عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

تمهید القواعد - مقدمه آشتیانی - ص۱۸-۲۰:

و إذا عرفت هذا فاعلم، ان التعبیر عما یصلح لأن یکون موضوعاً لهذا العلم من المعنى المحیط [ أی ما یفهم من اللفظ، سواء کان معنًى خارجیاً محققاً، أو فی ذهن] و المفهوم الشامل الذی لا یشذُّ منه ‏[قوله: لا یشدُّ منه ... أی لا عدَّة و لا شدَّة، و لو سلمنا ان الوجود محیط لا یشذُّ منه اسم و لا مفهوم، بل شامل لمفهوم العلم و القدرة و الحیات و امثال ذلک، لکن لیس شاملًا لشدَّة العلم و القدرة]  شی‏ء، و لا یقابله شی‏ء، عسیر (عسر- خ) جداً، فلو عبِّر عنه بلفظ الوجود المطلق أو الحق انّما ذلک تعبیر عن الشی‏ء بأخص أوصافه الذی هو أعمُّ المفهومات هاهنا، إذ لو وجد لفظ یکون ذا مفهوم محصَّل اشمل‏ [اللَّفظ الذی هو صاحب المفهوم المحصَّل عبارة عن لفظ یکون فی الخارج له ما بحذاء، و الشی‏ء و الأمر لیسا کذلک. قوله: کون الشی‏ء بیّنا ...أی کون الشی‏ء بیناً و غیر بیِّن، دائر مدار احتیاجه فی الاتصاف بالتحقق و الحصول إلى الواسطة فحینئذ فهو غیر بیِّن کغیر الوجود من المفهومات، مثل الشی‏ء و الأمر. و عدم احتیاجه فی الاتصاف بالتحقق و الحصول إلى الواسطة، فهو حینئذ بیِّن کالوجود] من ذلک و أبین، لکان أقرب إلیه و اخصّ به، و کان ذلک هو الصالح لأن یعبِّر به عن موضوع العلم الإلهی المطلق لا غیر.

ثم انّه لیس بین الألفاظ المتداولة هاهنا شی‏ء احقّ من لفظ الوجود بذلک، إذ معناه اعم المفهومات حیطة و شمولًا، و أبینها تصوراً، و اقدمها تعقلًا و حصولًا، بالوجهین[لفظة لوجهین لیست فی نسخة مصحّحة]‏ :

اما الأول، فلان- تحقیق- تحقق معنى نسبة العموم و الخصوص، راجع إلى ان المتّصف بأحد الحصولین من افراد الخاص، مندرج فی المتصف بذلک الحصول من افراد العام دون العکس، و بیِّن ان کل مفهوم لا یتحقق عموم المفهومات الا بعد اتّصافها بأحد قسمیه، لا بُدَّ و ان یکون ذلک المفهوم مطلقاً، اعم المفهومات، ضرورة.

و اما الثانی، فلان معنى کون الشی‏ء بیِّناً أو غیر بیِّن، ایضاً، راجع إلى عدم احتیاجه فی الاتصاف بأحد الحصولین و الوجودین إلى واسطة و إلى احتیاجه إلیها، فان ما یکون فی الاتّصاف المذکور مسبوقاً بغیره، و محتاجاً فی تلک النسبة الاتصافیَّة التی بینهما إلى واسطة، یکون بعیداً عن الحصول المذکور، و یقال انه غیر بیِّن، و یتفاوت البعد بحسب قلَّة الوسائط و کثرتها، و ما لا یکون فی الاتصاف المذکور مسبوقاً بغیره، و لا محتاجاً فیه إلى واسطة بل له الاتصاف بالحصول المذکور اولًا و بالذات، یکون قریباً منه، و یقال انّه بیِّن، و بیِّن ان کل ما یکون نسبة القرب- من خواصِّه- منه، یوجب ان یکون المنتسب إلیه بیِّناً، و نسبة البعد عنها یستدعى ان یکون غیر بیِّن، لا بدّ و ان یکون أبین المفهومات، و الا لم تکن تلک النسبة موجبة (موجباً- خ) للتبیین، و لا عدمها مانعاً له، على انّه أقرب المعانی بالنسبة- نسبة- إلى المبدأ فانّه ما من شی‏ء یتحقق بنفسه، أو بشی‏ء آخر، الا و یکون مقارنته ایّاه اولًا، و لا یکون حصوله فی نفسه أو لشی‏ء الا بعد حصول ذلک المعنى له و تحقّقه به، و لذا تجد ذلک اللَّفظ اظهر دلالة و اکثر مداولة- تداولًا-، فی عبارات المحقِّقین، عند إراداتهم (إرادتهم- خ) ایّاه من سائر الأسماء و الألفاظ.


