عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

تمهید القواعد - مقدمه آشتیانی - ص۲۲-۲۳:

[فی بیان مبادى العلم الإلهی‏]

ثم ان اقتضاء الذات جمیع (لجمیع- خ) الأسماء بنفسها و اشتمال کل منها على الذات بجمیع اعتباراتها و ان کانت مقرَّرة عندهم، لکنَّها انّما یختلف بحسب ظهور أحکامها- فی القوابل، فانّه قد یکون الغالب منها بحسب ظهور أحکامها- فی بعض المظاهر اسماً کلیًّا [کالعلم الکلّى الذی هو عبارة عن العلم بجمیع الأشیاء، ازلًا و أبداً] ، و قد یکون اسماً جزئیاً، و یکون ذلک الغالب هو الظاهر الناعت له دون غیره من الأسماء، فان أحکامها مستهلکة تحت حکم اسمه (اسمها- خ- تحت حکم اسمه‏ المهیمن- حکمه المهیمن)، کما فی الطبایع المرکبَّة عند حکمنا بأنّها حارة أو باردة. و إذا تقرَّر هذا ظهر، انّه لا یلزم من اقتضاء حقیقة فی نفسها اسماً، و عدم انفکاکه عنها فی الوجود، ان یکون ذلک الاسم ظاهراً حکمه فی جمیع صور تعیُّناتها، ناعتاً ایّاها فی الکل.


تحریر تمهید القواعد - آیت الله عبدالله جوادی آملی - ص۱۲۵-۱۲۷:

ثم إنّ اقتضاء الذات جمیع الأسماء بنفسها، واشتمال کل منها علی الذات بجمیع اعتباراتها، وإنْ کانت مقرّرة عندهم، لکنّها إنّما تختلف بحسب ظهور أحکامها فی القوابل، فإنه قد یکون الغالب منها بحسب ظهور احکامها فی بعض المظاهر اسماً کلیّاً، وقد یکون اسماً جزئیاً، ویکون ذلک الغالب هو الظاهر الناعت له دون غیره من الأسماء، فإنّ أحکامها مستهلکة تحت حکم اسمه المهیمن، کما فی الطبائع المرکّبة عند حکمنا بأنّها حارّة أو باردة.

وإذا تقرّر هذا ظهر، أنّه لا یلزم من اقتضاء حقیقة فی نفسها اسماً، وعدم انفکاکه عنها فی الوجود، أن یکون ذلک الاسم ظاهراً حکمه فی جمیع صور تعیّناتها ناعتاً إیّاها فی الکلِّ.

اما آنچه در ضمن اشکال دوم بر اعم بودن موضوع علم عرفان از مفاهیم دیگر بدان استدلال شد، این بود که اسما و صفات الهی مقتضای ذات او هستند و ذات او که مقتضی آن هاست بسیط و فاقد جزء است و چیزی که بسیط محض است دایر بین نفی صرف و اثبات محض است؛ یعنی یا اصلاً نیست یا تمام الذات هست و هیچ گونه تبعیض در آن راه ندارد، بنابراین هر جا ذات باشد تمام اسما و صفات نیز همراه او خواهند بود و از طرف دیگر چون ذات فراگیر و وسیع است، همه آن اسما و اوصاف در همه جا و با همه اشیا حاضرند، پس نمی توان هیچ شیئی را مظهر اسم خاص دانست؛ مثلاً نمی توان گفت «این شی ء مظهر اسم جلال و آن دیگر مظهر اسم جمال است»، بلکه همه اشیا مظهر جلال و همه آنها مظهر جمال اند. قهراً انفکاک بین اسما و صفات منتفی شده و در نتیجه اختلاف بین اشیا رخت برمی بندد، زیرا همه آن ها واجد همه اسما و صفات اند.

پاسخی که به این اشکال داده می شود این است که گرچه ذات لا بشرط حق جمیع اسما را به نفس خود مقتضی است و هرچند که به دلیل بساطت ذات، تمام اسما و صفات در همه احوال همراه آن ذات بسیطاند؛ لیکن هر موطن شایسته ارائه اسمی خاص است که مواطن دیگر آن صلاحیت را ندارند.به تبع ظهور اسما، تمام روابط حاکم میان آن ها نیز ظهور پیدا می کند، بدین ترتیب که بعضی از اشیا مظهر اسمای جزیی و برخی دیگر مظهر اسمای کلی می گردند؛ مثلاً شفای خاص الهی که مربوط به فردی مخصوص است در یک موطن خاص مانند وجود زید ظاهر می شود، و اسم «شافی» او که تمام موارد خاصه را در زیر پوشش دارد در موطن دیگری مستقرّ می گردد. به همین ترتیب احکام و نسب مربوط به اسما ادامه می یابد؛ مثلاً اسم «شافی» خود تابع اسم کلی تر مانند اسم «رازق» است و همین طور اسم «رازق» تحت اسم جامع تر مانند اسم «خالق» و خالق نیز زیر پوشش اسم «قدیر» مندرج است. این سلسله تا رسیدن به اسمای ذاتیه خداوند سبحان ادامه می یابد. پس هر اسم در هر موطن به حسب ظهوری که دارد نَعْت می بخشد، چنان که هر موطن تابع اسم ناعت خود است. البته این به معنای عدم حضور اسمای دیگر در آن موطن نیست، بلکه دیگر اسما نیز آنجا حاضرند؛ لیکن در تحت هیمنه و غلبه اسم ناعت قرار دارند که غالب است.این مسئله شبیه همان مطلبی است که در طبیعیات در باب قوه و استعداد گفته می شود؛ به این بیان که در عالم طبیعت هیچ موجودی نیست که بی واسطه یا با واسطه استعداد پذیرش صورتی از صور دیگر را نداشته باشد، حتی وقتی گفته می شود که «برف دارای طبیعت سرد یا آتش دارای طبیعت گرم است» این بدان معنا نیست که در برف استعداد گرما یا در آتش استعداد سرما نباشد، چون هریک با طی واسطه یا وسایط به دیگری تبدیل شده و وصف لازم آن را می پذیرند، بلکه به این معناست که فعلاً طبیعت هر یک مقابل طبیعت دیگر و وصف هریک منافی وصف دیگر است.پس طی آنچه گذشت دانسته شد که اگر حقیقتی، اسمی را اقتضا داشته باشد که از آن منفک نباشد، لازمه اش آن نیست که آن اسم در همه جا و در همه شئونْ آن حقیقت را همراهی کرده و جلوه خاص آن حقیقت باشد، بلکه وابسته به هیمنه و غلبه اسم خاص است؛ در مواردی که اسمی دیگر از اسمای آن حقیقت هیمنه می یابد، آن اسم اوّل تحت الشعاع اسم غالب قرار می گیرد و ظهور خاص او به خفا می گراید و فقط ظهور خاص آن اسم مهیمن جلوه می کند.