الفقرة الثانیة :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
اعلم، .
1 -
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص21-23.
و انواع الکشف الصورى امّا ان تتعلق بالحوادث الدنیویة اولا، فان کانت متعلقه بها کمجىء زید من السفر و اعطائه لعمر و الفا من الدنانیر، فتسمى رهبانیة لاطلاعهم على المغیبات الدنیویة بحسب ریاضاتهم و مجاهداتهم و اهل السلوک، لعدم وقوف هممهم العالیة فی الامور الدنیاویة لا یلتفتون الى هذا القسم من الکشف لصرفها فی الامور الاخرویة و احوالها، و یعدونه من قبیل الاستدراج و المکر بالعبد، بل کثیر منهم لا یلتفتون الى القسم الاخروى ایضا1 ، و هم الذین جعلوا غایة مقاصدهم الفناء فی اللّه و البقاء به، و العارف المحقق لعلمه باللّه و مراتبه و ظهوره فی مراتب الدنیا و الآخرة واقف معه ابدا و لا یرى غیره و یرى جمیع ذلک تجلیات الهیة فنزل کلا منها منزلته، فلا یکون ذلک النوع ایضا من الکشف استدراجا فی حقه، لانه حال المبعدین الذین یقنعون من الحق بذلک و یجعلون سبب حصول الجاه و المنصب فی الدنیا و هو منزه من القرب و البعد المنبئین بالغیریة مطلقا.
و ان لم تکن متعلقة بها، بان کانت المکاشفات فی الامور الحقیقة الاخرویة و الحقائق الروحانیة من الارواح العالیة و الملائکة السماویة و الارضیة فهی مطلوبة معتبرة.
و هذه المکاشفات قل ما تقع مجردة عن الاطلاع بالمعانى الغیبیة، بل اکثرها یتضمن المکاشفات المعنویة، فیکون اعل مرتبة و اکثر یقینا لجمعها بین الصورة و المعنى، و له مراتب بارتفاع الحجب کلها او بعضها دون البعض، فان المشاهد للاعیان الثابتة فی الحضرة العلمیة الالهیة اعلى مرتبة من الکل و بعده من یشاهدها فی العقل الاول و غیرها من العقول، ثم من یشاهدها فی اللوح المحفوظ و باقى النفوس المجردة، ثم فی کتاب المحو و الاثبات، ثم فی باقى الارواح العالیة و الکتب الالهیة من العرش و الکرسى و السموات و العناصر و المرکبات، لان کلا من هذه المراتب کتاب الهى مشتمل على ما تحته من الاعیان و الحقائق و اعلى المراتب فی طریق السماع، سماع کلام اللّه من غیر واسطة کسماع نبینا «ص» فی معراجه و فی الاوقات التى اشار الیها بقوله: «لى مع اللّه وقت لا یسعنى ملک مقرب و لا نبى مرسل»، کسماع موسى «ع» کلامه تعالى، ثم سماع کلامه بواسطة جبرئیل «علیه السلام» کسماع القرآن الکریم، ثم سماع کلام العقل و غیره من العقول، ثم سماع النفس الکلیة و الملائکة السماویة و الارضیة على الترتیب المذکور و الباقى على هذا القیاس.
و منبع هذه الانواع من المکاشفات، هو القلب الانسانى بذاته و عقله المنور العملى، المستعمل لحواسه الروحانیة، فان للقلب عینا و سمعا و غیر ذلک من
الحواس، کما اشار الیه سبحانه بقوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ». و فی الاحادیث المشهورة ما یؤید ذلک کثیر، و تلک الحواس الروحانیة اصل هذه الحواس الجسمانیة، فاذا ارتفع الحجاب بینها و بین الخارجیة یتحد الاصل مع الفرع، فیشاهد بهذه الحواس ما یشاهد بها، و الروح یشاهد جمیع ذلک بذاته، لان هذه الحقائق متحدة فی مرتبته، کما مر من ان الحقائق کلها فی العقل الاول متحدة.
و هذه المکاشفات عند ابتداء السلوک اولا یقع فی خیاله المقید، ثم بالتدریج و حصول الملکة ینتقل الى العالم المثالى المطلق فیطلع على ما یختص بالعناصر، ثم السموات فیسرى صاعدا الى ان ینتهى الى اللوح المحفوظ و العقل الاول صورتى ام الکتاب، ثم ینتقل الى حضرة العلم الالهى، فیطلع على الاعیان حیث ما یشاء الحق سبحانه، کما قال: «وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ»، و هذا اعلى ما یمکن لعباد اللّه فی مراتب الشهود، لان فوق هذه المرتبة شهود الذات المفنیة للعباد عند التجلى الّا ان یتجلى من وراء الاستار الاسمائیة و هی عین الاعیان، و الیه اشار الشیخ (رض) فی الفص الشیثی: «فلا تطمع و لا تتعب نفسک فانها الغایة التى ما فوقها غایة».
و اما الکشف المعنوى المجرد من صور الحقائق، الحاصل من تجلیات الاسم العلیم، و هو ظهور المعانى الغیبیة و الحقائق العینیة، فله ایضا مراتب: اولها ظهور المعانى فی القوة المفکرة من غیر استعمال المقدمات و ترکیب القیاسات، بل بان ینتقل الذهن من المطالب و الى مبادیها و یسمى بالحدس؛ ثم فی القوة العاقلة المستعملة للمفکرة و هی قوة روحانیة غیر حالة فی الجسم و یسمى بالنور القدسى، و الحدس من لوامع انواره و ذلک لان القوة المفکرة جسمانیة2 ، فیصیر حجابا للنور الکاشف عن المعانى الغیبیة «العینیة- خ ل»، فهی ادنى مراتب الکشف و لذلک قیل: الفتح على قسمین: فتح فی النفس و هو یعطى العلم التام نقلا و عقلا، و فتح فی الروح و هو یعطى المعرفة وجودا لا عقلا و لا نقلا؛ ثم فی مرتبة القلب و قد یسمى الالهام فی هذا المقام ان کان الظاهر معنى من المعانى الغیبیة، و ان کان روحا من الارواح المجردة او عینا من الاعیان الثابتة، فیسمى مشاهدة قلبیة؛ ثم فی مرتبة الروح فینعت بالشهود الروحى و هی بمثابة الشمس المنورة لسماوات مراتب الروح و اراضى مراتب الجسد فهو بذاته آخذ من اللّه العلیم، المعانى الغیبیة من غیر واسطة على قدر استعداده الاصلى و یفیض على ما تحته من القلب و قواه الروحانیة و الجسمانیة ان کان من الکمل و الاقطاب و ان لم یکن منهم فهو آخذ من اللّه بواسطة القطب على قدر استعداده و قربه منه، او بواسطة الارواح التى هو تحت حکمها من الجبروت و الملکوت؛ ثم فی مرتبة السر، ثم فی مرتبة الخفى بحسب مقامیها و لا تمکن الیه الاشارة و لا یقدر على اعرابها العبارة. و سنشیر الى تحقیق هذه المراتب انشاءالله تعالى. و اذا صار هذا المعنى مقاما و ملکة للسالک، اتصل علمه بعلم الحق اتصال الفرع بالاصل فحصل له اعلى المقامات من الکشف.
و لما کان کل من الکشف الصورى و المعنوى على حسب استعداد السالک و مناسبات روحه و توجه سره الى کل من انواع الکشف، و کانت الاستعدادات متفاوتة و المناسبات متکثرة، صارت مقامات الکشف متفاوتة بحیث لا یکاد ینضبط، و اصح المکاشفات و اتمها انّما یحصل لمن یکون مزاجه الروحانى اقرب الى الاعتدال التام کارواح الانبیاء و الکمل من الاولیاء «صلوات اللّه علیهم»، ثم لمن یکون اقرب الیهم نسبة و کیفیة الوصول الى مقام من مقامات الکشف، و بیان ما یلزم کل نوع منها یتعلق بعلم السلوک و لا یحتمل المقام اکثر مما ذکر و ما یکون للمتصرفین فی الوجود من اصحاب المقامات و الاحوال کالاحیاء و الاماتة و قلب الحقائق کقلب الهواء ماء و بالعکس و طىّ الزمان و المکان و غیر ذلک، انما یکون للمتصفین بصفة القدرة و الاسماء المقتضیة لذلک عند تحققهم بالوجود الحقانى، اما بواسطة روح من الارواح الملکوتیة و اما بغیر واسطة، بل بخاصیة الاسم الحاکم علیهم، فافهم.
