الفقرة الثالثة :
شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):
تنبیه
الفرق بین الإلهام و الوحی: أنّ الإلهام قد یحصل من الحقّ تعالى بغیر واسطة الملک، بالوجه الخاصّ1 الذی له مع کلّ موجود، و الوحی یحصل بواسطته و لذلک
لا تسمّى الأحادیث القدسیّة ب «الوحی» و «القرآن»1 و إن کانت کلام اللّه تعالى.
و أیضا: قد مرّ أنّ الوحی یحصل بشهود الملک و سماع کلامه، فهو من الکشف الشهودیّ2، المتضمن للکشف المعنویّ، و الإلهام من المعنویّ فقط.
و أیضا: الوحی من خواصّ النبوّة؛ لتعلّقه بالظاهر3، و الإلهام من خواصّ الولایة.
و أیضا: هو مشروط بالتبلیغ دون الإلهام.
و الفرق بین الواردات4 الرحمانیّة و الملکیّة و الجنیّة و الشیطانیّة، یتعلّق بمیزان السالک المکاشف5، و مع ذلک نؤمى بشیء یسیر منها، و هو أنّ کلّ ما6 یکون سببا للخیر؛ بحیث یکون مأمون الغائلة7 فی العاقبة، و لا یکون سریع الانتقال إلى غیره، و یحصل بعده توجّه تامّ إلى الحقّ، و لذّة عظیمة مرغّبة فی العبادة، فهو ملکیّ أو رحمانیّ و بالعکس شیطانیّ.
و ما یقال: إنّ ما یظهر من الیمین8 أو القدام أکثره ملکیّ، و من الیسار و الخلف أکثره شیطانیّ، لیس من الضوابط؛ إذ الشیطان یأتی من الجهات کلّها کما ینطق به القرآن الکریم: ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمٰانِهِمْ وَ عَنْ شَمٰائِلِهِمْ وَ لاٰ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شٰاکِرِینَ9.
و الأوّل10: إمّا أن یتعلّق بالامور الدنیویّة، مثل إحضار الشیء الخارجیّ الغائب عن المکاشف فی الحال، کإحضار الفواکه الصیفیّة فی الشتاء مثلا، و الإخبار عن قدوم زید غدا، و أمثال ذلک ممّا هو غیر معتبر عند أهل اللّه، فهی جنّی، و طیّ المکان و الزمان و النفوذ من الجدران من غیر الانثلام و الانشقاق، أیضا من خواصّهم و خواصّ الملائکة التی أعلى مرتبة منهم11، فإن کان للکمّل منها شیء12، فبمعاونة منهم13 و من مقامهم.
و إن لم یتعلّق بها14 و یتعلق بالآخرة، أو کان من قبیل الاطّلاع بالضمائر و الخواطر، فهو ملکیّ؛ لأنّ الجنّ لا یقدر على ذلک.
و إن کان15 بحیث یعطی المکاشف قوّة التصرّف فی الملک و الملکوت - کالإحیاء، و الاماتة، و الإخراج لمن هو فی البرازخ16 محبوس، و إدخال من یرید فی العوالم الملکوتیّة من المریدین الطالبین - فهو رحمانیّ؛ لأنّ أمثال هذه التصرّفات من خواصّ المرتبة الإلهیّة17، القائم فیها و بها الکمّل و الأقطاب.
و قد یقال لغیر الشیطانیّ کلّها: «رحمانی».
فإذا عرفت ما بیّنا لک، و اعتبرت حالک و مقامک، علمت کمال استعدادک، و مرتبة کشفک، و نقصانهما، و اللّه هو الحکیم العلیم.
شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص136-139.
تنبیه
الفرق بین الالهام و الوحى، ان الالهام قد یحصل من الحق تعالى بغیر واسطة الملک بالوجه الخاص الذى له مع کل موجود؛ و الوحى یحصل بواسطة الملک، لذلک لا تسمى الاحادیث القدسیة بالوحى و القرآن، و ان کانت کلام اللّه تعالى.
و ایضا: قد مرّ ان الوحى قد یحصل بشهود الملک و سماع کلامه، فهو من الکشف الشهودى المتضمن للکشف المعنوى، و الالهام من المعنوى فقط. و ایضا: الوحى من خواص النبوة لتعلقه بالظاهر و الالهام من خواص الولایة، و ایضا هو مشروط بالتبلیغ دون الالهام.
و الفرق بین الواردات الرحمانیة و الملکیة و الجنیة و الشیطانیة، یتعلق بمیزان السالک المکاشف، و مع ذلک نومى بشیء یسیر منها، هو: ان کلما یکون سببا للخیر، بحیث یکون مأمون القائلة فی العاقبة و لا یکون سریع الانتقال الى غیره، و یحصل بعده توجّه تام الى الحق و لذّة عظیمة مرغبة فی العبادة، فهو ملکى او رحمانى، و بالعکس شیطانى.
و ما یقال: ان ما یظهر من الیمین او القدام اکثره ملکى، و من الیسار و الخلف اکثره شیطانى؛ لیس من الضوابط؛ اذ الشیطان یاتى من الجهات کلها، کما ینطق به القرآن الکریم: «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ».
و الاول، اما ان یتعلق بالامور الدنیویة، مثل احضار الشىء الخارجى الغائب عن المکاشف فی الحال، مثل احضار الفواکه الصیفیة فی الشتاء مثلا، و الاخبار عن قدوم زید غدا، و امثال ذلک مما هو غیر معتبر عند اهل اللّه، فهى جنّى، و طىّ المکان و الزمان و النفوذ من الجدران من غیر الانثلام و الانشقاق ایضا من خواصهم و خواص الملائکة التى اعلى مرتبة منهم، فان کان للکمل منها شىء، فمعاونة منهم و من مقامهم. و ان لم یتعلق بها و تعلق بالآخرة و کان من قبیل الاطلاع بالضمائر و الخواطر، فهو ملکى؛ لأن الجن لا یقدر على ذلک، و ان کان بحیث یعطى المکاشف قوة التصرف فی الملک و الملکوت، کالاحیاء و الإماتة و الاخراج لمن هو فی البرازخ محبوس، و ادخال من یرید فی العوالم الملکوتیة من المریدین الطالبین، فهو رحمانى؛ لان امثال هذه التصرفات من خواص المرتبة الالهیة القائم فیها و بها الکمل و الاقطاب.
و قد یقال لغیر الشیطانى کلها رحمانى. فاذا عرفت ما بیّنا لک و اعتبرت حالک و مقامک، علمت کمال استعدادک و مرتبة کشفک و نقصانهما «وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ».
نفس ناطقه انسانى در اوایل وجود عارى از جمیع صور و معانى و معلومات است؛ ولى مستعد و آماده است از براى آنکه جمیع حقایق وجودى، حتى حقیقت واجب در آن تجلى نماید. مانع از تجلى حقایق در لوح نفس قدسى انسان (که از عالم ملکوت و سطوت است و بهمین جهت بالفطره متوجه به حقیقت وجود است.) حجب مادى و غواسق ظلمانى عالم طبع و ماده است؛ و نفس مادامىکه حجب ظلمانى را از بین نبرد، منغمر در این عالم است، و با ملکوت وجود رابطه و مراوده ندارد. هر چه مانع شهود غیب و عائق بین نفس و لوح محفوظ بیشتر از بین نفس و لوح محفوظ برداشته شود، تجلى حقایق در آن بیشتر و سهم نفس از ادراک حقایق و علوم زیادتر خواهد بود.
راه یافتن بلوح محفوظ و معدن حقایق، گاهى از طریق نظر و قوه فکر و بکار افتادن متصرفه در تجرید صور علمى از غواشى مادى است، و ببراق عقل نظرى بطرف حقایق صعود نموده و از معلومى به معلومى دیگر سیر مىکند.
و گاهى الطاف الهى شامل حال انسانى شده، و به وزیدن ریاح الطاف حق و جذبه و کشش غیبى الهى حقایق موجود در لوح محفوظ، یا ام الکتاب متجلى در قلب عارف سالک مىشود. کشف حقایق، تارة در مقام نوم و عالم رؤیا و گاهى در حال یقظه، حجب بین انسان و عالم ملکوت است، که بواسطه الطاف خفیه الهیه مرتفع و حقایق از ماوراء پرده غیب لمعان پیدا نموده و نفس بغرائب عالم ملکوت آگاه مىشود. این حالت در پارهاى از اشخاص و یا کسانى که اوائل سیر آنها به طرف ملکوت است مثل برق خاطف تجلى نموده و خط شعاعى بین سالک و حق و یا عقول قدسیه قطع مىشود، و در برخى از افراد دوام پیدا مىکند.
بنا بر آنچه ذکر شد، حصول علوم در باطن وجود انسان، گاهى از راه تعلیم و تعلم حاصل مىشود. این اختصاص به کسانى دارد که بدون معلم بشرى و معاونت خارجى، استعداد پرواز بعالم غیب را ندارند. در پارهاى از اشخاص که مستکفى بالذاتند، و نفس آنها در مقام خروج از قوه بفعل احتیاج بمعلم بشرى ندارد، «سیر عارف در دمى تا تخت شاه»؛ حقایق و معارف «من حیث لا یدرى» القاء مىشود.
هجوم معارف و حقایق ملکوتى بارتفاع حجب ظلمانى یا نورانى، گاهى متعقب بشوق و طلب است، و گاهى نفس بواسطه تمامیت ذات و استعداد تام بمختصر اعدادى مورد ظهور حقایق ملکوتى واقع مىشود. حقایقى که بدون معلم بشرى حاصل شود، الهام و حدس نام دارد. حقایقى که بنفس بنحو تهاجم وارد شود، و نفس غرق در آن حقایق گردد؛ گاهى بهنحوى است که نفس مطلع از سببى که منشأ افاضه شده است نمىشود؛ باین معنى که نفس ملکى از ملائکه را شهود نموده، و ملهم مىشود به حقایقى که آن ملک از جانب حق به او افاضه نموده است. مثل اینکه نفس بعقل فعّال بهمان نحوى که ذکر شد متصل شود، و بادراک حقایق موجود در عقل فعال که ملهم عقول منفعله است حقایق را شهود نماید. اگر نفس به علت و سببى که منشأ افاضه شده است اطلاع حاصل نماید، آن را وحى مىنامند، و اگر بعد از تهاجم حقایق، نفس اطلاع از سبب مفید آن حاصل ننماید، آن را الهام و نفث در روع نامیدهاند، و اگر حقایق از طریق معلم بشرى و تحصیل معدات خارجى کشف شود، آن را استبصار و اکتساب نام نهادهاند.1
اکتساب طریقه اهل نظر و حکماى الهى است که از راه تهیه مقدمات و تقشیر معانى از مواد و جزئیات حقایق را ادراک مىنمایند.
بعد از وضوح این مقدمه گفته مىشود: فرق بین الهام و وحى این است که در وحى بر پیغمبر، فرشتهاى که منشأ افاضه علوم و حقایق بعون اللّه تعالى مىشود، و بوسیله افاضه صور علمى، منشأ شرح صدر و سعه روح و قلب نبى مىگردد، مشهود و معلوم نبى است، و علم بهواسطه دارد به حقیقت و رقیقت مفید صورت علمى عالم است. ولى در الهام این طور نیست؛ ملهم فقط رقیقه ملک را که صورت مفاضه باشد ادراک مىنماید. ظاهرا فرق بین این دو مقام، به شدت و ضعف و تمامیت نورانیت و عدم تمامیت نوریت مىباشد.
فرق بین وحى و الهام، بنا بر طریقه محققان «عرفا» و تقریر مصنف علامه از چهار وجه است:
اول: آنکه الهام، گاهى بدون واسطه موجودى از موجودات از ملک علام حصول مىپیوندد. باین معنى که از وجه خاص که حق با اشیاء دارد حاصل مىشود. ولى وحى از طریق ملائکه و شهود فرشتگان بر نفس نبوى «ص» افاضه مىشود؛ بهمین جهت، احادیث قدسیه را وحى نمىدانند، با آنکه باتفاق اهل معرفت احادیث قدسیه، کلام حق است.
دوم: وحى از اقسام مکاشفات شهودى متضمن کشف معنوى است؛ چون گاهى ملک متمثل مىشود بصورتى از صور و معانى، و حقایق را بر نبىّ «ع» عرضه مىدارد. ولى الهام کشف معنوى صرف است.
سوم: وحى از خواص نبوت است؛ و الهام از خواص اهل ولایت.
چهارم: همانطورىکه بیان شد، وحى از براى نبى حاصل نمىشود، مگر با اطلاع از سبب و علتى که علم مستفاد از وحى حاصل شده است. از شرائط وحى تبلیغ است؛ بر خلاف الهام.
هر یک از وحى و الهام داراى مراتبى است، که بعد از تأمل در آنچه که ما در بیان و شرح مراتب وجود و بطون سبعه قرآنیه حقیقت انسان که از آن تعبیر به هفت شهر عشق نمودهاند، گفتهایم حقیقت مراتب وحى و الهام و اقسام و انواع کشف و مراتب سیر سلاک و درجه وجودى انبیاء و اولیاء «علیهم السلام»، دانسته مىشود.
