عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الأولی :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

 فی عود الروح1 و مظاهره إلیه تعالى عند القیامة الکبرى2

قد مرّ أنّ للحقّ تعالى تجلّیات ذاتیّة و أسمائیّة و صفاتیّة، و أنّ للأسماء و الصفات دولا، یظهر حکمها و سلطنتها فی العالم حین ظهور تلک الدول، و لا شکّ أنّ الآخرة أنّما تحصل بارتفاع الحجب، و ظهور الحقّ بالوحدة3 الحقیقیّة، کما یظهر کلّ شیء فیها على صورته الحقیقیة، و یتمیّز الحقّ عن الباطل؛ لکونه4 یوم الفصل و القضاء، و محلّ هذا التجلّی و مظهره الروح، فوجب أن یفنى5 فیه6 عند وقوع ذلک التجلّی، و بفنائه7 یفنى جمیع مظاهره.

قال تعالى: وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ‌

اَللّٰهُ‌8 و هم الذین سبقت لهم القیامة9 الکبرى10.


1 - أی الروح الأعظم الإنسانی و حقیقة الإنسان الکامل.

2 - وافی ج 13 ص 28 باب 31، ذکر الموت و أنّه لا بدّ منه، تحقیق فیض (ره) اصل آن از اسفار است (ج 9 ص 278).
3 - أی حقیقة الحقّ و ذاته.
4 - أی یوم الآخرة، و تذکیر الضمیر باعتبار الخبر.
5 - أی الروح.
6 - أی فی الحقّ‌.
7 - قال فی الفصل التالی لهذا الفصل ص 190: «و لیس المراد بالفناء هاهنا انعدام عین العبد مطلقا، بل المراد منه فناء الجهة البشریّة فی الجهة الربّانیة؛ إذ لکلّ عبد جهة من الحضرة الإلهیّة».
8 - الزمر (39):68.
9 - بالفناء فی جلاله و جماله.
10 - بالموت الإرادی الحاصل لهم فی الدنیا.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص159-160.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

قد مرّ ان للحق تجلیات ذاتیة و اسمائیة و صفاتیة، و ان للاسماء و الصفات دولا یظهر حکمها و سلطنتها فی العالم حین ظهور تلک الدول، و لا شک ان الآخرة انّما تحصل بارتفاع الحجب و ظهور الحق بالوحدة الحقیقیة، کما یظهر، کل شى‌ء فیها على صورته الحقیقیة، و یتمیز الحق عن الباطل، لکونه یوم الفصل و القضاء، و محل هذا التجلى و مظهره الروح، فوجب ان یفنى فیه عند وقوع ذلک التجلى و بفنائه یفنى جمیع مظاهره. قال اللّه تعالى: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ، فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ». و هم الذین سبقت لهم القیامة الکبرى.


محققان از حکما و متألهان از عرفا در این معنى اتحاد دارند که مرجع و مبدا جمیع موجودات حق تعالى است. اما اینکه مبدا حقایق حق است از واضحات است. ما سوى اللّه ممکن، و هر ممکنى احتیاج به علت موجده دارد. عالم وجود، دار علیت و معلولیت است، و معلول مادامى‌که عدمش ممتنع نگردد، و وجودش ضرورى نشود، موجود نمى‌شود. ممکن مادامى‌که واجب نشود، به‌نحوى که عدمش ممتنع و جمیع انحاى عدم آن از ناحیه علت مسدود نگردد، اتصاف بوجود پیدا نمى‌نماید. پس ممکن وقتى موجود مى‌شود که عدمش ممتنع گردد. ممکنات اگر چه عدد آنها نامتناهى باشد، جائز العدمند. بالضروره باید موجودى که عدمش‌ بالذات ممتنع و وجودش بالذات واجب باشد، تحقق داشته باشد، تا ممکنات را بوجود و وجوب متصف نماید. بنا بر این، مبدا جمیع عوالم حق تعالى است.

ازآنجائى‌که معلول ناقص الوجود و علت تام الوجود است، و هر علتى مقوم وجود معلول است، باید علت اصل و تمام و کمال، بلکه صورت تمامیه وجود معلول باشد.

حقیقت حق، باعتبار حب بالذات که ناشى از تمامیت ذات است، مبدا وجودى و علت غائى و غرض قصواى انیّات جائزات است. پس منتهاى جمیع حقایق، حق تعالى است. در صحیفه ملکوتیه به مبدئیت و منتهائیت و قوس نزول و صعود بوجه لطیفى اشاره شده است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»1. 