کشف صورى داراى انواع متعدد است: برخى از انواع آن تعلق بامور دنیاوى مىگیرد، مثل اخبار از آمدن شخصى از سفر. برخى از اشخاص بواسطه کناره گیرى از خلق و توجه بحق این حالت را پیدا مىنمایند که از آن به رهبانیت تعبیر مىشود. اهل سلوک چون بدنیا و امور مربوط بهآن اهمیتى نمىدهند و وجهه نظر آنها امور اخروى و اطلاع بر حقایق غیبى است، علاوه بر این، انغمار در این امور، آنها را منصرف از حقایق مربوط به آخرت نمىنماید. باین قبیل از مکاشفات اهمیت نمىدهند، چون غایت سیر آنها فناء در حق و بقاء به اوست. عارف کاملى که عالم بحق و مراتب وجود حق و شهود او در اقطار وجود و مراتب دنیا و آخرت است غیر از حق چیزى را نمىبیند و دائما منغمر در حق است. جمیع حقایق را از تجلیات حق مىداند، و نه حق و وحدت اطلاقى او عارف کامل را از خلق غافل مىنماید، و نه رؤیت خلق او را مانع از شهود حق مىشود، بلکه حق را حق و خلق را خلق مىبیند، با آنکه ظهور حقایق را از حق مىداند و توحید سراسر وجود او را گرفته است و وجود ممکنات را وجود مجازى مىداند، ظهور خلقى حق را انکار نمىنماید و هر چیزى را بجاى خود شهود مىنماید.
کشف مربوط بامور دنیوى کشف حقیقى نیست و کسانى که همّ خود را مصروف این قبیل از مکاشفات مىنمایند و تجاوز از این مرتبه نمىنمایند، از جمله منغمران در دنیا و معرضان از آخرت و حق محسوب مىشوند و مکاشفات خود را سبب نیل بمناصب دنیوى قرار مىدهند.
اگر مکاشفه مربوط بامور حقیقى اخروى و حالات حقایق روحانى و کیفیت تجلى عوالم غیبى و در بر داشتن حقایق و معارف مربوط بعالم ارواح باشد، مطلوب و معتبر است. این قبیل از مکاشفات اگر چه در عالم صورت و برزخ صورت مىگیرد، ولى بنحو ندرت مجرد از حقایق و معانى غیبى است، بلکه بطور اکثر متضمن مکاشفات معنوى است، و از حیث اینکه این مکاشفات جامع بین معنى و صورت است، بیشتر از مکاشفات مجرد از صورت موجب یقین است و یا بیشتر از مکاشفات منغمر در صورت یقینآور است.
مکاشفاتى که توأم با صورت و معنى است، داراى انواعى مىباشد.
مکاشف، گاهى جمیع مراتب حجب را زیر پا گذاشته بعالم اعیان ثابته مىرسد، و سیر در اسماء و احوال حق نموده و بر حقایق عالم اطلاع پیدا مىنماید، و از باب آنکه موجودات صاحب علل و اسباب به معرفت علل و اسباب وجودى شناخته مىشوند، بحاق حقیقت جمیع موجودات آگاه مىشود.3
برخى از ارباب کشف، سیر صعودى آنها تا مرتبه عقل اول و ام الکتاب است. صاحب این کشف نیز همه حقایق متنزل در عقل را شهود مىنماید. بعضى از ارباب کشف باین مرتبه نمىرسند، بلکه نهایت سیر آنها نیل بمقام نفوس کلیه و کتاب مبین است. همه حقایق را از دریچه لوح محفوظ و نفوس عالیه و مجرده مىبیند و سیر در ارواح عالیه و لوح محو و اثبات مىنماید، کتب الهیه را شهود نموده و عرش و کرسى و سماوات سبع و ارضین تسع را مشاهده مىنماید.
بالاترین مراتب سماع حقایق که یک نوع از مکاشفه است، سماع کلام حق است.4 بدون واسطه ملکى از ملائکه مقربان حقیقت محمدیه «ص»، حق را در
لیله معراج در مقام «او ادنى و قاب قوسین» شهود نمود و بلا واسطه کلام او را شنید. این شهود اختصاص بلیله معراج ندارد، بلکه در اواخر رسالت، شهود حق بدون واسطه از براى پیغمبر مقام بود، نه حال لذا فرمود: «لى مع اللّه وقت لا یسعه ملک مقرب و لا نبى مرسل».
فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد در مقام لى مع اللّه
مرتبه نازل از این مقام، استماع کلام عقل اول است، بعد از این مقام سماع کلام نفس الهى است، از مقام نفس کلى و ملائکه سماوى و ارضى در جمیع این مراتب متکلم حق است و کلام حق همان تجلى اوست. این تجلى گاهى از ماوراى استار است و گاهى بلا واسطه این مقام حاصل نمىشود مگر بکشف سرادقات جمال و جلال و رویت حق بلا واسطه.
منبع این مکاشفات، قلب تقى نقى انسانى است بذات خود، و عقل منور او بعلم و عمل که در مقام سیر بحق و شهود حقایق حواس روحانیه خود را که منشأ کشف حقایق و خرق استار امکانى و کشف سبحات جلال و جمال است بکار مىاندازد و از براى جمیع مقامات تجردى انسان از عقل و قلب و سر و خفى و اخفى قلب و عین و ذوق و شم و هکذا سایر حواس در صقع وجود جمعى احاطى نفس ناطقه وجود دارد. شاهد بر اینکه قلب انسانى داراى چشم است و در واقع چشم واقعى انسان که بعد از موت هم موجود است همان چشم قلب است، و اگر کور شود بدرجات و کمالات اصلى و ذاتى انسان ضرر مىرسد، بر خلاف چشم ظاهرى که اگر کور شود و چشم دل بینا باشد، انسان کامل است و کمال اولى را واجد مىباشد؛ در کلام حق است: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، و نیز گفته است: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ».
احادیث مشهورهیى از اهل عصمت و طهارت بر اینکه مراتب باطن نفس داراى جمیع حواس ظاهرى بنحو اعلى و اتم مناسب با مقام شامخ نفس مىباشند، وارد شده است و حواس روحانى اصل و باطن قواى ظاهرى مىباشند و قواى ظاهرى فروع و شعب قواى باطنى مىباشند بعد از رفع حجب جسمانى بحکم وجوب رجوع هر فرعى باصل خود، قواى ظاهرى با قواى باطنى متحد مىشوند و قواى باطنى بسمع عقلى و رؤیت عقلى و شمّ باطنى و ذوق روحى حقایق را مىشنود و مىبیند و مىبوید و مىچشد و از باطن ذات خود تغذى مىنماید.
کان قندم نیستان شکرم هم ز خود مىرویم و خود مىخورم
و روح آنچه را که قواى ظاهرى ادراک مىنمایند، باعتبار اصل ذات ادراک مىکند. سر این مطلب آنست که جمیع مدرکاتى که بوجود فرقى و تفصیل در عالم ظاهر و شهادت موجودند، در مقام باطن نفس و روح بوجود جمعى تحقق دارند؛ لذا روح بحسب اصل ذات همه حقایق را شهود مىکند و همه حقایق بوجود جمعى قرآنى در مراتب عقول موجودند و تفرق وجودى ندارند. عقل اول بهمین جهت مجمع جمیع حقایق است و همه حقایق در وجود جمعى عقل موجودند و جمیع مکاشفاتى که بوسیله حواس متعدد تحقق مىیابد، منتهى بوجود عقل مىشود.
مکاشفاتى که از براى سلاک، تحقق پیدا مىکند، اول وقوع مکاشفه در محل خیال مقید انسانى واقع مىشود و بعد از استکمالات تدریجى و حصول ملکه نفس، منتقل بعالم مثال مطلق مىشود و بر اصول حقایق موجود در عالم عنصر اطلاع پیدا مىکند، و بعد از اطلاع بر احوال عناصر و شهود حقایق در مثال مطلق مطلع، بر حقایق مختص بر سماوات مىشود و بتدریج استکمال وجودى پیدا مىکند تا در مقام سیر صعودى بحقایق لوح محفوظ اتصال پیدا مىنماید، و جمیع حقایق موجود در لوح محفوظ و کتاب مبین از براى او مکشوف مىگردد، و بعد از استکمالات زیاد بمقام عقل اول متصل شده و اتحاد وجودى با عقل اول پیدا مىکند، و بعد از اتحاد با عقل اول جمیع حقایق موجود در عقل اول را مشاهده مىنماید بمشاهده حضورى. برخى از سلاک بهمین مرتبه واقف مىشوند و کمّل از سلاک از عقل تجاوز کرده بعالم علم ربوبى متصل شده و بر حقایق اعیان اطلاع پیدا مىکند. رسیدن بعالم اعیان ثابته و حضرت علمیه و شهود حقایق در این مقام و موطن، بالاترین مقام کشف و شهود حقایق است. فوق این مرتبه، مقام فناء در ذات و بقاء بحق است، چون سالک بعد از سیر بمقام واحدیت و مظهریت او نسبت بتجلى ذات و فناء عین او در تحت قهر کبریایى حق بهنحوى که رسم و اسمى از براى او نماند، اعلى مراتب شهود است، ولى بشرطى که بقیهاى از بقایاى وجود براى او نماند و تجلى حق نسبت به عبد بتجلى ذاتى که ملازم با فناء ذات عبد است تحت سطوات انوار حق و نیل بمقام بقاء بعد از فنا و صحو بعد از محو از وراء استار اسمائى و قبل از ظهور اعیان ثابته است، و فوق این مرتبه مقامى متصور نیست. ما این مطلب را بنحو اختصار شرح دادیم و در مقام مراتب وجود انسان نیز قسمتى ذکر خواهد شد، خلاصه آنکه فوق این مرتبه کشفى متصور نیست.
