاى حواس موجود در خیالند و همچنین حواس موجود در وجود مثالى در عالم عقل بوجود واحد جمعى تحقق دارند. نفس در باطن وجود و مقام تجرد تام خود بسمع عقلى، مى‌شنود و ببصر عقلى مى‌بیند و بذوق عقلى مى‌چشد، و هکذا نسبت به سایر حواس. کشف صورى حاصل در عالم برزخ و اجسام و اشباح مثالیه، یا از راه مشاهده و رؤیت است، مثل آنکه مشاهد صورتهاى ارواح متجسد و متجند را در عالم برزخ و صورت رؤیت نماید. صور ارواح در این عالم تعین وجود حقایق موجود در عالم ارواحند، و یا شهود از طریق گوش و حس شنوائى است، مثل اینکه حضرت رسول «ص» وحى را بصورت کلام منظوم استماع مى‌نمود و یا اصواتى را از قبیل صداى زنگ شتر و نغمات زنبور عسل استماع مى‌فرمود و بواسطه جهاتى مقصود و مراد از نزول وحى را به فراست در مى‌یافت. حصول کشف یا از طریق حس شامه و استنشاق است که‌ از آن به تنسم به نفحات الهى تعبیر شده است و رسول اللّه به‌آن در حدیث معروف اشاره نموده است: «ان لله فی ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا لها».2  و در حق‌ اویس قرنى که از بزرگترین صحابه حضرت امیر مؤمنان است فرموده‌اند: «انى لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن»، در حالتى که اویس در یمن متوطن بود و نفس حق از آن جانب بمشام حضرت ختمى مرتبت مى‌رسید.

یک قسم از کشف صورى از طریق ملامست حاصل مى‌شود و سبب آن اتصال بین دو نور و یا دو جسد مثالى است، مثل اینکه از پیغمبر نقل شده است که‌

حق را به بهترین صورت شهود نموده و دست و کف خود را بین دو کتف پیغمبر گذاشته است به‌نحوى که حضرت رسول سردى آن را درک نموده است و از اتصال دست حق به کتف حضرت رسول ملکوت و باطن عالم سماوات و ارض از براى پیغمبر مکشوف شده است.3  باید توجه داشت که تجلیات حق در عالم مثال و عقول بصورت مناسب آن عالم است.

شهود گاهى از طریق قوه ذائقه حاصل مى‌گردد، مثل اینکه اهل شهود و صاحب کشف انواعى از طعامها را بوجود برزخى مى‌بیند و بعد از خوردن و چشیدن طعم قسمتى از آن اطعمه، بر معانى غیبیه اطلاع پیدا مى‌نماید. از حضرت رسول نقل شده است که در عالم رؤیا شیر میل مى‌نمایند به‌نحوى که از سر انگشتان مبارکشان خارج مى‌شود و آن خواب را بعلم تأویل و تعبیر نموده‌اند.

این اقسام و انواع از مکاشفات نسبت باشخاص تفاوت دارد. در بعضى همه آن اقسام یا بعضى از آن جمع مى‌شود، و در برخى یکى از آنها تحقق پیدا مى‌نماید. تمام این اقسام از کشف، از تجلیات اسمائى بشمار مى‌روند، چون شهود «شهود بچشم» از تجلّیات اسم بصیر و سماع از تجلیات اسم سمیع مى‌باشند و همچنین مکاشفاتى که از طریق سایر قواى پنجگانه حاصل مى‌شود، تابع اسمایى هستند که مربى حقایق مى‌باشند و برگشت همه آنها باسم علیم و هر یک از آنها سدنه اسم علیم مى‌باشند. اگر چه هر یک از آنها از امهات اسمائند و نسبت بحقایق، حیطه و نسبت به برخى از اسماء کلیت دارند.