فرقتى لو لم تکن فی ذا السکون‌ لم یقل‌ «إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»

راجع آن باشد که بازآید بشهر سوى وحدت آید از تفریق دهر

موجودات و افاعیل حق، باعتبار مظاهر خارجى داراى مراتبى هستند، که اصول آن مراتب در سه عالم مضبوط است: اول، عالم ارواح و عقول مجرده. مرتبه دوم، عالم مثال مطلق و برزخ منفصل. مرتبه سوم، عالم ملک و شهادت و حس.

موجودات عالم شهادت و حس، چون حصول در ماده جسمانى دارند، باعتبار باطن ذات و جوهر حقیقت متحرکند، و غایت حرکت آنها تجافى از دار غرور و ماده جسمانیه است. انواع مادیه باعتبار استعدادات، مراتب مختلفى از غایات و نهایات را نائل مى‌گردند. انتهاى حرکت و آخرین منزل وقوف هر متحرکى، غایت حرکت آن مى‌باشد، که بعد از نیل به‌غایت وجودى خود متوقف مى‌شود.

در بین انواع، افرادى که داراى مرتبه‌اى از تجرد هستند، داراى حشر2 مى‌باشند.  انسان بواسطه استعداد تام، مى‌تواند جمیع مراتب وجودى را سیر کند.

بهمین جهت، داراى انواع و اقسام حشر و نشر است. عقول مجرده و موجودات برزخیه، چون حرکت ندارند و آنچه که عین ثابت آنها اقتضا دارد، در ابتداى وجود، حق به آنها افاضه نموده است. حکماى محققین، ابتداى وجود و حشر آنها را عبارت از یک امر واحد دانسته‌اند. بمذاق آنها عقول و ارواح و اشباح مثالیه بدء و حشر آنها یکى است. بنا بر این، حشر اختصاص دارد بحیوانات، که داراى قوه خیالیه مجرده از ماده‌اند، و انسان که هم متصف بتجرد خیالى است و هم داراى تجرد عقلانى و روحانى صرف است. بقیه موجودات داراى حشر تبعى و غیر استقلالى هستند.

مصنف علامه در این فصل، کیفیت حشر ارواح انسانى و نحوه رجوع بحق و عود روح و مظاهر آن به مبدأ و اصل اشیاء در قیامت کبرى را بیان نموده است.

در مباحث قبل در بیان حکومت اسماء الهیه بیان کردیم، که مراتب وجودى، مظاهر اسماء و صفات و ذات حقند، و حق باین اعتبار داراى تجلیات مختلف و متعدد است، و بیان نمودیم که از براى اسماء و صفات حق، دولتهایى است که حکم و سلطنت آن در عالم وجود نسبت بمظاهر و اعیان ظاهر مى‌شود و هر مظهرى محکوم بحکم اسم واحد یا اسماء متعدد حق است.

اصل زمان که اسم دهر است، حکم سایر نسب اسمائیه و حقایق کلیه را دارد؛ و از نسب معقوله در غیب اشیاء است. دهر، بهمین لحاظ از امّهات اسماء شمرده شده است. احکام دهر در هر عالمى، مناسب با احوال مفروضه متعینه حقایق ممکنات، و احکام ممکنات و آثار اسماء و مظاهر اسماء از اعیان سماوات و کواکب و کرات ظاهر مى‌شود. محل تجلى و ظهور هر اسمى از اسماء الهیه که ملازم با تجلى فیض حق بوجود منبسط است، و وجود با تشخص مساوق است، عین ثابت هر متشخصى مى‌باشد. هر اسمى بمناسبت تقید به مرتبه معین بحکم مخصوص با آنکه از جهاتى با اسماء دیگر اشتراک دارد، ممتاز از اسم دیگرى است. امر الهى مقتضى ظهور هر اسمى در محل و مظهر مخصوص و مجلاى متشخصى است. مظاهر مربوب و محلّ نفوذ احکام اسماء و اسماء مربى و متنفذ و نافذ در مظاهر و مجالى خود مى‌باشند.