*** همانطورىکه در مقدمه بیان شد، از براى هر علم معیار و میزانى وجود دارد، که بوسیله آن صحت و سقم و صواب و خطاء آن علم دانسته مىشود. مثل اینکه علم نحو، میزان از براى صحت و سقم کلمات؛ و علم عروض میزان از براى اوزان و بحور شعر؛ و علم منطق میزان صحت در افکار است. احتیاج این علم که اشرف از جمیع علوم است بمیزان و معیار شدیدتر است؛ لذا از براى معرفت موازین و تحصیل ضوابط و اصول و قوانین، در کتب اهل فن مطالبى ذکر شده است، با آنکه علم توحید داخل تحت میزان و منضبط بقوانین مقنن و محصور در میزان معینى نمىباشد. معناى اینکه این علم داخل در میزان معینى نیست، آنست که موازین آن علم مثل علوم دیگر محصور و محدود نیست، و سعه دایره قوانین آن اوسع از قوانین سایر علوم است.
علم توحید، باعتبار هر مرتبه و بلحاظ اسماء الهیه و مقام و موطن سلاک حق و احوال و اوقات اهل جذبه و سلوک، و باعتبار اوضاع و احوال عروجکنندگان، بعین جمع واحدیت وجود میزان و معیارى مناسب با مرتبه و اسم و رسم آنها دارد؛ که بواسطه آن میزان، تمیز بین انواع و اقسام فتح، و انواع علوم شهودى و لدنّى، و اقسام القائات و واردات و تجلیاتى که حاکم بر مراتب وجودى اهل توحید، و احوال و مقاصدى که عارض بر اهل سلوک مىگردد، حاصل مىشود.
معیار و میزان، و فرق بین خواطر2 و القائات و واردات در کتب اهل سلوک و ریاضت و متأدبین بآداب و شریعت اسلامى مسطور است. القائات را تقسیم بالقاء صحیح و فاسد نمودهاند. القائات صحیحه قابل وثوق و اعتماد است بر خلاف القائات فاسد.
القاء صحیح را تقسیم بالقاء الهى و ربانى و القاء ملکى و روحانى کردهاند.
آنچه مربوط بعلوم و معارف باشد، القاء ربانى و آنچه که سالک را به طاعت خداوند و بجا آوردن واجبات و مستحبات، و بالجمله آنچه که در صلاح سالک باشد، القاء ملکى است؛ و یکى از انواع الهام نیز بشمار مىرود. القائات فاسد،
منقسم بالقاء شیطانى و نفسانى مىشود. القاء شیطانى موجب تمایل انسان بمعاصى مىشود.3 القاء نفسانى موجب رغبت انسان به امورى که موجب التذاذ و حظوظ نفسانى است مىگردد. معیار و میزان و فرق بین این اقسام، شرع مقدس اسلام است؛ که آنچه انسان را بحق نزدیک مىکند در شرع اسلام مطلوب و آنچه که انسان را دور از خدا مىنماید منهى عنه است. اگر کسى وارد در اعمال اهل سلوک و متابعان از شرع اسلام شود، و آیات و روایاتى که ناظر بلطائف وجود نفس انسانى است، و آنچه را که سالک اگر بجا بیاورد از براى او انحطاط حاصل مىشود، و نحوه تأثیر عبادات را در نفس بحسب آنچه که شرع معین نموده است، مطالعه نماید، دچار حیرت و بهت مىشود. آیات و روایاتى که ناظر به افکار و آراء و لطائف وجود نفس، و اختلاف در قبول فیض از حق مىباشد، حاکى از آنست که پیغمبر اسلام محیط بر قلوب همه انسانها است.
معیار و میزان تمیز بین اقسام القائات و واردات شرع است. آنچه که در این مقام مورد امر الهى، اعم از وجوبى و استحبابى واقع شده باشد، رحمانى و الهى؛ و آنچه که منهى باشد، اعم از محرمات و مکروهات، القائات و واردات شیطانى است.
در مباحات، آنچه که اقرب بالتذاذ و حظ نفس باشد، یعنى موافق با حظوظ نفس و استکمال جنبه حیوانى باشد، ملحق به القائات شیطانى4، و آنچه که منشأ مخالفت هواء نفس باشد، یعنى حظوظ نفسانى در آن مراعات نشده باشد، رحمانى و ربانى است، نشانه القاء الهى آنست که بعد از القاء لذت عظیمى که انسان را مستغرق مىنماید دست مىدهد. گاهى لذت به اندازهیى است که سالک را از طعام و غذا باز مىدارد، و نفس مستغرق در حقایق مىشود، و از جهات بدنى غفلت پیدا مىکند.
القائات رحمانیه ملازم با شعف و لذت نیست. اگر هم لذت و شعفى بصاحب آن دست دهد، ناشى از علمى است که از القاء حاصل شده است، نه آنکه نفس القاء ملازم بالذات باشد. این القاء دو طرف دارد، یعنى قائم بدو طرف است یک طرف از خارج بطریق تمثل است، مثل تمثل «دحیة بن خلیفة الکلبى».
طرف دیگر، القاء از باطن ذات و قلب است؛ همانطورىکه حق تعالى گفته است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ». در این قسم که بطریق تمثل نیست، و جبرئیل نازل بقلب حضرت ختمى شده است، ملازم با ارتعاش بدن حضرت خواجه کائنات و انقلاب حال آن حضرت بوده است. لذا معروف است حضرت قبل از نزول جبرئیل مرتعش مىشد، و در مقام نزول جبرئیل بر قلب ملکوتى آن حضرت «روحى فداه» سنگینى در وجود مبارک خود احساس مىنمود. خلاصه این قسم از وحى، ملازم است با تأثر و انفعال باطنى که سرایت در بدن مىنماید؛ ولى در تمثل شدت و انزعاج و انحراف و خروج از تعادل موجود نمىباشد.
برخى از القائات ملکى با حدیث نفس امتزاج پیدا مىنماید؛ چون نفس بحدیث نفس سابق و افکار قبلى منغمر است، و این انغمار منشأ امتزاج و تغییر القاء عما هو علیه مىشود. این قسم القاء را باید بکامل عارف موازین تحقیق، عرضه داشت. ما قسمتى از این موازین را در اوائل کتاب بیان کردیم.
*** حقیقت مطلب آنست که در القائات و واردات، باید سالک عارف تحت مراقبت شیخ کامل و مرشد متوجه بحق و اهل مکاشفه، بر طبق موازین و قوانینى که شریعت اسلام و حقیقت خاتمیه و ائمه اطهار «علیهم السلام»، مقرر کردهاند، وارد مرحله سلوک و سیر الى اللّه و ملکوته الاعلى شود. شخصى که وارد سلوک مىشود، اگر از مردمان عادى و منغمر در کثرت باشد، و زر و زیور دنیا او را به خود مشغول کرده باشد، و ملکات زشت ناشى از گناهان صغیره و کبیره نفس او را احاطه کرده باشد، باید به خود آید و خود را بشناسد، و بداند که اهل معصیت از مبعدین مىباشد. اول مرحله سلوک، یعنى مقدمه رهائى از کثرات، بیدارى و توجه به خود است، که اهل الله از آن تعبیر به یقظه کردهاند.
شخص منغمر در کثرات و ارجاس دنیائى، مثل نائم است؛ و غفلت از خود دارد. فطرت پاک و مجرد و روحانى او بواسطه توجه بحظوظ نشئه دنیا و مقبل بخیالات زائله و نعمتهاى فانیه بحکم خواص تطویرات و احکام تعویقات، و غلبه احکام کثرت و آثار نشئه حس و محسوس از اصل خود منحرف شده است.5 چنین شخصى اگر بواسطه وعظ وعاظ و تذکرات داعیان الهى به خود آید، و مظاهر روحانى و نفسانى خود را محبوس در زندان طبیعت ببیند، و آثار حجب ظلمانى را مشاهده نماید، و خطاب بمظاهر روحانى و نفسانى محبوس در زندان تلبس و آثار حجب ظلمانى وجودى خود نماید، و بگوید: «یا صاحبى السجن أ ارباب متفرقون خیر ام اللّه الواحد القهار». این مرحله که رویت نفس محبوس در سجن طبیعت باشد، و آگاهى از اسارت نفس در قیود تعلقات ناشى از نور ایمانى و جذبه ربوبى است، که نفس را از باطن خود آگاه و بیدار مىنماید نتیجة احساس نقصان و تضییع زمان در وجود خود مىنماید و مىگوید: «یا حسرتى على ما فرطت فی جنب اللّه»؛ بحکم این تنبیه، احساس مىنماید که باید گذشته را جبران نماید، تا قبل از آنکه پاکیزه شود، با ملکات زشت خود حق را ملاقات ننماید. این احساس را اهل طریقت، یقظه و بیدارى نام نهادهاند.
بهمان علتى که ذکر شد، شرع اسلام و ائمه هدى موازینى از براى فرار از این ورطه ذکر کردهاند.
حق تعالى در قرآن مجید در همین باب فرموده است: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى، ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ».
قیام بحق، مقصود اصلى و قیام واقعى قیام بحق است. بواسطه همین قیام، حق تعالى شرح صدر بقائم باللّه اعطا مىفرماید، و ابواب عبادات به او مفتوح مىگردد، و اسباب سعادات و برکات را بر قائم باز مىنماید. این خصلت، مقدم بر جمیع خصائل و مقدمه سایر منازل است. قیام بحق، نتیجه یقظه از خواب و چرت غفلت و توجه به فطرت اصلى است. انسان مغمور در غواشى ظلمت و غافل از حق و معرض از نور فطرت بمقتضیات طبیعت در خواب غفلت است، و واعظ حقیقى، حق است که بواسطه انقذاف نور اسم هادى، او را بیدار مىنماید. لذا عارف کامل، خواجه عبد اللّه انصارى «قده»6 گفته است: «و هی اول ما یستنیر قلب العبد بالحیاة لرؤیة نور التنبیه».
یقظه و بیدارى در اول، توجه بحق و توجه بانغمار نفس در خواص طبیعت در سه چیز است:
اول: ملاحظه نعمتهائى که خداوند، اعم از نعم ظاهر و باطنه بانسان عطا نموده است: «و اسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة».
دوم: مطالعه و ملاحظه جنایات و معاصى، و افراط و تفریطهائى که انسان در مقام انغمار بجا آورده است و باید خود را مهیّا از براى تدارک نماید.
سوم: بیدارى و انتباه، و معرفت نسبت بهآنچه که سبب زیادتى حال و مرتبه متوجه بحق، از طاعات و خیرات در ایام عمر انسان و آنچه که سبب نقصان حال، و مرتبه متوجه به خدا و تنزه از تضییع ایام به بطالت مىباشد؛ تا در نتیجه ملاحظه این امور مادامىکه وقت باقى است، ما فات را تدارک نماید، و غفلت از تدارک نکند، و مغرور ببقاء عمر خود نشود، که منازل و مقامات خارج از حد، و عبور از آنها در نهایت دشوارى و سختى است. لذا مرشد کامل على «ع»، گفته است: در امر دنیا و ترتیب نظام معاش و جامعه انسانیت، و عدم اهمال جهات مربوط بخلق و اجتماع، چنان ساعى و جدى باش که خیال کن عمر تو دائمى است و نخواهى مرد. و اما در آخرت و تحصیل زاد و توشه و سیر مقامات و احوال، طورى باش مثل آنکه فردا خواهى مرد.
در کتاب و سنت وارده از خواجه عالم بخصوص از طریق حضرت صادق آل محمد دستورات و احکام زیادى راجع باین سه موضوع که ذکر شد آمده است، و لو لا الخروج عن طور هذا الشرح، لا وردت ما ورد عن الصادق «ع» علیه السلام فی هذه المقامات».
انسان باید بعد از بیدارى از خواب غفلت و ملاحظه ایام گذشته، و از دست دادن اوقات و اعراض حق، در صدد چاره از ایام گذشته و رفع حجب و نقائصى که نفس را احاطه کرده است برآید. ملکات حاصله از معاصى و الوانى که نفس از انغمار در دنیا به خود گرفته است زائل و تدارک نمىشود، مگر به توبه که:
«التائب من الذنب کمن لا ذنب له». حق در سوره حجرات فرموده است: «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ». هیچ ظلمى بالاتر از ظلم بنفس نیست. کدورات روحى و گرد و غبار معصیت با آب توبه شسته و زائل مىگردد.
