عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الرابعة :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

و یؤیّد ما ذکرنا: قول أمیر المؤمنین، ولیّ اللّه فی الأرضین، قطب الموحّدین، علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی خطبة کان یخطبها للنّاس: «أنا نقطة باء1 بسم اللّه، أنا جنب اللّه2 الذی فرطّتم فیه، و أنا القلم، و أنا اللّوح المحفوظ، و أنا العرش، و أنا الکرسیّ‌، و أنا السماوات السبع و الأرضون...»3.

إلى أن صحا4 فی اثناء الخطبة، و ارتفع عنه حکم تجلّی الوحدة، و رجع إلى عالم البشریّة، و تجلّى له الحقّ بحکم الکثرة، فشرع معتذرا، فأقرّ بعبودیّته و ضعفه و انقهاره تحت أحکام الأسماء الإلهیّة.

و لذلک5 قیل: الإنسان الکامل لا بدّ أن یسری فی جمیع الموجودات، کسریان الحقّ فیها، و ذلک فی السفر الثالث6، الذی من الحقّ إلى الخلق بالحقّ‌، و عند هذا السفر یتمّ کماله، و به یحصل له حقّ الیقین و من هاهنا7 یتبیّن أنّ الآخریّة هی عین الأولیّة8، و یظهر سرّ هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ‌9.

قال الشیخ - رضى اللّه عنه - فی «فتوحاته» فی بیان المقام القطبیّ‌: إنّ الکامل الذی أراد اللّه تعالى أن یکون قطب العالم و خلیفة اللّه فیه، إذا وصل إلى العناصر10 مثلا متنزّلا فی السفر الثالث، ینبغی أن یشاهد جمیع ما یرید أن یدخل فی الوجود من الأفراد الإنسانیّة إلى یوم القیامة، و بذلک الشهود أیضا لا یستحقّ المقام11 حتّى یعلم مراتبهم12 أیضا.

فسبحان من دبّر کلّ شیء بحکمته، و أتقن کلّ ما صنع برحمته.



1 - أراد بالباء هنا العقل الأوّل.

2 - یٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللّٰهِ (الزمر (39):56).
3 - مشارق أنوار الیقین ص 21 و 164، ینابیع المودّة ج 1 ص 68، جامع الأسرار ص 411-563، التوحید ص 164، المجلی لابن أبی جمهور ص 409.
4 - من الصحو
5 - أی و لقول علیّ علیه السّلام.
6 - فی ط: السفر هو توجّه القلب إلى الحقّ‌. و الأسفار ثلاثة:
الأوّل: هو السیر إلى اللّه من منازل النفس إلى نهایة مقام القلب، و هو نهایة التجلّیات الأسمائیة.
الثانی: هو الترقّی إلى عین الجمع و الحضرة الأحدیّة.
الثالث: هو السیر باللّه عن اللّه للتکمیل، و هو مقام البقاء بعد الفناء. الاصطلاحات.
7 - أی من ظهوره و تجلّیه تعالى بالکلّ‌؛ أی من سریان الحق فی جمیع الموجودات.
8 - لأنّ جمیع الموجودات شیء واحد.
9 - الحدید (57):3.
10 - فی ط: قال بعض الحکماء: الجسم صورة فی الطبیعة، و الطبیعة صورة فی النفس، و النفس صورة فی العقل، و العقل صورة فی الروح، و الروح صورة فی العماء، و العماء صورة فی العین، و العین صورة فی الذات المجرّدة.
11 - أی مقام الخلافة الإلهیّة.
12 - فی الآخرة.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص142-143.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

چون مقام ولایت مطلقه ختم ولایت مطلقه محمدیه مقام مشیت است مؤلف گفته است:

و یؤید ما ذکرنا قول امیر المؤمنین ولى اللّه فی الارضین قطب الموحدین على بن ابى طالب علیه السلام فی خطبة کان یخطبها للناس: «انا نقطة باء بسم اللّه، انا جنب اللّه الذى فرطتم فیه، و انا القلم، و انا اللوح المحفوظ، و انا العرش، و انا الکرسى، و انا السماوات السبع و الارضون»، الى ان صحافی اثناء الخطبة و ارتفع عنه حکم تجلى الوحدة و رجع الى عالم البشریة، و تجلى له الحق بحکم الکثرة فشرع معتذرا، فاقر بعبودیته و ضعفه و انقهاره تحت احکام الاسماء الالهیة و لذلک قیل: الانسان الکامل، لابدّ أن یسرى فی جمیع الموجودات؛ کسریان الحق فیها و ذلک فی السفر الثالث1 الذى من الحق الى الخلق بالحق و عند هذا السفر یتم کماله و به یحصل له‌ حق الیقین من المراتب الثلاث، و من هاهنا یتبین ان الآخریة هی عین الاولیة، و یظهر سرّ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ.

قال الشیخ «رض» فی فتوحاته فی بیان المقام القطبى: ان الکامل الذى اراد اللّه تعالى ان یکون قطب العالم و خلیفة اللّه فیه، اذا وصل الى العناصر مثلا متنزلا فی السفر الثالث، ینبغی ان یشاهد جمیع ما یرید ان یدخل فی الوجود من الافراد الانسانیة الى یوم القیامة؛ و بذلک الشهود ایضا لا یستحق المقام حتى یعلم مراتبهم ایضا.

فسبحان من دبّر کل شی‌ء بحکمته و اتقن کل ما صنع برحمته‌


در بیان سیر انسان کامل در جمیع عوالم و تجلى در جمیع مظاهر؛ نصوص و ظواهر و اشارات و کنایات لطیفى در کتاب و سنت وارده از حضرت رسول و مأثورات صادر از مقام عصمت و طهارت ائمه اثنا عشر فراوان است، که از حیث صحت سند قابل خدشه نمى‌باشد.

این خطبه را که مصنف علامه «قده» نقل نموده است، اعاظم از عرفا در کتب و مسفورات خود ذکر کرده‌اند. این خطبه از حیث سند قابل خدشه است، ولى مدلول آن اگر این خطبه از حضرت مولى هم نباشد، در کمال صحت و اتقان است، و متعاضد است به روایات دیگرى که داراى مضامین بلندتر و کامل‌تر از مدلول این روایت مى‌باشد. علاوه بر این روایات، عقل صریح حکم مى‌کند بر اینکه انسان کامل بواسطه استعداد تام، قدرت سیر در مراتب ملکوت و ظهور در شرار عالم وجود را دارا مى‌باشد. مأخذ مختار عرفاى اسلامى همین روایات است.

نباید توقع داشت کسانى که عمر خود را صرف تحقیق مسائل کلامى و فقهى و مبانى اصولى کرده‌اند، و حول این قبیل از مسائل عالیه نگشته‌اند، این قسم از مبانى را تصدیق کنند؛ چون فهم این قبیل از روایات در نهایت غموض است.

لذا در بین قدماى از روات اخبار اهل بیت علیهم السلام، و اقدمین از حاملان اخبار شیعه «رضوان اللّه علیهم»، کسانى هستند که بواسطه نقل پاره‌اى از احادیث در شأن ائمه «ع» که داراى مضمون بلندى بوده است، مرمى بغلوّ شده‌اند.

قمیون از قدماى محدثان امامیه، جماعت زیادى را رمى بغلوّ کرده‌اند، و بعدها متأخرین از اهل رجال و اعاظم از اهل درایه و حدیث، آنها را از تقات شمرده‌اند و رمى بعضى از قمیون را بغلو، ناشى از قصور دانسته‌اند. در بین متأخرین از علماى امامیه «کثر اللّه تعالى امثالهم»، محدث متبحر و فقیه عالیقدر، آخوند ملا محمد باقر مجلسى اصفهانى «اعلى اللّه مقامه و شکر اللّه سعیه و ضاعف اجره» و اتباع او از کسانى هستند که روایات زیادى را بواسطه اشتمال بر این قبیل از مضامین دور از اعتبار مى‌دانند2. 

انکار این قبیل از روایات باعتبار مضمون و مدلول، انکار فضائل اهل بیت‌ عصمت و طهارت و انکار مقامات معنوى آنها است. اعراض از همه این روایات، به عقیده نگارنده ظلم باهل بیت عصمت علیهم السلام است. اى کاش خدشه در سند برخى از این روایات مى‌نمودند و مدلول آن را انکار نمى‌نمودند.

این روایتى که شارح علامه قیصرى «ره» در این فصل ذکر نموده است، قسمتى از خطبه مولى على (ع) «روحى و جسمى له الفداء» است، که حافظ رجب برسى (حلى) در کتاب مشارق ذکر نموده است. برخى از محققان، نیز باین روایات استدلال کرده‌اند، از جمله عارف محقق فیض کاشانى در کتب خود قسمتى از خطبه بیان و تطنجیه را از کتاب شیخ رجب برسى «قده» نقل کرده است.

صاحب امل الامل در شأن شیخ رجب گفته است: «الشیخ رجب، الحافظ البرسى، کان فاضلا محدثا، شاعرا، ادیبا، منشأ له کتاب مشارق الانوار، و فی کتابه افراط ربّما ینسب الى الغلو».

مرحوم مجلسى گفته است: «لا اعتقد على ما یتفرد بنقله، لاشتمال کتابه على ما یوهم الخبط و الخلط و الارتفاع».