و اما کشف معنوى که مجرد از صورت حقایق است «و مکشوف اصل جوهر ذات معنا است نه صورت ظاهر در عالم مثال مطلق یا مقید»، از تجلیات اسم علیم حاصل مىشود. کشف معنوى ظهور معانى غیبى و حقایق عینى است. این کشف نظیر کشف مثالى و صورى مراتبى دارد:
اول مرتبه کشف ظهور معانى است در قوه مفکره بدون استعمال مقدمات و ترکیب قیاسات؛ «قیاساتى که معمول بین اهل نظر است در کشف حقایق، ولى بنحو کشف علمى نه عینى»، بلکه این کشف حصول پیدا مىنماید بانتقال ذهن از مطالب به مبادى مطالب و آن را حدس مىنامند.
مرتبه دوم، کشف معنوى در قوه عاقله که قوه مفکره را بکار مىبندد، از براى
کشف حقایق تحقق پیدا مىنماید. قوه عاقله، قوه روحانى مجرد غیر حال در اجسام است، که از آن بنور قدسى تعبیر کردهاند و حدس از لوامع و ظهورات انوار آن نور قدسى مجرد از ریون ماده است. این کشف ادنى مراتب کشف بشمار مىرود و چون عقل قوه مفکره را که جسمانى است بکار مىبندد، و چون قوه مفکره جسمانى است، حاجب و ساتر نور کاشف از معانى غیبى است، بهمین جهت گفته شده است: فتح بر دو قسم است، فتحى که در نفس واقع مىشود، این قسم از فتح معطى علم تام است «نقلا و عقلا»، فتحى که در روح واقع مىشود. نتیجه این فتح معرفت است بحسب وجود «لا عقلا و لا نقلا».
قسم دیگر از کشف در مقام قلب واقع مىشود، که اگر ظاهر از کشف معانى غیبى باشد؛ از آن بالهام تعبیر شده است. اگر مکشوف روحى از ارواح مجرده یا عینى از اعیان باشد، آن را مشاهده قلبیه مىنامند.
مشاهده بعد از شهود مقام قلبى، مکاشفه در مرتبه روح است که از آن بشهود روحى تعبیر نمودهاند. روح در این مقام مطابق استعداد ذاتى و اصلى خود معانى غیبى و حقایق را بدون واسطه از حق گرفته و به سایر قواى غیبى انسان از قلب و عقل سایر مدرکات مجرده و قواى جسمانى مىرساند. پس روح بهمنزله خورشیدى است که سماوات مراتب روح «قواى مجرده» و اراضى مراتب جسد «قواى مادیه» را نورانیت مىبخشد.
البته روحى که بلا واسطه حقایق را از حق اخذ مىنماید و متصل بمعانى غیبى موجود در حضرت علمیه مىشود، ارواح اقطاب است و اقطاب حقیقت محمدیه «ص» و اهل بیت او «علیهم السلام»، باعتبار مرتبه روح، حقایق غیبى و معانى را بلا واسطه از حق مىگیرند. کسانى که در سلوکند در شهود روحى تابع اقطاب یا ارواح مجرده کلیهاند، و کسانى که از اقطاب، حقایق را اخذ مىنمایند، در اخذ حقایق مختلفند و بحسب استعداد و مرتبه وجودى و قرب نسبت به اقطاب یا واسطه ارواحى، «اعم از ارواح ملکوتى جبروتى» که سالک تحت حکم و تربیت آنها مىباشد و باعتبار قرب و بعد نسبت بهآن ارواح و به اندازه استعداد وجودى و اقتضاى عین ثابت خود حقایق و معانى غیبى الهى را شهود مىنماید. ما در بیان اقسام بطون، این مطلب را شرح خواهیم داد.
کشف حقایق و شهود معانى غیبى بعد از مرتبه روح در مرتبه و مقام عالىتر از روح که مقام و مرتبه سر باشد، واقع مىشود. مقام و مرتبه خفى که بالاترین مقام و مرتبه کشف حقایق است، بعد از مرتبه سر است. کشف حقایق در مقام خفى قابل اشاره نیست و عبارت وافى به اداى حقایق مکشوفه در این مقام نمىباشد. این معنى اگر از براى سالک محقق مقام و ملکه شود، و حال نباشد که اتصال سالک از خزینه غیب قطع شود، علم او متصل بعلم حق گردد، اتصال فرع باصل و رقیقت به حقیقت. بالاترین مقامات کشف و شهود از براى سالک در این موطن و مشهد حاصل مىشود. این مقام اختصاص به اولوالعزم از رسل دارد. بالاتر از این مقام رتبه حقیقت محمدیه است. که از آن بمقام اخفویت و سرّ اخفى تعبیر نمودهاند.
چون هر یک از اقسام کشف صورى و کشف معنوى بحسب استعداد سالک است و مناسبات روحى و توجهات سرى سالک نسبت بانواع کشف اعم از صورى و معنوى مدخلیت کامل دارد و استعدادات سالکان الى اللّه تفاوت دارد، و مختلف است مناسباتى که از معدات کشف است تکثر دارد، مقامات اهل کشف مختلف است، و چه بسا تحت ضابطهیى نیاید. تمامترین اقسام کشف و صحیحترین انواع شهود براى کسانى حاصل مىشود که داراى اعتدال مزاجى «روحانى» یا اقرب باعتدال تام باشند، «نظیر ارواح انبیاء و اولیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین»، بعد از کمل از انبیاء و اولیاء، بالاترین کشف اختصاص به کسانى که داراى اعتدال روحى باشند و استقامت روح آنها از دیگر سلاک تمامتر باشد دارد. مصنف، کشف در مرتبه سر و خفى را ذکر کرد، ولى کشف در مرتبه اخفى را بیان ننمود، در حالتى که یکى از لطائف سبع اخفى است.
بالاترین مراتب، کشف شهودى است که منشأ کشف اسرار ربوبیت و حقایق مکنون در احدیت وجود و استفاضه حقایق در مقام «قاب قوسین او ادنى» بدون واسطه موجودى از موجودات است. این مقام، همان مقام قرب مطلق و مرتبه مختص بمقام جمعى محمدى مىباشد، و کسى از آن نصیب ندارد مگر وارثان علم وصال و مقام وى کیفیت وصول بمقامى از مقامات کشف و بیان آثار و لوازمى که مترتب بر انواع شهود مىگردد، بعلم سلوک تعلق مىگیرد و مقام بیش از این گنجایش تحقیق آن را ندارد. و آنچه که اختصاص باهل تصرف در وجود از اصحاب معارج و کرامات و صاحبان مقامات و احوال دارد، نظیر زنده نمودن اموات و میراندن احیاء و قلب حقایق، مثل قلب هواء به آب و قلب آب بهواء و طى زمان و مکان و غیر اینها از حقایق، اختصاص به متصفان به صفت قدرت دارد و از شئون کسانى است که مظهر اسم قدیر و متحقق به اسمایى هستند که مقتضى تصرف در وجود و طى زمان و مکان و غیر اینها از اقسام فتوحى که نصیب صاحبان قدرت ملکوتى و متحققان بوجود حقانى مىشود مىباشد. علت تحقق روح سالک بوجود حقانى و نیل باقسام فتوح و تصرف در حقایق و رسیدن بمقام کشف حقایق یا روحى از ارواح کامله و ملکوتیه است و یا سالک بدون واسطه از طریق وجه خاص و تحقق باسم حاکم بر او باین مقام مىرسد.
*** دو مسئله را باید تشریح کنیم: یکى کیفیت انطواء زمان و مکان نسبت به کمّل و کیفیت احیاء و اماته و قلب حقایق و سایر افعالى که از اهل حق و اولیاء و مجردان از جلباب بشرى سر مىزند؛ و دیگر بیان مقامات انسان و تقریر و تحقیق ظهر و بطن و لطائف سبع انسانى را که عبارت است از طبع و عقل و قلب و روح و سر و خفى و اخفى، و یا به تعبیر دیگر، مقام نفس و عقل و قلب و روح و سر و خفى و اخفى که به هفت شهر عشق نیز در لسان اهل عرفان تعبیر شده است، و جمیع مکاشفات و فهم مراتب و مقامات اولیاء توقف بر فهمیدن این مراتب دارد، بلکه اثبات ولایت کلیه و شناختن مقام خاتمیت رسالت و ولایت نیز متوقف بر عرفان لطائف سبع است.
