عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

اطباق فریقین بر این است که وحدت رفیق و مساوق وجود و به وزان او است یدور معه حیثما دار، نه این که مراد به مساوقت ترادف باشد بلکه در ذهن دو مفهوم متغایرند و در عین یک عین ‏اند، لذا وحدت در اکثر احکام وجود تاسى به وجود دارد.

هر امرى تا تشخص نیافت وجود نمى یابد، و ان شئت قلت، در هیچ موجودى و امرى تا وحدت تشکل نیافت از ابهام بدر نمى آید و تشخص نمى یابد و منشا آثار نمى گردد که الشى‏ء ما لم یتشخص لم یوجد مثلا چون عناصر امتزاج یافته‏ اند و از امتزاج مزاج حاصل شده است و مواد لطیفه اعنى ارواح بخارى از آن متکون گردیده‏ اند و به مراتب آلى بود نشان در تحت تصرف نفس انسانى درآمدند، وحدتى بلکه توحدى می ‏یابند که یک موجود متشخص از فرش تا عرش تحقق می یابد

مقصود از مراتب آلى این که آلت اولى نفس حار غریزى است که مقابل حرارت غریبه است و حامل قوى است و از آن تعبیر به نارالله می ‏شود، شیخ در شفاء حرارت غریزى را مطیه اولى قواى نفسانیه خوانده است او در فصل هشتم مقاله پنجم نفس گوید:

ان القوى النفسانیه البدنیه مطیتها الاولى جسم لطیف نافذ فى المنافذ روحانى و ان ذلک الجسم هو الروح و نیز در شفاء گوید:

الاله الاولى للنفس هى الحار العزیزى و بهایتم جمیع افعالها،

فاضل قوشچى در شرح تجرید گوید:

الحراره الموجوده فى بدن الحیوان هى آله للطبیعه فى افعالها کالجذب و الدفع و الهضم و غیر ذلک و لذلک تنسب الیها کد خدائیه البدن و افلاطون یسمیها النار الالهیه و هى المسماه بالحراره الغریزیه .

و پس از آن قوى محمول وى چنانکه قطب در نفس محاکمات و صدرالمتالهین در نفس اسفار آورده ‏اند، و پس از آن محال قوى، و پس از آن یکسره بدن را آلت می ‏دانند.

شگفت این که در نزد واقفان حروف، واحد و وجود چون حق و میزان و یوسف و حسن ازل، دو جسم یک روح ‏اند که افتراقشان را نشاید، الاعداد ارواح و الحروف اشباح، عیانى فرماید:

نزد اهل خرد و اهل عیان‏                   حرف جسم و عدد او است چو جان‏

و چون وحدت را با وجود چنین منزلت است در قوت و ضعف نیز موافق با او است بدین سبب هر چند وجود اقوى و اتم باشد وحدت او نیز چنان است لذا وجود صمد حق را جلت عظمته فقط وحدت حقه حقیقیه است یعنى که یکى هست و هیچ نیست جز او، بلکه وصف وحدت ذات واجب به عنوان تنزیه است به بیانى که بیاید

ان الله لا یعرف الا بجمعه بین الاضداد

و از کلام هدایت انجام اهل کشف و تحقیق مستفاد است که نهایت کمال هر صفتى به آن تواند بود که از عروض مخالف زوال نیابد و فتور نپذیرد بلکه با مقابل خود در سلک التیام انتظام یافته از آن جمعیت قوت گیرد و لهذا در آیات قرآنى و روایات سفراى روحانى در عقود فرائد اسماء و صفات الهى معانى متقابله بسیار واقع شده است مثل‏ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏ و مثل لطیف و قهار، و نافع و ضار، و قابض و باسط، و خافض و رافع، و هادى و مضل، و معز و مذل که از اسماى حسنى الهی ‏اند

از این روى در فص ادریسى فصوص الحکم از ابو سعید احمد بن عیسى خراز نقل می ‏کند که:

قال الخراز و هو وجه من وجوه الحق و لسان من السنته ینطق عن نفسه بان الله لا یعرف الا بجمعه بین الاضداد فى الحکم علیه بها و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن‏

از آن وحدت حقه حقیقیه تعبیر به «وحدت جمعیه» می کنند، و از این کثرت به «کثرت نوریه» و این کثرت است که درباره آن گفته آمد که: کلما کانت اوفر کانت فى الوحده‏اوغر، لذا حافظ گوید:

زلف آشفته او موجب جمعیت ما است‏       چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد

و نیز گوید:

از خلاف آمد دوران بطلب کام که من‏       کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم‏

از زلف کثرت نوریه اراده کنند که حجاب وجه‏ اند وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ‏ ابو سعید ابوالخیر گوید:

دى شانه زد آن ماه خم گیسو را                       بر چهره نهاد زلف عنبر بو را

پوشید بدین حیله رخ نیکو را                           تا هر که نه محرم نشناسد او را

عارف شبسترى هم در گلشن راز فرماید:

مپرس از من حدیث زلف پر چین‏                     مجنبانید زنجیر مجانین‏

وحدت در نزد عقل اعرف است، و کثرت در نزد خیال‏

و به حکم مسانخت بین غذاء و مغتذى هر قوه مدرکه با مدرک خود مسانخ است لذا کثرت در نزد خیال اکشف، و وحدت در نزد عقل اعرف است شیخ در شفاء گوید:

یشبه ان تکون الکثره اعرف عند تخیلنا و الوحده اعرف عند عقولنا

و بقول حاجى در حکمت منظومه :

و سر اعرفیه الاعم‏                         سنخیه لذاتک الاتم‏

و وحده عند العقول اعرف‏               و کثره عندالخیال اکشف‏

چون وحدت مساوق وجود است تعریف آن مانند سائر امور مساوى با وجود در عموم ممکن نیست مگر این که دور یا تعریف شى‏ء بنفسه لازم آید مثل تعریف به این که الواحد لا ینقسم، و انقسام عبارت دیگر از کثرت است، و لا ینقسم یعنى لایتکثر پس کثرت در تعریف وحدت اخذ شده است، و در حد کثرت نیز وحدت اخذ مى‏گردد زیرا که وحدت مبدا کثرت است و وجود کثرت و ماهیت آن از وحدت است و کثرت را تعریف کرده ‏اند به این که الکثره هو المجتمع من الواحدت، و مجتمع همان کثرت است علاوه این که وحدت در تعریف کثرت اخذ شده است و دیگر تعریفات وحدت و کثرت به همین مثابت است لذا این گونه تعریفات را «تعریف تنبیهى» گفته ‏اند چه این که تصور وحدت و کثرت از اولیات و مستغنى از تعریف است‏.

 منابع :

  • رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، صص  25 تا 27