حضرت صادق فرموده است: «التوبة حبل اللّه و مدد عنایته». بنده عابد حق، باید همیشه در مقام توبه از گناهان و رجوع باتیان اوامر حق و ترک معاصى باشد.7
حقیقت توبه و بازگشت از معصیت، رجوع از مخالفت حق بسوى موافقت اوست. مکلف مادامىکه حقیقت ذنوب را نفهمد و نداند، که گناه، مخالفت با حق، بلکه محاربه با حق است، 8 رجوع از گناه در حق او صحیح نیست. توبه داراى احکامى است که بطور تفصیل در کتاب و سنت بیان شده است. توبه داراى ظواهر و بواطنى است9 که در کتب اخلاق، اهل اللّه متعرض آن شدهاند.
*** سیر انسان بسوى حق بباطن وجود، و رجوع به وحدت و برگشت ببدایات وجود است. «و قد سألوا و قالوا ما النهایات و قیل: هى الرجوع الى البدایات». ولى استمداد و استعانت از ظاهر و اسباب دنیوى نیز مدخلیت در رجوع انسان باصل خود دارد. هیئات بدنیه بصقع نفس و باطن قلب، صعود مىنماید.
مراتب غیوب باطن به شش «6» مرتبه مىرسد: اول آن، غیب قوى 10 و دوم
آن، غیب نفس و سوم، غیب قلب و چهارم، غیب عقل. پنجم، غیب روح و ششم، غیب الغیوب و غیب احدیت وجود است.
بحسب ترقى و استکمال از براى نفس دو مرتبه دیگر حاصل مىشود: نفس قبل از توجه بحق اماره بالسوء است، بعد از استکمال، مبدل بنفس لوامه مىشود و بعد بمقام اطمینان مىرسد که از آن به نفس مطمئنه تعبیر کردهاند.
قلب نیز داراى مقامى فوق مقام عقل و دون مقام روح است، که مقام سر نام دارد. این مقام در موقع ترقى قلب بمقام روح، حاصل مىگردد. روح نیز داراى مقامى است که مرتبه خفى نام دارد، و این مقام، هنگام ترقى روح بمقام وحدت و اعراض از کثرت حاصل مىشود.
همانطورىکه قبلا بیان شد، نفس اماره بالسوء بواسطه توفیقات ربانى از خواب غفلت بیدار مىشود، و مبدل به لوامه مىگردد. اول مقام آن یقظه است، بعد از نیل بمقام یقظة، از معاصى بطاعات و عبادات رجوع مىنماید.
علماى عرفان عملى، مقام بعد از توبه را در بدایات، محاسبه نام نهادهاند. طریقه توبه و علاج آن در شرح معین شده است. انسان موقعى که اعمال خوب و بد از او سر زده است و توجه بحق دارد، پیش خود سیئات خود را با حسنات مىسنجد.
اگر سیئات غلبه داشته باشد، در صدد جبران بر مىآید. تکثیر حسنات و تنقیص سیئات موجب و علت این دو محاسبه است. براى جمیع این مراتب، یعنى بیدارى از غفلت و توبه و مراتب آن، و یقظه و مراتب آن، و محاسبه، موازینى از شرع بما رسیده است که سالک اگر بهآن موازین عمل نماید، و علم بهآن موازین داشته باشد، و حالات و مقامات خود را بسنجد؛ در مقام سلوک گمراه نمىشود. احتیاج بشیخ کامل و مرشد، براى شناسائى موازین و اصول و تطبیق آن با حال سالک و مقام شخص متوجه بحق مىباشد. زیرا طى طریق آخرت و قطع منازل و مراحل، و رفع حجب ظلمانى در صعوبت و دشوارى، لرزه به اندام کسانى که مستکفى بالذات بودهاند انداخته است، تا چه رسد باشخاص عادى11 .
***
طى این مرحله بىهمرهى خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
در باب محاسبه12، که قسم سوم از بدایات است در این آیه شریفه اشارتى رفته است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ». این آیه «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ» خطاب به کسانى است که ایمان بغیب از راه تقلید دارند. این اشخاص باید از خدا بترسند و از معاصى و گناهان اجتناب نمایند و از رذائل اخلاقى بپرهیزند و به خود آیند و بیدار شوند و ببینند که براى آخرت چه فرستادهاند؛ زاد و توشه آنها چه بوده است.
ممکن است آیه خطاب به کسانى باشد که ایمان حقیقى آوردهاند؛ محاسبه آنها نحو دیگر است. این دسته از مردم که بسیار عزیزالوجودند، باید از خدا بترسند. در مقام احتجاب از حق که اعمال و صفات و اخلاق حجب بین خلق و حقند، و نظر نمایند که چه چیز در فرداى قیامت و ملاقات حق، حجاب بین آنها و حق خواهد شد، از محضرات اعمال و صفات که حجب بین عبد و حق است؛ چون مطلوب واقعى نزد عارف کامل و انبیائى که مردم رابعین جمع دعوت کردهاند، رفع انیت و استهلاک و فناء در وجود حقیقى و افناء وجود مجازى است: «فاتقوا اللّه فی البقیات و التلوینات».
محاسب، بعد از عزیمت بر عقد توبه، طریق محاسبه را مىپیماید.
بعد از باب محاسبه، باب انابه است13. رجوع بحق در موقع انابه جهت اصلاح اعمال و جبران «ما فات»، مثل رجوع بحق در مقام توبه است، در اعتذار از گناهان و وفاء بعقد توبه و عهد به بازگشت و رجوع بحسنات و اعراض از سیئات.
توبه، عبارت از عهد، انابه، عبارت از وفاء بعهد است. شخص منیب، باید صحت حالش شاهد بر صدق مقال او باشد. در قرآن کریم سوره زمر وارده شده است: «وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ». رجوع بحق و قبولى توبه و صحت انابه، شرایطى دارد که برخى از آن شرائط در کتب اهل سلوک و برخى در کتب فقه مسطور است.
مثل قضاى فوائت و اداى دیون و تضرع باطنى و ابتهال بحق و تصفیه باطن به کثرت عبادت، ندم باطنى و بکاء و قیام بمستحبات در لیالى؛ و غیر اینها از امورى که در کتب اهل فن موجود است.
شرع مقدس، «بما لا مزید علیه» شرائط قبولى توبه و صحت انابه و کیفیت توسل بحق و رجوع به مبدأ اعلى، و کیفیت استدراک ما فات را بیان نموده است، و در جمیع این مراتب موازینى در شرع موجود است که سالک مىتواند آن موازین را با اعمال و افعال و حالات و مقامات خود تطبیق نماید.
شخص مأیوس از اعمال گذشته و تایب، از گناهان، اعمالى را که «تقربا الى اللّه» بجاى آورد و اضطرار و افتقار خود را شهود نماید بوارق لطف حق شامل حال او مىشود، و در مقام انسلاخ از فعل خود و رؤیت الطاف ملکوتى، خود را محتاج بحق مىبیند، و حق او را بلوامع الطاف و عنایات و بوارق تجلیات تأیید مىنماید و سنت حق از قدیم الایام بر این جارى است. بنا بر این اگر کسى به اندازه یک وجب به او نزدیک شود، خداوند ذراعها به او نزدیک مىشود.
حضرت ابو طالب بحضرت ختمى مرتبت «علیهما السلام» عرض کرد: ما اطوع ربّک لک یا محمد؟ فقال علیه السلام: یا عم انت اطعته، اطاعک.
مرتبه بعد از انابه و منزل بعد از رجوع بحسنات، منزل تفکر است. نتیجه تفکر14، رسیدن به معناى احکام شرع و کیفیت تخلص از میزان طبیعت و منفعل شدن از مواعظ و نصایح، و عبرت گرفتن از آیات آفاق و انفس و پى بردن بطریق نجات است.
انسان بهواسطه تفکر، که اشرف عبادات و مقربات بحق تعالى است، منشأ بیدارى قلب و بصر معنوى نفس ناطقه مىگردد که حقایق را ادراک نماید. تفکر بر سه قسم است:
قسم اول، تفکر در عین توحید15 . و قسم دوم، تفکر در لطائف صنع حق 16 و قسم سوم، تفکر17 در معانى اعمال و احوال مدرکات فکر، و حقایقى را که فکر در مقام تعقل نفس ادراک مىنماید؛ اگر چه ثمره آن شهود اخروى است. زیرا معرفت، بذر مشاهده است؛ ولى ازآنجائىکه فکر و دلیل و صور علمى که حاکى از حقایق ملکوت و اسماء و صفات حق است غیر مطلوب واقعى و نفس الامرى است، «و واسطه از براى ادراک واقعیات است، و فکر و قوه عاقله با وسایط وجودى و مراتب موجود بین حق و خلق، حق را ملاحظه مىکند؛ صورتهاى علمى و وسایط وجودى، حجب، و موانع ادراک و شهود حاق وجود حقند». این خود براى سلاکى که مطلوب واقعى آنها شهود عین وجود است، عین گرفتارى در ورطه انکار و جحد مىباشد. توحید حقیقى، همان افناء وجود مجازى سالک و شهود حقیقت بدون واسطه است؛ چنانکه قطب العارفین على علیه السلام فرمود:
«الحقیقة کشف سبحات الجلال من دون اشارة».
جمیع مدرکات عقلى، حقایق متعینهیى هستند که شخص در مقام تعقل ادراک مىنماید. توحید حقیقى با اثبات رسوم و تعینات سازش ندارد. توحید، همان فناء و استهلاک کل در حقیقت وجود است، «و لا غیر» کل شىء هالک الا وجهه.
ولى اینکه حقایق را با تعینات و اثبات رسوم نمىتوان یافت، و علم به حقیقت توحید حاصل نمىشود مگر بهواسطه اضمحلال و تلاش حقایق امکانى. و بىخبرى از خود و فناء در احدیت وجود نتیجه تفکر است، لذا سالکى که باین مقام برسد، در صدد رفع این حجاب بر مىآید و بنور کشف و شهود متوسل مىشود و در طلب خود به دامن حق اول و حبل متین و محکمى که انفصام ندارد چنگ مىزند و سراغ مقام جمعیت الهى و وجودى احدى مىرود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»18 .
نفس بعد از طى مراتب تفکر و ترفع از اعمال صالحه، بحد و مقام و مرتبه تذکر و اتعاظ و اعتبار به جهاتى که موجب عبرت نفس است مىگردد و بمقام تذکر مىرسد.
تذکر: بموجب آیه شریفه در سوره مؤمن: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ»؛ بعد از منزل انابه حاصل مىشود. انابه، همانطورىکه ذکر شد، بعد از منزل توبه است.
توبه، مقتضى محاسبه و اشتغال برفع موانع است و انابه نتیجه صفاء فطرت است، که سبب تذکر مىباشد. تذکر، براى عقل خالص از غواشى و ملکات لوازم طبیعت، ثابت مىباشد. تفکر، طلب و به یک معنى استعداد و قوه است. و تذکر، وجود مىباشد. کسى که مطلوبى را فاقد است و قلب او محتجب بصفات نفس است، بتذکر قلب خود را بنور جمال نورانى مىنماید «ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ».
تذکر، روى دو پایه و اصل بنا شده است: اصل اول آن، انتفاع از موعظه و تأثر نفس از وعد و وعید و انفعال آن از وعد است. نتیجه آن انفعال، رجاء موجب تحصیل اعمال حسنه است، کما اینکه نتیجه خوف، انبعاث نفس سوى تقوى است.
اصل دوم، تذکر بینایى در اعمال و عبرت گرفتن از وقایعى است که منشأ طلب حق و فرار از باطل مىباشد. عبرت، گاهى از حالات نیکان مثل حبیب نجار و مؤمن آل فرعون براى انسان حاصل مىشود، و گاهى هم احوال گذشتگان از اشقیاء موجب عبرت مىگردد، مثل احوال بلعم باعور و فرعون و ابو جهل و سایر اشقیاء عالم، که سبب اجتناب از هلاک و عقاب و خلاص از شقاوت و وبال مىگردد.
سالک، بعد از بلوغ بمقام تذکر و سیر در این منزل، بحول و قوه و قدرت خداوند متمسک مىشود. این مقام را منزل اعتصام و علماى سلوک، باب اعتصام که باب هفتم از بدایات است، نام نهادهاند.
اعتصام، انقطاع از غیر حق و اعراض از کثرت و تمسک بحق است:
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا». اعتصام بحبل اللّه بمعنى محافظت و مراقبت بر طاعات و اوامر و نواهى حق است19. اعتصام بحبل اللّه مقدمه اعتصام بحق است، که ترقى و تجاوز از موهومات و تخلص از کثرات و ما سوى الحق و متوغل در عین وحدت است؛ چون وجود امکانى وجود موهوم و مجازى است؛ چنانکه قطب العرفا امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «الحقیقة محو الموهوم و صحو المعلوم».
درجه اول اعتصام، همان مراقبت و تحفظ بر عبادات و اوامر الهى است.
نفس بواسطه مراقبت بر طاعات و خیرات و عبادات، استعداد خروج از ورطه کثرت پیدا کرده، و مستعد مىشود از براى توغل در عین وحدت و محو کثرت امکانى و موهومات وجودى، و انمحاء جمیع افعال خود در فعل وحدانى حق تعالى مجده. سالک در این مقام، اراده و قدرت و سایر شئون خود را مضمحل در شئون ربوبى مشاهده مىنماید و بمقام رضا نائل مىشود، این خود درجه دوم از اعتصام است که اختصاص به خاصه از اهل توحید دارد، لسان این مرتبه «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» است.
