الفقرة الثالثة :
و سأمثل لک فی سرّ المیراث مثالا ان امعنت النظر فیه، اشرفت على علم کبیر عزیز جدا و ذلک: ان اشعة الشمس و کل صورة نیّرة لا تنبسط إلّا اذا قابلها جسم کثیف. و فی التحقیق الاوضح، لو لم یکن ثمة جسم کثیف، لم یظهر للشمس نور ینبسط، فالشعاع تعین بین الشمس و بین الصورة الکثیفة، فکلما کثرت ظهر انتشار الشعاع و انبسط، و کلما قلت تقلص ذلک الشعاع فی الامر الذى انتشر منه فتقلصه بالوصف المتحصل له من کل ما انبسط علیه، هو عودة الورث فورث نوره المنبسط عنه اولا متزاید الحسن مما استفاده من کل ما اقترن به فانطبع فیه. کما مر فی ماء الورد و ذهب ما لم یکن ثابتا لذاته و لا مرادا لعینه، بل کان ثباته بالنور المنبسط علیه و الامر السارى فیه الثابت آخرا: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ. لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
صدر الدین قونیوى در تفسیر فاتحه، از براى توضیح میراث سماوات و ارض و کیفیت استناد حقایق در مقام بیان مثال گفته است:
پس آنچه که از حقایق صافى و غیر کدر است، و از مبدا غیب افاضه شده است، و تعینات امکانى در خارج عارض آن شدهاند بحق رجوع مىنماید و وارث آن حق است. آنچه که از صقع حق است، اختصاص بحق دارد. وجود مطلقا از صقع ربوبى است، و تعینات مضاف بممکنات است. و ممکن وارث تعین است، نه اصل وجود. هر موجودى که منشأ انبعاث تعینات و کمالات و یا نقصانات است، وارث تعینات اعمال و افعال و ملکات حاصل از افعال و یا وارث حقایق و کمالات منبعث از وجود خود مىباشد، چون در مقام رجوع فرع باصل هر تعینى به مبدأ تعین خود بر مىگردد. جمیع کمالات و حقایق و آنچه که کمال محسوب مىشود از هر نوعى از انواع، به حقیقت محمدیه و اهل بیت او بر مىگردد.
منشأ تعینات امکانى نیز حق است. و از تجلیات فعل حق ظاهر شده است. منشأ ظهور اسماء و تعینات اسمائى، اعیان ثابته است. اسماء، علما و وجودا باعیان، متعین شدهاند و تعین کمالى ذاتى حق باسماء است، و کمالات اسماء، منشأ ظهور کمالات ذاتى است. اگر اعیان نباشد، کمال اسمائى ظاهر نمىشود. کما اینکه حق تعالى منشأ کمالات وجودى اعیان است. پس جمیع این مراتب، که مقام کمال ذاتى و کمال اسمائى و تعینات اعیان باشد، وارث مىباشند. خلفاء حق و اقطاب وجود به اندازه حظ و بهره خود از وجود از شئون الهى، ارث مىبرند.
مؤمنین در آخرت، وارث اعمال خود مىباشند. و بهشت صورت اعمال آنها است: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ». ان البحر یرث الانهار، و الارض ترث ما انفصل عنها. مرکبات از مادیات وارث نتایج حاصله از مزج و ترکیب، و علویات وارث قوى المنبثة منها فی القوابل، و حق اول خیر الوارثین است؛ و کمالات اسمائى ازآنجائىکه مظهر کمالات ذاتىاند، موروث حق تعالى که مبدا جمیع انبعاثات است، مىباشند «وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ».
آنچه کمال از براى وجود مطلق است، چون ناشى از حق است بحق بر مىگردد. پس حق خیر الوارثین است. نظر بهآنکه حقیقت محمدیه و اهل بیت او، واسطه در اظهار کمالات وجودى حقند، صورت تمامیه عالم ایجاد و وجودند. آنچه از کمال و خوبى و زیبائى در عالم فرض شود، منبعث از وجود کلى و سعى و ناشى از اصل ولایت آنها است. بعد از حق، خیر الوارثین اهل بیت عصمت و طهارتند. بهمین جهت، در شأن آنها در زیارت جامعه وارد است: «ان ذکر الخیر کنتم اوله و آخره و اصله و فرعه». و نیز وارد شده است: «بکم بدأ الله و بکم یختم».
مطلب دیگرى که باید در شرح این فصل گفته شود، مسئله «نفخ صور» و علت اصلى زوال تعینات خلایق بتجلى ذاتى حق واحد احد قهار صمد، عزّ شأنه و جلت عظمته است. قال تعالى: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ»1.