کسانى که منسلخ از علائق طبیعى و غشاوات عالم هیولى شدهاند، بمقام تجرد تام رسیدهاند و بواسطه رفع علائق مادى و انغماس در انوار ملکوت و فناء در حق و بقاء به او و استقرار در عرش تروجن و تجرد و تحقق بوجود حقانى و اکتساب وجود جمعى احاطى مقید بقیود اجسام مادیه نیستند، چون احاطه بر عوالم وجودى پیدا کردهاند، لذا محکوم بحکم زمان و مکان نیستند؛ و تقید بعالم ماده شأن کسانى است که از این نشئه ترفع تام ندارند و منغمر در ماده و یا عالمى شبیه به ماده مىباشند. کسانى که متصف بوجود جمعى احاطى هستند، سماوات و ارضین نسبت بوجود آنها محاط است، و ملاک تصرف اولیاء در عوالم وجودى همان احاطه آنها است نسبت بعوالم.
سالک اگر در سیر خود محیط بر عوالم شود و وجودش وجود حقانى و الهى گردد، لطافت روح او در بدن تأثیر نموده و از سایر ابدان ارواح منغمر در ماده ممتاز مىشود. چنین ارواحى نافذ در ابدان و ارواح سایر اشخاص مىباشد، بلکه جمیع سماوات و ارضین و عوالم خلق و امر و نشئات ملک و ملکوت مجتمع در وجودات جمعى این ارواح مىگردد. و لذا ورد عنهم علیهم السلام: ارواحکم فی الارواح و نفوسکم فی النفوس و اجسادکم فی الاجساد.
پس بزرگان گفتهاند نى از گزاف جسم پاکان عین جان افتاد صاف
گفتشان و نقششان و نفسشان جمله جان مطلق آمد بىنشان
این به خاک اندر شد و کل خاک شد وین نمک اندر شد و کل پاک شد
وین هلیله پروریده در شکر چاشنى تلخیش نبود دگر
بهمین لحاظ، نفوس کامله با آنکه در جلباب مادى هستند و نفس شریف آنها مدبّر بدن مادى است، در عین تعلق ببدن قدرت دارند در هر مکان و زمانى بصورت خود یا به صورتهاى متعدد متنوع ظاهر شوند و یا مسافات بعیده را در زمان قلیل طى نمایند، بلکه مراتب عالم وجود را دفعة واحده سیر نمایند. این است سر روایتى که روات اسلامى نقل کردهاند از پیغمبر، صلوات اللّه علیه: «یرى من خلفه کما یرى من قدامه»، و همچنین روایت شده است که از براى بدن او سایه و ظل نبوده است.
نفوس کمل چون سلطهاى ما وراى سلطه سایر نفوس، ببدن خود دارند، قادرند که تا انقراض عالم در این نشئه بمانند. سرّ قلب حقایق و مشى در هواء و اماته و احیاء و سایر معجزات و کرامات انبیاء همان سلطه و احاطه وجودى آنهاست نسبت بمراتب وجود. در جاى خود بیان شد که نسبت ارواح کمل بعالم وجود،
نسبت روح ببدن است؛ لذا تصرف آنها در عالم، روى این میزان امرى طبیعى است. این بود علت کیفیت طى زمان و مکان و انطواء زمان و مکان نسبت باولیاء و کمّل. از براى تصویر کیفیت طى زمان و مکان وجوه دیگرى از قبیل ایجاد و اعدام و خلع و لبس و قبض و بسط و کمون و بروز و انشاء و خلاقیت و القاء ظل و غیر اینها از وجوه ذکر کردهاند که در کتب مفصله موجود است، ولى بهترین وجه همین وجهى است که ذکر شد. وجود موجود دانى با جمیع شئون و احوال خود مطوى در قدرت عالى است، و هر سافلى نسبت به وجود عالى همین حکم را دارد، لذا گفته شده که: وجود جسمانى نسبت بعالم عقل، حکم قطره مدادى نسبت به دریاى بیکران دارد. حقیقت اولیاء محمدین «ص» که فوق عقل اول موجودند، چگونه مىشود محکوم بحکم زمان و مکان باشند! بهمین جهت در شب معراج جبرئیل نتوانست به همراهى خاتم انبیا بسیر وجودى خود ادامه دهد.
چونکه کرد الحاح و بنمود اندکى هیئتى که، گه شود زان مندگى
شهپرى بگرفت شرق و غرب را از مهابت گشت بیهش مصطفى
و چون حقیقت خاتمیه و ائمه معصومین، مظهر جمیع اسماء حقند و متصرف در جمیع اسماء و اعیان ثابته جمیع موجودات مىباشند، اعلى العوالى و غایة القصواى خلقت و مظهر قدرت تامه حق و مشیت ازلیه حق مطلقند و روح القدس در جنان صاغوره از حدائق باکوره آنان چشیده است، لذا جبرئیل قدرت و توانائى نیل بمقام قاب قوسین و او ادنى را نداشت. عارف محقق شبسترى بهمین نکته اشاره نموده است.
فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد در مقام لى مع اللّه
گفت جبریلا بپر اندر پیم گفت رو، رو من حریف تو نیم
احمد ار بگشاید آن پر جلیل تا ابد مدهوش گردد جبرئیل
طى زمان و مکان و انطواء زمان و مکان نسبت بکمل دو معنى دارد: یکى باعتبار تصرفات ناسوتى و افعال ظاهرى. معناى دیگر، نسبت به افعال باطنى و ادراکات و تعقلات کلى اهل اللّه، قسم اول همان بود که بیان شد.
قسم دوم، تحقق آن بدینطریق است که ادراکات کلى و تعقلات سعى آنها که متضمن صور جمیع موجوداتست، و ناشى از احاطه کلى نفس کامل است، باین نحو است که حقایق عقلى و ادراکات سعى آنها دفعى و غیر زمانى است و حصول معقولات از براى آنها تدریجى و زمانى نمىباشد، بهر صغیر و کبیر و رطب و یابس و کلى و جزئى باعتبار ادراک عقلى احاطه دارند. صور علمیهیى را که ادراک کردهاند بدرک حضورى و شهودى متساوى النسبه است نسبت به جمیع افراد و امکنه و ازمنه و اوضاع و جهات. علم و ادراک و شهود آنها متصل ببحر لاهوت و حضرت واحدیت، و علم و موطن علم حق تعالى است. نفس مادامىکه در مرتبه خیال و یا عقل بالقوه است و متحد با عقل فعال نشده است و فناء در حق برایش حاصل نگردیده است، ادراکاتش تدریجى الحصول است؛ لذا تدریجى و زمانى و متقدر و محدود است، بعد از اتصال بعلم حق و یا اتحاد با عقول که امالکتابند، دفعى و سرمدى و محیط بجمیع امکنه و ازمنه مىگردد. 5
بنا بر این، اتحاد عقل و عاقل و معقول که ملازم با زوال جهات تکثر و دوئیت است، در ادراک حقایق عقلى متحد با وجود عقل فعال مىگردد. شیخ الرئیس و سایر حکماى اسلامى، چون اتحاد نفس را با عقل فعال انکار کردهاند و به حرکت جوهرى قائل نیستند، صور علمى روى مبناى آنها منشأ تکثر و تعدد و بینونت عزلى است. این بود خلاصه مراد مصنف علامه به طى زمان و مکان نسبت به اهل اللّه و اهل توحید. بنا بر دو طریقهیى که ذکر شد قول باتحاد عاقل و معقول و اینکه علم بشىء ملازم با رفع جهت بینونت بین عالم و معلوم است مختار عرفاى اسلامى مىباشد. 6
انسان باعتبار تنزل از مقام صرافت وجود و ظهور در عوالم، و دارا بودن کینونت
قرآنى، قبل از نشئه برزخ و وجود او بوجود فرقى در عالم برزخ نزولى و تحقق بوجود فرق الفرق در نشئه مادى، و ترقى از ماده و انتقال از دار هیولى بعالم برزخ و ترقى از این عالم بعالم حق، و سیر از طریق عالم عقل بعالم ربوبى و مقام واحدیت و فناء در توحید، داراى مقامات مختلف است، داراى ظهر و بطن و سر و علن است.
ظهر وجود انسان همان وجود مادى جسمانى اوست.
انسان باعتبار باطن وجود داراى هفت بطن است: 7
بطن اوّل انسان: مقام نفس اوست که ناظر بحیات دنیا و زخارف اوست.
بهمین معنى اشاره شده است در کلام الهى: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ». مقتضاى این بطن از بطون سبعه، وقوع در مراتع بهائم و خلود در آن مىباشد. لسان این مقام و مرتبه: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ یا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ» است. نظیر این آیات در قرآن زیاد است.
