عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

تمهید القواعد - مقدمه آشتیانی - ص۱۴:

فان قلت: لو کان حیثیَّة الموضوع هاهنا نفس مفهومه و طبیعته، یلزم ان یکون البحث فیه عمّا یلحق الوجود من حیث انّه وجود، فیکون بحثه مقصوراً على ما لا یکون فی وجوده و حدوده محتاجاً إلى المادة- ضرورة ان ما یکون فیهما أو فی أحدهما محتاجاً إلى المادة- فالبحث عنه انّما یکون یلحقه من الحیثیَّة [و هی الحیثیة کونه وجوداً مطلقاً، لا وجوداً مقیداً خاصًّا، فعلى هذا یکون کل خصوصیة وجود خارجة عن الموضوع الذی هو لهذا العلم، اعنى، علم الحقائق و العرفان. و لیس هذا الا موضوع العلم المسمى ما بعد الطبیعة. و لما کان تمایز العلوم بتمایز الموضوعات، و الموضوع فی هذا لموضع موضوع واحد، لم یکن العلمان متمایزان. آقا میرزا محمود قمى- قده-] الخاصَّة به، و الا فلا یکون بحثاً عنه، و حینئذ یکون هذا هو العلم المسمى بعلم ما بعد الطبیعة، لا غیر.

قلنا: انَّما یلزم ذلک ان لو کان الوجود المأخوذ هاهنا موضوعاً، هو الوجود المجرد المطلق، و اما إذا کان هو مطلق الوجود، بدون اعتبار الإطلاق معه من حیث هو کذلک، فلا شک ان سائر الخصوصیات و الحیثیات مادیة کانت أو غیر مادیَّة، یکون مندرجة فیه، کما سیجی‏ء بیانه على التفصیل.


تحریر تمهید القواعد - آیت الله عبدالله جوادی آملی - ص۱۰۵-۱۰۹:

فإن قلت: لو کانت حیثیّة الموضوع هیهنا نفس مفهومه وطبیعته، یلزم أن یکون البحث فیه عمّا یلحق الوجود من حیث إنّه وجود، فیکون بحثه مقصوراً علی ما لا یکون فی وجوده وحدوده محتاجاً إلی المادة (ضرورة أن ما یکون فیهما أو فی أحدهما محتاجاً إلی المادة فالبحث عنه إنّما یکون عمّا یلحقه من الحیثیّة الخاصّة به، وإلاّ فلایکون بحثاً عنه)، وحینئذٍ یکون هذا هو العلم المسمّی بعلم ما بعد الطبیعه، لاغیر.

قلنا: إنّما یلزم ذلک أن لو کان الموجود المأخوذ هیهنا موضوعاً، هو الوجود المجرد المطلق، وأمّا إذا کان هو مطلق الوجود، بدون اعتبار الإطلاق معه مِنْ حیث هو کذلک، فلا شک أنّ سائر الخصوصیات والحیثیّات مادّیة کانت أو غیر مادّیة، تکون مندرجة فیه، کما سیجی ء بیانه علی التفصیل.

اشکالاتی بر اعم بودن موضوع علم عرفان و پاسخ آنها

پس از اشکال عمومی درباره اعم بودن موضوع علم عالی اشکال دیگری در خصوص عمومیت موضوع علم عرفان مطرح است.

حکمای الهی فلسفه را علم اعلا می دانند. البته منظور آن ها، علوّ نسبی این علم بر دیگر علوم است؛ اما اهل عرفان دانش خود را علمی می دانند که به نحو مطلق دارای علوّ ذاتی بر دیگر علوم است. آن ها مدّعی هستند که این علم حتی از فلسفه کلی نیز عالی تر است. آنچه که به عنوان اشکال در وجه عدم برتری علم عرفان بر فلسفه کلّی، با توجه به پاسخ از اشکال قبل می توان بیان داشت این است که در آنجا حیثیت موضوع علم عرفان بیگانه از آن دانسته نشد، بلکه تصریح شد که این حیثیت عین موضوع آن علم است.

اگر حیثیّت موضوع این علم که همان وجود است عین آن است، پس موضوع این علم عبارت از وجود من حیث هو وجود است. وجود من حیث هو وجود همان وجودی است که هیچ قیدی را نمی پذیرد؛ یعنی متکمّم به هیچ کمّیتی یا متکیّف به هیچ کیفیتی نمی گردد و در این صورت میزی میان موضوع علم عرفان با موضوع فلسفه اعلا باقی نمی ماند، زیرا موضوع فلسفه اعلا نیز وجود من حیث هو وجود یعنی وجود مطلق است که عاری از قیود منطقی و طبیعی و ریاضی و اخلاقی است و از اینجا مطلب دیگری ظهور می کند و آن اینکه چون تمایز علوم به تمایز موضوعات علوم است چنان که تناسب و طبقه بندی علوم نیز این چنین است، در صورت عدم تمایز موضوع فلسفه کلی و عرفان نظری راهی برای طرح عرفان نظری به عنوان یک علم جداگانه وجود ندارد، زیرا موجود به حصر عقلی از سه قسم بیرون نیست که دو قسم آن جزیی و یک قسم آن مطلق است و آن قسم مطلق موضوع علم فلسفه است، پس دیگر مجالی برای طرح عرفان نظری به صورت یک علم جدای از فلسفه کلی باقی نمی ماند.

