عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

ذوالنون مصری یا ابوالفیض ثوبان بن ابراهیم (درگذشته 245 هجری قمری) اهل اخمیم مصر است که قبر شافعی در آنجا واقع است. پدر وی نوبی و از موالی قریش بود (نوبه بلادی است میان صعید مصر و حبشه). ذوالنون شاگرد مالک انس بوده و مذهب وی داشته و فقه خوانده بود. پیر وی اسرافیل مغربی بود. ذوالنون فاطمه نیشابوری را نیز از اساتید خود برشمرده است. و برخی از نقوش مرموز مصری را حل کرده و از علوم فلسفی و علم کیمیا با خبر بود. وی صاحب کرامات بوده است.( سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۲۷؛ جامی، نفحات الانس، ص ۲۸؛ نیکلسون، فی التصوف الاسلامی، ص ۹؛ قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۳۷) ماسینیون می‌گوید: «او شاگرد جابر ابن حیان در علم کیمیا بود». (سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۲، از مقدمه ماسینیون ترجمه شده به فارسی) در جریان تفتیش عقاید معتزلی دستگاه خلافت عباسی (محنت) شجاعانه رأی به قدیم بودن قرآن داد. فقیه مالکی مذهب مصری عبدالله بن حکم (درگذشته ۲۱۴) وی را به گناه تعلیم علنی عرفان محکوم ساخت. (سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۴، مقدمه ماسینیون) بار دیگر در پایان عمر، نزد متوکل درباره او سعایت کردند و او را به بهانه سخنانی چند زندیق خواندند. متوکل او را از مصر به بغداد و سرمن‌رأی خواند و مدتی در زندان بود. وی را نزد متوکل بردند؛ او هوشمندانه از خود دفاع کرد که متوکل از او عذر خواست و او را آزاد کرد. (عطار، تذکره الاولیاء، ص ۱۴۳و ص ۱۴۴؛ قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۳۷؛ ابو نصر سرّاج، اللمع، ص ۳۵۰؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص ۳۹۰) ذهبی در میزان الاعتدال گوید: «کان ممن امتحن و اوذی لکونه اتاهم بعلم لم یعهدوه. کان اول من تکلم بمصر فی ترتیب الاحوال و فی مقامات الاولیاء فقال الجهله: هو زندیق. قال السلمی: لما مات اظلّت الطیر جنازته».( میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۵۳)

او را باید یکی از ارکان برجسته این عصر طلائی دانست. او بعد ازشقیق بلخی و دارانی در ترتیب مقامات و احوال کوشید. (سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۷، مقدمه ماسینیون) حارث محاسبی در همان زمان حیاتش وی را در زمره مراجع و مشایخ یاد می‌کند. (سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۵ و ص ۱۶، مقدمه ماسینیون) وی از معاصرش بایزید بسطامی به عظمت یاد می‌کند. (قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۱۴۳و ص ۳۱۰؛ ابوطالب مکی، علم القلوب، ص ۱۱۰) جامی ازخواجه عبدالله چنین نقل می‌کند: «ذوالنون از آن است که وی را بنیارامید به کرامات و بنستانید به مقامات، مقام و حال و وقت در دست وی سخره بود و درمانده. امام وقت و یگانه روزگار و سر این طایفه است. و همه را نسبت و اضافت به او است. و پیش از وی مشایخ بودند ولیکن وی پیشین کسی بود که اشارت با عبارت آورد و از این طریق سخن گفت. و چون جنید پدید آمد، در طبقه دیگر این علم را ترتیب نهاد و بسط کرد و کتب ساخت. و چون شبلی پدید آمد، این علم را با سر منبر برد آشکار کرد». (نفحات، ص ۲۸ و ایضاً بنگرید خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص ۱۱)

این که فرمود همه را نسبت و اضافت به او است چون او شاگردان بلندپایه‌ای در مناطق گوناگون داشت که موجب گسترش تعالیم او در کل عرفان این دوره (تا قرن پنجم) شدند. یکی از شاگردان او سهل تستری است که از برجستگان طبقه دوم این عصر طلائی است که در شوشتر بصره می‌زیست و اثر سهل تستری بر عرفان واضح و روشن است، زیرا ابوطالب مکی از محمد بن احمد بن سالم بصری اثر پذیرفته که وی ازطریق پدرش به سهل تستری اتصال می‌یابد. ابوطالب مکی یکی از بزرگان مرحله سوم دوران نخستین عرفان اسلامی به شمار می‌آید. وی در قوت القلوب از سالمیان نقل می‌کند که ذوالنون از اولیاء الهی است. (سلمی، مجموعه آثار، ص ۱۸، حاشیه ۶۱، مقدمه ماسینیون) سهل شاگردان دیگری همچون حلاج و ابو محمد جریری دارد که تأثیر آنها نیز در طبقه سوم این عصر طلائی و پس از آن روشن است و گویا بسیاری از عرفا از این طریق به ذوالنون منسوب می‌شوند. شاگرد برجسته دیگر ذوالنون ابو عبدالله بن جلا در شام است که شاگردان فراوانی را تربیت کرده است. از شاگردان دیگر او یوسف بن حسین رازی اهل ری و استان جبال و عارف بلندپایه و ژرف‌نگر ابو سعید خراز در بغداد است. بنابراین بسیاری از عرفای طبقه دوم و به طور فزاینده طبقه سوم و پس از آن از اصحاب او محسوب می‌شوند.