بعد از انتهاى اقتدار، و حکم اسماء در اعیان مخصوصه به خود، که قابل تجلیات و نفوذ حکم اسماء مضاف به خود مى‌باشند، اسم دیگرى سلطنت در آن عین و مظهر مى‌نماید؛ و یا آنکه اعیان دیگرى مظهر اسماء مخصوص به خود مى‌گردند. ناچار احکام مخصوصه مظهرى که نوبت تجلى و ظهور اسم حاکم بر آن تمام شده است، در تحت حکومت اسم دیگر مختفى مى‌شود، و تابع اسم متجلى در مظهر مخصوص مى‌گردد؛ و یا آنکه محل از براى اختفاء آن در حیطه اسم حاکم بر آن مظهر نمى‌ماند و بغیب وجود خود رجوع مى‌نماید، و قیامت حقیقى آن اسم قائم مى‌گردد، و یا در حیطه اسمى دیگر که از حیث حکم شامل‌تر و عام‌تر است در مى‌آید. چون هر اسمى که از حیث سلطنت قوى‌تر و از حیث حکم دائمى‌تر است، مشتمل بر اسماء متعدد است. که برخى از آن اسماء از حیث حکم خفى و برخى بارز و حاکمند. این حکم على الدوام در اعیان ممکنات و مظاهر اسماء و صفات جارى است. باعتبار اقتضائات مختلف اسماء و تعینات متعدد اعیان، شرایع الهیه و القائات و تجلیات حق مختلف مى‌شوند، و برخى از احکام منسوخ مى‌شود، و اسمى بر اسم دیگر غالب مى‌آید. با آنکه جمیع شرایع الهیه تام و صحیح، و جمیع انبیاء بحسب باطن ولایت مخبر از یک اصل و یک حقیقت مى‌باشند. «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ».

سلطنت و غلبه و ظهور و حکم و دولت در هر وقتى، اختصاص به یک اسم جامع تام الهى دارد. و احکام سایر اسماء، تابع و محکوم حکم اسم جامع کامل تام محیط مى‌باشد، لان السلطان للّه وحده و الالوهیة الحاکمة الجامعة للاسماء واحدة و امرها واحدة. بهمین معنى در قرآن کریم اشاره شده است: «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ». مظهر این اسم جامع الهى نیز در هر عصرى یک مظهر اتمّ و اقوم است، و سایر مظاهر مانند سایر اسماء تابع این مظهر کامل مى‌باشند. بهمین لحاظ بیان کردیم، که مظهر تام کامل محمدى «ع» دائم الوجود است، و سایر مظاهر منصبغ بحکم این مظهر ازلى و ابدى و سرمدى هستند. «ان الحق هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و مظهره الاتم واحد و له الاولیة و الآخریة و الظاهریة و الباطنیة و الیه ترجعون». بهمین لحاظ، قیام قیامت سایر مظاهر، تابع قیامت مظهر اتم الهى‌

است؛ و موجودات مظاهر این روح اعظمند.3  این یک مطلب اساسى بود که ما در حول شرح این فصل بیان نمودیم‌

*** امداد و تجلیات حق على الدوام شامل حال ممکنات است. این امداد و تجلى و امر الهى واحد بالذات است.4  تعدد و تکثر آن اعتبارى است. «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ». تعینات و تکثرات و حدود ناشى از قوابل متعدده شامل این امر وحدانى الهى مى‌شود، که به تبع قوابل، متعدد و متکثر مى‌شود، و متصف بتقدم و تأخر و شدت و ضعف و کمال و نقص، حدوث و قدم مى‌گردد؛ ولى این امر باعتبار اصل وجود، محصور در اطلاق و تقیید و اسم و صفت و سایر انحاء تعلقات نمى‌شود. تمام احکامى که اعیان به‌آن احکام متصف مى‌شوند، بعد از تجلى این نور سعى و احاطى حق حاصل مى‌شود.

اعیان ممکنات، چون باعتبار ذات ناقص الهویة بلکه معدوم صرف‌اند، در بقاء وجودى احتیاج بمدد الهى دارند، در جمیع آنات باید این فیض وجودى سارى در اعیان باشد. اگر امداد الهى طرفة العینى قطع شود، عالم بفناء و هلاک اصلى خود رجوع مى‌نماید. حکم عدمى لازم عین ثابت ممکنات است. وجود، امرى عارض و ظاهر بر حقایق اعیانست. «و اذا تبین هذا فنقول على سبیل الاجمال و الاختصار»:

سالک در هر آنى از آنات وجودى، یا مغلوب حکم تفرقه و کثرت است، و یا قلب سالک محکوم بحکم وحدت و صفت غالبه است، کما اینکه در مقام تجلى‌ احوال و صفات و اسماء مختلف، گاهى غلبه با یکى از صفات و احوال است بر سایر صفات و احوال.