1 - عامه و خاصه نقل کرده‏اند که حضرت خواجه کائنات در شان على بن ابى طالب« علیه السلام» گفته است:« انا مدینة العلم و علىّ بابها». کلیه محدثین عامه این روایت را نقل کرده‏اند. شکى در صدور این روایت از پیغمبر نیست. قدماى علماى عامه خصوصا معاصران بنى امیه« مثل ابو هریره» کذاب ناصبى پرخور، که بازرگان حدیث لقب دارد و در تمام عمر پول گرفته است و حدیث جعل کرده است، در مقابل فضائلى که از رسول خدا درباره على« ع» نقل شده است براى آنکه خلفا را بى‏سهم نگذارند حدیثى جعل کرده‏اند و یا بصدر و ذیل روایت چیزى افزوده‏اند، در مقابل روایت« انا مدینة العلم و علىّ بابها» الابوبکر و العمر و العثمان جدرانها!» ساخته‏اند. از جمله مجعولات، ذیل همین روایت است که حضرت ختمى زیادتى شیرى را که تناول نمودند بعمر دادند و لبن هم تاویل و تعبیر بعلم شده است. شعبى و ابن حجر و جمعى دیگر از عامه تصریح به مجعولیت این روایت کرده‏اند.
اینکه عمر در مشکلات رجوع بحضرت امیر« ع»، مى‏نموده است، مورد اتفاق علماء و محدثان عامه است. کسى که وارث علم پیغمبر باشد، نباید از جواب مسائل بدیهى« فضلا از حقایق و معارف» عاجز بماند.
اما تفسیر قول حق تعالى:« فیما یختصم الملا الاعلى یا محمد ...» توقف بر ذکر مقدمه‏یى دارد و آن مقدمه بدین شرح است:
هر یک از اسماء الهیه در حضرت واحدیت و عالم اسماء و صفات مقتضى اظهار و ابراز کمالى ذاتى خود مى‏باشند؛ چون هر اسمى مقتضى مظهرى مناسب خود و منشأ صورتى موافق کمال موجود و مستتر در باطن و غیب وجود و عالم خویش مى‏باشد، تا کمال موجود در باطن خویش را ظاهر سازد.
مناسبت تامه بین ظاهر و مظهر، بلکه بین هر علت مفیض و معلول مفاض شرط است.« فعل کل فاعل مثل طبیعته». انکار این معنى موجب خروج از ساهره اقلیم حکمت و معرفت است. کلیه کسانى که در سواد مملکت عقل و اقلیم حکمت و عرفان قدم گذاشته‏اند بر این معنى توافق کرده‏اند. معلول به‏منزله صورت و حکایت ‏کننده کمالات علت خود مى‏باشد، پس هر اسمى طالب اظهار مقتضى ذات خویش است، اگر چه اسم دیگر و یا سایر اسماء حاجب و مانع این ظهور گردند. اسماء جمالى مقتضى ظهور جمال مطلقند که: «خوبرویان آینه خوبى او
عشق ایشان عکس مهروئى او ...»
اسماء جلالیه علت بطون جمال حق در سایه کبریائى و قهر حقند.
حکمت الهى طالب عدل بین اسماء مختلفه است و مقتضى ظهور هر یک از اسماء است، مناسب با عدل الهى است از تجلى و ظهور اسم که حاکم مطلق و حق مطلق سبب عدالت و استواء بین اسماء اسم اعظم فرمانفرماى اسماء مختلفه است، بین اسماء تعدیل برقرار شده است.
« فعدل الامر الالهى و جرت سنة اللّه التى لا تبدیل لها و تم الامر و قضى و امضى و هذا هو الحکم العدل الالهى». این بود معناى اختصام در ملاء اعلى و عالم واحدیت، و اللّه اعلم بحقایق الامور، و اذا بلغ عقلک الى هذا المقام و نلت کنه ما ذکرناه، فاعرف قدرها فانه من الدقائق التى لا یصل کنهها إلّا الاوحدى من ارباب المعرفة.
2 - پیغمبر بلسان ارشاد و تعریف، این کلام را بر اصحاب القاء کرده است. این روایت بعبارات متعدد نازل شده است:« ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات من رحمته ألا فتعرضوا لها».
تعرض انواع مختلف دارد، یک قسم از تعرض عارى از تعمل و کسب است، و قسمى از آن ممزوج با تعمل است، عارى از تعمل، تعرض باستعداد ذاتى غیر مجعول است و ممزوج و مقترن با امرى نمى‏باشد. این اول مرتبه تعرض و اعلاى اقسام آن است. قریب بهمین قسم از تعرض، تعرض بصفاء روحانیت است و سعه دائره و فلک آن دائره عقول طولى و عرضى و ارواح مکرمه است که داراى مراتب و درجات مختلف مى‏باشند، چون عقول و ارواح باعتبار شدت وجودى و قوت ذات اختلاف دارند. اعلى از جمیع عقول عقل اول است، و هکذا سایر عقول باعتبار مرتبه و دنو مرتبه، حال ذاتى غالب بر عقل حال تعرض است« فهذان خالیان عن التعمل».