بطن دوم: مرتبه عقل شایق بلذات باقیه و حشر با ملائکه و جمع بین لذات دنیا و آخرت است. لسان این مرتبه در قرآن: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ» است. مقتضاى این لطیفه الهى، خروج از مرتع بهائم و دخول در جمعیت انبیاء و اولیاء است. عقل در این مرتبه، نفس را تسخیر کرده و آن را وادار به اعمالى مىنماید که از عالم ماده و هیولى بعالم عقل و رضوان منتقل شود و از ریون عالم ماده8 و بلدة الظالمة اهلها، خلاصى یابد. بالجمله، نفس را از مشتهیات خود منع مىنماید. این مرتبه را مرتبه اسلام که در حدیث سابق بهآن اشاره شده بود نام نهادهاند. این مقام حاصل نمىشود براى انسان، مگر آنکه انسان معرفت کامل به مبدأ و معاد پیدا نماید و حسنات را از سیئات تمیز بدهد که بداند بر حسنات ثواب و بر سیّئات عقاب و مترتب مىشود.
علم بر وعد و وعید، که نتیجه و لوازم اعمال است، گاهى براى انسان در این مقام بنحو اجمال حاصل است؛ و گاهى بنحو تفصیل، نهایت کمال صاحب این مقام، رسیدن بمقام نفس است، بهنحوى که از تناکح بین عقل و نفس، قلب نفسانى نورانى متولد شود و نیل بمقام قلب نفسانى نورانى حاصل از تناکح عقل و نفس بطن سوم از بطون هفتگانه است که بهوسیله قلب حضور جمیع اشیاء و اعمال را نزد پروردگار درک نماید، و بداند که حق تعالى حاضر و شاهد است بر جمیع اشیاء و بفهمد و تصدیق کند که اگر خدا را نمىبیند، خدا او را مىبیند. لسان این مرتبه در کلام الهى: «یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة» و قول حق در آیه دیگر: و «بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» است.
تصدیق عقلى بهآنچه که صادق مصدّق بیان کرده است، گاهى بر وجه کلى است، مثل اینکه انسان در این موطن بما جاء به النبى «ص» ایمان داشته باشد؛ و یا بسبب امر خارجى است از قبیل آیات و معجزات؛ و یا آنکه در نفس جهتى وجود دارد که بمجرد برخورد بحقایق، اطمینان وجدانى به حقانیت حقایق پیدا مىنماید؛ و یا آنکه بنحو تفصیل، ایمان بحقایق از قبیل مبدا و معاد و ما بینهما من الحسنات و آثارى که مترتب بر اعمال مىشود و از لوازم اعمال است دارد.
این ایمان، موجب عبودیت و اتیان باعمال صالحه مىشود. اگر عقل ایمانى مدرک حقایق، در نفس اثر بگذارد و نفس اعمال صالحه و حسنات از خود نشان دهد، و طورى منور شود که قلبى نورانى از نتیجه علم بحقایق و اتیان باعمال براى او حاصل شود، بواسطه آن قلب بمقام: «و ان لم تکن تراه فانه یراک»9 مىرسد.
در این موطن، عابد خود و اعمال و مدرکات باطنى و نیات قلبى خود را حاضر نزد مبدا مىبیند و حق را شاهد بر خود و اعمال خود مىداند.
بطن سوم: مرتبه روح انسان است. در این موطن، سالک اطمینان بحضور حق دارد، و مقام این مرتبه، مقام: «فاعبد ربک کأنک تراه»10 است. و لسان این مرتبه در قرآن کریم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، آمِنُوا ...» مىباشد. فرق بین قلب و روح آنست که استحضار عقاید و نورانى شدن نفس بنور عبادت موجب التفات سالک بحضور اشیاء نزد حق مىشود و حقایق را محاضر و مشهودات و مطویات بیمین حق مىداند، این مقام قلب است، و سالک قهرا در ابتداى سلوک 11 کثرات را ملاحظه مىنماید. اعتقاد بحق و آخرت، بذر مشاهدات اوست، کمکم قطع پیدا مىکند که بدون اعمال صالحه بمقامى نمىرسد، شروع باعمال مىکند. باید حق را ناظر بر جمیع افعال خود، و افعال خود را مشهود حق ببیند.
این مقدمه قهرا در مقام سلوک موجود است. اطمینان بحضور اشیاء نزد حق مقدم بر اعتقاد بر حضور حق است. این قسم اخیر، مقام روح است.12 حارثه یا زید بن حارثه «صحابى» باین مقام تشرف حاصل نموده بود،13 حضرت رسول از او سؤال کرد: «کیف اصبحت، قال اصبحت مؤمنا حقا»، حضرت رسول گفت:
اى حارثه از براى هر حقى حقیقى است که بوسیله آن، حق را مىشناسند حق و حقیقت ایمان تو چیست؟ حارثه عرض کرد یا رسول اللّه: «عزفت نفسى «عرفت» عن الدنیا، فتساوى عندى ذهبها و حجرها و مدرها». عزفت بمعنى «اعرضت» است، یعنى از مشتهیات نفسانى اعراض کردم. طلا و سنگ و کلوخ در نظرم یکسان آمد. و «عرّفت نفسى» هم بتشدید و تخفیف جائز است، یعنى دانستم عیب مشتهیات نفسانى و اقبال بدنیا را.
حارثه مکاشفات خود را خدمت حضرت رسول «ع» شرح داد، مثل اینکه عرض کرد: «و کأنى انظر الى عرش الرحمن بارزا»، در جواب حضرت رسول که فرمود: اماره و دلیل آنکه تو حقا مؤمن هستى چیست؛ چون هر امر حق، داراى حقیقتى است که معرف حقانیت آن مىباشد، حقیقت ایمان تو چیست؟ و از این ایمان چه دریچهیى بعالم غیب براى تو باز شده است؟ حارثه در جواب عرض کرد: «کأنى انظر الى عرش الرحمن بارزا»، حضرت رسول «ص» او را امر فرمود، این مقام را حفظ کن. لسان این مرتبه «فاعبد ربّک کأنک تراه» است.
حاصل کلام آنکه وصول به استحضار مراتب ایمان، انسان را بمقام و مرتبه «کأنه یشاهد الرحمن» مىرساند، عارف در این موطن، نفس خود را از مراتب علم حق مشهود مىنماید و حق را شهود مىنماید، بعنوان آنکه حاضر و شاهد مراتب وجودى است، «کأنه یشهد الحق الحاضر». بهمین مناسبت به حارثه گفت: «فاعبد ربّک کأنک تراه» همانطورىکه حارثه گفت: «کأنى انظر الى عرش الرحمن بارزا».
مطلبى که از این فقرات استفاده مىشود، اینست که حضور حارثه در این مرتبه از عرش تجاوز نکرده است. عرش نهایت عالم وحدت و صرافت، و بدایت عالم کثرتست، و حارثه در این مقام، محیط بر جمیع عوالم جسمانى و مراتب برزخى است، و عرش اعظم جزء عوالم جسمانى است، و ظاهر در این است که مقام حارثه مقام محضر و مقام قلب است، الّا اینکه اضافه عرش به رحمان، دلیل بر این است که ادراک حارثه ادراک حضور است. مضافا بر اینکه فرموده حضرت «ص»: «عرفت فالزم، فهذا مرتبة ان تعبد اللّه کأنک تراه» این ظاهر و یا نص در ادراک حضور و مقام روح است. 14
مطلبى که باید دانسته شود، اینست که آیا مراد از حق و «کون الایمان حقا»، ایمان ثابت و مستقرى است که به مرتبه قلب رسیده باشد و بهواسطه ذکر، اطمینان براى سالک حاصل شده باشد، و این اطمینان منشأ تولّد روح گردد، و سالک در این مقام بواسطه عبادت و ذکر خداوند بنفس ایمان مىرسد و از نتیجه آن، قلب نفسانى نورانى، مدارک حاضر نسبت بحق، و علم فعلى حق متولد مىگردد. بنا بر این، «ان لکل حق حقیقة»، سؤال از وجه ثبوت و حقیقت این ایمان است. از براى اثبات این معنى که ایمان حارثه بمقام «کأنى» رسیده است و مؤمن به حق است، و این مقام را بحسب نفس الامر واجد است استدلال کرد باعراض خود از دنیا و زخارف دنیوى. بنا بر این که معنى حدیث این باشد که ذکر شد؛ تعبیر از مقام اجمالى بحق و از مقام تفصیلى به حقیقت وجه درستى ندارد، بلکه حق و حقیقت یک امر واحد است و مراد از آن ثبوت ایمان است بهنحوى که ذکر شد و اینکه حضرت رسول فرموده است: «ان لکل حق حقیقة»، سؤال از نحوه ثبوت آن مىباشد، چون حارثه گفت: «اصبحت مؤمنا حقا»، دلیل حارثه اعراض از دنیا و زخارف آن است. معروف است حارثه از حضرت رسول تقاضا کرد که دعا بفرمائید من بفوز عظماى شهادت نائل شوم. حضرت در حق او دعا فرمود و در یکى از غزوات بمقام منیع شهادت نائل گشت. رزقنا اللّه تعالى حلاوة الشهادة.
