عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

در میان روایت های امامان معصوم (سلام الله علیهم) در منابع اصلی شیعه، بسیاری از این روایت ها را که ناظر به وجود حق در اشیاست می توان یافت. البته بخش عمده ای از آنها از امیر مؤمنان علیه آلاف التحیه و الثناء است.

دلیل اینکه بیشتر فرقه های صوفیه، سرانجام سلسله مشایخ خود را به حضرت علی (علیه السلام) می رسانند ، همین نکته است. آموزه های قدسی آن حضرت بیش از هر کس دیگری پس از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)  در گسترش معارف الهی میان مسلمانان نقش داشته است، بلکه می توان گفت بدون این آموزه ها، هرگز در دامن اسلام، شخصیت های بزرگ عرفانی به این تعالی در تفسیر و تبیین معارف اصیل دینی نمی رسیدند.

در این بخش به برخی از این روایت ها می پردازیم:

"سبق فی العلو فلا شیءٌ أعلی منه و َ قَرُبَ فی الدُنُوِّ فَلا شَیءٌ أقربَ من؛ (نهج البلاغه خطبه 49)

(در برتری بر هر چیزی پیشی گرفته است، پس چیزی برتر از او نیست، و از نظر نزدیکی به اشیا، چنان است که چیزی از او نزدیک تر نیست)"

و همچنین "فی الأشیاءِ کُلِّها غیر مُتمازِجٍ بها و لابائِنٍ منها؛ (اصول کافی، ج 1، ص 138)

(درهمه اشیا است، نه ممزوج با آنها و نه جدای از آنها) "

باز روایتی دیگر:

"لیسَ بَینَه و بَینَ خَلقِه حِجابٌ غیرُ خَلقِه إحتجبَ بِغیرِ حِجابٍ محجوبٍ واستَتَرُ بِغیرِ سَترٍ مستورٍ؛ (توحید صدوق ص 179)

(میان او و مخلوقاتش جز خلق او حجابی نیست. او در حجاب شده است، بدون آنکه حجابی او را بپوشاند و پنهان شده است بدون آنکه پنهان کننده ای پنهانش ساخته باشد)"

و نیز: "داخلٌ فی الأشیاء لا کَشیءٍ داخلٍ فی شَیءٍ و خارجُ مِن الأشیاءِ لا کَشَیءٍ خارجٍ من شَیءٍ؛ (اصول کافی ج 1، ص 86)

(داخل در اشیاست ، نه مانند چیزی که داخل چیز دیگر است و خارج از اشیاست ، نه همانند چیزی که خارج از چیز دیگر باشد)".

باز: "مَعَ کُلِّ شَیءٍ لا مِمُقارَنَه و غیرُ کُلِّ شَیءٍ لا بِمُزایَلَه؛ (نهج البلاغه ص 2-3)

(با همه چیز همراه است ، نه آن گونه که قرین آنها باشد و غیر از همه اشیاست؛ نه آن گونه که از آنها دور باشد)".

همچنین : "لَم یَقرُب مِن الأشیاءِ بِالتصاقٍ وَ لَم یَبعُد عنها بافتراقٍ؛ (نهج البلاغه خطبه 179 ص 200)

(نزدیکی او با اشیا، به چسبیدن او به آنها نمی انجامد و جدائی او از اشیا، سبب دوری او از آنها نمی شود)".

و نیز: "توحیدُه تمییزُه مِن خَلقه و حُکمُ التمییز بینونَه صفهٍ لا بینونَه عُزله؛ (طبرسی احتجاج ص 201)

(توحید خداوند به آن است که او را از خلقش متمایز سازیم و این حکم به تمایز، از سنخ بینونت وصفی است نه بینونت عزلی)".