از این قبیل مضامین در کلمات ائمه زیاد بچشم مى‌خورد. در توقیع شریف از شیخ کبیر ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید، «دعاى هر روز شهر رجب المرجب»: اللهم انى أسألک بجمیع معانى ما یدعو به ولاة امرک، المأمونون على سرک، المستبشرون بامرک، الواصفون لقدرتک، المعلنون لعظمتک، أسألک بما نطق فیهم من مشیتک، فجعلتهم معادن لکلماتک و ارکانا لتوحیدک و آیاتک ... لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک ... فبهم ملأت سمائک و ارضک حتى ظهر ان لا إله الا انت ...».3 

جمله: «فبهم ملأت سمائک ... الخ»، دلالت صریح دارد بر اینکه ائمه اطهار بواسطه واجد بودن مقام وساطت در فیض جمیع مراتب وجودى را واجدند، و معیت وجودى با جمیع حقایق دارند، و مراتب سماوات ارواح و اراضى اشباح، مملو از ظهور وجودى و تجلى نورى ائمه علیهم السلام است. از حضرت صادق بنا بنقل کافى روایت شده است: «نحن صنایع اللّه و الناس بعد صنایع لنا». ما در بیان خلافت و ولایت ائمه از این قبیل روایات را نقل خواهیم نمود.

مصنف در مقام بیان این معنى، که قطب عالم وجود و حقیقت انسان کامل، باید در جمیع مراتب وجودى سیر نماید، و متجلى در جمیع حقایق گردد، گفته است: «و یؤید ما ذکرناه قول امیر المؤمنین ... الخ». و چون اعیان و مظاهر جمیع مراتب وجودى به تبع ظهوره و تجلى انسان کامل، در جمیع مظاهر اسماء حسنى و صفات علیا ظهور پیدا مى‌نماید، و هر علتى تمام حقیقت معلول خود است، با شى‌ء زاید. حقیقت انسان باین اعتبار با جمیع حقایق وجود دارد، و از حیطه وجود او هیچ حقیقتى خارج نمى‌باشد؛ همان‌طورى‌که از حضرت ولى عصر نازل شده است: «فبهم ملأت سمائک و ارضک».

حقیقت انسان کامل محمدى «ص» و یا علوى علیه السلام، اگر چه باعتبار وجود جمعى، متجلى در جمیع حقایقند؛ ولى باعتبار وجود عنصرى که آخر تنزلات وجودى بعد از سیر مراتب مادى و طى منازل مثالى و عقلى، بحکم رجوع هر فرعى باصل خود با حقیقت اصلى خود متحد مى‌شوند؛ در مقام اتحاد و اتصال باصل خود، جمیع مراتب وجودى را مطویات به یمین خود مى‌بیند، و از این عالم فارغ مى‌گردد، و باعتبار وجود جمعى خود خویش را سارى در جمیع حقایق مى‌بیند و عوالم وجودى را مملو از وجود خود مشاهده مى‌نماید. عوالم عقول و ارواح، از عقل اول تا سایر عقول طولى و عرضى و نفوس ملکوتى و عوالم مثالى و مراتب مثال صعودى و نزولى و حقایق مادى و اجسام دنیاوى را در تحت سیطره و قدرت خویش شهود مى‌نماید.

اولیاى محمدیین، مثل على بن ابى طالب، باعتبار فناء در احدیت و عالم مفاتیح غیب مانند حقیقت محمدیه تجلى در جمیع مراتب وجود دارد. لذا از آن حضرت وارد شده است: «انا عندى مفاتیح الغیب لا یعلمها بعد رسول اللّه الا انا، انا ذو القرنین المذکور فی الصحف الاولى، انا صاحب خاتم سلیمان». چون حقیقت علوى، که بالذات اتحاد با حقیقت محمدیه دارد و بحکم احادیث وارده از طرق عامه و خاصه که بعدا ذکر خواهد شد، بحسب اصل خلقت و تقدیر یک نورند؛ متجلى در جمیع مظاهرند از مظاهر سعدا و اشقیا. بعد از آنکه خود را متجلى در همه حقایق و مظهریت خود را نسبت بجمیع اسماء حق معرفى مى‌نماید، و بعد از ذکر این قبیل از مقامات عرشى: «انا حی لا اموت، و انا میت لم امت، انا علم اللّه المخزون». قبلا بیان کردیم که اسم اللّه از تجلیات حقیقت محمدیه و علویه علیهم السلام است. «انا العالم بما کان و ما یکون، انا صلاة المؤمنین ...، انا صاحب النشر الاول و الآخر، انا صاحب المناقب، انا صاحب الکواکب، انا عذاب اللّه الواصب، انا مهلک الجبابرة ... الخ». مقام خود را معرفى مى‌نماید.

سرّ صدور این کلمات از امام همام، آنست که چون انسان کامل، مظهر جمیع اسماء است، هم با اسماء لطفیه و جمالیه در حقایق تجلى مى‌نماید، و هم با اسماء جلالیه. پس ظهور آن حضرت بصورت اسماء جلالیه مبدا عذاب، و مبدئیت او از براى هلاک جبابره، حاکى از سعه ولایت اوست؛ چون انبیاء و اولیاء غیر محمدیین «ع»، متجلى در جمیع مظاهر نیستند.

روایتى که مصنف در شأن حضرت على نقل کرده است، در کتب قدماى از اهل معرفت از عامه موجود است. چند روایت باین مضمون است، که روایت آن سلمان فارسى و ابو ذر و جندب و اصبغ بن نباته مجاشعى مى‌باشند.

خلاصه کلام، آنکه اگر حق در کسى بدات و صفات افعال خود تجلى نماید، عبد خود را شهود مى‌نماید، در حالتى که جمیع مراتب وجودى اعضاء و شعب و فروع وجود او هستند. این عبد مستهلک در عین توحید مى‌شود و قدم بر فرق ملک و ملکوت مى‌گذارد. باعتبار واجدیت این مقام، حضرت على مرتضى در خطبه‌اى که در منبر کوفه ایراد فرموده‌اند، گفته‌اند: من نقطه باء بسم اللّه ام، انا جنب اللّه الذى فرطتم فیه، چون حق من را نشناختید، و باغواء اهل دنیا و اجلاف عرب، که حب ریاست آنها را در خود غوطه‌ور نموده بود، و بتحریک منافقانى که در نفوس آنها شعله‌هایى آتش حسد مشتعل شده بود، حق من را غصب نمودید، قلم اعلاى الهى منم؛ چون واسطه در تسطیر کلمات الهیه و لوح محفوظى که در صحیفه وجود او همه حقایق الهى از رطب و یابس منقوش است منم. به مقتضاى روایات زیادى کتاب مبین که: «لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ»، وجود مقدس حضرت علوى است، عرش الهى که مقام علم ربوبى و حضرت واحدیت است، وجود حضرت امیر علیه السلام است؛ چون مقام واحدیت از تجلى وجودى او ظاهر شده است؛ و باعتبار آنکه مقام کرسى و سدرة المنتهى و جنّت المأوى و سماوات سبع و مراتب عالم مثال و برزخ، و ارض که عالم اجسام باشد، از تجلیات نیّر اعظم، مقام ولایت ظهور پیدا نموده است، و از رقایق وجودى اوست. و هر رقیقه‌اى با اصل و حقیقت متحد است. فرموده است کرسى و سماوات سبع و ارضون منم.

بهمین معنى محمول است، آنچه از حضرت سید الساجدین زین العابدین علیه السلام وارد شده است: «انا ابن مکة و مناء و انا ابن زمزم و صفا ...». بنا بر آنچه که مصنف مى‌گوید، حضرت بعد از بیان خطبه خود که در حال محو و فناء در توحید آن را بیان مى‌فرمود، بحال صحو و بقاى بعد از فناء رجوع نمود، و حکم تجلى حق به صفت وحدت از او قطع شد، و حق به صفت کثرت در او متجلى شد، و بحالت بشریت برگشت، و یا آنکه جهت خلقى بر او غالب آمد و به عبودیت خود اقرار نمود، و ضعف و انقهار خود را در تحت اسماء الهیه ابراز نمود. بهمین جهت، اهل عرفان گفته‌اند، که ولى کامل باید در جمیع مراتب وجودى سیر نماید، و جمیع حقایق را بعین شهود حق مشاهده کند. این سیر ناشى از سیر در اسماء و صفات حق است. سالک بعد از سیر کامل در جمیع اسماء حق، از حق بخلق رجوع مى‌نماید، و بعد از سیر تام در خلق، شروع به دعوت خلق بعین توحید مى‌نماید. سیر ولى کامل از حق بخلق، بتوسط حق در سفر سوم سلاک و اولیاء است. بعد از این سفر، نوبت بسفر رابع که سیر از خلق بخلق، بحق است، مى‌رسد. سالک بعد از سیر در این سفر، و رسیدن به سفر چهارم، بکمالات لایق خود مى‌رسد و بمقام و مرتبه حق الیقین نائل مى‌شود، و حقیقت معناى: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» را شهود مى‌کند؛ و سرّ این معنى را که اوّلیت‌ عین آخریت است، و حق در عین ظهور، باطن و در عین بطون، ظاهر است به مشاهده تام در مى‌یابد، و به نحوه سریان حق در اشیاء و علم حق بشراشر وجود، که ناشى از احاطه قیومیه اوست، واقف مى‌گردد، و بواسطه سیر کامل در اسماء، جمیع حقایقى که داخل در دایره وجود مى‌گردد، علم تام حاصل مى‌نماید. بعد از حصول علم تام بمراتب وجودى، و وقوف بر استدعاى اعیان ثابته، و استعدادات ماهیات و نحوه تجلى اسماء حق در اعیان، بمقام کمال تام و صلاحیت از براى ارشاد و دعوت مردم مى‌رسد، و آن وقت است که قطب عالم امکان و ولى کامل تام و تمام مى‌گردد.