درجه سوم از اعتصام، نیل سالک بمقام مرتبهیى است که حقیقت حق را بعین حق شهود مىنماید.20
«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها».
مراد از عروة الوثقى، وحدت ذاتیه است که استحکام و وثاقت آن ذاتى است و منشأ جمیع مواثیق و مبدا کل مستحکمات است. جمیع حقایق وجودى بحسب ذات منفصم الحقیقة و باطلالذواتند، و نقطه استحکام و وثاقت جمیع ماهیات که متکاثرات بالذاتند حقیقت احدیت ذاتیه است که جامع جمیع کثرات و منشأ جمیع وحدات است. خطوط شعاعیهیى از این مقام که از آن به سرّ وحدت سارى در همه حقایق است بموجودات و اعیان متصل است آنچه که قلب انسانى را از جهت وحدت ذاتیه و حق مطلق منصرف نماید 21 طاغوت است، و توجه بهآن یک نحوه شرکى محسوب مىشود.
مثنوى ما دکان وحدت است غیر وحدت هر چه بینى او، بت است
سالک بعد از اعتصام بحق و حول و قوه او، از مکاید شیطانى بسوى حق فرار کرده و بهآن حضرت پناه مىبرد و پناه بحق و توکل به او مانع از تسلط شیطان مىگردد.
فرار بطرف حق، عبارت است از انقطاع بسوى او و استضائه از نور او و استمداد از حضرت او در محاربه و جنگ با شیطان و تلبیس او. بنظر دقیقتر، فرار بسوى حق همان فرار سالک از وجود و انیت خود و وجود جمیع اشیاء بسوى حق با قدم شوق و محبت و عشق است که منتهى شود بفناء در توحید و محو وجود مجازى سالک، بهنحوى که از او اثرى نماند؛ چون غیر حق هر چه که در ابتداى سلوک بنظر سالک داراى وجود و ثبوت است، در مقام عبور از مقامات و مراتب و فناء در توحید لا شىء محض است. فرار بحق نسبت باشخاص مختلف است: فرار عامه ناس، عبارت است از فرار از جهل بعلم و دانش. فرار خاصه، عبارت است از فرار از خبر به شهود. چون اخبار کتاب و سنت که انسان را بغیب دعوت مىکند، در نظر سالکى که از این عالم عبور کرده و بعالم دیگر متصل شده است، تبدیل به اعیان و شهود مىگردد؛ لذا رسوم و ظواهر شریعت براى سالک و اصل تبدیل باصول و حقایق مىگردد، و از اعراض و حظوظ نفس خلاصى یافته بمقام تجرید تام مىرسد.22
فرار خاص الخاص، فرار از مادون حق بحق است. یعنى از خلق به حق فرار مىکند، چون سالک در این مقام شهود مىکند که از خلق بحق گریخته است.
مقام بالاتر آنست که از این شهود «شهود فرار»، نیز که نوعى از انانیت است فرار کند. شهود و فرار از شهود خود نیز نوعى از احتجاب است. این احتجاب مرتفع نمىگردد، مگر بتفرید و توحید محض و فناء سالک در حق؛ بدون بقاى بقیه از انانیت او. «لا فعل و لا ارادة و لا حول و لا قوة و لا وجود الا للحق».
بعد از فرار از شیطان و ورود در کنف رحمان، سالک احتیاج به ریاضت دارد؛ چون ریاضت موجب تلطیف سر است، و نفس به اندازه لطافت و جلاء، استعداد از سماع و وعد و شنیدن درجات آخرت لذت مىبرد، و از شنیدن زجر و عذاب آخرت متأثر مىگردد، و خود را مستعد از براى ورود ابواب کمال مىسازد.
این بود خلاصه شرح احوال و مقامات و منازل اهل بدایات، که مشتمل است بر علاج رفع موانع سلوک، مربوط باصلاح قواى نفس ناطقه. سالک بعد از طى منازل بدایات، از اینکه در گذشته و ماضى فرصتهایى را از دست داده است محزون مىگردد.23 حزن اول منزل ابواب است، بعد از حزن بما فات از منجیات و عمل به مهلکات، بمقام خوف نائل مىشود. خوف از عقبات مهلکات، حاصل مىشود، و از موبقات و موجبات عذاب اخروى به وحشت مىافتد، و از اعمال سیئه و خواطرى که مبدا اعمال سوء مىشود، حذر مىکند و مداومت بر حذر را اشفاق و آن را باب الاشفاق نامیدهاند.24 منشأ اشفاق احتمال سوء عاقبت و غلبه ترس و خوف از حق است. لذا کسى که از خوف خدا نگران باشد، نسبت بحق تعالى حالت خشوعى پیدا مىکند.25 حقیقت خشوع، خوف ممزوج با خضوع یا محبت است. خوف ممزوج با محبت، مقدمهاى از براى مقام طمأنینه است. این مقام را اهل اللّه اخبات نام نهادهاند.26 کسى که در طاعت حق خاشع باشد، بمقام اخبات مىرسد،
و آرامشى براى او حاصل مىشود. بمقام زهد27 و اعراض از تجملات ظاهرى مىرسد. بمقام ورع مىرسد و از خلق 28 منقطع مىشود، با آنکه در بین خلق خدا زندگى مىکند: «کن فی الناس و لا تکن معهم».
بعد از سیر در این مقام، به مرتبه انقطاع تمام29 و «تبتل» مىرسد، و به رحمت خداوند امیدوار مىشود.30 یعنى بمقام رجاء وارد مىشود و رغبت31 تمام و تام بعبادات و اعمال و سنن و انس با حق پیدا مىکند. جمیع این منازل و مقامات انفعالاتى که نفس را مستعد از براى قبول فیضان نور قلب مىنماید، آن را مطیع از براى اجابت دواعى خود مىنماید. احکام قلب در این مقام ظاهر شده و شروع بورود به ابواب معاملات مىنماید.
*** ابتداى سلوک قلب در ابواب معاملات، رعایت اعمال و افعال خود است تا اینکه سکینه و آرامشى براى قلب حاصل شود. در کتاب الهى وارد شده است:
«فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها».
رعایت، اصطلاحا نگهدارى نفس از محرمات و آنچه که مخالفت حق تعالى محسوب شود مىباشد. از حضرت صادق علیه السلام نقل شده است: «رواة الاحادیث کثیرة و رعاتها قلیلة». بعد از رعایت اعمال و افعال، مراقبت حق تعالى است در سیر بسوى او. مراقبت ادامه ملاحظه حق و مقصود حق و مقصود مطلق است: «لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً». مراقبت، نیز مثل سایر منازل داراى سه مرتبه است، که تفصیل مراتب موجب تطویل است، و غرض بیان اختصار مراتب مذکور در کتب اهل سلوک است.
عارف در سیر الى اللّه، در مقام ملاحظه مقصود کل، باید التزام تام به اداى واجبات و ترک محرمات نماید و بالجمله از مخالفات و مجاسرات خارج گردد:
«وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ». مراد از خروج نفس از محرمات که از آن «استخراج عن المخالفات» تعبیر کردهاند؛ آنست که سالک باید عرصه را بر نفس در مقام مخالفت اوامر و نواهى حق تنگ بگیرد، و نفس سرکش را از مخالفت باز دارد، و او را از عاقبت سوء بترساند، و بعد از آن وارد بمقام اخلاص شود؛32 و اعمال خود را از هر چه که عمل را مشوب مىسازد معرا نماید. «الا له الدین الخالص».33
عمل انسان خالص نمىشود، مگر آنکه بهوسیله علم و مخالفت عادات تهذیب شود. اعمال حقه و ادامه موافقت حق، تام و کامل نمىشود مگر آنکه سالک استقامت34 در اعمال و اذکار از خود نشان دهد. استقامت توأم با مجاهده نفس است، در مقام اتیان بواجبات و ترک محرمات.
استقامت در ابواب معاملات، عبارتست از استواء قصد در سلوک بحق. این غیر از استقامت در سلوک فی الله است، چون استقامت در سلوک فی اللّه، عبارت از اتصاف عبد بصفات حق است.
استقامت در سلوک الى اللّه و اتیان اوامر و ترک نواهى حق، همان ثبات عبد است در سلوک بحق، که منجر بهآن مىشود که همه امور و احوال را از خداوند ببیند و حق، نقطه اتکاء او بشمار رود و وارد منزل توکل گردد: «وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ».
توکل نسبت به عامه ناس، اصعب منازل سلوک است؛ چون عموم مردم محتجب باسباب ظاهرى هستند و حق نزد آنها ظهور ندارد، و محفوف باستار امکانى و وسایط مىباشد، اما نزد خاصه، توکل از منازل و طرق سهل العبور است، چون خاصه اسباب و علل ظاهرى را به چیزى نمىگیرند.
سالک متوکل، امور خود را بحق تعالى تفویض مىنماید؛ چون ثقه تام بحق دارد خود را تسلیم حق مىنماید.
تسلیم، داراى سه درجه است:
درجه اول: تسلیم مزاحمات عقل مدرک کلیات بحق تعالى از اوهام و خیالات مزاحم مدرکات عقل؛ چون از غیب وارداتى بر قلب سالک خطور مىکند که عقل یا آن را قطع نظر از استمداد غیبى ادراک نمىکند، و یا وهم از قبول آن خوددارى مىکند و اذعان آن بر قوه وهم مشکل است و مشقت دارد.
درجه دوم: تسلیم علم و عقل نسبت بمعارفى که از غیب وارد قلب مىشود، و علم آن را مخالف حکم خود مىبیند مىباشد. علم در این مقام، تسلیم احوال و خواطر وارده از غیب مىشود. در همین مقام، قصد که سیر آن به مقتضاى علم است، تسلیم مکاشفات مىشود، و رسوم ظاهرى نیز تسلیم حقیقت مىگردد35 و فانى در حقیقت مىشود.
*** در منازل و ابواب معاملات، عقل بواسطه نور شرع از احکام مشوب با وهم که سالک را از نیل بمقصود مانع مىشود، خلاصى یافته و به استعانت عقل نورانى و منور بنور شرع از براى تخلق بملکات فاضله مهیا مىگردد؛ و وارد قسم اخلاق مىشود تا بمقام کمال اطمینان نائل گردد؛ چون آنچه را که ملاحظه مىکند مقتضاى حکمت بالغه حق است؛ و حق تعالى بر طبق علم عنائى خویش، نظام وجود را ایجاد نموده است. بر مکاره و مصیبات صبر مىکند. صبر،36 از منازل عالى و رفیع سلوک است، و منتهى بمقام رضا بمقدرات و آنچه که بر وى واقع مىشود، از زشت و زیبا و خوب و بد مىگردد. از لوازم رضاى بقضا و قدر، شکر بر مجارى امور است. سالک در این مقام، آنچه از نعم بر او وارد مىشود، داراى نفس شاکرى است؛ و آنچه که بلا و موجب ناراحتى سالک است از خداوند حیا مىکند، که غیر آن را به او بدهد. باین مقام اعتیاد حاصل نموده و مأنوس مىشود، تا بمقام صدق و صفا برسد، و چون غنا و فقر نزد او یکسان است، بمقام ایثار مىرسد. لازم این مقام، آنست که با خلق خداوند در امور سازش مىکند و داراى صدر وسیعى مىگردد، که باعتبار وقوف بقضاء و قدر و علم به سر تقدیر به مقتضاى قول امام صادق علیه السلام: «مردم اگر باسرار قدر و قضا عالم باشند، هیچکس کسى را ملامت نمىکند»، و بمقام خلق با خلق نائل مىشود و آثار حکمت حق را در کافر و مؤمن شهود مىنماید، و لسان حال او بدین مقام مترنم مىگردد.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
سالک واصل باین مقام، با جمیع مردم متواضع است؛ و رأفت خاصى نسبت به همه مردم پیدا مىکند، و محبت نسبت بجمیع مردم در خود شهود مىکند و بمقام فتوت مىرسد. و بواسطه ازاله صفات نفسانى و اتصاف بصفات ربانى، صفاى قلب مخصوصى را در خود مىیابد، و حالت انبساط روحى به او دست مىدهد، با مردم خوشرفتار مىشود. در وجود او فظّت و غلاظت قلب وجود ندارد. بر مردم تفوق نمىگیرد. نتیجة مورد علاقه مؤمن و کافر واقع مىشود. صفات نفسانى در وجود چنین شخصى پیدا نمىشود و منازل نفس را پشت سر مىگذارد. خود را مهیا و آماده از براى سیر الى اللّه و نیل بمقام سرّ مىنماید. نفسى که قبل از ورود این منازل مانع سیر او بود، بهواسطه محو جهات خلقى و رذائل نفسانى، معین و یاور او از براى سیر بحق مىشود. باب اصول بر او مفتوح مىگردد.