تحریر تمهید القواعد - آیت الله عبدالله جوادی آملی - ص۱۱۳-۱۱۶:

واذا عرفت هذا فاعلم، أنّ التعبیر عمّا یصلح لأن یکون موضوعاً لهذا العلم من المعنی المحیط والمفهوم الشامل الذی لا یشذّ منه شی ء، ولا یقابله شی ء، عسیرٌ (عسر خ) جداً. فلو عبّر عنه بلفظ الوجود المطلق أو الحقّ إنّما ذلک تعبیر عن الشی ء بأخصِّ أوصافه الذی هو أعمُّ المفهومات هیهنا، إذ لو وُجد لفظ یکون ذامفهوم محصّل أشمل من ذلک وأبین، لکان أقربُ إلیه وأخصّ به، وکان ذلک هو الصالح لأن یعبّر به عن موضوع العلم الالهی المطلق لا غیر.

ثم إنّه لیس بین الألفاظ المتداولة هاهنا شی ء أحقّ من لفظ الوجود بذلک، إذ معناه أعمُّ المفهومات حِیطةً وشمولاً، وأبینها تصوراً، وأقدمها تعقلاً وحصولاً لوجهین:

أمّا الأوّل، فلأنّ تحقق معنی نسبة العموم والخصوص راجع إلی أنّ المتّصف بأحد الحصولین من أفراد الخاصّ، مندرج فی المتّصف بذلک الحصول من أفراد العام دون العکس، وبیِّنٌ أنّ کل مفهوم لایتحقق عموم المفهومات إلاّ بعد اتصافها بأحد قسمیه، لابدّ وأن یکون ذلک المفهوم مطلقاً، أعمّ المفهومات ضرورةً.

وأمّا الثانی، فلأن معنی کون الشی ء بیّناً أو غیر بیّن أیضاً راجع إلی عدم احتیاجه فی الاتصاف بأحد الحصولین والوجودین إلی واسطة وإلی احتیاجه إلیها، فإنّ ما یکون فی الاتصاف المذکور مسبوقاً بغیره، ومحتاجاً فی تلک النسبة الاتّصافیة التی بینها إلی واسطة، یکون بعیداً عن الحصول المذکور، ویقال إنّه غیربیِّن، ویتفاوت البعد بحسب قلّة الوسائط وکثرتها، وما لا یکون فی الاتّصاف المذکور مسبوقاً بغیره، و لامحتاجاً فیه إلی واسطة، بل له الاتّصاف بالحصول المذکور أولاً وبالذات، یکون قریباً منه، ویقال إنّه بیِّنٌ، وبیِّنٌ أنّ کلّ ما یکون نسبة القرب منه یوجب أنْ یکون المنتسب إلیه بیّناً، ونسبة البعد عنه یستدعی أن یکون غیر بیِّن، لابدّ وأن یکون أبین المفهومات، وإلاّ لم تکن تلک النسبة موجبة (موجباً خ) للتبیین، ولا عدمها مانعاً له، علی أنّه أقرب المعانی بالنسبة (نسبةخ ل) إلی المبدأ، فإنّه ما من شی ء یتحقق لنفسه بنفسه أو لشی ء بشی ء آخر، أو بشی ء آخر إلاّ ویکون مقارنته إیّاه أولاً، ولایکون حصوله فی نفسه أو لشی ء إلاّ بعد حصول ذلک المعنی له، وتحقّقه به، ولذا تجد ذلک اللفظ أظهر دلالة وأکثر مداولةً فی عبارات المحققین عند إرادتهم إیّاه من سائر الأسماء والألفاظ.


عنوان و مفهومِ حاکی از موضوع علم عرفان

بعد از بحث درباره موضوع علم عرفان و مشخصات آن اکنون در مقام حکایت از آن باید مفهومی را برگزید که ضمن ابین و اظهر بودن از سایر معانی، اعم و اقدم از دیگر مفاهیم باشد. انتخاب مفهومی که از حیث معنا محیط و از جهت مفهوم عموم و شمول داشته باشد، به نحوی که در احاطه و شمول چیزی را فروگذار نکند امری سخت و مشکل است؛ اگر ما برای این مقصود از لفظ «وجود مطلق» یا از عنوان «حق» استفاده کنیم، هرچند این تعبیرات از عام ترین و معروف ترین مفاهیمی هستند که ما می شناسیم؛ لیکن در مقام حکایت از آن ذات که موضوع علم عرفان است جز به اخص اوصاف آن دلالت نمی کنند. اگر عنوانی اعم و ابین از این عناوین یاد شده یافت می شد حتماً آن عنوانِ فراگیرتر برای تبیین موضوع عرفان صالح می بود نه غیر آن و چون نزدیک تر از «وجود مطلق» و مخصوص تر از آن به موضوع عرفان (با خصیصه ای که ثابت شد) یافت نشده است با عنوان وجود مطلق و... از موضوع عرفان تعبیر می شود.البته مفاهیمی از قبیل مفهوم شی ء یا مفهوم امر هستند که دارای عمومیّت اند؛ لیکن این مفاهیم بر اثر ابهامی که دارند فاقد ویژگی ابین بودن هستند و تنها مفهومی که صلاحیت بیشتری را برای افاده معنای موضوع علم عرفان داراست، همانا مفهوم وجود است، زیرا سعه مفهوم آن از دیگر مفاهیم و معانی بیشتر بوده و در مقام تصورو تعقل نیز نسبت به آن ها اظهر و اقدم است.