این حدیث را صدر الدین قونیوى «قده» در کتاب تفسیر فاتحة الکتاب این نحو بیان کرده است:15
«الصراط المستقیم، العدل الوسط بعد التحقیق بالتوبة المقبولة المنبّه على حکمها هو الثبات على العمل الصالح بصفة الاخلاص الذى هو شأن اهل الانابة، ثم التّرقی بالعمل الصالح فی الدرجات العلى، کما قال: الیه یصعد الکلم الطیب،
یعین الارواح الطاهرة و العمل الصالح یرفعه، فلا یزال الانسان مع ایمانه و توبته و ملازمته الاعمال الصالحة یتحرى الأسدّ فالاسدّ، و الاولى فالاولى، من کلام و عمل، فیتقى و یرتقى من حق الایمان الى حقیقته، کما نبّه الرسول على ذلک الحارثة، و قد سأله: کیف اصبحت یا حارثه، قال اصبحت مؤمنا حقا.
فقال «ص»: ان لکل حق حقیقة فما حقیقة ایمانک؟ فقال: عزفت نفس عن الدنیا فتساوى عندى ذهبها و حجرها. ثم قال [حارثه]: و کأنى انظر الى عرش الرحمن «ربى خ- ل» بارزا، و کان اهل الجنة فی الجنة یتنعمون و اهل النار فی النار یتعذبون، فقال علیه السلام: عرفت فالزم. فهذا آخر درجات الایمان و اول درجات الاحسان».
بنا بر آنچه نقل شد، گفته شیخ مشایخنا العظام آقا میرزا هاشم اشکورى، موافق با مختار شیخ کبیر «قونوى» است. ارتقاء از حق ایمان به حقیقت ایمان، همان ارتقاء از مقام ایمان اجمالى است بایمان تفصیلى، حق ایمان، ایمان اجمالى و حقیقت ایمان، ایمان تفصیلى است.
بطن چهارم: مرتبه سرّ انسان است، سرّ در این مقام بمعنى سرّ الهى و وجود مفاض بر حقیقت سالک است، وجود سالک در این موطن، اگر از مراتب تعلقات کونیه خارج شود و حقیقت و مقام فقر خود را که خلوّ از غیریت باشد درک کند، بلکه خلوّ از رؤیت خلوّ را نیز شهود نماید و باین مقام برسد، یعنى متحقق در این مقام گردد و شهود نماید حقیقت خود را، عین ربط و اضافه و نسبت عرفانى نسبت بحق تعالى.
انسان وقتى خود را مثل معناى حرفى غیر مستقل و فانى ملاحظه مىنماید که روح متوجه نفس مطمئنه گردد. در این موطن از رحم و مشیمه جمعیت نفس و استحضار تعلقات خود، قلبى متولد مىگردد که حضور حق و ظهور وجود مطلق را شهود مىنماید، چنین قلبى، قلب در مرتبه روح است که اصطلاحا بهآن سرّ اطلاق مىنمایند.
توضیح این کلام و بیان این مرتبه و لطیفه و شهر و مدینه پنجم از مدائن، آنست که انسان بادراک حضور حق، بمقام روح و مقام «کأن» تشرّف حاصل مىنماید، و ذات خود را عین فقر شهود مىنماید. نتیجه این نظر، استحضار ظهور و حق و شهود وجود مطلق است. بواسطه همین قلب و از دریچه همین لطیفه ملکوتى، مظهر تجلیات حق و اسماء ظاهر یکى بعد از دیگرى مىگردد، و در مقام تجلى، جمیع اسماء ظاهر را با خصوصیات ممتاز مىبیند و از اسماء جزئیه باسماء کلیه سیر مىکند و کارش به جائى مىرسد که متحقق به مظهریّت جمعیت اسم ظاهر مىگردد. در این مرتبه، تمکن پیدا مىکند، بهنحوى که از تلوین تاثر پیدا نمىکند و از خصوصیات اسماء ظاهر رنگ به خود نمىگیرد.
سالک بعد از رسیدن باین مقام، برفع حجب ظلمانى و عبور از منازل کثرت 16 و مظهریت اسماء ظاهر، و تحقق بجمعیت این اسم به مرتبهیى مىرسد که شئون الهى و کثرات نسبى را که متجلى در حقایق کونیه است مرآت وحدت حقیقت وجود مىبیند، و وحدت در سالک غلبه نموده بهنحوى که منغمر در وحدت مىگردد و از کثرت اعراض مىنماید، بلکه از شهود کثرت رنج مىبرد و غیر از حق چیزى را نمىبیند.
لسان سالک در این موطن: «ما رأیت شیئا الّا و قد رأیت الله قبله و بعده و معه و فیه» است.17
«که یکى هست و نیست کس جز او وحده لا إله الا هو»
در این سرّ وجودى بواسطه تجلى و ظهور وحدت، کثرت و حجب آن، مرتفع مىگردد، و وحدت وجود، جمیع مراتب را از مقام روحى و مثالى و حسى فرا مىگیرد و سالک بمقام وحدت تحقق پیدا مىنماید، و متحقق در این مرتبه مىشود. اینکه در کلمات شیخ کبیر «قونوى» و شارح مفتاح، حمزه فنارى، و ملا عبد الرزاق کاشى و سایر عرفا مذکور است: «و للسّر الالهى اى الوجود المضاف الى الحقیقة الانسانیة، من حیث ظهوره العینى فی مراتب الکون روحا و مثالا و حسا بطن رابع18 »، مرادشان همان است که ما تقریر کردیم. در این مقام و مشهد حکم وحدت بر وجود سالک غلبه دارد. وجود و ظهور، حکم توحید وجودى را با جمیع مراتب آن در حالتى خود متحقق باین مقام است شهود مىنماید. لسان این مرتبه سوره توحید است. 19
*** خلاصه کلام و لب لباب مرام، آنکه سالک بعد از تخلّص از قیود انحرافات و تعرّى از احکام تعلقات و تحقق بمقام فقر، و خلوّ از احکام غیریت و کثرت که بهمنزله غبارى است که بر رخ حق وحدت نشسته است، و خلوّ از رؤیت خلو و خلو از نفى این رویت، از مشیمه و رحم جمعیت نفس «بحکم اجتماع روح و نفس» خارج مىشود، در حالتى که داراى قلب حقیقى جامع احکام نفس و احکام سرّ است. این قلب که متولّد از اجتماع و امتزاج روح و نفس است، قابل تجلى حق است به وحدت صفاتى و اسمائى، حق در این قلب تجلى مىکند، ولى تجلیات در این مقام تجلى باسماء ظاهره است، نه اسماء باطنه.
سالک در این مقام از اسمى باسم دیگر سیر مىکند و در نتیجه استکمال در سیر، باسماء کلیه متحقق مىشود. غایت این سیر تحقق سالک بمقام مظهریت جمعیت اسم ظاهر است، چون اسم کلى ظاهر مشتمل بر جمیع اسماء ظاهره است. در این مقام حکم ظاهر کلى، رؤیت وحدت وجود است در عین کثرت.
چون سالک در این مقامات مورد مظهریت اسماء متعدد است، از تعاقب ظهور اسماء در قلب صافى سالک قهرا از احکام متنوعه و اوصاف متمایزه اسماء متجلیه لون به خود مىگیرد، و در مقام ظهور هر یک از اسماء و تجلى متمیز هر یک از صفات از احکام و آثار اسماء دیگر در احتجاب است، مگر آنکه بعد از تجلیات اسماء مختلفه و رسیدن بمقام تمکین بجمعیت اسم ظاهر و ظهور و تجلى در قلب سالک بجمعیت اسم ظاهر از تلوین متأثر نمىشود و این تجلى شراشر وجود قواى ظاهره او را فرا مىگیرد، نتیجه آن، رؤیت و شهود حق است در جمیع اسماء.