حضرت رسول در جواب سؤال سائل از «صور» فرموده است: «قرن من نور التقمه اسرافیل». صور، در روایات متصف به سعه و ضیق شده است. در اینکه سعه و ضیق وصف بالا و یا پائین صور است. اختلاف بین مفسرین است. قرّاء، این کلمه «صور» را بسکون واو «صور» خوانده و برخى آن را بفتح واو قرائت کردهاند. این قرائت، منقول از حسن بصرى است بنا بفتح واو «صور» جمع صورت مىشود.
امام فخر رازى در تفسیر کبیر، سه قول در معنى صور نقل کرده است: اول:
آنکه صور، آلت جسمانى باشد، که از آن تعبیر به بوق و شیپور نمودهاند که در آن مىدمند، و صداى عظیمى از آن ظاهر مىشود. ظاهرا ذکر این معنى در آیه شریفه از باب تشبیه است. حضرت رسول آن را «قرن من نور» تفسیر کرده است. نور، داراى صوت محسوس جسمانى نیست. دوم: آنکه دمیدن در صور کنایه از بعث و نشر است. باین مناسبت که در قدیم، عساکر را با صداى شیپور جمع مىکردند سوم: بمناسبت آنکه صور، جمع صورت است. معنى آیه شریفه: «فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ» ارواحها باشد. فخر رازى در تفسیر آیه در سه قول، معنى اول را ترجیح داده است. على الظاهر این قول از اغلاط است، و با تفسیر حضرت رسول سازش ندارد، و با قیام قیامت و بعث ارواح در عالم آخرت که عالم دثور و زوال تعینات اجسام است، مناسب نیست.
نفخ از جانب حق که معطى صور و ارواح است، بمعنى افاضه و ایجاد و انشاء روح و حیات است؛ و در این مقام، بمناسبت آخرت و بعث من فى القبور بمعنى انشاء حیات در نشئه آخرت است. نفخه اولى سبب موت اجساد و حیات ارواح، و نفخه ثانى موجب قیام ارواح بذات حىّ قیوم مىباشد.
جمیع مواد کونیه و صور قائم بهآن مواد، قابل استناره به ارواحند. نظیر ذغال که مستعد از براى اشتغال است و استعداد آتش گرفتن در ذات ذغال موجود و مکنون است. صور برزخى کامن در باطن وجود صور مادى است. در نفخه اولى، صور طبیعى و مادى زوال مىپذیرد، و صور برزخى بواسطه وجود ارواح، مستعد از براى اناره مىگردد. در موقع نفخ دوم اسرافیل، که موجد و منشئ ارواح است، صورتهاى برزخى بسبب وجود ارواح قبول استناره نموده و از مقام کمون بمقام بروز و ظهور در مىآیند. «فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ». صور برزخى باعتبار ظهور ساعت و قیامت در قیامت کبرى، قیام مىنمایند، در حالتى که ناطقند به حقایقى که در دنیا مکنون در باطن وجود آنها بوده است. فمن ناطق بالحمد للّه، چون موت و قیام ساعت و رستاخیز، موجب رسیدن آنها بمراتب نعم اخروى است. برخى از مردم که بواسطه اعمال زشت و انغمار در شهوات، منحط از درجات اهل نعیم اخروى هستند؛ گویا باین آیه هستند: «یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ». بعضى از اهل حشر باین سخن ناطقند: «الحمد لله الذى احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور». اهل حشر، هر دستهیى مطابق با ملکات و ادراکات و صور حاصل از نتایج اعمال و افعال خود گویا هستند. جمیع موجوداتى که در قیامت محشور مىشوند، ناطقند، و احیاء؛ بلکه سراپاى وجود آنها ناطق و گویا است. چون نشئه آخرت و عالم قیامت نشئه ادراکى و علمى است. «إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا، قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
***
در مقام ظهور نور حقیقت، نور الانوار و انکشاف وجه حق جلّ جلاله بارتفاع حجب و استار ظلمانى و نورانى، و غلبه سلطان احدیت وجود، و اضمحلال کثرات امکانى، و اشتداد جهات فاعلى و زوال حیثیات قابلى، و خروج مواد امکانى از مقام قوه و استعداد بفعلیات، و انتهاى حرکات و متحرکات، و ظهور و بروز حقایق بسوى حق «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»2 ، هر فرعى باصل، و هر ناقصى بکمال خود رجوع مىنماید، و منتهاى جمیع حقایق، حق تعالى است.
«أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ». و قال: «لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». و فی التنزیل: «فلا یملک احد شیئا الّا باذن اللّه». و فیه: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ».