بحث و تحصیل‌

اعلم: فی کلام هذا العارف المحقق و الصوفی المتبحر، مواضع انظار لا بأس بذکر بعضها، لما فیها من الفائدة: یکى اینکه، چرا این عالم محقق تصریح نکرده است که حضرت امیر مؤمنان و شاه مردان خلیفه پیغمبر، و وارث علم اوست؟ و کسى که بتصریح قیصرى، سفر ثالث از اسفار اربعه سلاک یقین را طى کند و شروع بسفر چهارم نماید، قهرا از حق بعد از آنکه وجودش وجود حقانى گردید رجوع بخلق نموده، و در مراتب اسماء و صفات حق یکى بعد از دیگرى سیر نمود، تا آنکه متحقق باسم جامع الهى و مظهر تام اسم اللّه و اسم اعظم گردید بر جمیع ما یکون و ما هو کان احاطه پیدا مى‌نماید، و علمش علم حضورى و احاطه‌اش بر حقایق احاطه قیومى، ظل احاطه قیومیه حق مى‌گردد. به آنچه که مدخلیت در نظام وجود، و تنظیم جامعه بشریت و اجتماع انسانى دارد، واقف و آگاه است.

همان صلاحیتى را که رسول مشرع از براى تشریع دارد، و آن عبارت است از علم بمصالح و منافع مدینه انسانى، قطب و خلیفه بعد از او هم باید داشته باشد. مخزن علم او همان مخزن علمى است که رسول از آن اخذ مى‌نماید، با این فرق که رسول، این منصب را با لذات واجد است، و ولى، تابع به تبع او، و این مسلم است که هر نبى مشرع، و هر ولى کامل، باید چهار سفر از اسفار اربعه را طى نماید. در مباحث بعدى فرق بین سیر خاتم و غیر خاتم، و همچنین اوصیاى خاتم‌ و اوصیاى غیر خاتم را بیان خواهیم نمود.

خلاصه این مناقشه بر کلام این عارف محقق «قدس اللّه روحه و رضى الله عنه»، وارد است که چرا در فصول آخر این کتاب، این معنى را بطور کامل بیان نکرده است. شاید سر اینکه سر پوشیده حضرت على مرتضى را ولى کامل و قطبى که خداوند او را قطب کامل و خلیفه رسول اللّه قرار داده است، با این قید که سفر سوم از اسفار اربعه را طى کرده، و شروع بمقام سیر در سفر چهارم نموده است معرفى نمود، و بکلام شیخ اکبر استناد نموده، ترس از محیط بوده است، در حالتى که عارف باید در اظهار حقایق آزاد باشد.

مناقشه دیگرى هم بر این عارف کامل وارد است، که در فصول بعد ذکر خواهیم کرد. در آن فصل از خاتم ولایت مطلقه محمدیه که مهدى موعود در آخر زمان باشد، صریحا اسم نبرده است، و آن را ارجاع داده است به مواضعى که شیخ اکبر متعرض آن شده است، در حالتى که این مطلب از امّهات مسائل عرفانى است. اینکه برخى از عرفا، مولى را خلیفه باطن و خلفاى دیگر «ابو بکر و عمر و عثمان»، را شایسته خلافت ظاهرى دانسته‌اند، کلامى نارواست؛ چون کسى که بتصریح آنها باب مدینه علم پیغمبر است، در سیاست و حفظ رسوم ظاهرى و تنظیم اجتماع بشرى، که رکن اعظم الهى است، مقدم بر دیگران است.

اشکال دیگرى که بر مصنف وارد است، این است که این کلمات از مولى الموالى در اواخر عمر، ایام خلافت ظاهرى آن حضرت صادر شده است، و ولى مطلق باید در زمان تصدى مقام خلافت، آنهم اواخر عمر، آنهم ولى مطلق و خاتم ولایت مطلقه محمدیه «ص»، چهارم سفر مذکور را تمام کرده باشد، و در مقام ارشاد خلق رجوع به کثرت نموده، به‌نحوى که صاحب تمکین بعد از تلوین و صحو بعد از محو، و واجد مقامات بعد از این دو مقام گردیده باشد. ولى مطلق، خاتم ولایت، جامع کثرت و وحدت و در حد اعلاى اعتدال قرار گرفته، و مظهریت او نسبت باسماء جلالى و جمالى در نهایت استواء و اعتدال است. این معنى که حضرت بعد از بیان این کلمات، بمقام صحو نائل شد و اقرار به عبودیت نمود؛ کلامى خارج از اسلوب و قواعد کشف، و مبانى عقلى است. از ولى کامل و مرشد کل، آن هم جناب ولایت‌مدار على بن ابى طالب کلماتى شبیه به شطحیات صادر نمى‌شود. گفتن این قبیل از کلمات، و اظهار این قبیل از بیانات، در شأن مولى، خالى از اسائه ادب نیست: «سنذکر حق هذا المقام فی المباحث الآتیة ان‌شاءالله تعالى، مستمدا من قدس روح مولى الکل و مهتدى الثقلین».

لذا کسانى که این خطبه را از حضرت نقل کرده‌اند، گفته‌اند: حضرت بعد از اخبار از مغیبات و وقایع آینده فرموده است: «یقولون نصّ على، على نفسه بالربوبیة الا فاشهدوا شهادة أسألکم عند الحاجة الیها، ان علیا نور مخلوق و عبد مرزوق؛ و من قال غیر هذا، فعلیه لعنة اللّه و لعنة اللّاعنین». کنایه از اینکه اظهار این کلمات، منافات با مقام عبودیت ندارد؛ بلکه از انغمار در عبودیت این قبیل از مقامات براى او که مرشد کل است، حاصل نشده بوده و کلماتى شبیه به شطحیات از او صادر نشده است؛ بلکه او نیز مانند پیغمبر صاحب احدیت جمع و مقام او مقام و مرتبه او ادنى است؛ و این کلمات را در حال بیدارى و صحو گفته است. فاذا عرفت هذا، فاعرف قدرها و إلا فذره فی سنبله؛ لان لکل مقام و مرتبه اهلا، و فی الکلام الذى لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه: «قل کل میسر لما خلق لاجله» و فیه ایضا: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‌ شاکِلَتِهِ».

بحسن خلق و وفا کس بیار ما نرسد ترا در این سخن، انکار کار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات، آرند         یکى به سکّه، صاحب عیار ما نرسد

هزار نقش بر آمد ز کلک صنع و یکى‌ بدل پذیرى نقش نگار ما نرسد


در بیان اسفار اربعه به طریقه محققان از عرفا و کمّل از أولیاء

ما در ضمن بیان مراتب کشف و ذکر طریقه سلوک بحق، و سیر الى اللّه، بقطع حجب ظلمانى و نورانى و محو آثار امکانى، در حیطه سطوات جلال و جمال حق؛ اسفار اربعه را در ضمن ذکر اقسام بدایات و ابواب و معاملات و اخلاق و اصول و اودیه و احوال و ولایات و حقایق و نهایات و منازل این مراتب و مقامات بیان کردیم.

از آنجا که شارح محقق مقاصد فصوص، عارف «قیصرى»، متعرض اسفار اربعه شده است، ما هم ناچاریم از تحقیق اسفار اربعه؛ چون فهم این فصل، بلکه مراتب ولایت کلیه، مبنى بر ذکر و تحقیق این چهار سفر است: هر نبى مشرعى باید حتما این چهار سفر را بپیماید، و هر ولى کاملى، نیز باید با تنهاى سفر چهارم برسد. انبیاء مشرع غیر از خاتم، چون مظهر تام جمیع اسماء الهیه نیستند، نحوه سیر آنها در چهار سفر سلاک عملى، غیر از سیر خاتم انبیاء است. این مسئله را هم تحقیق خواهیم کرد. در طى شرح و تحقیقات بر فصول اخیر این کتاب اقسام ولایت را هم ذکر خواهیم کرد؛ زیرا کلمات قوم در این باب نیز مختلف است، و کلمات آنها در مواردى خالى از اضطراب نیست.

انسان مادى که انغمار در دنیا دارد، و در فکر اصلاح خویش و ترتیب و تنظیم زاد و راحله از براى سیر بحق نیفتد، قهرا متوقف است. و نهایت و غایت وجودى او انغمار در ماده و حشر بصور حیوانات است؛ چنین شخصى منسلخ از ماده و لوازم آن نیست، و اهل دنیاست ابد الآبدین، گرفتار اعمال و نتایج افعال خود خواهد بود، و ارتقایى بعالم نور براى او حاصل نخواهد شد. «فیجمد دائما على عتبة بابه و مقامه غیر مهاجر الى ربه».