لازم به ذکر است بینونت وصفی که در این روایت بدان اشاره شد به این معناست که وصف موطن ورای موطن موصوف ندارد و درعین حال وصف غیر از موصوف است. بینونت عزلی هم بدین معناست که شیء به کلی از شیء دیگر جداست. این روایت هم به نوبه خود قابل توجه است:

وعنه، عن محمد بن عبدالله، عن محمد بن إسماعیل، عن داود بن عبدالله عن عمرو بن محمد، عن عیسى بن یونس قال: قال بان أبی العوجاء لابی عبدالله علیه السلام فی بعض ما کان یحاوره: ذکرت الله فأحلت على غائب، فقال أبوعبدالله: ویلک کیف یکون غائبا من هو مع خلقه شاهد، وإلیهم أقرب من حبل الورید، یسمع کلامهم، ویرى أشخاصهم، ویعلم أسرارهم؟ فقال ابن أبی العوجاء: أهو فی کل مکان ألیس إذا کان فی السماء کیف یکون فی الارض؟ وإذا کان فی الارض کیف یکون فی السماء؟ فقال أبوعبدالله علیه السلام: إنما وصفت المخلوق الذی إذا انتقل عن مکان اشتغل به مکان؟ وخلا منه مکان، فلا یدری فی المکان الذی صار إلیه ما یحدث فی المکان الذی کان فیه، فأما الله العظیم الشأن الملک الدیان فلا یخلو منه مکان، ولا یشتغل به مکان، ولا یکون إلى مکان أقرب منه إلى مکان. (اصول کافی ج 1، ص 125)

ابی العوجاء گفت : از خدا گفتی و بحث را به امری غائب افکندی ، امام پاسخ داد وای برتو چگونه می تواند غائب باشد کسی که همراه مخلوقات و شاهد بر آنان است و از رگ گردن به آنان نزدیکتر است و سخنانشان را می شنود و اشخاص شان را می بیند و اسرارشان را می داند. ابن ابی العوجأ گفت آیا او در همه مکانهاست؟ مگر نه این است که او این گونه نیست؟ اگر در آسمان است چگونه می تواند در زمین باشد و هنگامی که در زمین است چگونه می تواند در آسمان باشد؟ امام صادق علیه السلام فرمود: تو مخلوقی را وصف کردی که وقتی از مکانی انتقال می یابد ، مکانی دیگر او را فرا می گیرد و مکانی از او خالی می شود ، پس نمی داند که درآن مکانی که او ترک کرده است چه می گذرد؟ اما هیچ مکانی از خداوند عظیم الشأن و پادشاه جزابخش خالی نیست و هیچ مکانی او را فرا نگیرد و چنین نیست که که مکانی نزدیک تر از مکانی دیگر باشد.

پرهیز از اطاله کلام ما را از ارائه توضیح در باره این روایت باز می دارد ، اما تأمل در مضمون این روایت ( در دل هر ذره بودن، بدون ممزوج شدن، ورای اشیاء بودن بدون آن که بیرون از آنها باشد، بینونت وصفی داشتن نه آن که جدائی در آنها باشد، در دل هر مکانی بودن بدون اشغال مکانی، و ...) تردید باقی نمی گذارد که تنها نظریه وحدت شخصی است که می تواند بدون تأویل و با تکیه بر ظهورات و مدلولات لفظی آنها به خوبی مضمون آنها را تبیین کند ، زیرا تنها بر اساس آموزه ی وحدت شخصی ، حق سبحانه در عین قدوسیت ، در دل هر شیء حاضر است.

جمع میان تشبیه و تنزیه در نزد عارفان بر این مطلب اشاره دارد . تنها در این آموزه می توان گفت که خداوند سبحان از نظر اطلاقش عین اشیاء نیست و بینونت عزلی نداردو در عین حال به واسطه همین اطلاق غیر اشیاء است و بینونت وصفی داردو مطلق مقسمی بی آن که ممزوج با مخلوقات شود داخل هر شیء هست ، اما بنابر آموزه علیت در دیدگاه فیلسوفان و آموزه خلقت و فاعلیت دردیدگاه متکلمان ، موطن وجودی معلول و مخلوق جدای از موطن وجودی علت و خالق است و بینونت عزلی حکم فرماست.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156