برهانی که بر اعم بودن مفهوم وجود بیان شده به این تقریر است که عموم و خصوص مطلق به یک موجبه کلیه و یک سالبه جزئیه باز می گردد؛ یعنی هرگاه میان دو مفهوم از یک طرف نسبت ایجاب کلی و از طرف دیگر نسبت سلب جزیی برقرار باشد، آن دو مفهوم نسبت به هم عام و خاص مطلق اند و میان وجود با هر مفهوم محصّل دیگری که در نظر گرفته شود، این دو نسبت برقرار است؛ یعنی هر چیزی که در یکی از دو وعای ذهن یا خارج، مصداق مفهوم خودش باشد مصداق مفهوم وجود نیز خواهد بود و حال هیچ یک از مصادیق وجود این چنین نیستند.

به عنوان مثال هر چیزی که معنای آسمان یا زمین بر آن صدق کند معنای وجود بر آن صادق است؛ لیکن مفهوم آسمان یا زمین بر تمام آنچه در ذهن یا در خارج مصداق موجودند صادق نیست. سلب عموم در قضیه اخیر در قوه سالبه جزئیه است، لذا می توان آن را به این صورت معنا کرد که برخی از مصادیق وجود مصداق آسمان یا مصداق زمین نیستند.وقتی که دو نسبت مذکور میان مفهوم وجود با دیگر مفاهیم ثابت شد اعم مطلق بودن وجود و اخص مطلق بودن سایر مفاهیم ثابت می گردد؛ مثلاً حقیقت هستی مصداق هیچ مفهوم از مفاهیم ماهوی و مانند آن نیست، در حالی که مصداق مفهوم وجود است و چون تلازم بین اعم بودن و ابین بودن قبلاً ثابت شد، با اثبات اعم مطلق بودن معنای وجود از دیگر معانی، ابین مطلق بودن آن نسبت به سایر مفاهیم واضح می شود، زیرا تلازم نه تنها بین اعم بودن و ابین بودن است، بلکه در اطلاق و تقید نیز متلازم اند؛ یعنی اگر مفهومی اعم مطلق بود حتماً ابین مطلق خواهد بود.

دلیل خاصی که برای اَبیَن بودن مفهوم و معنای وجود اقامه شده این است که بیّن بودن و غیربیّن بودن یک شی ء به چگونگی حصول و وجود ذهنی آن شی ء وابسته است، زیرا اگر یک شی ء در حصول و وجود ذهنی خود نیازمند به واسطه باشد، غیر بیّن است و البته هر چه وسایط برای اتصاف به وجود ذهنی بیشتر باشد، غیر بیّن بودن آن شدیدتر خواهد بود و اما هر چه در اتصاف به وجود ذهنی مسبوق به واسطه ای که نیاز او را مرتفع کند، نباشد و بلکه بدون واسطه و اولاً و بالذات به آن متصف شود بیّن است.پس نسبت قرب و نزدیکی به یکی از دو وجود، که همان وجود ذهنی است، میزان بیّن بودن و نسبت بُعد و دوری به آن نشان دهنده غیر بیّن بودن اشیاست؛ یعنی نزدیکی به وجود موجب بیّن بودن است، بلکه وجود چون نور مرکز بداهت و روشنایی است، لذا او خود به بیّن بودن و آشکاری، برتر و اولی از دیگر امور است.

افزون بر اعم بودن و ابین بودن، از اقرب بودن معنای وجود به مبدأ تعالی به عنوان دلیلی دیگر برای تعیین موضوع عرفان یاد شده است.شاهد نزدیکی بیشتر معنای وجود به مبدأ تعالی این است که تمام اشیا اعم از آنکه نظیر جواهر فی نفسه لنفسه بوده یا چون اعراض فی نفسه لغیره باشند برای تحقق، محتاج انتساب و اتصال به وجود هستند.قرابت و نزدیکی معنای وجود به مبدأ موجب شده است تا در تعابیر اهل عرفان و تحقیق از لفظ وجود برای دلالت بر مبدأ به گونه ای متداول استفاده شود.