عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

الفقرة الرابعة :

شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (حسن زاده آملی):

تنبیه 

لا یتوهّمن أنّ ذلک الفناء هو الفناء العلمیّ‌، الحاصل للعارفین الذین لیسوا من أرباب الشهود الحالیّ‌، مع بقائهم عینا و صفة؛ فإنّ بین من یتصوّر المحبّة، و بین من هی حاله، فرقانا عظیما، کما قال الشاعر:

لا یعرف الحبّ إلاّ من یکابده1و لا الصبابة2 إلاّ من یعانیها3و الحقّ‌: أنّ الإعراب عنه4 لغیر ذائقه ستر، و الإظهار لغیر واجده إخفاء، و العلم بکیفیّته5 على ما هو علیه مختصّ باللّه، لا یمکن أن یطّلع علیه إلاّ من شاء اللّه من عباده الکمّل، و حصل له هذا المشهد الشریف، و التجلّی الذاتیّ المفنی للأعیان بالأصالة6، کما قال تعالى: فَلَمّٰا تَجَلّٰى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً7.

و إذا علمت ما مرّ8، علمت معنى الاتحاد9 الذی اشتهر بین هذه الطائفة، و علمت اتحاد کلّ اسم10 من الأسماء مع مظهره و صورته، أو اسم مع اسم11 آخر، و مظهر مع مظهر آخر.

و شهودک اتحاد قطرات الأمطار بعد تعدّدها، و اتحاد الأنوار مع تکثّرها، کالنور الحاصل من الشمس و الکواکب على وجه الأرض، أو من السّرج المتعدّدة فی بیت واحد.

و تبدّل صور عالم الکون و الفساد على هیولى واحدة، دلیل واضح على حقّیة ما قلنا12.

هذا، مع أنّ الجسم کثیف، فما ظنّک بالخبیر اللّطیف الظاهر فی کلّ من المراتب الحقیر و الشریف.

و الحلول و الاتحاد بین الشیئین المتغایرین من کلّ الوجوه، شرک عند أهل اللّه؛ لفناء الأغیار عندهم بنور الواحد القهّار.



1 - وصول المشقّة إلى الکبد. أی یقاسیه.

2 - الصبابة: العشق، حرّ العشق و لو عته.
3 - من المعاناة.
4 - أی عن الفناء.
5 - أی الفناء.
6 - فی نظر الشهود لا بأوصاف.
7 - الأعراف (7):143.
8 - من معنى الفناء.
9 - أنّه الفناء.
10 - باختفاء کلّ اسم فی مظهره.
11 - بظهور واحد و اختفاء الآخر
12 - أی من أنّ الفناء واقع فی التعیّن.

منبع:

شرح فصوص الحکم داود القیصری - تصحیح آیة الله حسن حسن زاده آملی - جلد اول - ص163-164.



شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم (آشتیانی):

*** تنبیه‌

لا یتوهمن ان ذلک الفناء، هو الفناء العلمى الحاصل للعارفین، الذین لیسوا من ارباب الشهود الحالى، مع بقائهم عینا و صفة؛ فان بین من یتصور المحبة و بین من هی حاله، فرقانا عظیما، کما قال الشاعر:

لا یعرف الحبّ الا من یکابده‌ و لا الصبّابة الا من یعانیها

و الحق، ان الاعراب لغیر ذائقه ستر، و الاظهار لغیر واجده اخفاء، و العلم بکیفیته على ما هو علیه مختص باللّه، لا یمکن ان یطلع علیه إلّا من شاء اللّه من عباده الکمّل، و حصل له هذا المشهد الشریف و التجلى الذاتى المفنى للاعیان بالاصالة، کما قال تعالى: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقاً».

و اذا علمت ما مرّ. علمت معنى الاتحاد الذى اشتهر بین هذه الطائفة، و علمت اتحاد کل اسم من الاسماء مع مظهره و صورته او اسم مع اسم آخر و مظهر مع مظهر آخر، و شهودک اتحاد قطرات الامطار بعد تعددها، و اتحاد الانوار مع تکثرها، کالنور الحاصل من الشمس و الکواکب على وجه الارض او من السرج المتعددة فی بیت واحد، و تبدل صور عالم الکون و الفساد على هیولى واحدة، دلیل واضح على حقیة ما قلنا. هذا مع ان الجسم کثیف، فما ظنک بالخبیر اللطیف الظاهر فی کل من المراتب الحقیر و الشریف. و الحلول و الاتحاد بین الشیئین المتغایرین من کل الوجوه شرک عند اهل اللّه، لفناء الاغیار عندهم بنور الواحد القهار.


یکى از مسائل مهم و شریفى که فلاسفه باعتبار عقل نظرى به حقیقت آن نرسیده‌اند، بلکه مناقشه و اشکالاتى هم بر آن نموده‌اند، فناء در توحید است.