امّا بیان آن حصر عقلی موجود در سه قسم به وسیله دو منفصله حقیقیه تمام می گردد، زیرا حصر عقلی بین سه ضلع هرگز با یک منفصله حاصل نمی شود، چون مقدّم و تالی منفصله حقیقیه نقیض هم اند و هیچ چیزی بیش از یک نقیض ندارد، پس هیچ منفصله حقیقیه بیش از دو جزء نخواهد داشت و حصر عقلی یک مقسم در سه جزء حتماً به دو منفصله است و آن دو منفصله این است که موجود یا در هر دو وجود ذهنی و خارجی محتاج به ماده است یا نه. آن که در هر دو وجود ذهنی و خارجی محتاج به ماده است همانا جسم است که موضوع علم طبیعی است، چون وجود خارجی جسم محتاج مادّه خارجی است و وجود ذهنی آن بدون تصور ماده حاصل نمی شود؛ یعنی مادّه ذهنی.

اما آن موجودی که مانند جسم نیست تا اینکه در هر دو وجود ذهنی و خارجی محتاج به ماده باشد با یک منفصله حقیقیه به دو قسم تقسیم می شود؛ به این بیان که آنچه در هر دو وجود محتاج به ماده نیست، یا در خصوص وجود خارجی محتاج به ماده است یا نه و آن که در خصوص وجود خارجی محتاج به ماده است و در وجودعلمی بی نیاز از آن است، موضوع علم ریاضی است؛ مانند عدد که وجود خارجی آن نیازمند به متکمّم مادّی است و وجود ذهنی آن محتاج به تصور مادّه نیست؛ اما آن که در وجود خارجی هم محتاج به مادّه نیست همان موضوع علم اعلاست که در ذهن و خارج عاری از ماده است.

بدین ترتیب از دو منفصله مذکور سه ضلع حاصل می شود. البته احتمال تشکیل یک منفصله دیگر می رود و آن اینکه موجودی که در هر دو وجود خارجی و ذهنی یا در خصوص وجود خارجی محتاج به ماده نیست یا در وجود ذهنی محتاج به ماده است یا نه.لیکن با تحقیق بیشتر روشن می شود که این منفصله نمی تواند ضلع جدیدی را بر اضلاع سه گانه مذکور بیفزاید، زیرا یک طرف این منفصله همان وجود مقید به قید اطلاق است که در وجود ذهنی و خارجی تقیّد به مادّی نبودن دارد و طرف دیگر آن موجودی است که در وجود خارجی بی نیاز از ماده و در وجود ذهنی محتاج به آن است که احتمال تحقق این طرف با اندکی تأمل زایل می شود، زیرا چیزی که در خارج منزه از ماده بوده در ذهن قطعاً بی نیاز از مادّه ذهنی و تصوّر آن است. با این تقریر موجودات بیش از سه قسم نمی توانند باشند؛ یعنی در سه قسم مذکور به حصر عقلی دایر بین نفی و اثبات محصور می گردند و چون دو قسم از این سه قسم موضوع علم طبیعی و ریاضی و یک قسم موضوع فلسفه الهی است، لذا جایی برای موضوع علم عرفان نخواهد بود، چه رسد به اینکه آن موضوع اعم از موضوعات دیگر علوم و در نتیجه علم مربوط به آن موضوع، یعنی عرفان نظری، اعم از دیگر علوم و از جمله اعم از فلسفه کلی باشد، بلکه علم جداگانه هم نخواهد بود.

پاسخی که به این اشکال داده می شود این است که این سه قسم از وجود دارای یک مقسمی هستند که هیچ چیز حتی تقید به اطلاق هم قید آن نیست، بنابراین هرچند که حصر عقلی در تقسیمات سه گانه فوق صحیح است؛ لیکن عرفان نظری درباره هیچ یک از آن اقسام سه گانه بحث نمی کند، بلکه درباره آن لا بشرط مقسمی بحث می کند که حتی اطلاق نیز قید آن نیست و حال آنکه فلسفه از وجودی بحث می کند که اطلاق یا بشرط لا بودن از تخصّص قید آن است.اینکه درباره فلسفه گفته می شود، موضوع آن موجود بما أنه موجود است «من غیر أن یصیر ریاضیاً أو طبیعیاً»، عبارت اخیر آن به عنوان یک قید برای موضوع فلسفه مطرح می شود؛ ولی موضوع عرفان نظری از این قید نیز عاری است، لذا موضوع آن به عنوان یک اصل سایه افکن با همه اشیا همراه است، بدون آنکه به هیچ قیدی از قیود آن ها مقیّد گردد.

خلاصه آنکه موضوع عرفان نظری موجود بما أنّه موجود است، بدون اینکه به هیچ قیدی حتی قید اطلاق مقیّد گردد و موضوع فلسفه کلی، موجود است؛ ولی بشرط الاطلاق و عدم تقید به قید طبیعی، ریاضی، منطقی و اخلاقی و عصاره این اطلاقِ قسمی همانا تقید به اطلاق و اشتراط به عدم تقیّد به طبیعی و مانند آن است. با این بیان همه نقدهای تصریحی یا تلویحی حل خواهد شد، زیرا اولاً تمایز موضوع عرفان نظری و فلسفه روشن می شود و ثانیاً تمایز این دو علم از هم واضح می گردد و ثالثاً اعمیّت عرفان نظری از فلسفه از لحاظ طبقه بندی علوم معلوم می شود.