*** چون مقام اصلى انسان، مراتب قلب است و قلب بیت انسان و مبیت هیکل توحید بشرى است، قصد خروج از موطن قلب بمقامات الهى بهمنزله قصد خروج از بیت است. لذا در قرآن کریم وارد است: «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ...».
قصد صادق، اول اصول مقرره در کتب سلوک شمرده شده است. چون وصول بحق و دخول در مراتب و مقامات، قرب در مواطن و مقامات قلب است.37
مقصد اصلى قصد، تنور بنور حق است، از براى نورانیت قلب و انجذاب آن بمعدن نور و عظمت؛ چون نهایت سیر انسان، فناء در حق و اتصال بمعدن نور است. مبدا شروع سیر الى اللّه عزم است. عزم، تحقیق قصد است. قصد، نیت و عزم مبدا شروع به فعل و تحقق بعزم است. عزم، داراى مراتبى است. مقام بعد از عزم، مقام اراده است. اراده، عبارت است از تعلق قلب بحضرت حق در حالتى که طالب قرب است. اراده از قوانین علم سلوک و بهمنزله اصل و پایهیى است که قواعد این علم بر آن استوار است، و امر و دواعى حق و حقیقت که از سنوح حالات عبد در مقام سر است، قائم به اراده عبد است، از خواطر حقانى که موجب و باعث جذب بحق است. چون قلب، حضور شدیدى نسبت بحق در خود احساس و شهود مىکند متأدّب بآداب حق مىشود. نتیجه تأدب بآداب و سنن حق بلوغ به مرتبه یقین است. آن انس با حضرت غیب است؛ چون حق از هر نزدیکى بعبد خود نزدیکتر است: «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ». قرب، موجب جمعیت قلب سالک بحسب ظاهر و باطن است؛ و هیچ لذتى از جمعیت بالاتر نیست، و لازمه قرب تام، انس است؛ چون انس روح قرب و وصال است. بعد موجب تفرقه و منشأ آلام است.
قرب تام بحق، علت انس و انس سبب عدم غفلت است. و انس تام، منشأ حضور تام است و این خود مقام ذکر قلبى است.38 و ذکر تام تحقق پیدا نمىنماید، مگر با اعراض از غیر مذکور و غفلت از ما سوى اللّه.39 این مقام، مقام فقر تام بحق است، و ملازم است با غناى تام و تمام؛ چون هر که حق را یافت از غیر استغنا دارد. سالک اگر باین مقام که مقام بىنیازى قلب است برسد؛ خداوند او را از جمیع زلات حفظ خواهد نمود. در این حال، صدور معصیت از سالک محال است.40 این مقام را مقام مراد نامیدهاند. مسافر بحق، بعد از طى این مواطن وارد در اودیه غیب عقل منور بنور قدسى مىشود.
علت اینکه مقاماتى را که بعنوان اودیه و ابواب آن ذکر کرده و اهل سلوک بهآن اودیه اطلاق کردهاند، این است: معظم سلوک اهل حقیقت در این منازل است. سعى و اجتهاد و مشقت بنحو اعلى و اتم از براى طى این منازل لازم است.
شیطان و جنود او در این منازل تصرف مىنمایند. در این منازل، مهالک و مخاوف بسیار است. شبهات عقلى در این منازل بحسب نظر و ادراک سالک دامنگیر مسافر بحق است. قطاع طریق که شیطان و جنود او باشند در این وادى پرخطر در کمین نشستهاند. الطاف الهى باید یار و مصاحب مسافرى که این وادى را طى مىکند باشد.
اول این منازل، منزل احسان است. احسان داراى سه درجه است:
درجه اول: احسان در قصد است. سالک باید قصد خود را بحسب علم تهذیب کند، و عزم خود را از براى سیر بحق مستحکم نماید و حال خود را تصفیه نماید.
درجه دوم: احسان در احوال است که باید بحسب غیرت مراعات شود، و آثار احوال خود را از مردم مخفى کند. چون سالک وقتى که شروع به مکاشفه نمود، اگر نزد خلایق مشهور است، خود را عرضه بدارد از آفات دعوى منزه نخواهد ماند؛ چون احوال، گاهى صحیح و گاهى فاسد است. باید براى تصحیح احوال، خود را بشیخ و یا مرشد کامل عرضه بدارد.
درجه سوم: احسان در وقت است. عارف باید از شهود مفارقت نکند و خلطه و آمیزش مانع از شهود با خلق برقرار نسازد، و از حق آنى منقطع نشود. ما بطور مبسوط در مقام ذکر بطون سبعه قرآنیه این بحث را بیان کردیم.
یقین سالک در این مورد بعیان نزدیک است. منزل بعد از احسان علم است، و علم تام ملازم با حکمت است. عارف در مقام تزین بعلم و حکمت (علم و حکمتى که موهوبى است) بمقام بصیرت و بینائى مىرسد. چشم قلب او روشن مىشود و بمقام و منزل فراست مىرسد. چون علم و حکمت تام و ایمان کامل، ملازم با فراست مىباشد: «اتقوا فراسة المؤمن انه ینظر بنور اللّه».
سالکى که متصف بعلم و حکمت و داراى چشم بصیرت است، و از اهل فراست بشمار مىرود، در مقابل عظمت حق سر تعظیم فرود مىآورد؛ یعنى علم به عظمت حق دارد، و لازمه این علم و شهود تذلّل است. قهرا باب الهام بر روى وى گشوده مىشود و سکون و آرامش در خود مشاهده مىکند. و بواسطه کمال یقین به منزل طمأنینه دارد مىشود. و همت او قوى مىشود و متصف بکمال یقین شبیه بعیان مىگردد. اراده او قوى شده بمقام سرّ مىرسد و بواسطه تعاقب مواهب ربانیه، اراده او شدید شده تبدیل به حب مىگردد و محبوب حقیقى، او را جذب مىنماید. بواسطه حصول غیرت کامل، از خود و غیر خود فارغ مىشود.
شوق او بوصول محبوب حقیقى زیاد شده وارد منزل «قلق»41 مىشود. عطش بر او مستولى مىگردد و وجد و شعف بر او غالب مىگردد و حالت دهشت و بعد از دهشت، هیمان خاصى بر او غلبه مىکند، وارد منزل برق، و بعد ذوق بوصول بمقام روح و لمعان انوار ولایت مىگردد.
*** قسم ولایات نیز مانند سایر ابواب و منازل داراى ده باب است، که اهل سلوک از آیات و روایات ترتیب دادهاند.
باب اول و بدایت منزل ولایت، باب اللّحظ و ملاحظه است، که مشعر و مؤذن بتجلى حق است. سالک در این مقام، باعتبار ظاهر، خلق را ملاحظه مىنماید، ولى مرئى در واقع حق است. اما باستراق نظر از چشمهاى اجانب و رقباء و اهل حجاب. چون اجانب و اغیار خیال مىکنند که عارف در این نظر، عالم امکان را مورد لحاظ قرار داده است، در حالتى که موحد کامل در این مقام، حق را شهود مىکند.
امن ازدیارک فی الدجى الرّقبا اذ حیث کنت من الظلام ضیاء
فانهم فی الدّجى و اللّاحظ من نور وجه الحبیب فی الضیاء
منزل بعد از این منزل، وقت است. وقت اسم از براى ظرف کون مىباشد. و عالم امکانى کون، حدوث شىء و خروج ممکن از غیب به شهادت است.
اصطلاحا: عبارتست از ظهور حالى از احوال معین و تجلیى از تجلیات خاصه حق.
متقدمان از صوفیه «رضوان اللّه علیهم»، گفتهاند: «الوقت حق». شیخ عارف کامل «خواجه انصارى»، کلام آنها را تفسیر باستغراق رسم وقت در وجود حق نموده است. وقت نیز داراى سه معنى است که ما آن را در حواشى بر نصوص قونیوى بیان کردهایم. شرح و بسط آن را در اینجا مقتضى نیست.42
مرتبه آخر وقت، که منشأ از بین بردن تلوین است، مقام صفا نام دارد. هر چه تلوین بیشتر از بین برود، وقت صافىتر مىشود، تا برسد بمقام حدوث سرور. بعد از زوال خوف، انقطاع و ضحک روح بهواسطه استشمام نسیم اتصال و وزش باد وصال، عارف بمقام سرّ مىرسد. عبد در این مقام، چنان مسرور و بشاش است که خود و مرتبه خود را نمىشناسد. حضرت ختمى در این مقام فرموده است:
«رب زدنى فیک تحیرا»43 .
منزل بعد از سر از منازل ولایت، مقام نفس است. منشأ حصول نفس، انجلاء و ظهور غمام استسرار44 و انکشاف ظلمت استتار است. عارف بعد از عبور از این منزل بمقام غربت 45 مىرسد، چون حال سالک متبدل و منقلب مىگردد. شاهد را مشهود و طالب را مطلوب مىبیند. در دو دنیا غریب است. در این مقام در صدد بر مىآید که مقام متوسطى را اخذ نماید و از حد تفرق بگذرد. این حالت را «الغرق» مىنامند. این مقام اسم است از براى حال کسى که از حد تفرق خارج شده باشد و مقام متوسطى را اختیار نموده باشد. سالک بعد از سیر در این منزل، در مقام غیب واقع مىشود، چون شهود حق او را از خود و از غیر خود و از احوال خود باز مىدارد، و چنان فانى در حق مىشود که غیر را نمىبیند، و بعد از عبور از این منزل، بمنزل تمکین مىرسد، چون تمکن فوق طمأنینه است. سالک در مقام تمکن، به نهایت استفزاز و اضطراب و خفت و تلون مىرسد، و در نهایت این منزل، از تلون و اضطراب رهائى مىیابد، و وقتى که بمطلوب خود رسید و مقام غیبت مرتفع شد، و از خفت و ثقل طلب راحت شد و تمکین بعد از تلوین پیدا نمود و بمقام بقاء بعد از فنا رسید، و بعد از فناء تام در عین جمع بوجود حقانى بمقام بقاء بعد از فناء رجوع نمود، و در نهایت استقامت به خلعت نور وجود خود آراست؛ احدى او را غیر از حق کما هو حقه نمىشناسد. لذا از حضرت ختمى مرتبت بطریق مختلف وارد شده است که على علیه السلام را مخاطب قرار داده و گفته است: «کسى تو را نمىشناسد مگر من و کسى به منزلت من پى نبرده است غیر از تو و من و تو را احدى نمىشناسد مگر خداوند و پروردگار عالم».
این حدیث شریف، دلالت تام بر ولایت کلیه حضرت على علیه السلام دارد، ولى کجا اعراب «بوال على عَقِبیه» از این قبیل کلمات پیروى کردند.
قسم حقایق، نیز مشتمل بر منازلى است، سالک بعد از اختفاء عین خود بعد از طى ابواب و منازل ولایت، در نور وجود، و اتصاف بوجود حقانى و انغمار در عین توحید، وارد مکاشفه مىشود؛ چون تمکن آخر مقام ولایت و نهایت مراتب تدانى و بدایت مقام تدلى است، که باصطلاح اهل عرفان نهایت سفر اول و اوائل سفر ثانى است. سالک بعد از بقاء بعد از فناء، داراى شرح صدر مىشود و رسوم خلقى را در حقیقت حق شهود مىنماید، و بواسطه مظهریت اسم هادى و تحقق باین اسم، و پى بردن باسرار و خواص این اسم، بواسطه شهود حقایق و معارف و حکام و آنچه که مدخلیت در صلاح نظام وجود دارد؛ مستعد از براى تکمیل خلایق مىگردد. کسى که مستعد از براى تکمیل خلائق است، و حقایق نظامات وجودى را در حضرت علمیه شهود نموده است، یا نبى است و یا ولى.
پیغمبر ما بعد از رسیدن بمقام او ادنى و شهود حقایق در آن مقام، بمقام خلق رجوع نمود و آنچه را که در آن از اسرار و حقایق مشاهده نمود، براى تکمیل نظام وجودى، به امت خود القاء نمود؛ ولى کامل نیز باید این مراتب را پیموده و حقایق را از حضرت علم اخذ نماید. فرقى که هست، آنست که ولى، علم خود را از همان مأخذ رسولى که تابع اوست، اخذ مىنماید. و مىتواند ولى تابع رسولى، افضل و اعلم از رسول دیگر باشد؛ چون مأخذ علم او علم رسول افضل است.