فرق بین این دو آنست که قسم دوم مکتسب از حصه وجودى است که باستعداد کلى از حق قبول نموده است و ثمره وجودى حاصل از براى روح است و قسم اول ملازم با فقر است، فقر مطلق و فقر مقید.
اهل درجه اولى، کسانى که متعرض حقند به صفت محبت خالص غیر مشوب که علم آنها یا اخبار یکى از آنها دخلى بتعرض ندارد، بلکه علت حب را نمى‏دانند. این تعرضى است که منشأ آن مناسبت اصلى ذاتى است که تعملى در آن وجود ندارد و مطلوب آنها تعین ندارد.
اما فقر مقید یک قسم از آن تعرض به محبت امور معین است.« جمعا او فرادى»، مثل علم بفقر یا شهود آن و قرب به‏آن« فقر». این اول درجات فقر مقید است، مثل همین تعرض است تعرض به محبت نه باعتبار منشائیت حق نسبت به‏آن، بلکه به علت مطالب دیگر، مثل ظفر یافتن باسباب سعادت. این قسم داراى یک اصل واحد است با آنکه جزئیات مفصله‏یى دارد، حکم واحد عبارت است از جلب منفعت و دفع مضار و انواع مرغبات و مرهبات. متعلق آن طلب استکمالى است که متوقف بر تحصیل مطلب یا مطالبى است. قسمى که منشأ آن محبت نیست، تعرض بصور وسائل از قبیل اعمال و توجهات و صور ادعیه و امثال آن. از براى تعرض مرتبه کلیه غیر از آنچه که بیان شد وجود ندارد.
همان‏طورى‏که ذکر شد، اهل درجه اولى متعرض نفحه حقند به صفت محبت خالص مطلق، غیر از حق چیزى را نمى‏خواهند و نمى‏خوانند،« کما هو المشاهد فی الادعیة المأثورة عن اهل بیت العصمة و الطهارة: الهى بک هامت القلوب الوالهة و على معرفتک جمعت العقول المتباینة». جهت بحث تفصیلى این مطلب و بیان اقسام نفحات رجوع شود به کتاب نفحات تألیف صدر الدین قونیوى« چاپ سنگى، طهران 1316 ه ق. ص 3، 4، 5، 6». صدر الدین، مراتب نفحه و فروع آن را در ضمن 51 نفحه که مشتمل بر اصول و فروع مبسوط و کامل است بیان کرده است، و ایضا رجوع شود به مصباح الأنس حمزه فنارى، شرح بر مفتاح قونیوى« چاپ طهران 1322 ه ق. ص 108، 109». و لعمرى ان فیهما ما یشفى العلیل و یروى الغلیل و للّه در مصنفهما و اعلى اللّه قدرهما فی النشأتین العقلیة و المثالیة، استفدت منهما کثیرا و اخذت قسطا وفیرا و الله ولى التوفیق و هو یهدى السبیل.
مولانا جلال الدین رومى، این حدیث« ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الخ» را در جلد اول کتاب مثنوى« چاپ طهران 1271 ه ق. خط میرخانى 53» تشریح کرده است، و الحق خوب از عهده بر آمده است، اگر چه در ذکر بیان پاره‏اى از قسمتها از اسلوب علمى خارج شده است، چون در عرفان علمى و تحقیق مراتب و مقامات باسلوب اهل فن« عرفا» به استوارى محیى الدین و قونوى و کاشانى و اتباع و اتراب آنها نیست، و لیکن در تشریح بعضى از معانى بیداد کرده است، چنان با حرارت و انغمار در جذبه، حقایق را بیان مى‏کند و چنان کروفر در بیان حقایق دارد که عقل در حیرت مى‏ماند:
گفت پیغمبر که نفحتهاى حق‏ اندرین ایام مى‏آرد سبق‏
گوش هش دارید این اوقات را درربائید این چنین نفحات را
نفحه‏یى آمد شما را دید و رفت‏ هر که را مى‏خواست جان بخشید و رفت‏
نفحه‏ى دیگر رسید آگاه باش‏ تا از این هم وانمانى خواجه تاش‏
جان آتش یافت زان آتش‏کشى‏ جان مرده یافت از وى جنبشى‏
بعد از شرح پاره‏اى از رموز حدیث و اسرار کلام نبوى، صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الطاهرین گوید:
کفر هم نسبت بخالق حکمت است‏ چون بما نسبت کنى کفر آفت است‏
ور یکى عیبى بود با صد صفات‏ بر مثال چوب باشد در نبات‏
در ترازو هر دو را یکسان کشند زانکه آن هر دو چو جسم و جان خوشند
پس بزرگان این نگفتند از گزاف‏ جسم پاکان همچو جان افتاد پاک« صاف»
گفتشان و فعلشان و ذکرشان‏ جمله جان مطلق آمد بى‏نشان‏
جان دشمن‏دارشان جسمیست صرف‏ چون زیاد از نزد او اسمى است صرف‏
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد وین نمک اندر شد و کل پاک شد
وان نمک کز وى« محمد» املح است‏ زان حدیث با نمک او افصح است‏
عقل جز وى عشق را منکر بود گرچه بنماید که صاحب سر بود