کسى که خود را متوقف در این نشئه ننماید، و از بیت حجاب و عتبه باب خود مسافرت و هجرت نماید، آیات جبروت و ملکوت حق را شهود مى‌نماید.

تعبهائى که در طریق بحق متحمل شده است، سبب صفاء نفس و لطافت روح او گردیده و قهرا اجر او با خداى اوست: «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‌ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». سالک در سفر خود به جائى نمى‌رسد، مگر آنکه در طریق سلوک و نحوه سفر خود آداب و رسومى را که خداوند توسط انبیاء و اولیاء براى سیر بطرف او مقرر کرده است، عمل نماید؛ چون سیر بحق تعب فراوان و خطرات بسیارى دارد، که بدون استمداد او از مقام ولایت و مشکات نوبت به جائى نمى‌رسد، و کار مسافر بهلاک مى‌انجامد. صفاى قلب و تهذیب بدون نیت خالص حاصل نمى‌شود. آنچه که سبب اتصال عبد بحق و فناى در او و بقاء به او مى‌گردد، نیت خالص و تفکر در باطن و تحقق به مقام حال ذکر است. دهان او بسته است،4  ولى قلبش بیدار و متذکر است. انسان بقواى ظاهرى بحق نزدیک نمى‌شود و ذکر باطنى انسان را بحق مى‌رساند و صاحب تقوى و نیت خالص و قلب معرا از ریا به جنت ذات مى‌رسد: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى‌ مِنْکُمْ».

و لنعطف العنان الى بیان الاسفار الاربعة، المعتبرة عند اهل الشهود:

اصل سفر، عبارتست از حرکت از موقف و موطن متوجها الى المقصد. سفر معنوى که اهل اللّه براى رسیدن بموطن اصلى و مقر معنوى، و اهل شهود از براى درک مراتب الهى و سیر فی اللّه آن را بقدم معرفت و شهود مى‌پیمایند، و بسر منزل وجوب مى‌رسند، منحصر در چهار سفر است:

سفر اول، سفر از خلق بحق است. سالک در این سفر، باید حجب امکانیه را اعم از حجب ظلمانیه «جسمانیات» و حجب روحانیه و نورانیه «مراتب عالم برزخ و عقول طولیه و عرضیه»، که بین خود و مقصد اصلى است از بین بر دارد، تا بمقام وحدت صرفه برسد. انسان مادامى‌که محتجب بکثرات است، از شهود وحدت محروم است، و مشهود دائما کثرت است. هر چیزى را بوصف کثرت شهود مى‌نماید. سالک مجاهد در این سفر، بعد از بیدارى از خواب غفلت، خود را محتجب بکثرات و موانع شهود مى‌بیند. ترقى انسان از این مقام، که مرتبه انغمار در مقام نفس باشد، احتیاج بریاضات علمى و عملى دارد، که در مباحث قبل بیان شد. بعد از طى مقامات نفس و استخلاص از انغمار در کثرت تام، بمقام قلب مى‌رسد، و از ترقى از مقام قلب بمقام روح و از مقام روح بمقام سرّ نائل مى‌گردد. مراتب و مقامات بعد از قلب تا مقام سیر، همان حجب نورانیه بین سالک و مقصد است، چون حجب ظلمانى بعد از ترقى از مقام نفس بمقام قلب مرتفع مى‌گردد. انوار مقام قلب نیز از حجب نورانیه بشمار مى‌رود. این که بین مقام قلب و روح و سر قائل بمقامات شدیم، علت آن این است که در این دو مقام، مراتب حجب متکثر است. از مصدر عصمت صادر شده است، که بین عبد و ربّ هفتاد هزار حجاب است، که در این سه قسم تحقق دارد. ترقى از مقام روح بمقام سر، همان اعراض از خلق و فناء در توحید و حق است. مقام سر و خفى و اخفى، همان‌طورى‌که قبلا شرح دادیم، از مراتب فناء در ذات است. مقام روح، مرتبه تحول نفس بصورت عقل بالفعل و اتحاد با خزائن علم حق و واحدیت، مقام خلاقیت نسبت بصور تفصیلى مى‌باشد.

سالک بعد از فناى در وجود حق و انغمار در وحدت، وجودش وجود حقانى مى‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست مى‌دهد، و از کثرت بکلى غافل مى‌شود. بعد از آنکه عنایت الهى شامل حال او شد، بمقام صحو بعد از محو مى‌رسد، و سفر اول او تمام مى‌شود، شروع بسفر ثانى مى‌نماید.

سفر ثانى سفر از حق بحق است. از این سفر به سفر من الحق الى الحق بالحق، تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک بواسطه محو در توحید، وجود حقانى شده است؛ و جهات خلقى او در مقابل جهات حقى محو و نابود گردیده است، و بمقام‌ ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع بسیر در اسماء و صفات حق مى‌نماید، و علم باسماء و خواص اسماء پیدا مى‌کند، و بمظاهر اسماء یعنى اعیان ثابته واقف مى‌شود، و به مستدعیات آنها پى مى‌برد. و همچنین اقتضاى هر اسمى را نسبت بمظهر خود مشاهده مى‌نماید، و باسرار قضا و قدر واقف مى‌شود. ولایت او ولایت تامه الهیه مى‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانى در حق و افعال و صفات حق مى‌نماید. بچشم حق مى‌بیند، و بسمع حق مى‌شنود. سرّ، فناء در ذات و خفى یا اخفاء، فناء در صفات و اخفى یا اختفاء، فناى در افعال حق است و یا آنکه اختفاء، فناء در فناء است.

به عبارت دیگر، سالک بعد از طى منازل نفس و قلب و روح و سر فانى در ذات حق مى‌شود5 و فناء در ذات و نیل بمقام سر انتهاى سفر اول و اول سفر دوم است خفاء فناء در الوهیت و اختفاء یا اخفى فناء از فناء که به «فناء عن الفناءین» تعبیر شده است. با این ترتیب دائره ولایت چنین سالکى تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فناء او قطع شده و بحال صحو رسیده، لذا شروع به سفر سوم مى‌نماید.

سفر سوم، سفر عن الحق الى الخلق بالحق است. سیر سالک در این موقف در مراتب افعال است؛ چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت؛ اولین سیر او در کثرت اسمائى و صفاتى است. و بعد از سیر در اسماء، مشغول سیر در افعال و مظاهر خارجى اسماء مى‌گردد. این سفر با سفر اول متقابل است؛ چون در سفر اول سالک از کثرت به وحدت رجوع مى‌نمود و کثرات مراتبى داشتند، هر چه از عالم ماده دورتر مى‌شد به وحدت نزدیکتر مى‌شد؛ زیرا عالم مثال به وحدت نزدیکتر و از کثرت دورتر است، نسبت بعالم مادّه و غلبه حکم وحدت در عقول، بیشتر از عالم مثال است، و وحدت در حضرت علمیه تمام‌تر از وحدت خلقى است، تا برسد به وحدت صرفه مطلقه که وراء عبادان قریه‌یى وجود ندارد.

ولى در سفر از حق بخلق و همچنین در سفر از حق بحق، متوجه به کثرت مى‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمى‌دهد و حافظ بین مراتب مى‌شود. بنا بر این، سالک در سیر اسماء و صفات و اعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است؛ چون قبل از سیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سیر در اعیان، سیر در افعال مى‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماء است.

محو سالک در مقام سیر در افعال، زائل مى‌شود و بمقام صحو و هوشیارى و بیدارى تام مى‌رسد، و ببقاء حق باقى است نه با بقاء او و سیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مى‌نماید. سالک در حالتى سیر در کثرت مى‌نماید، که بخواص و آثار و احکام جمیع حقایق پى برده و جمیع عوالم را بشهود حق شهود مى‌نماید. بوجود حقانى سیر در مراتب آفاق و انفس نموده و فارغ از این سیر مى‌شود. چون بسرّ قدر و لوازم اعیان و خواص اسماء عالم شده است حظى از مقام نبوت را واجد است. مادامى‌که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبى مطلق است.

سفر چهارم، سفر از خلق بخلق بالحق است. سالک در این سیر، خلایق و آثار و لوازم‌ آن را شهود مى‌نماید. به تفصیل بمنافع و مضار اجتماع بشرى و احوال خلایق پى مى‌برد و برجوع خلایق بحق و کیفیت آن، علم تفصیلى حاصل مى‌نماید. و خلق را بمقام جمع دعوت مى‌نماید. چنین شخصى صلاحیت از براى تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد، و شأن اوست که در جمیع شئون اجتماع بشرى مداخله نماید.