این که فرمود او پیشین کسی بود که اشارات با عبارت آورد و از این طریق سخن گفت بدان معنی است که حقائق و معارف توحیدی هر چند پیش از ذوالنون وجود داشت، لیکن نخستین بار او آنها را تفسیر و تحلیل کرد و بسط داد. هر چند کتابی ننگاشت، ولیکن در طبقه پس از او جنید آن را به کتابت درآورد. بنابراین ذوالنون از پیشگامان عرفان نظری است. عطار گوید: «در اسرار توحید، نظری دقیق داشت و روشی کامل».( تذکره الاولیاء، ص ۱۳۷) ابو عبدالله بن جلاّ در بین ششصد شیخ که دیده بود ذوالنون را جزو چهار تن برجسته قرار داده بود.( قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۸۲؛ جامی، نفحات الانس، ص ۱۱۲) تفسیر امام صادق (علیه السلام) یاد شده در فصل پیشین در دستش بوده است. و برخی احادیث شیعی را از او نقل کرده‌اند. (ذهبی، میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۶۹، ذیل ربیعه بن محمد) وی معرفت صوفیانه و شهودی را از دیگر معرفت‌ها جدا دانسته است. در این باره گوید: «معرفت بر سه وجه بود: یکی معرفت توحید و این عامّه مؤمنان راست و دوم معرفت حجت و بیان است و این حکما و بلغا و علما راست، سوم معرف صفات وحدانیت است و این اهل ولایت راست: آن جماعت که شاهد حقند به دل‌های خویش تا حق تعالی بر ایشان ظاهر گرداند آن چه بر هیچ کس از عالمیان ظاهر نگرداند».( عطار، تذکره الاولیاء، ص ۱۵۱) و گوید: «سه سفر کردم و سه علم آوردم. در سفر اول علمی آوردم که خاص پذیرفت و عام پذیرفت و در سفر دوم علمی آوردم که خاص پذیرفت و عام نپذیرفت و در سفر سوم علمی آوردم که نه خاص پذیرفت و نه عام «فبقیتُ شریداً طریداً و حیداً»». خواجه عبدالله در تفسیر این سخن می‌گوید نخست علم توبه است و دوم علم توکل و معاملت و محبت و سوم علم حقیقت است که علم و عقل و خلق طاقت آن ندارند. از این رو، او را مهجور کردند و بر وی به انکار برخاستند تا آنگاه که از دنیا برفت. (خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص ۱۳و ص ۱۴؛ جامی، نفحات الانس، ص ۲۹ و ایضاً بنگرید ابوطالب مکی، علم القلوب، ص ۸۵.) وی گفته است: «اعرف الناس بالله تعالی اشدهم تحیراً فیه»( قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۴۴۱) و نیز «کل ما رأته العیون نسب الی العلم و ما علمته القلوب نسب الی الیقین» (کلاباذی، التعرف، ص ۱۲۱) و نیز: «حقیقة المعرفة اطلاع الخلق علی الاسرار بمواصلة لطائف الانوار» (هجویری، کشف المحجوب، ص ۳۵۲.) بخشی از نکاتی که در باب توحید به عبارت آورده است و حقایق توحیدی را بیان کرده است، اینها است: وی در باب توحید گفته است: «ان تعلم قدرة الله تعالی فی الاشیاء بلا مزاج و صنعه الاشیاء بلا علاج و عله کل شی صنعه و لا علة لصنعه و لیس فی السماوات العلا و لا فی الارین السفلی مدبر غیر الله و کل ما تصور فی وهمک فالله بخلاف ذلک».( قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۲۳؛ ابو نصر سراج، اللمع، ص ۲۹)