حقیقت وحى و مکاشفه یکى است. 46 اینکه وحى را اختصاص به نبى و مکاشفه را اختصاص بولى دادهاند، از باب مراعات ادب است. نبىّ کامل هم مأخذ علم او حضرت علمیه است و ولى کامل هم مثل جناب ولایتمدار على علیه السلام، حقایق را از حضرت واحدیت اخذ نموده است. از همان مشهدى که پیغمبر حقایق را شهود نموده است معارف خود را اخذ نموده است و حقیقت او و حضرت ختمى واحد است و از یک نورند. لذا ما در حواشى و تعلیقات بر نصوص، مفصلا بیان کردهایم، که اگر حضرت ولایتمدار على علیه السلام قبل از پیغمبر ظاهر شده بود، بمقام و مرتبه ختمیت نائل گشته بود. ولى در اینجا مىگوئیم مأخذ علم و مشهد علم و معرفت ختم ولایت محمدیه عین همان مأخذ و مشرب حضرت ختمى مرتبت است ولى بوراثت و عین ثابت حضرت ختمى مقام که سمت سیادت بر اعیان دیگر ممکنات دارد به حسب استعداد مقتضى ختم نبوت و ولایت کلیه است در شخص حضرت ختمى مرتبت و عین ثابت خاتم ولایت مطلقه او تأخر دارد از عین ثابت حضرت ختمى مرتبت «تاخر العرضى عن الذاتى» و بحسب وجود در جمیع مراتب متحدند.
مکاشف، کسى را گویند که به ماوراء حجب اتصال پیدا نماید و بحسب باطن وجود خود، باطن وجود را که ماوراى عوالم وجودى است شهود نماید؛ و سرّ اصل حقیقت وجود در او سرایت نماید، و حقایق را در حضرت علمیه و عالم اعیان ثابته شهود نماید، یعنى حقایق اعیان را در عین حق بکشف تام ملاحظه نماید.
این کشف غیر از کشف علمى در مقام سرّ در حالت تدانى است، چون کشف علمى از خلف حجاب و از اقسام کشف صورى در عالم مثال است. این کشف در کثیرى از موارد، مانع از سلوک تام و بلوغ بمقامات عالیه است. اغلب امم از این کشف بهرهیى دارند.
مکاشفه سه مرتبه دارد:
درجه اول: مکاشفهیى است که دلالت بر تحقیق صحیح مىکند و ادامه دارد، یعنى قطع نمىشود. تحقیق صحیح باصطلاح اهل سلوک، مطالعه تجلیات اسماء الهیه است. این مطالعه و کشف اگر ادامه یابد، مکاشف به درجه کامل مىرسد، چون اگر وقتى دون وقتى به مکاشف عارض شود، و امرى حاجب بین او و مقام کشف گردد، باین معنى که کشف مقطوع شود و وارد در مقام تلوین گردد و نفس خود را در حالت کشف باین صفت شهود نماید، چه بسا از استدامه کشف محروم گردد.
قسم دوّم: از اقسام کشف، مکاشفه عین در مقام مکشوف و حقیقت است.
چون مکاشفه علمى، خود حجاب است. کشف اتم همان شهود صریح ذات
مکشوف است، بدون واسطه صورت علمى. چون علم صورت و ظهور معلوم است، لذا حکایت ناقص از معلوم مىنماید. مکاشفات حالى یعنى مکاشفاتى که از ناحیه مواجید حالیه و واردات و تنزلات و تجلیاتى که حجاب علم را از بین مىبرند، اگر چه از این جهت که منشأ رفع حجب علمى هستند، اعلى و اتم از مکاشفات علمى مىباشند، لیکن دائمى نیستند.
مواجید حالى، داراى لذاتى روحانى است، که منشأ آن بقاء بقیه از رسوم مکاشف است، ولى مکاشفه عینى، علت محو مکاشف در مقام مکاشفه است بهنحوى که مکاشف از کشف و لذت آن باعتبار فناء رسوم در غیبت تام است.
مرتبه فوق مکاشفه، مشاهده است که بیان خواهد شد.
در مکاشفه، حجاب بین مکاشف و واقع صریح، بطور کلى مرتفع نمىباشد؛ ولى مقام مشاهده، مقام سقوط جمیع حجب است. لذا مکاشفه را ولایة النعت و مشاهده را ولایة العین نامیدهاند. مشاهده، لازم سقوط جمیع حجب است.
مکاشفه از مقدمات مشاهده است.
در مکاشفه، در درجه ثالث اگر چه حاق عین مکشوف است، ولى در مقام برگشت و ردّ ببقاء و مشاهده آثار خلقى و تعینات رسمى در حق، اگر سالک بمقام تمکین بعد از تلوین نرسد، چه بسا شهود خلق و رسوم آن منشأ حجاب او گردد و در مقام تلوین مستقر گردد.
معرفت، فوق علم است، و علم بهمنزله بذر مشاهده و معرفت است. علم بلحاظ غیبت معلوم و مشاهد بعد از فناء، و اضمحلال رسوم علم و صورت، حاکى از واقع است، و معرفت از بوارق نور وجود و لوائح حقیقت حق است که بر قلب سالک متجلى مىشود.
مشاهده، مقدمه معاینه است؛ چون مشاهدهیى که منجر برفع جمیع حجب گردد، به مرتبه معاینه مىرسد، چون روح در مقام و مرتبه خفى بنور حق متنور مىگردد، و حق را بنور خود مىبیند و بحیاة حق زنده مىگردد، و بمقام قبض و جذب بحق مىرسد، و فناء محض به او دست مىدهد. حق تعالى بصورت بسط در او تجلى مىکند، و بخلق رجوع نموده، خلایق را هدایت بعین توحید مىنماید.
گاهى سالک از غلبه بسط، بمقام سکر و بىخودى مىرسد، و از شدت طرب خود را نمىتواند نگهدارد. این مقام اختصاص بمحبین دارد.
سالک در این مقام، اگر مشمول عنایت حق واقع گردد و بمقام صحو برسد، خود را متصل بحق و حقیقت و منفصل از خلق مىبیند. بعد از رسیدن باین مقام، خالى از نقص نیست؛ چون انیت سالک هنوز باقى است و بمقام فناء ذاتى و محق تام نرسیده است.
*** معنى اتصال بحق و انفصال از حق، که سالک قبل از ورود به نهایات بهآن متصف مىشود، براى او وبال است. عارف باید در شهود و کشف خود به مقتضاى کلام امیر مؤمنان: «الحقیقة محو الموهوم»، از این مزاحمت فارغ شود؛ چون وجود امکانى وجودى مجازى و وهمى است. از طرفى، تقارن حادث و قدیم محض از محالات است.
بنا بر این، شهود اتصال و انفصال، ملازم با توهم اثبات غیر حق در دار وجود و استقلال وجود ظلى خیالى است. اتصال و انفصال بهر نحوى که تصور شود با توحید وجودى تنافى دارد، چون غیر وجود صرف محض، حقیقتى در عالم تحقق ندارد که باتصال و انفصال متصف شود.
بنظر تیزبین اهل وحدت و صاحبان بصیرت معنوى، که بتوحید حقیقى و شهود واقعى رسیدهاند؛ هر چیزى که غیر حق تصور شود، نقش دوّمین چشم احول است. تعدد و تکثر و علت و معلول و ظهور و خفاء و آنچه ناقض اصل وحدت است، ناشى از عقل مشوب بوهم است. اقسام نهایات که بعد از طریق وصول بانتهاء سیر الى اللّه مىباشد، عبارتست از معرفت و فناء و بقاء و تحقیق و تلبیس و وجود و تجرید و تفرید و جمع و توحید. 47
معرفت، همان احاطه بعین و حقیقت هر چیزى است. یعنى معرفت وقتى تحقق پیدا مىنماید که سالک بذات و صفت شىء بحسب وجود عینى واقف گردد، یعنى حاق ذات شىء مشهود او شود نه صورت حاصلهى از شىء.
معرفت سه مرتبه دارد:
مرتبه اول معرفت: آگاهى بصفات و نعوت و آثار و لوازم شىء است نظیر معرفت بعلم و اراده و حیات و سایر صفات حق تعالى که در کتاب و سنت اسامى آنها مضبوط است.
مرتبه دوم معرفت: معرفت ذات حق تعالى است. این قسم از معرفت، اختصاص به کسانى دارد که مظهر تجلیات اسمائیه حقند و حضرت الهیه را شهود مىنمایند.
با این اعتبار که حق تعالى سمع و بصر و ید ... این مظهر است. سالک در مقام شهود حق از این جهت که بوجود حق مىبیند و مىشنود و صفات و حقایق اسماء را عین وجود جمعى حق مىبیند، و صفات را در عرصه وجود موصوف مشاهده مىنماید و فرق بین ذات و صفت در این مرتبه نمىگذارد، و تغایر بین ذات و صفات را اعتبارى مىبیند؛ چون صفات و ذات بحسب وجود واقعى متحدند.
این شهود، مشاهده ذاتى، که فناء در عین جمع باشد نیست؛ چون شهود ذاتى مشاهده ذات است بدون لحاظ کثرت اسمائى؛ و معرفت حق است بعین جمع.
مرتبه سوم از معرفت: شهود حق است بدون واسطه. چنانکه حضرت مولى الموالى گفته است: «یا من دلّ على ذاته بذاته». سالک در این مقام از معرفت، چون شاهد در این موطن و مشهد عین مشهود است، بطور کلى فانى در حق مىگردد، و رسم و تعینى در این مقام باقى نمىماند. این مقام، مقام استدلال نیست؛ چون مقام احدیت صرفه وجود است نه دلیلى باقى مانده است و نه مدلولى در این موطن، چون نور حقیقت تجلى کرده است. اسباب و علل در مقام این تجلى مرتفع شده است.
لسان این مرتبه خطاب بموسى «ع»: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» و «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» نسبت بخاتم انبیاء است. 48 مقام بعد از معرفت منزل فناء است: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ...».
فناء در این مقام، اضمحلال وجودات موهومى امکانى است. شرط اول، آنکه سالک بحسب علم بداند که غیر حق وجود واقعى ندارد. وجود واقعى حق است و موجودات فناء صرفند. این معنى ملازم انکار وجود غیر است؛ چون در این مشهد، عارف حق را عین هر چیزى شهود مىنماید، و این ملازم است با این معنى که حق را بواسطه حق، عین جمیع حقایق ببیند. نتیجه سیر در این منزل، فناء در ذات احدیت است، و سالک بعد از ترقى از این منزل و عبور بمنزل بقاء بعد از فناء، متصف ببقاء بعد از فناء مىشود. در نظر او اشیاء و حقایق امکانى متصف بفناء دائمىاند، و حق تعالى متصف ببقاء ازلى است و متحقق بمقام بقاء بعد از فناء مىگردد، و علت تحقق او ببقاء بعد از فناء، حق تعالى است، و بعد از عبور از مقام بقاء بعد از فناء بمقام تلبیس و ظهور در رسوم خلق، جهت ارشاد خلائق و هدایت آنها بمقام توحید نائل مىشود و متصف بمقام وجود بخلع رسوم خلقى، و مقام تجرید عین وجود از درک علم، و تفرید اشاره بحق از حق در مقام عین که مقام ملاحظه حق بدون خلق است، مىگردد.
انسان باعتبار اسقاط اضافات و از بین برداشتن رسوم امکانى، عین حقیقت وجود است. و باعتبار تنزلات و اتصاف به تعینات در مقام قوس نزول، یعنى تنزل از مقام اطلاق و قبول تعینات روحى و مثالى و جسمى متلبس بلباس غیریت شده این تعینات را که عبارت از وجود عاریتى امکانى است خلع نماید و حق را خالصا عن التعینات شهود نماید.
تفرید، عبارتست از تصدیق به اینکه حق وجود صرف خالص ثابت و ظاهر بذاته و لذاته است و حقایق امکانى، عدم صرف و باطل محضاند. شاید یکى از معانى «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ»، این باشد که در حقیقت، مدرک و مدرک واقعى اوست؛ اذ لا ابصار الا وجوده و هو یدرک وجوده بلا وجود الادراک. یا من دل على ذاته بذاته فهو السمیع العلیم
عرفت الرب بالرب بلا شک و لا ریب
فذاتى ذاته حقا بلا نقص و لا عیب
و لا حیران بینهما، و نفسى مظهر الغیب
و منذ عرفت نفسى بلا مزج و لا شوب
وصلت وصل محبوبى بلا قرب و لا غیب
سالک بعد از طى منازل مذکور، بمقام جمع مىرسد، و رسوم و تعینات در نظر او مستهلک در عین جمع مىشود. افعال خود را فعل حق مىبیند. مقام جمع، مقام سقوط تفرقه است، که رسوم امکانى را سالک در این مقام فانى مشاهده مىکند، و گرد غیریت و اغیار از دامن پاک خود زائل مىکند. تفرقه، مقام اعتبار فرق بین وجود و موجود و اسقاط آن شهود حق است، بدون غیر و سواء و خلق و تعین. عارف در این مرتبه، عین خود را در احدیت وجود شهود مىنماید، و اشارات بین او و محبوب کل و معشوق حقیقى قطع مىشود و وارد منزل توحید و آرامگاه ابدى عشاق حق مىشود: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». ذکر واقعى و اعلى درجات ذکر، اتحاد حقیقى ذکر و ذاکر و مذکور است.
توحید حقیقى و اعلى و اتم مراتب توحید، توحیدى است که اختصاص بمقام و مرتبه حضرت وجود دارد؛ چون تحقق این توحید در مقام اسقاط اضافات و فناء، و محو رسوم و تعینات خلقى است و غیرى در آن مقام وجود ندارد.