*** هر پیغمبر اولوالعزم و مشرّع باید اسفار اربعه را بقدم شهود و براق معرفت طى نماید، و لیکن مراتب و مقامات انبیاء در این امر اختلاف دارد؛ چون انبیاء دیگر، مظهر اسم اعظم نیستند.6 برخى از انبیاء، مظهر یک اسم کلّى یا چند اسمند، مثلا متحقق به مظهریّت اسم رحمان در سفر اول، اسم رحمان را ظاهر در وجود مى‌بیند، و حاکم بر عالم مشاهده مى‌نماید و سفر ثانى او باستهلاک اشیاء در اسم رحمان تمام مى‌شود، و سیر در جمیع اسماء، اسمى بعد از اسم و صفتى بعد از صفت دیگر ندارد، و بوجود رحمانى و بصورت رحمت واسعه بعالم خلق رجوع مى‌نماید. لذا دوره نبوت او محدود است. همین حکم در مظاهر سایر اسماء نیز جارى است. اما سالکى که مظهر تمام اسماء است، و دوره نبوت او محدود نمى‌باشد، اسماء حق را یکى بعد از دیگرى شهود مى‌نماید، تا بمقام مظهریت اسم جامع و اسم اعظم برسد، و در این مقام که متحقق به مظهریّت اسم اللّه باشد، حق را بجمیع شئون خود شهود مى‌نماید و در انتهاى سفر ثانى جمیع حقایق را در اسم جامع الهى مستهلک و منمحى مى‌بیند، و در مقام رجوع بخلق بوجود جامع الهى رجوع مى‌نماید. داراى نبوّت ازلیه و خلافت ظاهریه و باطنیه مى‌گردد. ولى مطلق، تابع این مقام هم متحقق باسم اللّه و داراى وجود جامع الهى مى‌باشد، و داراى ولایت مطلقه ازلیه است. چنین ولى، افضل از اولوالعزم از رسل و انبیاء است.

جمیع این اسفارى که براى خاتم انبیاء حاصل شده است، و جمیع مقاماتى را که آن حضرت واجد بوده است، در حقیقت کلیه خاتم ولایت مطلقه محمدیه «ص» یعنى على بن ابى طالب (ع) و اولاد طاهرین و معصومین او علیهم السلام و الصلاة موجود است.

نظر به اینکه حقیقت کلیه نبویه باعتبار حقیقت ولایت حقه، مقام جمع الجمع داراى جمیع مراتب و محیط بجمیع مظاهر است، مجال از براى تشریع احدى باقى نگذاشته است. این مقام از براى حقیقت محمدیه «ص»، بنحو اصالت و از براى خلفاء معصومین او بنحو تبعیت و وراثت، ثابت است، بلکه روحانیت ائمه و رسول اللّه، بحسب باطن ولایت یکى است؛ و تعدد آنها اعتبارى است: باین معنى که اگر قبل از پیغمبر، على بن ابى طالب یا یکى از اولیاء محمدیین از ائمه طاهرین ظهور پیدا مى‌نمود و تأخر زمانى نداشتند، صاحب رسالت و ولایت مطلقه محیط بر جمیع حقایق بودند. لذا از حضرت ولایت‌مدار على بن ابى طالب وارد شده است: «کنت مع الانبیاء سرا و مع محمد جهرا»، و الیه أشار من قال، و نعم ما قیل و على قائله الف التحیة و السلام:

تا صورت پیوند جهان بود على بود تا نقش زمین بود و زمان بود على بود

از لحمک لحمى بشنو تا که بیابى‌ آن یار که او نفس نبى بود على بود

سر دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان‌ شمس الحق تبریز که بنمود على بود

هر لحظه به شکلى بت عیار در آمد دل برد و نهان شد «الى ان قال»

تا عاقبت آن شکل عرب‌وار بر آمد

ما در طى شرح فصول بعد، «فصل تاسع و فصل ثانى عشر» حقیقت ولایت مطلقه ائمه اطهار و اقوال در این مسئله را بیان خواهیم نمود. و لنصرف العنان الى شرح التنبیه الذى ذکره المصنف فی التطابق بین النسختین: إحداهما، نسخة التامة الانسانیة، و الاخرى، نسخة العالم الکبیر.


کشف و تحصیل‌

در مسفورات اهل عرفان و کلمات اهل وجدان و حال، این مطلب، مسطور است که انسان کامل، باید سیر در جمیع مظاهر خلقى نماید، و جمیع حقایق را بعد از شهود در حضرت علمیه بوجود جمعى قرآنى بوجود فرقى و تفصیلى نیز باید مشاهده نماید. سالک بعد از ترفع از اجسام در قوس صعود، در مواطنى که موطن برزخ و عقل باشد، حقایق را مشاهده مى‌نماید. هر یک از مراتب برزخ و عقل نیز داراى مراتبى است: چه آنکه عالم برزخ و عقل داراى مراتب و طبقات متعددى خارج از احصاء و حدّ مى‌باشد، سکّان این عوالم همگى مسبّح و مهلّل حقند و عصیان و تخلف و عدم انبعاث از اوامر و عدم ارتداع و انزجار از نواهى در عالم وجود آنها راهى ندارد. لذا پیغمبر فرموده است: «من در مقام سیر عوالم ملکوتى، موضع قدمى را که در آنجا ملائکه ساجد و عابد نباشد، ندیدم».

انسان کامل در سیر صعودى بمقام قاب قوسین و او ادنى مى‌رسد. براى مرتبه دوم رجوع به کثرت نموده و بنحو تفصیل حقایق عوالم وجودى را شهود مى‌نماید.

ولى فرق است بین قوس نزول که تنزّل از مقام تعیّن اول باشد. بعد از طى مراتب تا تحقق بصورت نطفه و ترقى از این مقام و طى مراتب وجودى و سیر در عوالم طولى و عرضى، تا نیل بمقام فناء در احدیت وجود، و سیر در ذات و رجوع بصفات و سیر در صفات، یکى بعد از دیگرى و تنزل از حضرت علمیه و سیر در جمیع عوالم، و واجد شدن وجود جامع، محیط بر وحدت و کثرت و اتصاف بوجوب و امکان و سایر صفاتى که اختصاص بانسان کامل دارد. انسان کامل است که در جمیع مراتب صعود و نزول متصور بصور موجودات مى‌شود. مراتب استجلاء از تجلى انسان و تقلبات او در مقام قوس نزول و صعود «متکررا» بصور تعیّنات حصول خارجى پیدا مى‌نماید. چون نهایت استجلاء از تحقق انسان بمقام مظهریت کافه اسماء و صفات و رؤیت حق، وى را بصور کل شى‌ء حصول پیدا مى‌نماید و حق خویش را در مرآت وجود انسان در حالتى که جامع بین نشئات‌ خلق و امر و حدوث و قدم، وجوب و امکان است، بنحو تام شهود مى‌نماید. البته این شهود در این تجلى ذاتى و جامعیت انسان نسبت بمراتب وجودى، مراتب احدیت وجود و واحدیت و مراتب خلقى، الى عالم الهیولى، ناشى از شهود حق، ذات خود را در مقام احدیت است، و معلول حب حق بذات و اسماء و صفات خود است، که از این حب و عشق به تمامیت ذات، صورت کلى او که انسان کامل است لباس وجود پوشیده است‏7 .

نظرى کرد که بیند بجهان قامت خویش‌ خیمه در مزرعه آب و گل آدم زد

و اذا تحققت هذه الاصول التى ذکرناها لک و بلغت مغزاها بعد تلطیف سرّک، و صرت من اهل الملکوت و التجرید، و دخلت فی زمرة الأصفیاء، فاستمع لما یتلى علیک من الآیات البینات، المأخوذة من الکتاب الالهى و السنة النبویة و الولویة «ص. ع».

انسان از همان مرحله اول ظهور و ابتداى تعینى که از تجلى حق به خود مى‌گیرد، در حالتى که از هیچ تعینى خبر و اثر در آن مقام و مرتبه نیست، در صور موجودات طورا بعد طور تقلباتى دارد، و لا ینقطع از صورتى بصورت دیگر منتقل مى‌شود 8.

در مقام تعین حق بصورت عین ثابت انسان کامل، و صورت اسم اعظم و اللّه، غیر حقیقت حق؛ شیئیت وجودى براى احدى ثابت نیست. لذا این انتقال، انتقال معنوى و خارج‌کننده عین ثابت از مقام تقرر ماهوى و ثبوت علمى، بمقام تحقق و ثبوت خارجى است. حاصل سیر انسان در مراتب وجودى، تلبّس او بأحوال حقایق مرتبه‌اى بعد از مرتبه دیگر، و لون گرفتن او از حقایق موجود در طریق انتقال است. مراد ما از تقلب و انتقال، تلبس انسان بحسب صورت علمى موجود در حضرت علمیه است که باعتبار وحدت اطلاقى، در مظاهر وجودى، وجودى بعد از وجود و صورتى بعد از صورت منشأ این انتقال مى‌باشد و علت آن، حب ذاتى اصلى احدى بحسب ظهور و تجلى، متصف بکثرات مى‌گردد.

این انتقالات و تقلبات، عبارت از عروج انسان و سلوک اوست از حضرت غیب الهى، و امکان و مقام علمى الهى در طریق تحصیل کمالاتى که عین ثابت او اهلیت نیل به‌آن کمالات را واجد است. و استعداد کلى او مقتضى مظهریت تامه و تطور در حقایق و مظاهر ممکنات یکى بعد از دیگرى مى‌باشد.