شیخ اشراق در حکمت الاشراق،1 و شیخ رئیس و اتباع آنها، خیال کرده‌اند، این فناء و اضمحلال فناء علمى است. کلام مصنف علامه در این تنبیه ناظر بکلمات حکما است، و حق هم در این مسئله و کثیرى از امهات مباحث ربوبى با مصنف و سایر اهل توحید است. بهمین معنى در آیه شریفه: «خَرَّ مُوسى‌ صَعِقاً» و حدیث قدسى: «و من قتلته و انا دیته»، و در کلام حضرت ختمى: «لى مع اللّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل»، اشارت رفته است. چون فناء علمى و موت ارادى از براى کسانى که اهل شهود حالى و عارفانى که صاحب فناء کونى هستند، حاصل است. بین کسى که عشق را تصور مى‌کند و کسى که عاشق است، فرقان عظیمى است.2  فناء در توحید که متصوفه برآنند، یک نوع از انسلاخ وجودى است. این حال از براى کسانى ثابت است که در همین نشئه قیامت را شهود نمایند، و جبال هویت آنها مندکّ و ذوات و صفات آنها متبدل و باخلاق حق متخلق شده باشند و حق سمع و بصر آنها گردد؛ و به‌واسطه فناء در حق و تخلق باخلاق الله، متصرف در وجود باشند، و بواسطه سعه وجودى، جانب حق و خلق را نگاه دارند. درک مقام فناء در توحید و شهود این مقام بحسب وجدان، از براى کسانى که باین مقام نرسیده‌اند امکان ندارد. وجود سالک، تا محو در توحید نشود، حقیقت این مقام را درک نمى‌نماید. چون بقاء انیت وجود سالک، مانع از شهود چنین مقامى است. «وجودک ذنب لا یقاس به ذنب».

بینى و بینک انّى ینازعنى‌ فارفع بلطفک انّى من البین‌

منشأ حصول فناء ذاتى و فناء وجود مجازى سالک در وجود حقیقى حق، تجلى ذاتى حق است. این اتحاد، اتحاد دو موجود متحصل بالفعل با یکدیگر نمى‌باشد. چون اتحاد اثنین محال است. این اتحاد، فناء فرع در اصل است.

حقیقت حق اصل و وجود منبسط ظهور این اصل و وجودات مقید فروع و شعب و ظهور این اصلند، و هر اصلى متحد با فرع خود مى‌باشد. حقیقت حق متحد با اسماء الهیه و مبدا ظهور اسماء و اسماء مظهر و فرع وجود حقند. و اعیان ثابته صورت و مظهر اسماء و متحد با اسماء الهیه‌اند. حکم اتحاد در مظاهر خارجى اسماء، نیز جارى است و اتصالى بواسطه اسماء بین حق و خلق موجود است، که مقام شدّت و تمامیت اتصال را اتحاد نام گذاشته‌اند؛ ولى اتحاد حقیقت و رقیقت و شى‌ء و فی‌ء و ظل و ذى ظل؛ نه اتحاد اثنین ملازم با اجتماع نقیضین.

فلاسفه اسلام بواسطه نرسیدن بمعنى کامل این اتحاد، اتحاد نفس را با عقل فعال انکار کرده‌اند. اتحاد عاقل و معقول را هم که با این اتحاد از حیث حکم واحد است، نیز منکر شده‌اند.

تأمل و تعقل انسان در وجود خود و نحوه اتحاد نفس و قواى غیبى و ظاهرى آن، و کیفیت ادراکات نفس به نسبت قواى خود، مثل ادراک قوه خیال مدرکات حواس ظاهره را و تقوم حواس و مدرکات آن به قوه خیال و تقوم قوه خیال و مدرکات آن، نسبت بصریح وجود نفس ناطقه و مقام درک کلیات و نحوه اضمحلال قواى باطنى و ظاهرى، از عاقله و واهمه و متخیله و حس مشترک، و ادراکات ظاهرى نسبت بمقام سرّ؛ نفس بهترین طریق از براى رسیدن به معناى اتحاد نفوس کلیه و عقول طولیه و عرضیه و مراتب برزخیه و حقایق موجود در عالم شهادت با اصل وجود حقیقى صرف است در موطن کثرت در وحدت و موطن وحدت در کثرت. و همچنین تعقل بدایت وجود انسان و ترقیات و استکمالات او در اکوان جوهریه‏3  و نحوه انعقاد وجود او از مقام جمادى الى آخر استکمالاته و مقام انتهائه الى مرتبة العقل الکلى و صیرورته عقلا بالفعل و خلاقیته للصور التفصیلیة و نیله الى مقام العقل الاجمالى؛ بهترین وسیله از براى تعقل مقام فناء در وجود قهار حق است.