سرّ حکم توحید وجودى، در مرتبه طبیعت و قواى حسى و خیالى او ظاهر مىشود، و لیکن این رؤیت رؤیت حال است نه مقام. کثرت شئون وجودى علمى باطنى نسبى که ظاهر در حقایق کونیه و مرآت وحدت وجود است. بعد از این مرتبه، نوبت ظهور و تجلى وحدت وجودى است که ظاهر از عین کثرت نفس و صور عالم است و ظاهر مىشود. کمال حاصل از براى وجود واحد، به کثرت نفس بنحو نزول پس از بطن چهارم، اختصاص دارد بوجود مضاف انسان باعتبار ظهور عینى «نه علمى» در روح و مثال و حس. این همان شهود وحدت وجود و ظهور حکم توحید وجودى است در جمیع مراتب وجود سالک، حتى مرتبه حس و ظاهر او در این مقام سالک متحقّق بجمیع احکام اسم ظاهر است، و نیز در این مقام سالک قائم به نقطه اعتدالى است بهنحوى که نسبت جمیع اسماء ظاهر نسبت به او بنحو تساوى است. سالک در سیر بعد از این مقام به مرتبهیى مىرسد که جمیع اسماء باطن نسبت به او مساوى است.
بطن پنجم: بعد از اتمام دایره سیر اول، و ظهور وحدت در کثرت و در مرآت کثرت باعتبار نزول سرّ سالک راسخ و محقق، که منغمر در وحدت و تجلى اسماء ظاهر بود بمقام مظهریت اسماء باطن مىرسد و کثرت باطنیه را در مرآت وحدت شهود مىنماید.
سالک متحقق، در مقام وجودى که مرتبه ظهور و تعین آنست، مظهر اسماء و علم حق است و وحدت وجود بنظر او متجلى در کثرت علمیه الهى است، و سالک در مقام شهود ظهور وحدت در کثرات علمیه، و استحضار این حقیقت، مظهر تجلى حق باسم باطن است؛ و این حالتى که حاصل از توجه سر بمقام روح است، مقام قلب در مرتبه سر نام دارد. این مقام، مرتبه خفى از مراتب سبعه نفس است که قابل تجلى اسم باطن مىباشد و نفس از وحدت وجودى عینى بمقام کثرت اسمائى نسبى علمى عروج مىنماید. حق در مرآت تجلى عارف در این مقام و موطن، باسماء باطنى تجلى مىکند، در نتیجه عارف در اسماء باطن یکى بعد از دیگرى سیر مىکند، تا آنکه مورد تجلى جمعیت اسم باطن واقع مىشود و حالت تمکین از براى روح سالک حاصل مىگردد، و از خصوصیات اسماء باطن لون و رنگ نمىگیرد و کثرت را در وحدت، شهود مىنماید و متحقق بمقام وسطى اعتدالى مىگردد و اسماء باطنه را بنحو تساوى و در یک رتبه شهود مىنماید، چون سیر او از مقام اسمى باسم دیگر بانتهاء رسیده است. سالک محقق در این مقام، اسماء باطن را شهود مىنماید و بعلوم غیبى و اسرار الهى واقف مىشود، و بمظاهر اسماء «اعیان ثابته» و استعدادات آنها شهودى حاصل مىنماید و بخواص اسماء اطلاع حاصل مىنماید. وحدت وجود را متشأن در کثرات علمى و مختفى در صور غیبى مىبیند. این مقام، مقام و مرتبه نبوت و ولایت و خلافت حق است. لسان این مقام و مرتبه، آیات بینات آخر سوره حشر است، و در ادعیه وارده از ائمه اثنا عشر هم لسان این مرتبه، زیاد است، و همه آنها دلیل بر مقام ولایت کلیه قائل آن مىباشد:
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ. هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ، لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»20 .
*** سالک، بعد از سیر در مرتبه اسماء ظاهر، و تحصیل تمکین در این مقام و مرتبه، و تنور بوجود حقانى، و تحقّق بجمعیت اسم ظاهر، و انتهاى سیر اول حبّى و کسب مقام ولایت و تحصیل وجود حقانى الهى، شروع بسفر ثانى مىنماید، و چون عین ثابت او استعداد و اقتضاء مجلائیت و مظهریت تجلى باطنى و خصائص تجلى باطنى را دارد، حجاب وحدت وجود علمى را که ظاهر بر روح و سر ظاهرى است، خرق نموده، و از اجتماع و امتزاج و فعل و انفعالى که بین سر و روح حاصل مىگردد، از مشیمه روح قلبى که قابل تجلى وجودى اسماء باطن است متولد مىگردد. سالک همانطورىکه گفتیم، در اول تجلى اسماء باطن هر اسم باطنى را حاجب نسبت باسم باطن دیگر شهود مىنماید، تا اینکه مظهر تجلى حق به جمعیت اسم باطن مىگردد و اسماء باطن بنحو کلیت و وحدت در او تجلى مىنمایند. سالک در این مقام، متمکن در نقطه اعتدالى اسماء باطن قرار مىگیرد، بهنحوى که نسبت جمیع اسماء باطن به او بنحو تساوى است. مقام و مرتبه سرّ ظاهر مرآت سرّ باطن واقع مىشود، و باعتبار سیر از اسماء باطن و تحقق به مظهریّت جمعیت اسم باطن، عالم بر اسرار و مغیبات و حقایق و استعدادات اعیان و مقتضیات اسماء حق مىگردد، و بسر قضا و قدر واقف مىشود. این بود تقریر دیگر در بیان کلام محقّقان از اهل اللّه. که گفتهاند: «و من حیث بطونه الاستعدادی فی قلب الانسان القابل لتجلیه بطن خامس ... الخ. موافقا لما صرحوا فی زبرهم و مسفوراتهم «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ».
بطن ششم: عارف کامل حمزه فنارى، حنفى «قده»، در شرح مفتاح گفته است 21. «و من حیث جمعه الرحمانى بین الظهور و البطون فی دائرة الصفات الالوهیة، التى هی المفاتیح الثانیة للبرزخیة الثانیة بطن سادس و هو لأهل النهایات، و هم الکمل و الافراد».
سالک در این موطن نیز سیر در صفحات مىکند، و مظهر تجلیات صفاتى مقام الوهیت است. این مقام، آخرین سیر معنوى اولوالعزم از رسل و انبیاء است. بعد از این مرتبه نوبت تجلى ذات است که اختصاص به حقیقت محمدیه «ص» و اولاد طاهرین او از ائمه اثناعشریه دارد، و دیگران از این مقام بهرهیى ندارند. تحقیق این عویصه «بطن ششم»، که از اسرار و فهم آن در نهایت غموض است، این است: سالک، سایر الى اللّه و ملکوته الاعلى و مسافرى که غایت نظر او فناء در احدیت وجود است، در مقام تحقق باسماء ظاهر و باطن و انغمار در مقام جمعیت این دو اسم، گاهى متحقق به وحدت وجودى است، و وحدت وجود را در کثرت عینى شهود مىنماید، که از آن تعبیر باستحضار وحدت در کثرت عینى نمودهاند، و گاهى متحقق به کثرت علمى است باعتبار شهود کثرات در عین وحدت وجود. در این مقام، مسافر بسوى حق قادر به جمع بین وحدت و کثرت نیست، چون احکام و لوازم ظاهر و باطن با یکدیگر تعارض دارند، و احکام هر یک مستلزم احتجاب احکام دیگر است، لذا سالک در این موطن مقید بحکم یکى از دو تجلى وحدت و کثرت مىباشد، و عدم تمکن سالک از جمع بین این دو حضرت، «حضرت ظاهر و باطن، وحدت و کثرت» نقص سالک، و خروج از این طور که وراء طور عقل است، از براى سالک محقق امکان دارد. سالک بعون و عنایت حق تعالى، ناچار است از این احتجاب خارج شود. چون در این موطن اسماء ظاهر و باطن، اجتماع و امتزاج دارند و این اجتماع و امتزاج علت حصول نتیجه است، مقتضى مظهرى از مظاهر و اعیانند، از اجتماع اسماء ظاهر و باطن و ظهور و تجلى آنها در قلب سالک، قلبى که جامع بین احکام کثرت و وحدت باشد، و هیچ یک از اسماء ظاهر و باطن مبدا احتجاب احکام یکدیگر در نظر شهودى سالک محقق نگردد، و قلب جامع بین حضرت ظاهر و باطن است سالک از استحضار و شهود این دو مظهر تجلى حق به برزخیت، جامع بین این دو حضرت و احکام اسماء ظاهر و باطن مىگردد.
حالت حاصل از امتزاج و اجتماع اسم ظاهر و باطن را مقام اخفى، و قلب جامع بین دو تجلى و مقام تحقق بحضرت وحدت و کثرت، و مظهر اسم:
«لا یشغله شأن عن شأن» نامیدهاند. چنین قلبى مظهر برزخیت ثانى و تعین ثانى و مقام واحدیت و مقام قاب قوسین است.