سالک، در حال تفرقه و غلبه احکام غیریت، که مقام عدم خلوّ باطن وجود سالک از احکام کونیه و تعلقات و شوایب کثرات باشد، تجلیاتى که بر قلب سالک مى‌شود، منصبغ بحکم صفت حاکم بر قلب و متلبس باحکام کثرات مى‌گردد، و احکام کثراتى که مستولى بر قلب عارف سالک است، سرایت در صفات نفسانیه و قواى ظاهرى و باطنى مى‌نماید، و این کثرت و انصباغ بحکم غیریت، سریان در عمل سالک نموده، و در افعال او اثر مى‌گذارد. در اعمال و عبادات و نیّات و افعال، حتى در اولاد اثر ظاهر و بارز دارد. از حضرت رسول وارد شده است: «الولد سرّ ابیه» و نیز وارد شده است: «و الرضاع یغیر الطباع».

سالک، بعد از استمداد از حق در سلوک و توجه بعین توحید و عمل باذکار و اوراد وارده از شرع انور، بعون اللّه تعالى از احکام کونیه و تعلقات و شوائب کثرت منسلخ مى‌شود؛ و بحضرت غیب وجود رجوع مى‌نماید. ما قسمتى از احکام این تجلى را در مباحث قبل بیان نمودیم.

اگر تجلى حق در سالک، محقق در حال جمع متوحد عارى از احکام تعلقات طبیعیه باشد، اول نورى که از صبح ازل بر قلب عارف تابش مى‌نماید، تجلى تام واحدى است؛ که از علائق اکوان و انصباغ احکام کثرت تعرّى دارد. احکام وحدانى النعت، منشعب از احدیت وجود حق متجلى در قلب سالک مى‌شود، و سالک این امداد الهى را که تا ساعت قبول این تجلى موجب بقاء او بود، و لو بصورت کثرت و انصباغ باحکام غیریت قبول مى‌نماید، و ابواب اسماء حق بر او منکشف مى‌گردد و این حکم وحدانى شراشر وجود او را فرا گرفته، و به علت انصباغ سالک باحکام وحدت، احکام کثرت در وجودش مضمحل مى‌شود، و بواسطه غلبه وحدت، احکام کثرت مختفى در قلب سالک مى‌گردد.

این تجلى یا متعین باسم ظاهر مى‌شود؛ و یا باسم باطن تعین پیدا مى‌نماید؛ یا بحسب اسم جامع ظاهر و باطن متعین مى‌شود. اگر اختصاص باسم ظاهر پیدا نمود، یعنى تجلى در عالم شهادت، ظهور پیدا کرد، سالک حق را در هر چیزى‌ شهود مى‌کند و سرّ توحید از عقل او تجاوز کرده بحسّ و خیال او مى‌رسد. نتیجه این تجلى آن مى‌شود که سالک از رؤیت جمیع حقایق لذت مى‌برد و مطلوب خویش را در هر چیزى مشاهده مى‌کند.

اگر تجلى اختصاص باسم باطن پیدا کرد، احکام توحید در مقام باطن وجود و موطن عقل او ظاهر مى‌شود. حالت اعراض از کثرات به او دست مى‌دهد و از مشاهده حکم کثرات ناراحت و قلب او تنگ مى‌گردد.

اگر تجلى، اختصاص باسم جامع بین ظاهر و باطن پیدا کند، و مورد و مظهر تجلى مقام و مرتبه وسطى و مقام اعتدال جامع بین احکام کثرت و وحدت قرار بگیرد، سالک بمقام جمع بین حسنیین فائز مى‌گردد. و قد مضى شطر من بسط هذا المقام و التفصیل یقتضى مجالا واسعا، فاضربت عن بسطه طلبا للایجاز، و قد ذکرناه مبسوطا فی شرحنا على الفصوص.