*** حقایق وجودى در حضرت علمیه و مرتبه واحدیت و عالم اعیان ثابته، تعین از براى نفس خود ندارند و متصف به ثبوتند، نه وجود؛ چون مقام ثبوت مفهومى با مرتبه تحقق خارجى و تلبس اعیان بوجود خاص مخصوص خود فرق دارد و این مطلب، همان‌طورى‌که قبلا بیان شد، ملازم با ثبوت ماهیت منفک از وجود نمى‌باشد. موجودات بوجود علمى نه خود را مى‌شناسند و نه غیر را شهود مى‌نمایند.

سیر و انتقال از نشئه‌اى بعالم دیگر، عبارت است از تلبس احوال متعاقبه، این تلبس باحکام و احوال، همان‌طورى‌که به وجود و تجلى ثانى نسبت داده مى‌شود، باسماء الهیه و حقایق و ارواح و طبیعت و اجرام نسبت داده مى‌شود. هر حقیقت کلیه‌اى باعتبار تلبس و در بر داشتن رقائق و احکام جزئیه نازله، که لازم هر حقیقت کلیه است؛ داراى سیر و انتقالات معنوى است: نظیر تلبس حقیقت جمعى احدى انسان کلى.

سیر و انتقال، گاهى از حالات و شئون تجلى وجودى نفس رحمانى و امر وجودى و الهى، و مقام بروز تجلى است. این معنى در مراتب استیداعى و مقام استقرار حقیقت ساریه انسان در مستقر «رحم» است، که اول مراتب مظاهر وجود جمعى انسان است: «فمستقر و مستودع و نقر فى الارحام».

سیر، تارة در حقیقت جامع علمى الهى اعتبار مى‌شود، که از آن بسیر الهى تعبیر کرده‌اند. این سیر در حقایق مراتب کلى بوصف تنازل تحقق دارد.

سیر الهى، اگر در مراتب استیداع واقع شود؛ آن را «معراج ترکیب» مى‌نامند؛ و اگر در عروج انسلاخى باعتبار ترکیب ثانى که اختصاص باهل عرفان و فتح دارد، و بعد از فتح حاصل مى‌شود واقع گردد، آن را «معراج تحلیل» نامیده‌اند؛ و اگر این سیر بعد از نزول از مقام عین ثابت، که قوس نزول باشد و بعد از عروج و صعود از مراتب ماده و رحم و مقامات استیداع واقع شود، باین معنى که وجود بعد از نزول اصلى، دوباره صعود نماید و متنزل از مقام صعود، سیر به حقایق و عوالم و جزئیات نماید، بعد از سیر در اسماء و صفات و غایت سیر دوم، تکمیل خلایق و تشریع احکام و انباء از ذات و صفات حق باشد، آن را اهل عرفان، معراج «عود» نامیده‌اند. فاذا عرفت هذا فلنرجع و نقول على سبیل التأکید و التسجیل، و بیان بعض ما یلزم ذکره.

تنقلات و تطورات، که حرکت نام دارد؛ چون لازمه سیر حرکت است، 9 اقسامى دارد.

قسم اول: عروج انسان و سلوک او از حضرت غیب الهى و مقام احدى جمعى انسان کامل محمدى «ص» است و مرتبه عمائیه به تعین علمى ارادى و مشیت و عنایت تابع محبت، و عشق ذاتى که از آن تعبیر به مقام اقتضاى عین ثابت کلى انسان کامل نموده‌اند. نتیجه این سیر، حرکت انسان است از مقام عین ثابت وجود علمى بعد از انصباغ از امر الهى، به حرکت عشقى غیبى بوجود عینى.

حقیقت انسان، از مقام تعین احدى تنزل نموده، و بمقام علمى قدرى رسیده، و از آنجا متنزل بمقام قلم اعلى گردیده است. لذا از او وارد شده است:

«اول ما خلق نورى» که از نور تعبیر بقلم و عقل نموده است. و اینکه حضرت مولى الموالى فرموده است: «انا القلم»، مرادش از قلم، همان تعین بصورت وجودى نورى است، که واسطه در تسطیر ارقام ممکنات است، و از این مقام تنزل نموده، و بعد از انصباغ بحکم این مقام و محل، بصورت لوح ظاهر شده است؛ چون على علیه السلام در مواطن نورى عین حقیقت محمدیه «ص» است، گفته است:

«انا اللوح».

این حقیقت که حقیقت کلى مقام ولایت خاتم انبیاء است، از مقام لوحى تنزل نموده، و بعد از انصباغ بحکم مراتب وجودى پس از تنزلات و تقلبات خارجى، متعین بصورت ماده موجود در رحم گردیده است. از این مقام، نیز بحسب ترقیات و استکمالات لازم و ذاتى ماده جوهر جسمانى، دائم التنقل و الحرکات است، تا آنکه نشئه او کامل و تام الاستواء گردد.

انسان بعد از این انتقالات، و انصباغ باحکام مراتب انتقالات مذکور، شروع بعروج و صعود دیگرى مى‌نماید، و بعد از بسط بساط فیض وجود، به تبع ظهور و تعین مختلف حقیقت کلیه خود منسلخ از الوان و رنگها و انصباغاتى که در حرکات و تنقلات اول کسب نموده بود مى‌گردد. بواسطه ترکیب معنوى که در وجود نازل و طبیعى او حاصل شده است، بحکم مظهریت اسماء مختلف، حرکات و انتقالات ناشى از جذبات حق در او محقق مى‌شود.

در این عروج، بر خلاف حرکات و تنزلات سابق، از احکام کونیه منسلخ مى‌شود. این معراج را معراج تحلیل و قوس صعودى نامیده‌اند؛ زیرا بطرف عوالم صعودى عروج و سیر مى‌نماید. احکام و تعلقاتى که ناشى از قصور و حدود وجودى و تعینات ناشى از محدودیت وجود است در مرتبه‌اى مى‌گذارد؛ چون استکمال عبارت از ریختن حدود و رفض تعینات و ترک نقایص و اخذ کمالات وجودى است؛ چون کامل باید کمالات ناقص را داشته باشد، با قطع نظر از نقص وجودى که لازم مرتبه ناقص است.

خلاصه کلام، آنکه در سیر دوم آنچه را که لازمه تنزل بود، از انصباغ باحکام‌ مراتب متنزله وجود در همان مرتبه‌اى که کسب کرده، بهمان مرتبه رد مى‌نماید.

وجوب رد امانات باهل آن در نظام وجود، لازم المراعات است: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‌ أَهْلِها».

سرّ این مطلب، آنست که ارتباط ذاتى بین انسان و حق کامل من جمیع الجهات، علت اعراض روح و باطن سالک است، که در مقام صعود بهر مرتبه‌اى که مى‌رسد، اعراض از این مرتبه و مقام نموده و بمناسبت ضعف حکم مناسبتى که از عروج و استکمال حاصل مى‌شود، آن مرتبه را ترک کند و به مرتبه اعلى صعود نماید. چون سالک در مقام صعود، احکام ارتباط بین او و حق، غالب بر احکام ارتباط سالک با کثرات است، لذا ترک مراتب نازله ناشى از غلبه ارتباط حکم جمعى احدى حق است، تا آنکه حقیقت کلى انسان بحضرت الهیه متصل گردد، و از جهات خلقى و امکانى فارغ مى‌آید، و از آن مقام شامخ بلا واسطه کسب فیض نماید که: «ابیت عند ربى یطعمنى و یسقینى».

اعراض از کثرات و عروج بحق و صعود به ذروه اعلاى وجود، سالک را از غیر حق در جمیع شئون مستغنى مى‌سازد، لذا فرمود: «الصوم لى و انا اجزى به».

بنا بر آنچه که ذکر شده، اول تعین، وجود حقیقت انسان کامل است که از ظهور و تعین او عوالم وجودى حاصل مى‌شود، و به اوّلیت حق، اول الموجودات و التعینات است، و بعد از تنزل از مقام احدى، و تعین بصورت عین ثابت کلى در مقام واحدیت و حضرت «عمائیه» مى‌باشد، که متنزلا، جمیع مراتب وجودى را تا ماده و هیولاى اولى و ظهور بصورت نطفه طى مى‌نماید. و بعد از شروع در سیر دوّم و طى مراتب وجودى و استکمالات و ترقیات، که از آن بمعراج تحلیل «یعنى تحلیل احکام صورى از براى حصول جمع معنوى بین حقایق ناشى از احدیت وجود اصلى انسانى» تعبیر نموده‌اند؛ متصل باصل وجود مى‌شود، و متصف به آخریت تابع آخریت وجود، مبدا المبادى مى‌گردد. و بهمین مناسبت، سر «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» هویدا مى‌گردد.

اینکه مصنف علامه گفت: «الانسان الکامل، لا بد أن یسرى فی جمیع الموجودات کسریان الحق فیها»، و تمسک نمود بکلام خاتم الاولیاء على بن‌ ابى طالب، مرادش این بود که ذکر کردیم. یعنى سیر انسان از مقام احدى و انصباغ بحکم کثرات، متنزلا الى الهیولى الاولى، و بعد سیر در ماده نموده تا باول مرتبه و مقام حقیقت وجود و اصل گردد، و بعد از وصول بحق، شروع بسیر در اسماء نموده و از سیر در اسماء، سیر در اعیان نموده، و بعد از سیر در اعیان ثابته، سیر در جمیع حقایق وجود در سفر ثالث بنماید. مرادش از سفر ثالث، همین است که ما دو سفر و سیر آن را بیان کردیم، و سیر سوم را بیان خواهیم نمود.