در مقام اتصال هر فرعى باصل، و هر مستفیضى بمفیض خود، انوار کواکب زائل مىشود: «اذا النجوم انطمست». اجرام کوکبها و ستارگان، اوضاع و مقادیر خود را از دست مىدهند: «وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ». شمس نور خود را از دست مىدهد: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ». به علت انخساف، نور قمر محو مىشود. بعد و مباینتى بین اجسام منیره و مستنیره از جهت وضع و مکان باقى نمىماند: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ». نفوس و ارواح، متحد مىشوند و مباینت بین اشباح و ارواح نمىماند. بهمین جهت، ابدان اهل جنت بصورت نفوس آنها در مىآید.
سماوات و ارض بصورت اصلى خود رجوع مىنمایند. جمیع عناصر به یک عنصر بر مىگردد: «لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً». کوهها حالت استوارى خود را از دست مىدهند و بحالت قبل از این صورت در مىآیند: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً». حجب بین خلائق برداشته مىشود، سرائر ظاهر و بواطن مکشوف مىگردند: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ». مردمى که از محابس اشباح و ارواح خلاص شدهاند بحق متوجه مىگردند: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ».
دلیل بر لزوم وقوع قیامت کبرى3، آنست که اعیان عالم ملک بطور دائمى متبدل الوجود و هویات و تشخصات آن سیال الحقیقة و حقایق آن دائما در خلق جدید است. «بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ». و «تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ». غایت وجودى این حرکات و منتهاى جمیع اشیاء، و منشأ آرامش جمیع متبدلات و متغیرات حق تعالى است: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ».
باطن حقیقى حق تعالى است: «فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
هیچ هویتى در عالم ماده سکون ندارد، و هر متحرکى داراى غایتى است که بعد از رسیدن بهآن غایت، آرامش پیدا مىنماید. هر موجودى بحق رجوع مىکند، ولى بین طرق رجوع فرق است، رجوع، گاهى بموت و فناء، و گاهى به استحاله و انقلاب یا صعق مختص بارواح، تحقق مىیابد. حقیقت نفس ناطقه انسانى، که مرآت عالم وجود است، محل حشر قواى ظاهرى و باطنى خود مىباشد. تأمل در حقیقت نفس و کیفیت رجوع قواى روح بباطن روح و قیام قیامت نفس بموت و رجوع قواى نفس بباطن غیب خود به تبع حشر روح و قیامت صغرى که: «من مات فقد قامت قیامته»، بهترین سبب از براى شناسائى مظاهر وجود بباطن حقیقت هستى و انقهار حقایق در مقام ظهور حق بتجلى اسم قهار مىباشد. انسان بعد از موت، جمیع مظاهر وجودى خویش را با صحائف اعمال خود بشهود حضورى مىبیند. و حاصل متفرقات اعمال و افعال و فذلکه حساب حسنات و سیئات و بالجمله هر دقیق و جلیل اعمال خود را که «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها» ملاحظه مىنماید، و آنچه که منشأ وجود آن نفس انسان است، بدون کم و زیاد خواهد دید. و در یک لحظه حاصل اعمال و میزان حسنات و سیئات وجود او در مقام ظهور حق باسم اسرع الحاسبین مکشوف مىگردد. «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ، فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ. وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ». هذه خلاصة الکلام فی هذا المقام، و التفصیل خارج عن طور هذا الشرح، و من اراد البسط فی المقام فعلیه بالمراجعة الى الاسفار الاربعة، مباحث النفس و فتوحات الشیخ الاکبر «قدهما».
1 - بر طبق قواعد عقلى، عقول و ارواح مقدسه باعتبار ترفع از عالم اجسام، و عدم استعدادات مادى: و تعرى از احکام حرکات و خروج از دار متحرکات از ازل محشور با حقند. ابتداى وجود و انتهاى حقیقت آنها یکى است. بنا بر این، حق را همیشه متجلى باسم قهار و اسم احد و واحد شهود مىکنند. بنا بر قواعد ذوقى و مبانى کشفى، مخلوقى که متوقف است از حیث وجود بر امرى که دائمى الوجود بدوام حق است، نظیر ارواح عالیه و نفوس کلیه، بلکه هر موجودى که بین آن و حق، امور حادثه مثل حرکات و متحرکات واسطه نمىباشد؛ و همچنین انسان کاملى که در این عالم قیامتش بر پا شده است، بنفخ صور متلاشى الوجود نمىشود، و ترفع از صعق حاصل از صور دارد. هر موجود مستمر دائمى ترفع از مقام نفخ اسرائیلى دارد. فان النفخ لا یؤثر فی من علا عن الصور بل فمن نزل عن درجته.
شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص840-847