*** این تجلیاتى که ذکر شد، تجلیات اسمائى بود. چون قیام قیامت از تجلى ذاتى حق حاصل مى‌شود. ما از براى فرق بین این دو تجلى، یعنى تجلى اسمائى و ذاتى، بطور اختصار تجلى اسمائى را بیان نمودیم. فلنعطف العنان الى بیان التجلى الذاتى و کیفیة ظهور الحق و تجلیه باسم القهار عند قیام الساعة فنقول بعونه تعالى:

اگر بر قلب سالک محقق و عارف مشاهد، حکم صفتى از صفات و اسمى از اسماء غالب نیاید، و از جمیع تعلقات حتى تعلق و توجه حق باسم مخصوصى فارغ گردد؛ این تجلى بحسب احدیت جمع ذاتى وارد بر قلب وسیع سالک مى‌گردد؛ و شمس ذات احدى طالع بر قلب احدى جمعى عبد مى‌شود. نتیجه این تجلى، خلاصى از احکام قیود و مجاذبات انحرافیه و واصل بمقام نقطه مسامته کلیه و مرکز دایره جامع جمیع مراتب اعتدالیه مى‌شود. اشعه شمس ذات و سبحات ربوبى، متعلقات مدارک بصر را مى‌سوزاند و غیر از حق چیزى را در قلب تقى نقى احدى جمعى خود نمى‌بیند.

لسان سالک در این مقام: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»، و «ما رأیت شیئا إلّا و قد رأیت اللّه قبله و بعده و معه و فیه»، و «الآن قیامتى قائم»، و «انا بطرق السماوات اعلم من طرق الارض» است. در این هنگام قیامت مختص بسالک قائم مى‌شود. فیقول من لسان اسم الحق: لمن الملک الیوم؟ چون در این هنگام نسبت کونیه‌یى باقى نمى‌ماند که داعى حق را لبیک گوید. حق بلسان خود فرماید: «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ». در این مقام، احکام غیریت زائل و جهات سوائیت مضمحل و نابود مى‌گردد، و اغیار مزاحم مقام ربوبیت و مدّعین انیّت، و وجود مستهلک در احدیت وجود، فانى در قهر کبریائى حق واحد و مختفى در تحت اسم واحد قهار مى‌گردند.

بعد از استهلاک حقایق وجودى در قهر کبریائى، و گردیدن موجودات:

«کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ» از براى حقایق تعینى نمى‌ماند. در این هنگام سرّ استواء الهى جمعى کمالى بر قلب سالک متجلى به تجلى ذاتى ظاهر مى‌شود و لسان مرتبه او باین کلام معجز نظام حق: «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» مترنم مى‌گردد. این مرتبه، فوق جمیع مقامات است. سالک در این مقام، مظهر اسم اللّه و اسم اعظم و صاحب مقام و مرتبه مضاهات با احدیت است. «ما فِی الْأَرْضِ» که مقام طبیعت، و «ما فِی السَّماءِ» که علوّ صفات، و «ما بَیْنَهُما» که مرتبه جمع، و «ما تَحْتَ الثَّرى‏» که نتایج احکام طبیعت اوست، مطویات بیمین او مى‌باشند. احکام قرب فرائض بر او ظاهر مى‌شود و قیامت او قائم مى‌گردد.

تجلى حق باسم قهار از براى کمل در این عالم و از براى خلائق در نشئه آخرت حاصل مى‌گردد. علت ظهور قیامت، همان تجلى ذاتى حق بر خلائق است.

بعد از بیان فرق بین تجلیات اسمائیه و ذاتیه، و اینکه تجلى ذاتى موجب قیام قیامت سالک در دنیا و سایر خلائق در آخرت مى‌باشد، و بیان نحوه ظهور اسماء در مظاهر خلقیه و انقطاع آنها؛ مى‌پردازیم بتقریر کلام مصنف علّامه در این فصل «الحادی عشر»:

حق تعالى بسبب اسماء خود متجلى در حقایق است، و تجلیات حق منقسم به تجلیات ذاتیه و اسمائیه مى‌شود. هر یک از اسماء و صفات در مقام ظهور در مظاهر، داراى دوره‌اى از سلطنت و مدتى از حکومت مى‌باشند، که حکم آنها بواسطه ظهور در مظاهر ظاهر مى‌شود. آخرت، نیز بحسب اشخاصى که در آن عالم محشور مى‌شوند، محکوم بحکم اسمائى است که اختصاص به آخرت دارند. نوبت حکومت این اسماء بعد از اختفاى اسماء حاکمه بر دنیا است؛ چون حق تعالى در آخرت متجلى باسم قهار و آخر، و اسماء مشابه این اسماء است. و تجلى او در آخرت تجلى ذاتى است. آخرت تحقق پیدا نمى‌نماید، مگر بعد از دثور و زوال و فناء دنیا، و ارتفاع حجب و تعینات خلقى، و ظهور و تجلى حق در حقایق به وحدت حقیقیه، چون تعینات موجودات در آخرت و در مقام تجلى حق به وحدت حقیقیه زائل مى‌شود، و احکام این نشئه «دنیا» بآخر مى‌رسد و بساط ماده و مدت برچیده مى‌شود. موجودات بصور حقیقیه که در باطن وجود آنها مکنون و مکتوم است، و تعینات دنیائى مانع از شهود آن مى‌باشد، ظاهر مى‌شوند.5 لذا نشئه آخرت نشئه التباس و مشتبه ساختن حقایق نیست. حق از باطل در آن عالم متمیز است، بهمین جهت آخرت را یوم الفصل نام نهاده‌اند، و قرآن آن را روز ظهور و بروز سرایر و حقایق مخفیه در باطن نفس‌ «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» معرفى نموده است.