کسانى که بمقام بقاء بعد از فناء در عین جمع و وجود رسیدهاند، و بعد از محو و اضمحلال در حق، بمقام صحو بعد از محو، و تمکین بعد از تلوین و بقاء بعد از فناء نائل شدهاند، و در حال بقاء بخلق رجوع کردهاند، و بواسطه تجلى در مقام بعد از فناء و سیر آن از حق بخلق به ارشاد خلائق مأمور شدهاند. این معنى را بچشم دل دیدهاند و بشهود حق شهود نمودهاند، که حضرت احدیت وجود، نه اسم دارد و نه رسم، و نه تعین و نه صفت، و نه وصف. قهرا لسان حال و مقال آنها مترنم به:
«و کمال التوحید نفى الصفات عنه» شده است. این مقام که فناء در احدیت و رجوع بخلق باشد، اختصاص به حقیقت محمدیه «ص» و اولاد طاهرین، یعنى وارثان علم و معارف او دارد. و وارثان علم، همان اهل بیت او هستند که فرمود:
«انا مدینة العلم و على بابها».
و نیز فرمود: «انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتى».
توحید صرف، همان استهلاک و اضمحلال49 جمیع رسوم و تعینات در احدیت وجود است، و حقیقت وجود در مقام احدیت بنحو کثرت در وحدت عین همه حقایق است، و در مقام تجلى و ظهور خارجى بوحدته عین کثرات «و لا وجود و لا موجود الا اللّه یا هو یا من هو یا من لیس هو الا هو» است.
سالک بعد از فناء در توحید و استهلاک در مقام جمع الجمع رجوع به کثرت نموده، و بمقام فرق بعد از جمع نائل مىشود، و حقایق را در دو موطن شهود مىنماید: یکى مقام شهود الوحدة در کثرت، و دیگر در مقام شهود نفس کثرت در اصل وحدت، با اضمحلال کثرات در عین وحدت، و شهود حقیقت وجود در مقام اطلاق و تقیید. شهود مطلق از اطلاق و تقیید حق را عین مطلق و مقید شهود مىنماید، چون مقام ذات، محیط بر مطلق و مقید است و عارى از کافه قیود حتى عارى از قید اطلاق است. نه اطلاق حق با تقیید تنافى دارد و نه تقیید مغایرت تام با اطلاق دارد. از حیطه وجودى حق، هیچ موجودى خارج نمىباشد.
الا ترى ان مقدم هذا القوم و الباب الاعظم لمدینة هذا العلم و ساقیهم من مشرب الکوثر، الذى خص به نبینا محمد «ص» على بن ابى طالب، صلى اللّه علیه و آله افضل الصلوات و التحیات، کیف ابتدِأ فی الاشارة الى عین الحقیقة بقوله:
«کشف سبحات الجلال من غیر اشارة و هو محض تنزیه الذات عن التعدد الاسمائى. از براى تأکید و تسجیل این مطلب عالى فرمود: «صحو المعلوم و محو الموهوم». چون رسوم خلقى در مقام توحید حقیقى واحدیت وجود محو و موهومند.
دلیل بر این فرموده، آن جناب است در این مقام: جذب الاحدیة لصفة التوحید.
کلام را با این جمله، حضرت خاتم ولایت مطلقه ختم نمودند: نور یشرق من صبح الازل، فیلوح على هیاکل التوحید آثاره. این جمله شاهد است بر معناى فرق در عین جمع. این همان معناى احدیت فرق است. خداوند ما را از این مشرب که ساقى آن حضرت مولى الموالى على بن ابى طالب است، سیراب نماید بحقه و اهل بیته الطاهرین.
بعد از وضوح این مقدمات و تبیین مراتب و مقامات کشف و منازل شهود، که مدخلیت تام در فهم مطالب این فصل دارد، در شرح گفته مصنف علامه که گفته است: «الفرق بین الواردات الرحمانیة و الملکیة و الجنیة ... الخ» مىگوئیم:
آنچه که بر قلب سالک از معانى و حقایق بدون تعمل عقلى و تنظیم مقدمات و ترتیب امور معلومه از براى رسیدن بامر مجهول متجلى شود، آن را وارد گویند.
نظر به اینکه واردات و خواطر از انواع کشف و تجلیاتى است که از اشراقات انوار جمال و جلال بر قلبى که مظهر لوامع توحید صفات و ذات است تابش مىنماید، و سالک در مقام سلوک، بواسطه صفاء ذات، مظهر ظهور واردات و خواطر واقع مىشود، و گاهى منصبغ به لون احکام نفس بواسطه سبقت خواطر نفسانى بر این واردات مىگردد، و یا مشتبه بواردات شیطانى و جنّى مىگردد، موازینى جهت فرق بین واردات «رحمانى و ملکى» و «شیطانى و جنى»، در کتب اهل سلوک مقرر نمودهاند.
همانطورىکه بیان شد، فرق بین واردات الهى و ربّانى که مصنف فرق بین این دو را بیان نکردهاند، و فقط جهات و وجوه فرق بین «رحمانى و ملکى» و «شیطانى و جنى» را بیان نمودهاند، آنست که آنچه که مربوط بعلوم و معارف است، القاء و وارد ربانى است، و آنچه که مربوط بطاعات و عبادات و امور مربوط باعمال صالحه است، القاء و وارد ملکى است.
به عقیده مصنف، فرق بین واردات و القائات «رحمانى و ملکى»، و «جنى و شیطانى»، مربوط بمیزان سالک مکاشف است؛ چون اگر منشأ القائات، ریاضات شرعى و اتباع از سنن و آداب الهى باشد، و آنچه را که مرشد کامل از شرع گرفته باشد و مرید مشتاق را بر طبق موازین صحیح خالى از اشتباه رهبرى نماید؛ آنچه که بر نفس سالک افاضه مىشود، قهرا مربوط بمعارف الهى و طاعات حق خواهد بود. زیرا اگر سیر سالک بر طبق موازین عارى از اغلاط باشد، القائات او متلبس باحکام نفس و ممتزج با القائات شیطانى نخواهد شد. لذا مصنف علامه، فرق بین اقسام واردات را مربوط و منوط بمیزان سالک مکاشف قرار داده است. در مواردى که میزان صحیح و کاملى در دست نباشد، و قطع به صحت طریق بواسطه احتمالات ناشى از مداخله شیطان و یا امتزاج واردات با صورت احکام سابق بر وارد نگردد؛ موازینى براى تشخیص تمایز بین اقسام واردات معین شده است، که بطریق «انّ» کشف از صحت واردات مىنماید.50
آنچه که سبب خیر باشد و متضمن عاقبت شرى نبوده باشد، و بهنحوى انتقال بغیر پیدا ننماید، و بعد از حصول وارد و تجلى القاء، توجه تامه بحق نسبت بقلب سالک پیدا شود و لذت شدید در روح ظاهر شود، و رغبت تامى سالک در نفس خود نسبت بعبادات و طاعات شهود نماید، القاء ملکى یا رحمانى است 51.
اگر چنانچه عارف، در خود احساس لذت و اشتیاق ننماید و نسبت بطاعات و اتیان اعمال صالحه در خود رغبت تام احساس ننماید، و یا حالت کسالت نسبت به عبادت در خود شهود نماید، القاء شیطانى و از هواجس و وساوس شیطانى بشمار مىرود.
برخى گفتهاند: آنچه که از یمین نفس و قدام آن القاء مىشود، 52 بیشتر از القائات ملکى؛ و آنچه که از طرف چپ و پشت سر وارد بر قلب سالک مىگردد شیطانى است. مصنف این کلام را درست نمىداند، و عقیده دارد که شیطان از جمیع جهات وارد بر مکاشف مىشود و کانّه احاطه بر انسان دارد، بر طبق آیه شریفه: «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ».
این ضابطه تمام نیست، و قائل هم به کلیت این قاعده اعتراف ندارد چون اکثر از واردات ملکى را از طرف راست و قدام، و اکثر واردات شیطانى را بر عکس واردات ملکى مىداند. ضابطه باید کلى باشد. در مواردى که سالک تردید و شک بین القائات وارد بر او دارد، که آیا از شیطان است و یا وارد القاء ملکى است، باید بشیخ و مرشد کامل، که جمیع ضوابط را در دست دارد مراجعه نماید.
کشف و تصرفات صورى و مربوط بامور دنیاوى، مثل احضار فواکه در غیر فصل، و اخبار از آینده بدون دسترسى بامور خارجى، مثل خبر دادن به مجىء مسافر؛ و بالجمله آنچه که مربوط با موازین این نشئه است، از قبیل طى زمان و مسافات بعیده در زمان کوتاه، و عبور از دیوار بدون آنکه انثلامى بهآن وارد آید، از خواص جن و ملائکه است. حظ عارف کامل هم در این قسم از تصرفات باعتبار سلطه او بر ملائکه موکل اجسام و عالم مادى است. و این قسم از مکاشفات و تصرفات، نزد کمل و اهل سلوک به آخرت، و کسانى که وجهه نظر آنها فناء در حق یا عقول مجرده و ملائکه کروبین است، اعتبار ندارد. اطلاع به ضمایر و خواطر و واردات، از اقسام کشف ملکى است، چون اجنه اقتدار و احاطه بر ضمایر ندارند.
اگر کشف، علت سلطه و قدرت و قوت سالک بر ملک و ملکوت گردد، و روح سالک بواسطه احاطه بر ملک و ملکوت و قواطن جبروت منشأ خلاقیت گردد، و قدرت بر احیاء اموات و میراندن احیاء پیدا نماید، و از نهایت استکمال قادر بر اخراج اموات محبوس در برازخ و عالم مثال و علت سیر اشخاص موجود در این عالم «عالم ماده و خلق» بعوالم ملکوتى و کشف غطاء از باصره ساکنان و قواطن عالم ناسوتى و ارائه عوالم ملکوتى گردد، این کشف و تصرف رحمانى و الهى است53
چون امثال این تصرفات بحسب قواعد علم سلوک، از خواص مرتبه الهیه و فوق تصرفات ملکى است، و تا سالک، متحقق، با اسمى مناسب حکومت این قسم از تصرفات نگردد، مبدا کشف نمىشود، و سالک تا حجب موجود بین او و اسماء الهى را از بین بر ندارد، و وسایط را باعتبار اتصال بحضرت علمیه محو ننماید، مبدا این قبیل از احکام نمىشود. تحقق باسماء الهیه از خواص اقطاب و کاملان است. از مجموع آنچه که در شرح مطالب مصنف در اقسام واردات و القائات ذکر نمودیم، حالات و مقامات و استعدادات و مراتب کشف اهل سلوک و تمایز بین اقسام واردات و القائات معلوم و منکشف مىگردد.
بحث و تحقیق
مصنف علامه در مقام بیان فرق بین القائات و واردات ملکى و جنى و تحقیق ضوابط و موازین فرق بین این دو، باین عبارت بمختار برخى از عرفا که گفتهاند:
آنچه که وارد از یمین نفس شود، ملکى و آنچه که از جانب یسار نفس القاء شود، جنى است. مناقشه نموده است: «و ما یقال ان ما یظهر من الیمین او القدام، اکثره ملکى و من الیسار و الخلف اکثره شیطانى، لیس من الضوابط؛ اذا الشیطان یأتى من الجهات کلها، کما ینطق به القرآن الکریم ... الخ».
قلب انسان مثل قبه و بیتى است که داراى ابواب متعدد است، و از طریق ابواب احوالات مختلف، عارض قلب و داخل در وجود لطیفه انسانى مىشوند.
برخى از ابناء معرفت، قلب را بهمنزله هدفى مىدانند که مورد اصابت تیرهاى مختلف واقع مىشود. برخى دیگر، قلب را تشبیه به آئینهاى نمودهاند که صور مختلف در آن منعکس شده است، و قلب، آن صور را یکى بعد از دیگرى شهود مىنماید.
بعضى دیگر، قلب را تشبیه بحوض آبى نمودهاند که مصبّ انهار مختلف مىباشد. آثار مختلف چه از ناحیه حواس ظاهر و چه از رقایق باطنى نفس، و احوال مختلفه ناشى از قواى حیوانى و بهیمى و یا قواى رحمانى عارض بر قلب مىگردد؛ و آنچه را بحواس ظاهرى، انسان ادراک مىکند در قلب اثرى مىگذارد؛ و آنچه که قواى باطنى از خیال و وهم و سایر قوى در خود شهود مىنماید و یا قواى باطنى سبب ظهور ملکات سبعى مىشوند، در قلب اثر مىگذارند.
قلب دائما متقلب و متأثر از این قبیل واردات است. اخص آثار حاصل در قلب را خواطر واردات گویند54 . مبدا افعال و آثار انسانى، خواطر است، چون نیت و عزم و اراده بعد از خطور منوى در ذهن انسان حاصل مىشوند. و عزم و نیت، منشأ تحرک عضلات و اعضاء انسان از براى ایجاد و افعال خارجى مىگردند.
