تمهید القواعد - مقدمه آشتیانی - ص۹-۱۰:
على ان المختار عند الصدر الأول من الحکماء، الذین هم من جملة الأصفیاء- من الأنبیاء- و الأولیاء. على ما أخبر عنه المؤرِّخون، کاغاثاذیمون، المدعو بلسان الشرع (الشریعة- خ) بلقمان، و هرمس الهرامسة، المدعوَّ بإدریس، و فیثاغورس، المدعو بثیث، و أفلاطون الالهىِّ، لیس الا هذا.
لکنَّ المتأخّرین من اصحاب المعلم الأول اعنى المشّاءین، لمّا قصروا طریق الاستفاضة، و استعلام الحکمة الحقّة على الحجة المحضة، و البحث البحت، حجزهم حجب الشبهات المظلمة الناشئة ممّا اسِّست علیه (على- خ) مناهجهم من القواعد الجدلیَّة، عن ان یتفطَّنوا لما هو الحق فی تلک المسألة الجلیَّة.
و الذی یقضى منه العجب، ان من رام منهم افادة تحقیق، أو زیادة تدقیق، انَّما جاء بالحاق منع و نقض، فأصبحت مؤلفاتهم بتراکمات المناقضات مجموعة من ظلمات بعضها فوق بعض، فما یخلص من (عن- خ) دیاجیرها الا الأقلّون، و ما ظلمهم اللَّه و لکن کانوا أنفسهم یظلمون.
تحریر تمهید القواعد - آیت الله عبدالله جوادی آملی - ص۸۷-۸۹:
علی أن المختار عند الصدر الأول من الحکماء[علی وزان ما فی شرح حکمة الاشراق، ص4، فراجع ب «شیث».] الذین هم من جملة الأصفیاء من الأنبیاء والأولیاء(علیهمالسلام)، علی ما أخبر عنه المورخون کاغاثاذیمون [سیأتی فی [ج۲،] ص۲۳۰ أنّ المدعو فی لسان الشریعة ب «شیث» هو آغاثاذیمون و قال القیصری فی شرحه للفصوص ص۱۲٥: إنّ اشتراک الاسم قد أوجب الظنّ بأنّ آغاثاذیمون هو شیث مع أنّ بینهما أربعة آلاف سنة أو أکثر و هکذا أوجب الظن بأنّ هرمس هو إدریس النبی(علیهالسلام) و لقد تعرّض بعض ذلک مولینا البهائی(قدسسره) فی الحدیقة الهلالیة المطبوعة فی مؤسسة آل البیت(علیهمالسلام) ص۱۰۶ و لقد تعرّض سیدنا الاستاذ العلاّمة الطباطبائی(قدسسره) قصّة إدریس و ما فیها من الإسرائیلیات و هکذا ما ورد فی شأنه(علیهالسلام) فی المیزان، ج۱۴، ص ۶۹ ـ ۷۶.] المدعو بلسان الشرع (الشریعة خ) بلقمان، وهرمس الهرامسة المدعو بإدریس، وفیثاغورث المدعوّ بشیث[اختلاف مختصری بین آنچه که در اینجا آمده است با آنچه که در جلد 2، صفحه 230} از همین کتاب آمده است، وجود دارد؛ در آنجا مطابق تعبیر زیر از آغاثاذیمون به شیث یاد شده است. «إذ تلک الألفاظ إنّما أخذوها خَلَفاً عن سلف حتی ینتهی إلی عظماء الکشف و أساطین النبوة مثل هرمس المسمی بلسان الشریعة بإدریس (علیهالسلام) و آغاثاذیمون المسمّی «بشیث»(علیهالسلام)».] وأفلاطن الإلهیِّ، لیس إلاّ هذا، لکنّ المتأخرین مِنْ أصحاب المعلم الأوّل أعنی المشائین، لمّا قصروا طریق الاستفاضة و استعلام الحکمة الحقّة علی الحجة المحضة، والبحث البحت حجزهم حجب الشبهات المظلمة الناشئة ممّا أسّست علیه (علی خ) مناهجهم من القواعد الجدلیّة عن أن یتفطنوا لما هو الحقّ فی تلک المسألة الجلیّة. والذی یقضی منه العجب، أن من رام إفادة تحقیق، أو زیادة تدقیق، إنّما جاء بإلحاق منع ونقض، فأصبحت مؤلفاتهم بتراکم المناقضات مجموعة من ظلمات بعضها فوق بعض، فما یخلص من(عن خ) دیاجیرها إلاّ الأقلّون، « وما ظَلَمَهُمُ اللهُ ولکِن کانوا اَنفُسَهُم یَظلِمون [سوره نحل، آیه ۳۳] »
کلینی در باب بذل العلم از کتاب کافی چنین نقل می کند: «محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد بن عیسی... عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: قرأت فی کتاب علیٍ(علیهالسلام) إنّ الله لم یأخذ علی الجهّال عهداً بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهداً ببذل العلم للجهال لأنّ العلم کان قبل الجهل [الکافی، ج۱، ص٥۱] ».