چون شیئیت انسان و آنچه که حقیقت انسان به‌آن قائم است بروح است؛ و بدن تعین و ظهور روح محسوب مى‌شود. مظهر تجلى و محل ظهور حق به وحدت حقیقى و تجلى باسم قهار روح انسانى است. آنچه که در رتبه اول فانى مى‌شود روح است، و به تبع فناء روح، مظاهر آن از تجلى ذاتى و احدى حق فانى و متلاشى مى‌گردند. «نفخ فى الصور فصعق من فی السماوات و من فی الارض الّا من شاء اللّه». استثناى عده‌اى را از حکم نفخ فی الصور و فنا و اضمحلال و تلاشى ناشى از تجلى حق باسم قهار و نداى او به‌ «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ»6 ، دلیل بر خروج عده‌اى از کمل از این حکم نمى‌باشد. چون کمل در نشئه دنیا قیامتشان قائم شده است، و مظهر تجلى ذاتى حق واقع شده‌اند، همان‌طورى‌که مشروحا در بیان فرق بین تجلیات اسمائیه و تجلیات ذاتیه بیان نمودیم.



1 - در کلام معجز نظام شاه اولیاء «ع» به مبدئیت و منتهائیت حق نسبت بحقایق، اشارات لطیفى موجود است. «رحم الله امرأ أعد لنفسه و استعد لرمسه، و علم من این و فی این و الى این». و اذا علمت هذا تعرف: ان المبدا هو المعاد «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

2 - اگر چه بمذاق تحقیق، جمیع موجودات داراى حشرند. و ما در رساله معاد چند برهان بر لزوم حشر جمیع موجودات اقامه نموده‌ایم.
3 - رجوع شود به تفسیر عارف کامل، صدر الملة و الدین صدر الدین قونیوى،« چاپ حیدرآباد دکن، 1309 ه ق، ص 179 تا 186».
4 - امر بر دو قسم است: تکوینى و تشریعى. امر تشریعى حق على التحقیق متعدد است. مثل امر به صلات و صوم و حج و سایر عبادات. بنا بر مذاق برخى از علماى اصول، هر عبادتى باعتبار اجزاء منحل باوامر متعدد متکثر مى‌شود، ناچار امرى که واحد است و تکثر بر نمى‌دارد، امر تکوینى حق است، که از آن تعبیر بوجود منبسط و تجلى سارى و کلمة کن الوجودیة و نفس رحمانى و حقیقت محمدیه و سایر القاب و اسما شده است.
5 - اخبار زیادى در تجسم اعمال و بروز حقایق بصورت مناسب با ملکات در قیامت و عوالم برزخى از طریق عامه و خاصه نقل شده است. ما در طى شرح بر این فصل قسمتى از آن اخبار را ذکر خواهیم کرد. ذکر جمیع اخبار و شرح جمیع مقامات، موجب تطویل و بسط کلام خواهد شد. ما حتى المقدور مطالب را بنحو اختصار ذکر مى‌کنیم. بسط و شرح قسمتى از مطالب در شرح بر متن فصوص خواهد آمد.
6 - کسانى که بحسب وجود، فوق عوالم قرار گرفته‌اند و باصطلاح ابتداى وجودى آنها عین انتهاى‌
وجودى و حشر آنهاست، محکوم بحکم نفخ صور نمى‌شوند، نظیر عقول طولیه و عرضیه؛ لان الملائکة المجردة و بعض الاناسى لا یصعقون بنفخ الصور، لان النفخ لا یؤثر فیمن علا عن النفخ، بل فی من نزل عن درجته. چنین حقایقى باقى ببقاء حقند نه ابقاء حق.

منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص823-832