3 - جمیع مراتب کشف و شهود از براى خاتم انبیاء حاصل شده است، چون نبى خصوصا خاتم انبیاء باید جمیع مراحل وجودى را بکشف شهودى طى نماید تا مقام رجوع بخلق و بیان حقایق یعنى رجوع به کثرت و سیر در اسماء و صفات حق برایش حاصل شود. در مباحث بعدى بیان خواهد شد که انتهاى سیر خاتم انبیاء مقام او ادنى است، و این مرتبه را هیچ یک از اولیاء و انبیاء واجد نیستند. درجات اکملیت« درجات وراء کمال» اختصاص بخاتم انبیاء دارد و فناء در احدیت فقط اختصاص به حقیقت محمدیه« ص» دارد و بنحو وراثت از براى صاحب ارث محمدى« ص» یعنى ائمه طاهرین ثابت است.
اولوالعزم از انبیاء« علیهم السلام»، مظاهر تجلیات اسمایى حقند. حق در مقام تجلى ذاتى قلب سالک را بکلى از علائق تطهیر مى‏کند و قلب جمعى محمدى و وارث او چون مظهر تمام اسماء حقند بتجلى ذاتى، حق را باسم مخصوص و اعتقاد حاصل عبادت نمى‏کنند، بلکه حق را فوق اسماء و صفات و اعیان بوجه اطلاق شهود نموده‏اند و بهمان وجه که اکمل عبادات است آن را مى‏پرستند.
مقام نازل این مرتبه، قرب فرائض و مقام بعد این قرب جمع بین قرب فرائض و نوافل، و بعد از این مرتبه فناء از این دو قرب و بعد جمع بین این دو فناء و فناء از فنائین و فناء از این مرتبه این همان مقام تشکیک و تمحض و مقام استخلاف حق و استهلاک در حق و اصل وجود بحسب عین و بقاء بحق باعتبار حکم است. بعد از این مرتبه، مقام غیب محض است. کیفیت حصول سیر بمقام« او ادنى» آنست که بین اسماء ذاتیه‏یى که مفاتیح غیب وجودند و احکام این اسماء« در تجلى اول» و بین اسماء کلیه اصلیه در تجلى ثانى بعد از ظهور کمالات اشتمالى« عام» و اختصاصى اجتماع و امتزاجى بحکم سرایت محبت اصلیه در این مرتبه« احدیت و واحدیت» حاصل مى‏شود. البته این محبت اصلى سارى در جمیع مظاهر روحانیه و نفسانیه اسماء مى‏باشد. از امتزاج بین این دو اسماء بملاحظه تأثیر ذاتیات در عرضیات و تأثیر اصول در فروع، قلب تقى نقى احدى جمعى محمدى« ص» که صورت عین برزخیة اولى و اصلیه است متولد گردید. حقیقت حق همان‏طورى‏که در مقام احدیت وجود بتجلى اجمالى جمعى« شهود المفصل فی المجمل»، تجلى و ظهور نمود، در این وجود برزخى بین امکان و وجوب تجلى نمود و این حقیقت ظهور همان تجلى است، از این تجلى و صفات ظاهر گردید. پس این حقیقت متجلى در اسماء و صفات حق است و حقیقت محمدیه« ص» جامع اسماء کلیه و جزئیه است.
محبت اصلیه اولیه که عین قابلیت و عین حقیقة الحقائق احمدیه« ص» و برزخیت اولى بین واحدیت و احدیت است، ناچار کعبه توجه و قبله تعلق آن عین مزاج اجمل و قلب اعدل محمدى است، و این قلب مطهر محل کمال جلاء و استجلاء ذاتى احدى است و نور وجود این حقیقت نظیر نور حق ازلى است، لذا اسم« حبیب اللّه» از اخص اسماء اوست. این مقام از براى حقیقت محمدیه« ص» ذاتى و از براى حقیقت ولویه« ع» بنحو وراثت ثابت است، لذا على« ع» در بین اصحاب اختصاص به برادرى آن حضرت را دارد و شاهد بر این، کلامى است که عامه و خاصه از پیغمبر روایت کرده‏اند:
« انا و على من نور واحد». بحکم قول بعدم فصل، این مقام براى ائمه اثناعشر ثابت است و دیگران از آن حظى ندارند، و مقامات انبیاء منبعث از تجلیات جناب ولایت‏مدار على است.


منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص543-550