اگر خدای سبحان تعلّم را بردیگران واجب کرده است قبلاً بر علما نیز تعلیم را واجب کرده است، چون اوّل در جهان علم بود و از آن پس جهل آمد، اوّل توحید بود و بعد شرک عارض شد، اول انسان دانا و موحّد خلق شد بعد نادان که به شرک آلوده شد، بنابراین بر آن سخن اصلی چنین باید افزود که نه تنها ادراک مسئله توحید به حسن متابعت انبیا(علیهمالسلام) است، بلکه اصل مسئله توحید را از آغازْ انبیا(علیهمالسلام) عنوان کردند، پس مؤسسان و معلمان علم شریف توحید همانا انبیای الهی اند که جامع معقول و مشهودند؛ مانند آغاثاذیمون و هرمس الهرامسه و فیثاغورث که به ترتیب در لسان شریعت به لقمان و ادریس و شیث خوانده می شوند و افلاطون الهی و مطلب صحیح نزد این بزرگان غیر از این که بیان شد نبود.
لیکن متأخران از پیروان معلّم اوّل یعنی مشّائین که طریق استفاضه خود را در مباحث علم حصولی و استدلال صرف و تفکر عقلی و اجتماع محض محصور داشته اند، حجاب های تیره شبهات که از همان روش جدلی خاص نشئت گرفته است مانع از وصول آنان به حقیقت مسئله توحید شده است. شگفت آنکه بر اثر روی گرداندن از دانش شهودی به جای نوآوری تحقیق یا افزایشِ تدقیق همواره بر شبهات وهمی و اشکالات نقضی افزودند و در نتیجه بر حجم ابهام و دیجور نوشته های آن ها اضافه شد، به طوری که جز اوحدی از انسان ها از آن تاریکی ها رهایی نمی یابد و خداوند آنان را ستم نکرد، بلکه آنها بر اثر حصر دانش در حصول و محروم ماندن از حضور به خود ستم روا داشتند.
تذّکر: بزرگان از حکمای اسلامی هرچند که در حوزه درسی به حکمت بحثی سخن گفته یا قلم زده اند؛ لیکن آن ها نیز گاه و بیگاه طالبان علم را به ناتوانی این روش در حل بسیاری از مسائل و غوامض تنبیه داده اند.
بوعلی(قدسسره) در برخی از مباحث کتاب اشارات بر این نکته اهتمام دارد که این بحث را با حکمت متعالیه باید حل کرد نه با حکمت بحثی و محقق طوسی در شرح اشارات می گوید که حکمت بحثی آن فلسفه ای است که فقط با مفهوم ارتباط داشته و تنها از راه فکر و استدلال پیش می رود؛ اما حکمت متعالیه آن است که در کنار اندیشهْ راه دل را محترم شمرده و به میدان شهود گام می گذارد.[الاشارات و التنبیهات، ج۳، ص۳۹۹]