انتقال ماده جوهرى و تحولات آن به صورتهاى مختلف از جمادى و نباتى و حیوانى و انسانى، و اشتداد وجودات خاصه که ملازم با فناء و دثور زوال و خلع و لبس است؛ بهترین شاهد بر امکان تبدل صفات بشرى بصفات حقى است.

اتحاد عبد با حق، و فناء وجه خلقى در وجه حقى، صرف التفات ادراکى و استغراق علمى نیست. «کما ذهب الیه الشیخ الاشراقى و من یحذو حذوه». این اتحاد، نظیر انعدام تعین قطرات در مقام اتصال بدریا مى‌باشد، و مثل اختفاء انوار کواکب در مقام تجلى و ظهور و اشراق شمس هم نمى‌باشد، کما اینکه برخى از متصوفه از جمله مصنف، گمان کرده‌اند. این اتحاد، به معناى حلول هم نیست، و از مصادیق اتحاد بین دو هویت مستقل هم نمى‌باشد، بلکه این اتحاد عبارتست از اضمحلال و فناى کثرات اعتباریه در وجود حقیقى، و اتحاد فروع و اشعات و ظلال است در مقام اصل وجود شمس حقیقى عالم وجود و ایجاد؛ و حقیقت حق کامل و مطلق، و حاکم حقیقى على الاطلاق که در کمال عزّ خود مستغرق است. و حقایق امکانیه بدون رفض تعینات به‌آن مقام راهى ندارند.

جمع کثیرى از حکماى اسلامى، بواسطه نرسیدن به معناى واقعى این اتحاد و وحدت، اتحاد نفس با عقل فعال، و اتحاد نفس را با صور عقلى و فناء انسان کامل را در احدیت وجود نفى و برهان بر امتناع آن اقامه نموده‌اند. ما در رساله مستقل در وجود ذهنى، بطور مفصل و در رساله علم حق بنحو متوسط، و در کتاب شرح حال و آراء فلسفى ملا صدرا، بطور اجمال این مطلب را بیان کرده‌ایم. ذکر آن در این شرح، موجب تطویل کلام است. و الى ما ذکرنا اشار المنصور «رضى اللّه عنه و ارضاه»:

انا، انا انت، ام هذا الهین‌          حاشاى، حاشاى من اثبات اثنین‌

هویتى لک فی لائیتى ابدا          کل على الکل، تلبیس بوجهین‌

فأین ذاتک عنی، حیث کنت أرى‌          فقد تبین ذاتی حیث لا اینی‌

و نور وجهک معقود بناصیتى‌          فی ناظر القلب او فی ناظر العین‌

بینى و بینک انّى ینازعنى‌          فارفع بلطفک، انی من البین‌

با مشاهده این ابیات، نیکلسون و برخى دیگر از مستشرقان، حلاج را مانند نصارى، حلولى مى‌دانند، و بکلّى از فهم دقایق عرفان بى‌بهره‌اند.



1 - رجوع شود بشرح حکمت الاشراق، چاپ ط، 1315 ه ق، ص 50.
2 - ملا صدرا در حاشیه بر حکمت اشراق، گمان کرده است که این فناء از براى عقول مقدسه و ارواح مجرده و ملائکه مهیمه از ازل ثابت است: شاید بتوان گفت، که فناء تام در توحید و بقاء به‌آن اختصاص بانسان کامل داشته، چون در حدیث همان‌طورى‌که نقل شد: «لا یسعنى فیه ملک مقرب»، در مقام فناء انسان کامل محمدى، هیچ ملکى راه ندارد.

فرشته گرچه دارد قرب درگاه‌ نگنجد در مقام لى مع الله‌
اینکه مصنف گفته است: «علمت اتحاد کل اسم من الاسماء مع مظهره و صورته، او اسم مع اسم آخر ... الخ»، مرادش از اتحاد اسمى با اسم دیگر، اتحاد اسماء محیطه با اسماء محاطه است. نظیر اتحاد اسم اعظم با اسماء دیگر، و قد حققناه بما لا مزید علیه.
3 - و الیه اشار مولانا الرومى بقوله:

از جمادى مردم و نامى شدم‌        و از نما مردم ز حیوان سر زدم‌
مردم از حیوانى و آدم شدم‌                کى توان گفتن ز مردن کم شدم‌
بار دیگر من بمیرم از بشر                    تا بر آرم چون ملائک بال‌وپر
بار دیگر از ملک پران شوم‌                آنچه اندر وهم ناید آن شوم‌
پس عدم گردم عدم چون ارغنون‌        گویدم‌ «إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»
راجع آن باشد که بازآید بشهر        سوى وحدت آید از تفریق دهر

منبع:

شرح مقدمه فصوص الحکم داود القیصری - سید جلال الدین آشتیانی - ص847-852