پس مظهر اسم اول و آخر هر دو انسان کامل ختمى است و سرّ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ»، در این حقیقت نهفته است، کما اینکه سرّ «هو الظاهر و الباطن» در آن پنهان و مستور است، و ادراک حقیقت انسان کامل، ملازم با شهود اولیت و آخریت حقست.

آنچه اول شد برون از جیب غیب‌    بود نور پاک او بى‌هیچ ریب‌

بعد از آن، آن نور مطلق زد علم‌    گشت پیدا کرسى لوح و قلم‌

یک قلم از نور پاکش عالم است‌       یک رقم ذریت است و آدم است‌

نور او چون اصل موجودات بود    ذات او چون معطى هر ذات بود

واجب آمد دعوت هر دو جهانش‌    دعوت ذرات پیدا و نهانش‌

اما اینکه مصنف علامه «قده» در آخر این فصل «فصل ثامن» فرمود: «و ذلک فی السفر الثالث الذى من الحق الى الخلق بالحق». این سفر، جامع سفر چهارم، مصطلح بین متأخرین است، کما ذکرناه تفصیلا.

سوم، سیر من اللّه است. چون سالک بعد از انتهاى سفر دوم، به‌غایت مقتضى عین ثابت خود رسیده است. و در این مقام، غیر از سر الهى، از همه جهات فارغ است. این همان سرى است که در اول توجه آن را واجد بود، و منشأ عروج استیداعى او گردید، و چون عین ثابت او مقتضى کمالات دیگرى است، و در او امکان رجوع بخلق نه بنحو انصباغ باحکام خلایق، بلکه بطریق بروز و ظهور و تجلى در مقام صحو بعد از محو، و تمکین بعد از تلوین، و تمحض در تشکیک، بخلق رجوع مى‌نماید و از ذات و صفات و افعال حق، خبر مى‌دهد. سیر سالکان‌ در این قسم اخیر، مختلف است. برخى، مبعوث بتکمیل خود و برخى مبعوث به تکمیل غیر مى‌شوند. ولى صاحب مقام تمحض و تشکیک، ناچار خلایق را بمقام علم واحدیت وجود دعوت مى‌نماید.

چنین موجود و حقیقتى در مقام عود ثانى، متلون بالوان حکم سابق نمى‌گردد؛ اگر چه بواسطه عبور در مراتب وجودى و سیر در خلایق، بترکیب معنوى مناسب تحلیل وجود متلبس مى‌شود. ولى این تلبس، از نوع تعشّقات، مانع انصباغات باحکام مراتب نمى‌باشد؛ چون احکام قبل که تنزل از مرتبه‌اى به مرتبه‌اى باشد، حاجب و مانع مسافر از شهود وحدت بود. این سیر که سیر سوم است، سیر از حق بخلق است، ولى سیر بالحق، چون وجود سیرکننده، وجودى حقانى است، و حق را در کثرات شهود مى‌نماید، و هیچ یک از خلق و حق مانع از شهود دیگرى نیستند، سالک چون بمقام تمکین بعد از تلوین رسیده است، دیگر از کثرات رنگ نمى‌گیرد، و منصبغ باحکام آنها نمى‌شود، و احکام کثرت حاجب بین او و حق نیست که: «نعوذ باللّه من الحور بعد الکور».10 



1 - مراد از سفر، سفر ثالث اسفار اربعه سلاک عملى که ما آن را شرح خواهیم داد نمى‏باشد؛ بلکه مراد از سفر ثالث، سفر سومى است که عرفا سفر اول آن را تنزل عین ثابت انسانى از مقام احدیت و واحدیت وجود، بصورت قلم اعلى و از قلم اعلى متنزلا الى الهیولى الاولى، و سفر دوم را سفر از کثرت و قوس صعودى دانسته‏اند. بعد از آنکه باعتبار قوس صعود، حقیقت انسان بمقام احدیت رسید، براى استکمال خلق از حق بخلق سفر مى‏نماید؛ بر خلاف اسفار اربعة سلاک عملى که سفر اول آن سیر از خلق بحق است، اگر چه سفر سوّم آن با سفر سوم مصطلح در مقام، نتیجة یکى مى‏شود. ما بطور تفصیل در اواخر شرح خود بر این فصل، در ضمن« کشف و تحقیق» آن را بیان خواهیم نمود.

کمال الدین عبد الرزاق کاشانى، در بیان مصطلحات طائفه« صوفیه» گفته است:« نهایة السفر الاول هو رفع حجب الکثرة عن وجه الوحدة»، در حالتى که نهایت سفر ناشى از تنزل از مقام احدیت مقام ماده و رحم و مرتبه استیداع است.

« نهایة السفر الثانى، هو رفع حجاب الوحدة عن وجه الکثرة العلمیة الباطنیة». نهایة السفر الثالث،« هو زوال التقید بالضدین الباطن و الظاهر بالحصول فی احدیة عین الجمع». نهایة السفر الرابع« عند الرجوع من الحق الى الخلق فی مقام الاستقامة، و هو احدیة الجمع و الفرق. الشهود، اندراج الحق فی الخلق و اضمحلال الخلق فی الحق حتى یرى عین الوحدة فی صور الکثرة و صور الکثرة فی عین الوحدة».

رجوع شود باصطلاحات صوفیه کمال الدین کاشى، حاشیه منازل السائرین خواجه انصارى، چاپ ط، 1313 ه ق، ص 129. کلماتى که از حضرت امیر در این زمینه بطور تفصیل وارد شده است، در سه خطبه است که خطبه بیان و خطبه تطنجیه و خطبه افتخار باشد. این خطبه را شمس الدین محمد، معروف به شاپور کاشانى بنظم فارسى در آورده است، نسخه‏یى از این نظم را نگارنده در ایام اقامت بشهر قزوین« از براى استفاده از محضر حکیم ربانى و فقیه بزرگوار، آقاى حاج سید ابو الحسن قزوینى که در احاطه بکلمات حکماى اسلامى، خصوصا ملا صدرا نظیر ندارد»، در کتابخانه این استاد اعظم مد ظله، دیده‏ام. مولانا حافظ رجب« انار اللّه برهانه»، این خطبه را همان‏طورى‏که ذکر نمودیم در کتاب خود آورده است. برخى از محدثین، شیخ رجب را بواسطه نقل این خطبه رمى بغلوّ نموده‏ اند. اشخاصى که از مقام ولایت و نحوه احاطه وجود ولى، بر کائنات بى‏ خبرند، این قبیل از مطالب را غلوآمیز مى‏ دانند، در حالتى که غلو امر دیگرى است. در عین اثبات این شئون براى مقام ولایت، باید ولى را عبد مربوب دانست و از براى او استقلال وجودى قائل نبود، و همه کمالات او را از حق دانست.

ما، فوق مراتبى که در این خطبه و امثال آن ذکر شده است، در مطاوى شرح تبعا للاعلام و المحققین، براى مقام ولایت ثابت کرده‏ایم و کسى که ما را رمى بر غلو نماید، ما او را تحمیق مى‏کنیم:« چه داند آنکه اشتر مى‏چراند». اطلاع از کیفیت سریان ولایت على علیه السلام، در عوالم وجودى، از غامض‏ترین مسائل عرفان و فن ربوبى است. کثیرى از روات عامه از پیغمبر از این قبیل مضامین در شأن على« ع» زیاد روایت کرده‏اند. خطیب خوارزم و صاحب مناقب و بیهقى، این روایت را در شأن على نقل کرده‏اند: یوم فتح خیبر، حضرت رسول، على را مخاطب قرار داد، و فرمود: یا على لو لا ان یقول فیک طوائف من امتى ما قالت النصارى فی المسیح، لقلت الیوم فیک مقالا لا تمر على ملأ من المسلمین الا اخذوا من تراب رجلک و فضل طهورک یستشفون به، لکن حسبک ان تکون منى و ترثنى وارثک. انت منى بمنزلة هارون من موسى. رجوع شود به مجلى ابن ابى جمهور احسانى، چاپ ط، 1329 ه ق، ص 461، 462.

قوله علیه السلام: ترثنى وارثک، ثرثنى اشاره به‏آن است که خاتم الأولیاء على علیه السلام بحسب باطن ولایت وارث مقام حال و مقام و علوم خاتم الأنبیاء است و بحسب باطن ولایت متعدند و خاتم الانبیاء باعتبار مرتبه نبوت از باطن خاتم الاولیاء اخذ معارف مى‏نماید لذا فرمود: أرثک. لذا خاتم الانبیاء از باطن ولایت متأثرست و باعتبار آنکه خاتم الاولیاء وارث مقام خاتم انبیاء است از حسنات او بشمار مى‏رود و قد نصّ على ما قلناه الشیخ الا اکبر در فصّ شیثى.