خواطرى که منشأ حصول رغبت و ایجاد افعال مىشود بدو قسم تقسیم مىگردد: چون خواطر از دو حال خارج نیستند، یا انسان را بخیر دعوت مىنمایند، و یا منشأ حصول رغبت بشر مىگردند.
شر، باصطلاح اهل فن، آن چیزى است که مأمون العاقبه نباشد. خیر، آن چیزى است که در آخرت نافع باشد. خواطر پسندیده و مأمون العاقبه را الهام، خواطر و وارداتى که منشأ عقاب اخروى و دورى از رحمت واسعه حق مىشوند وسوسه نامیدهاند. هر یک از این دو داراى علت و سبب و منشأ و وجود خارجى مىباشد.
علت و سبب وجودى خاطر داعى بخیر را ملک؛ و منشأ تحصل داعى بشر را شیطان نامیدهاند: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ». آن لطف خاص الهى را که باعث آمادگى انسان از براى قبول الهام ملک و دواعى باعث خیرات و برکات مىشود، توفیق ربانى و عنایات سبحانى؛ و آن چیزى که سبب تهیّؤ نفس از براى قبول وساوس شیطانى مىشود، اغواء و خذلان و عاقبت بشرى نامیدهاند.
*** بنظر تحقیق «موافقا للاصول و القواعد المقررة فی الکتب»، مظهر شیطان، همان خلق و ملکهاى است که در نفس انسانى موجود است، و شأن آن وعد بشرور و امر بفحشاء و منکرات و ایجاد وسوسه و تغییر احکام عقل است؛ کما اینکه ملک، عبارت از خلقى است که منشأ حسنات و افعال حسنه و مبدا اعمال خیر است، و از باب سنخیت بین ظاهر و مظهر، هر یک از رحمان و شیطان مقتضى مظهر و مجلاى مناسبى از براى خود در وجود انسان مىباشد.
از حضرت ختمى مآب و رسالت پناه، بطرق صحیح وارد شده است: «فی القلب لمتان، 55 لمة من الملک ایعاد بالخیر و تصدیق بالحق، فمن وجد ذلک فلیعلم انه من اللّه فلیحمد اللّه؛ و لمّة العدّ و ایعاد بالشرّ و تکذیب بالحق و نهى عن الخیر و من وجد ذلک، فلیتعوّذ من الشیطان ثم تلا: الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ ... الخ».
از حضرت رسول نیز روایت شده است: «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلّبه کیف یشاء».
شاید اینکه فرموده است. قلب مؤمن بین دو انگشت حق در تقلب و قلب و انقلاب است؛ کنایه باشد از سرعت تقلب قلب و قدرت آن بر تحریک و تغییر، و مسخر بودن قلب بتسخیر ملک و شیطان؛ چون ملک و شیطان در تسخیر قلوب مسخر قدرت حقند. 56 سر ذکر اسم رحمان در تقلب قلب، آنست که اسم رحمان، جامع اسماء الهیه و منشأ افاضه اصل وجود و کمالات وجودى مىباشد. مظهر این اسم در عالم مجردات، عقل اول، و در عالم برزخ عرش رحمان، و در عالم انفس قلب و دل انسانى است؛ با این فرق که عرش مشتمل بر احکام شهادت، و قلب انسانى مشتمل بر احکام عالم غیب و شهادت است. بهمین جهت قلب مؤمن عرش اعظم است.
*** قلب انسانى بحسب اصل فطرت و باعتبار استعداد اصلى؛ هم قابل و مستعد از براى قبول آثار ملائکه و جنود حق و رحمان است؛ و هم باعتبار قواى بهیمى و شهوى، استعداد از براى ظهور و تجلى شیاطین و مبعدین است. اتباع هواى نفسانى و میل بورود در وادى شهوات، مرجح ظهور شیاطین و جنود کفر و الحاد در قلب است؛ کما اینکه تمایل بامور انسانى و اعراض از قواى شهوانى، منشأ ظهور و تجلى حق باسم هادى و علت الهامات ملائکه و جنود حق در قلب انسانى است.
اگر چنانچه میل بدنیا و تبعیت از مقتضیات هواى نفسانى عارض انسان گردد، منشأ مجال وسوسه شیطان مىشود. اگر نفس بواسطه وعظ وعاظ و تذکر قلبى متمایل بحق شود، شیطان و جنود او از قلب انسانى خارج، و جنود عقل و رحمان، نفس او را احاطه مىنمایند. دائما بین جنود ملائکه و جنود شیطان در میدان قلب و معرکه نفس جنگ و قتال و تطارد موجود است، تا آنکه یکى از این دو جنود بر دیگرى غلبه تام پیدا نماید، و دیگرى را از معرکه نفس خارج نماید.
اشخاص در مظهریت نسبت باین دو جند و عسکر مختلفند. قلب برخى از مردم، تا قیام موت محل تهاجم این دو لشکر است، و هیچیک از این دو بر دیگرى غلبه نمىنمایند. قلب برخى، گاهى مظهر غلبه شیطان و گاهى مظهر غلبه رحمان است.
برخى از مردم، مغلوب قواى شیطانى واقع مىشوند و قلب آنها بکلى خالى از جنود عقل و ملائکه و عساکر حق مىگردد، و حق را بکلى فراموش مىکنند و کار آنها «نعوذ باللّه من الشیاطین»، باستهزاء و تمسخر و تکذیب آیات حق منجر مىشود. 57
عدهاى از مردم، بواسطه بیدارى و صفاء فطرت و طینت، بر شیطان و قواى ابلیس و جنود او غلبه مىکنند، و آئینه قلب خود را براى ظهور جنود حق و تجلى ملائکه جلاء مىدهند، و بواسطه صفاء قلب، حق تعالى باسماء لطفیه در قلب آنها تجلى مىکند، و لوح نفس آنها از ارجاس جنود شیطان پاک مىگردد و به محبت حق مىپردازند. این قسم از بندگان خداوند در عین سعادت و عافیت روحى منقسم به اقسامى مىشوند:
عده قلیلى از ناس چون مستکفى بالذاتند، و روح آنها آلوده نگردیده است از ابتداى ظهور در عالم ماده صرفا توجه تام بحق دارند، و دائما مجذوب جذبات حقند، که: «جذبة من جذبات الحق توازى عمل الثقلین». این جماعت اولوالعزم از رسل و ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین، مىباشند که داراى ملکه و مقام عصمت و طهارت روح، و از ارجاس عالم طبیعت و قواى نفسانى و شیطانى مصونند.58
گاهى خطرات خیر ناشى از ملائکه، بخطرات و واردات شرّى که منشأ آن مکاید ابلیس است مشتبه مىگردد؛ چون کار شیطان نسبت به برخى از نفوس، عرضه داشتن شر است در جاى خیر، مثل اینکه کسى را در مرحله اول بکار خیر و نیکو دعوت مىکند، و همان کار نیکو را که ناشى از نیّت خیر است، آلوده به ریا و یا اغواء ناس و یا مشوب با عجب و مراء و جدال و سایر امور که نکوهیدهاند مىنماید. این قسم از خطرات که بحسب ظاهر رحمانى و عاقبت، منجر به اغواء شیطان و مکائد او و توأم با واردات شیطانى مىگردد، مصداق زیاد دارد، و بیشتر در علماى دین و مریدین آنها و اشخاصى که تمایل بامر بمعروف و نهى از منکر و ترویج مبانى دینى دارند، موجود است. چون در افعال و اعمالى که باید تحقق آنها توأم با قصد قربت و تقرب بحق باشد، میدان و عرصه از براى جولان شیطان زیاد است. در این موارد حق و باطل به یکدیگر نزدیکند، و اوحدى از ناس مىتوانند عملى را خالص «تقرّبا الى اللّه» انجام دهند. در شرع، موازینى از براى تعیین و تشخیص این قبیل از موارد وجود دارد، که تشخیص آن موارد از براىکسانى که اطلاع کافى از موازین سلوک ندارند، صعب و دشوار است.
برخى گفتهاند: الهام ملک و وسوسه شیطان، وجوه و علامت متعدد دارد: علم و یقینى که از جانب یمین نفس و قلب حاصل مىشود، ملکى و مقابل آن هوا و شهوتى که از جانب شمال نفس تحقق پیدا مىنماید شیطانى است.
صور علمیهاى که عقل از مشاهده آیات آفاق و انفس و نظر در نظام و مراتب وجود در خود تحصیل مىنماید، و شکوک و اوهام را از نفس ناطقه خود دور مىنماید، و بهواسطه اعمال قوه عاقله، عالم بحقایق و مراتب وجود مىگردد، و ناچار این قسم از علوم در جهت یمین نفس ناطقه موجود مىشود، رحمانى و ملکى است. اما اگر مدرکات و احکام عقل نظرى، مشوب با اوهام و اشتباهات و غفلاتى که منشأ آن قواى واهمه و خیالى که شیطان القوى است بوده باشد، قهرا از جهت شمال نفس حاصل شده است، ناچار علت آن تلبیس ابلیس است.
علت حکم عقل خالص صرف و غیر مشوب آیات محکمات است که بهمنزله ملائکه مقدسه مىباشد، کما اینکه منشأ وهمیات و مغالطات آیات متشابهه است که بهمنزله شیاطین است.
در شرع اسلام، موضوعاتى که منشأ هدایت و ارتقاء نفوس است، بنحو اعلى و اتم بیان شده است. قهرا هر طریقى که بر خلاف آن باشد، موجب اضلال است.
طریق و مواضع باطل هم در این شرع مقدس شناسانده شده است. سالک سبیل و طریق هدایت، مظهر ملائکه ملهم خیر و سالکان طریق ضلالت مظاهر شیاطین و منحرفین از طریق حقند.
تحصیل علوم و ادراکاتى که متعلقات آنها موضوعات عالیه و شامخه است، نظیر علم بحق و ملائکه و رسل و قیامت و بعث و قیام ساعت، ناشى از الهامات ملائکه رحمت است. چون علم صریح خالص، مطابق با واقع ناشى از اتصال نفس است بخزائن علوم تفصیلى حق. اعراض از حق و تحصیل ظنون و وهمیات و مغالطاتى که اهل باطن از براى محاربه با اهل حق تحصیل مىنمایند، ناشى از ابالسه و شیاطین و مطرودین از ملکوت اعلى و افق شامخ ناطقه و قوه کامله عقلیهاند. قوه عقلیه راسخ که متصل بعقل فعال است، حقایقى را که شهود مىنماید، و نفس بهآن حقایق راه مىیابد، قهرا وارد از جانب یمین نفس است، نه شمال نفس که دست خوش شیاطین و ابالسه است.
بنا بر آنچه که ذکر شد، شیاطین بملکوت اعلى راهى ندارند و محل نفوذ و اقتدار آنها ملکوت اسفل است، که جهت شمال نفس بهآن نزدیک است.
بنا بر این، کسانى که گفتهاند: واردات رحمانى بطور غالب از جهت یمین نفس القاء مىشوند، مرادشان همان است که بیان شد، چون آنچه که مربوط به صرافت مقام نفس ناطقه و قوه عقلى خالص است از محل اقتدار شیاطین خارج است، چون جهت یمین نفس اتصال بملکوت اعلى دارد و شیاطین ساکنان ملکوت اسفل و ادنى مىباشند، و چون شیاطین به کسانى که ترفع عقلى تام ندارند، احاطه دارند در آیه شریفه وارد شده است که شیطان از جهات ششگانه بر آنها وارد مىشود. بنا بر این، مناقشه مصنف بر کسانى که گفتهاند: القائات ملکى و رحمانى از جانب یمین نفس وارد مىشود و القائات شیطانى از ناحیه شمال نفس، وارد نمىباشد.
1 - آنچه متهاجم بر نفس است، حدس و الهام است. برخى گفتهاند: فرق بین حدس و الهام آنست که در حدس توجه بمطلوب و ظفر بحد اوسط که ملازم با نتیجه است، دفعى و غیر تدریجى است. الهام ورود به مبادى و علم و شهود مبادى و بلافاصله ملازم با تأدیه بمطلوب است. بر خلاف فکر که بواسطه حرکت و فحص و تکرر در حرکت بحد اوسط انتقال پیدا مىنماید. حقیقت الهام از وراء حجاب است. خلاصه کلام، آنکه حدس انتقال دفعى یا از اقسام القائات وارد در قوه عاقله است، و الهام القاء از عالم ملکوت و جبروت اعلى بر قلبى که مستوى اسم رحمان است مىباشد. دیگر آنکه حدس گاهى مسبوق الوجود بتوجه و التفات است، و الهام مسبوق بتوجه نیست؛ حدس بر خلاف الهام موجود در رتبه است. فروق دیگرى هم بین این دو ذکر شده است. و قد طوینا عنها کشحا للاختصار لقلة فائدتها و ثمراتها.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص586-640