سالکى که متحقق باسماء ظاهر و باطن گردیده باشد، در این موطن و مقام مظهر و مرآت صفات الهى و اسماء حق، چه اسماء ظاهر و چه باطن است. براى او مقام تمکین بعد از تلوین، و صحو بعد از محو حاصل شده است، و سیر در حقایق مىنماید و بهر مرتبهیى که اراده نماید ظاهر مىشود. این مقام، مرتبه اولوالعزم از رسل و کمّل از اولیاء و افراد تابعین است. این بود مراد صاحب مفتاح که در اول این بحث نقل کردیم: «و من حیث جمعه الرحمانى بین الظهور و البطون فی دائرة الصفات ... الخ بطن سابع و هو لاهل النهایات ...».
در این مقام و مرتبه، سرّ وجودى در حال کمون است، و در مقام جلاء و استجلاء و ظهور و بروز، متشرف به شرافتین و متخلع به خلعت الهى مىگردد.
اینست سرّ قول قطب الموحدین امیر المؤمنین: «لم تره العیون بمشاهدة الابصار و لکن تراه القلوب بحقایق الایمان». چون حقیقت ایمان استحضار است، استحضار یا در مقام قلب نفسانى است که مقام: «و ان لم تکن تراه فانه یراک» باشد؛ و یا در مقام روح است که مقام حضور حق و مرتبه «فاعبد ربک کأنک تراه» مىباشد؛ و یا استحضار در مقام سرّ وجودى از ظهور است که از آن به مقام استحضار قلب، ظهور حق و شهود او و توحید وجودى، و مقام «لم اعبد ربا لم اره» تعبیر کردهاند22 .
استحضار، گاهى باعتبار ظهور و بطون، و شهود اسماء ظاهر و باطن و مقام اخفاى نفس است. تحقق و حصول این استحضارات، علت مشاهده رحمان و منشأ تحقق حقایق ایمان است. نهایت مراتب قلوب، قلب احدى جمعى نقى احمدى است که بیان خواهد شد.
بطن هفتم: شارح مفتاح، حمزه فنارى، تبعا للشیخ الکبیر «القونیوى»، و شارح فرغانى «قدس سرهما» در مقام بیان نهایت بطون و مراتب وجود انسان گفته است: «و من حیث حضرت احدیة جمع الجمع للکل، متوحدة العین، بطن سابع و لا ینفتح شمة منه الا لصاحب الارث المحمدى فانه له خاصة»23 .
بطون سابق بر این بطن، مقام و مرتبه تجلیات و ظهورات اسمایى بود. این مقام مرتبه تجلى ذاتى حق است، که احدى از آن نصیب ندارد و اختصاص به حقیقت محمدیه «ص» و اهل بیت او «ع» دارد.
تقریر این بطن و نحوه تعین آن از مقام احدیت وجود، این است: سالک بعد از رسیدن بمقام مظهریت اسم ظاهر و باطن، و نیل به مظهریت اسماء کلیه الهى، و مجلائیت نسبت به برزخیت ثانیه و تعین ثانى و مقام واحدیت و مقام جمع وجود، هنوز مظهر تجلى ذات حق و مقام احدیت وجود و جمع الجمع و حقیقة الحقائق و برزخیت اولى نشده است؛ در حالتى که نیل باین مقام امکان دارد، مقام احدیت برزخ و واسطه بین غیب هویت «ذات و عنقاء مغرب و مقام غیب الغیوب» و مقام واحدیت و تعین ثانى است. مقام احدیت، مقام جمع الجمع، و واحدیت، مقام جمع است. از اجتماع اسماء ذاتیه در مقام احدى و اسماء کلیه در مقام واحدى که اقتضاء ظهور و مظهرى را دارند، حقیقتى متعین و ظاهر مىشود که از آن
تعبیر بصورت برزخ اول و تعین اول مىنمایند. بنا بر این، مقام واحدیت و اسماء و صفات و اعیان ثابته، ظهور و جلوه و تعین این صورتند که از آن تعبیر بتمام حقیقت انسان کامل محمدى «ص» نمودهاند.
خلاصه کلام آنکه حقیقت خاتمیه بعد از بلوغ به بالاترین مراتب فناء، و محو تام و مطلق، و ازاله احکام امکان و شرک معنوى: (خفى و اخفى) و ختم مدارج ولایت و سفر جمعى در جمیع مراتب اسماء و صفات، و استیعاب معرفت تفصیلى و ملکه معارف بنحو تفصیل، و کسب جامعیت نسبت بجمیع مراتب و مقامات، از تحقق امتزاج و اجتماع بین اسماء ذاتیه و مفاتیح غیب اولى ذاتى کامن در مقام احدیت «ذاتیه»، و اسماء کلى اصلى در مقام واحدیت، قلب نقى احدى احمدى، مرآت تام این دو مقام «حضرت احدى و واحدى» و مجلاى کامل این دو حضرت «حضرت احدیت و حضرت علم و عالم اسماء و صفات» متولد گردید. اول مقام این سیر، که تحقق بمقام صورت تعین اول، که از باب اتحاد ظاهر و مظهر عین مقام احدیت است، انتهاى مراتب سیر و کمالاتست. انتهاى مراتب سیر و کمالات، نهایت مقام قاب قوسین و ابتداى مقام او ادنى است24 .
صاحب این مقام، «حقیقت محمدیه «ص-» از مراتب فتوح صاحب فتح مطلق که جامع مراتب فتح است مىباشد، کما اینکه از مراتب، واجد مقام اکملیت و تمحض در تشکیک و از مقامات نائل بمقام او ادنى و از بطون، صاحب مقام بطن سابع و از لطائف، داراى لطیفه سابعه است. حقیقت محمدیه «ص» باین اعتبار نهایت وجودى ندارد و حسنات او بشمار نمىآید، و مراتب و درجاتش انتها ندارد و نسبت بحقایق موجودات تعین ندارد، و محکوم بحکمى نیست. «سیأتى زیادة تحقیق لذلک فی بیان مراتب الولایة و النبوة و اقسامها وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ»25 .
ذکر مراتب بطون انسانى از مقام طبع تا سر و خفى و اخفى مدخلیت تام در فهم مطالب این فصل و اقسام کشف و مراتب آن دارد.
تلخیص و تتمیم
شارح فنارى در مقام مراتب و بطون قرآنیه گوید:
باطنها الاول مرتبة حسّه و نفسه الشائقة الى اللذات و باطنها الثانى ما یضاف الى نفسه من حیث عقله المنور. بنور الشرع و الایمان بالله و کتبه و رسله و بالأمور الاخرویة، فیعبر مما یتعلق بالدنیا الى ما یتعلق بالآخرة فی نطقه و سماعه و نظره و فعله بفهم و عقل صحیح و ایمان قوى.
و باطنها الثالث ما یضاف الى روحه الروحانیة المجرّدة الثابت تعیّنها و تمیّزها فى عالم الأرواح و اللوح المحفوظ.
و باطنها الرابع ما یضاف منها الى الوجود العینى المضاف الى حقیقته الانسانیة المقیّد بها و المطهر لأحکامها فى مراتب الکون، روحا و مثالا و حسّا، المعنى عن هذا الباطن بقوله: کنت سمعه و بصره و لسانه و یده باطنها الخامس ما یضاف الى قلبه القابل للتجلّى الوجودى الباطنى، فیه المعنى بقوله: وسعنى قلب عبدى ...
باطنها السادس منها ما یضاف الى الوجود الرحمانى الالهى الجمعى فی مرتبة البرزخیة الثانیة بحکم فیاضیته التى فی الرتبة الاولى متوحدة العین و الناس فی فتح باب هذه الأبطن على درجات:
و لبعضهم انفتح باب الأوّل، و هو الذى أوتى فی الدّنیا حسنة و ما له فى الآخرة من خلاق.
و منهم من انفتح له باب ثان و هو من عوام اهل الاسلام و الایمان. و منهم من انفتح له باب ثالث و هو من خواص اهل الایمان و منهم من انفتح له باب رابع من البطون،
و هو لبعض الخواص من اهل بدایة مقام الولایة و الاحسان.
و منهم من انفتح له باب الخامس و هو من المتوسطین و لأهل النهایات ینفتح باب السادس و هو یختصّ بالکمّل و الافراد و الباب السابع یختصّ بمقام الارث المحمدى و فى المثنوى:
حرف قرآن را مدان که ظاهرست زیر ظاهر، باطنى هم قاهرست
زیر آن باطن یکى بطن دگر خیره گردد اندر او فکر بشر
زیر آن باطن یکى بطن سوم که در او گردد خردها جمله گم
بطن چهارم از نبى خود کس ندید جز خداى بىنظیر و بىندید
همچنین تا هفت بطن اى بو الکرم مىشمر تو زین حدیث معتصم
نگارنده این مراتب و مقامات را در مقدمه مشارق و تمهید القواعد منظمتر ذکر کردهام.
1 - در کلمات ائمه اثنا عشر نصوص و ظواهر زیادى راجع باین اصل موجود است و تعجب از مصنف است که نقل نکرده است، مثل کلام امیر المؤمنان: «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا لجنتک، بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک».
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص550-586