2 - در اینکه مرحوم مجلسى «رضى اللّه عنه»، از اعاظم علماى امامیه در فن شریف حدیث و روایت و فقه است، شکى نیست. این مرد بزرگ تمام اوقات عمر خود را صرف مطالعه و تحقیق کرده است، باین پرکارى کمتر کسى را در بین ارباب علوم مى‌توان سراغ کرد، ولى بر خلاف پدرش مجلسى اول در علوم عقلى چندان وارد نیست، و ذوق درک عقلیات را ندارد. کار را به جائى رسانده است که قول به تجرّد نفوس را انکار کرده است و از این هم بالاتر رفته و قول به تجرد ما سوى الله کفر مى‌داند.
3 - در ذیل همین دعاى ماثور از حضرت حجت مهدى موعود «روحى فداه»، این عبارت موجود است:
«یا باطنا فی ظهوره و یا ظاهرا فی بطونه و مکنونه».
این عبارت در ذیل دعاى وارد از حضرت حجت موجود است: «لا فرق بینک و بینهم ... الا انهم عبادک بدؤها منک و عودها الیک ... فبهم ملأت سمائک و ارضک حتى ظهر أن لا إله الا انت».
4 - اذکار ظاهرى علت تحقق قلب عارف بمقام ذکر مى‌گردد. در طى فصول قبل این معنى را شرح داده‌ایم، و الیه اشار مولانا جلال الدین الرومى:
من گروهى مى‌شناسم ز اولیا که دهانشان بسته باشد از دعا
5 - عارف بعد از تسلیم رسم خود بحق، باب فناء در حق بر او گشوده مى‌شود، و فناء حقایق را در حق شهود مى‌نماید. بعد از تجلى حق در این مقام، نور حاصل از تجلى، جمیع حجب موجود بین خود را از بین مى‌برد و نقش اغیار را از صفحه قلب سالک حک مى‌نماید و شهود رؤیت، مزاحم حال عبد نیست. «لخلوص فردانیة الحق بذاته و صفاته و افعاله، و شهوده بذاته صورة الکل». لذا در هر صورت تعین پیدا مى‌نماید، و بواسطه سعه وجودى، تقیید به حالت مخصوص و اسم خاص ندارد.
لى حبیب قد تسمى باسم کل من یسمى‌ فانا عن ذاک اکنى فی صریح او معمى‌
لست اعنى بر باب و بهند و بسلمى‌ غیره فاعتبروه فهو الاسم و المسمى‌
علت تجلى سالک کامل، و ولى مرشد در جمیع اقطار ملک و ملکوت، ظهور حق است در عین او به وحدت اطلاقى انبساطى نافى کثرات، و متعین بصورت هر کثرتى از عقل و نفس و روح و مثال و جسم مادى، و سر وحدت او در هر ذره‌یى موجود است، چون هر موجودى باعتبار سرّ وجودى حکایت از حق مى‌کند.
الروض نضرته بحسنک تشهد و الورد جاء لمدح خدک یودد
و الروح یرقص و الغدیر مصفق‌ و الورق من طرب الیک تغرد
کل غدا بک فی سماع دائم‌           و سماع من یهوى هواک مسرمد
قال على علیه السلام: «یشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود».
6 - مثل اینکه حضرت موسى متمحض در مظهریت اسم جلال است، و به او عالم جلال و قهر و قبض اعطا شده است. بهمین جهت، مبتلا بشدائد قوم خود شد و قوم او نیز مبتلا به جنگ و قتال با یکدیگر شدند و سالها سرگردان در بیابانها بودند، و جماعتى از آنها بصورت قرده و خنازیر مسخ شدند.
حضرت عیسى، اختصاص به عالمیت اسماء جمالیه دارد، لذا همیشه بشاش و متبسم بود. نصارى را از قتال منع نمود. نبى ختمى، داراى جمیع مراتب و شئون نبوت و ولایت است و بواسطه مظهریت او نسبت باسم اعظم و جامعیت نسبت بجمیع اسماء در حد اعلاى اعتدال است.
یکى از اعاظم علماى امامیه «سید اعاظم الفقهاء و العرفا، رئیس الملة (الف) مراد امام خمینى «ادام الله ظله السامى» است. 1363 ه ش و الدین و قرة عیون الموحدین، قدوة الاولیاء و زبدة افاخم، الاصفیاء، ادام الله ظله الظلیل على روس المسلمین»، در رساله مصباح الهدایه فی النبوة و الولایة»، بعد از ذکر اسفار اربعه به طریقه آقا محمد رضاى اصفهانى، باین نحوه، اسفار اربعه را تقریر فرموده است: «و میض و عندى ان السفر الاول من الخلق الى الحق، المقید برفع الحجب التى هی جنبة یلى الخلقى و رویة جمال الحق بظهوره الفعلى الذى هو فی الحقیقة ظهور الذات فی مراتب الاکوان و هو جنبة یلى الحقى.
و بعبارة اخرى، بانکشاف وجه الحق لدیه و اخیرة هذا السفر، رؤیة جمیع الخلق ظهور الحق و آیاته فینتهى السفر الاول، و یأخذ فی السفر الثانی و هو من الحق المقید الى الحق المطلق، فیضمحل الهویات الوجودیة عنده و یستهلک التعینات الخلقیة بالکلیة لدیه، و یقوم قیامته الکبرى بظهور الوحدة التامة و یتجلى الحق له بمقام وحدانیته، و عند ذلک لا یرى الاشیاء اصلا و یفنى عن ذاته و صفاته و افعاله، و فی هذین السفرین، لو بقى من الانانیة، یظهر له شیطانه الذى بین جنبیه بالربوبیة، و یصدر منه الشطح و الشطحیات کلها من نقصان السالک و السلوک و بقاء الانیة، و لذلک لا بدّ للسالک من معلم یرشده الى طریق السلوک، عارفا کیفیاته، غیر معوج عن طریق الریاضات الشرعیة، فان طرق السلوک‌ الباطنى غیر محصورة و بعدد انفاس الخلائق.
ثم ان شملته العنایة، و هی العنایة الالهیة مقام تقدیر الاستعدادات، کما قال الشیخ العربى: «و القابل لا یکون الا من فیضه الاقدس» ارجعته الى نفسه فیأخذ فی السفر الثالث و هو من الحق الى الخلق الحقى بالحق، ای من حضرة الاحدیة الجمعیة الى حضرة الاعیان الثابتة، و عند ذلک ینکشف له حقایق الاشیاء و کمالاتها و کیفیة تدرجها الى المقام الاول و وصولها الى وطنها الاصلى، و لم یکن فی هذا السفر نبیا مشرعا، فانه لم یرجع الى الخلق فی النشأة العینیة، ثم یأخذ فی السلوک فی السفر الرابع و هو من الخلق الذى هو الحق ای من حضرة الاعیان الثابتة الى الخلق، اى الاعیان الخارجیة بالحق ای بوجوده الحقانى مشاهدا جمال الحق فی الکل، عارفا بمقاماتها التى لها فی النشاة الکلیة، عالما طریقة سلوکها الى الحضرة الاعیان الثابتة و ما فوقها، و کیفیة وصولها الى موطنها الاصلى، و فی هذا السفر یشرع و یجمل الاحکام الظاهرة الغالبیة و الباطنة القلبیة، و یخبر و ینبئ عن اللّه و صفاته و اسمائه و المعارف الحقة على قدر استعداد المستعدین». لا یخفى که این تقریر عین تقریر آقا محمد رضا است بانضمام تبدیل لفظ خلق در سفر اول بحق مقید، چون سالک در اوائل شهود حق را بنحو اطلاق مشاهده نمى‌نماید.
7 - مراتب استجلاء با مراتب استیداعى که شیخ کبیر «رض» در تفسیر ذکر کرده است، فرق دارد. شیخ در تفسیر گفته است: «ان الانسان لا یزال مباشرا فی مراتب الاستیداع من حین افراز الارادة، له من عرصة العلم باعتبار نسبة ظاهریته، لا نسبة ثبوته و تسلیمها ایاه الى القدرة، ثم تعینه فی القلم الاعلى، ثم المقام اللوحى النفسى، ثم من مرتبة الطبیعة، ثم فی العرش الى آخره الى حین استقراره. بصفة صورة الجمع ای فی الرحم، لانها ینتهى فی المولدات و الرحم مرتبة الاستقرار».
8 - مبدا این تنقلات، تعین انسان بتعین علمى در مقام واحدیت است؛ چون اول تعین حق بصورت عین ثابت انسان کامل محمدى «ص» است.
9 - موضوع له الفاظ روح معانى است، نه قشر. و قالب. مطلق سیر ملازم با حرکت است، و حرکت مراتبى دارد که یک قسم آن حصول وجود تدریجى مادى است. روح آن انتقال و تحرک غیبى است، که ناشى از عشق الهى مى‌باشد.
10 - حور، عبارت از نقصان بعد از زیادت است؛ لانه رجوع من حال الى حال. در حدیث نبوى است:
«نعوذ باللّه من الحور بعد الکور». معناى حور، نقصان و کور، زیاده است. بمعنى صلاح امور، بعد از فساد آن هم آمده است. مأخوذ است از: «نقص العمامة بعد لفها»، و مأخوذ است از: «کور العمامة اذا انتقض لفها» از زجاج نقل شده است: «نعوذ باللّه من الرجوع عن الجماعة بعد الکور»، یعنى بعد از آنکه در جماعت بودیم، یقال: حار عمامة راسه، اذا لفها وقار اذا نقصها. لسان العرب.

منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص652-678