هنگامی که از او درباره «کریمه الرحمن علی العرش استوی» پرسیدند، پاسخ داد: «اثبت ذاته و نفی مکانه فهو موجود بذاته و الاشیاء موجوده بحکمه کا شاء سبحانه».( قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۲۹) وی در معنی این کریمه: انه تعالی جد ربنا گفته است: یعنی «عظمته عن یکون الیه سبیل ال به و لا یکون الا ما احدثه بل لا دلیل علی الله سوی الله و لااثر بشیء علیه لانه اید الاثار». (ابوطالب مکی، علم القلوب، ص ۱۳۶) وی در تفسیر انسان کامل و حقیقت انبیاء و نسبت آنها فرموده است: «کضت ارواح الانبیاء فی میدان المعرفه فسبقت روح نبینا صلی الله علیه و سلم ارواح الانبیاء علیهم السلام الی روضة الوصال»( قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۴۴۰) که از آن می‌توان نوع نگرش او به انبیاء به ویژه رسول خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) را فهمید. وی در این گفته‌اش با نظر به آموزه‌های شریعت تفسیری عرفانی از آن بزرگوار در آن روزگار داده است که در عین تازگی و نو بودنش بسیار ژرف و متین است.

از او درباره صوفی پرسیدند، در جواب گفت: «من اذا نطق ابان نطقه عن الحقائق و ان سکت نطقت عنه الجورح بقطع العلائق». (سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۲۹) وی اهل تصوف را اینگونه معرفی کرده است: «هو قوم آثروا الله عز و جل علی کل شی فآثر هم عز و جل علی کل شی». (قشیری، الرسالة، ص ۴۰۲) و گفته است: «علامه العارف ثلاثة: لا یطفی نور معرفته نور ورعه و لا یعتقد باطناً من العلم ینقض علیه ظاهراً من الحکم و لا تحمله کثره نعمه عز و جل علیه علی هتک استار محارم الله».( قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۴۴۴) از ذوالنون درباره توبه پرسیدند، جواب داد: «توبه عوام از گناهان است و توبه خاص از غفلت».( قشیری، الرسالة ، ص ۱۷۳) در باب نشانه‌های یقین الیقین گفته است: «النظر الی الله تعالی فی کل شیء و الرجوع الیه فی کل امر و الاستعانة به فی کل حال».( قشیری، الرسالة، ص ۲۸۳)

از سخنان اوست: «ثلاث من علامات الاخلاص: استواء المدح و الذم من العامه و نسیان رؤیه الاعمال فی الاعمال و نسین ثواب العمل فی الاخرة»( قشیری، الرسالة ، ص ۳۱۵) «من ذکر الله تعالی ذکراً علی الحقیقة نسی فی جنب ذکره کل شی و حفظ الله تعالی علیه کل شی و کان له عوضاً عن کل شیء»( قشیری، الرساله، ص ۳۲۲) «ادب العارف فوق کل ادب لان معروفه مؤدِّب قلبه».( قشیری، الرسالة ، ص ۴۰۸)

«لا تصحب مع الله الا بالموافقه و لا مع الخلق الاّ بالمناصحه و لا مع النفس الا بالمخالفه و لا مع الشیطان الاّ بالمحاربه و کان من عاده ابراهیم».( سلمی، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۴۶۶)

اعرف الناس بنفسه اسوأهم بها ظناً (سلمی، مجموعه آثار، ج ۱، ص ۳۴۸) «من علامات المحبتة لله متابعة حبیب الله فی اخلاقه و افعاله و اوامره و سننه».( سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۳۰)

خانم آن ماری شیمل گوید: یکی از زیباترین وجوه ذوالنون قریحه شعر و شاعری وی و تسلط اعجاب‌انگیزی است که در زبان عربی دارد. وی به سرودن اشعار کوتاه و ملیح دست زد که پدیده‌ای جدید در تصوف بود اگرچه بعضی اشعار عرفانی به رابعه نیز نسبت داده شده‌اند. و خداوند را در قصایدی بلند و سرودگونه ستایش می‌کرد و نوعی داستان عرفانی شاعرانه و رمانتیک را رواج بخشید از کارهای ادبی که غالباً در تذکره‌های بعدی به چشم می‌خورد... جنبه رمانتیک و شاعرانه ذوالنون را می‌توان به بهترین وجه از ادعیه وی درک نمود.( ابعاد عرفانی اسلام، ص ۱۰۱ و ص ۱۰۲و ایضاً بنگرید سلمی، مجموعه آثار، ص ۱۵و ۱۶به نقل از ماسینیون)

در یکی از دعاها می‌گوید: «و لا یحد قدرتک احد و لا یخلو منک مکان و لا یشغلک شأن عن شأن».( ابو نصر سراج، اللمع، ص ۲۲۹) در دعاهای دیگر گفته است: «افتح لابصارنا باباً الی معرفتک و لمعرفتنا افهاماً الی النظر فی نور حکمتک یا حبیب قلوب الوالهین و منتهی رغبه الراغبین».

ترتیب مقامات عرفانی و سیر معنوی در این کلامش بسیار زیبا آمده است:

«ان الله عباداً نصبوا اشجار الخطایا نصب اعینهم و سقوها بماء التوبه فاثمرت ندماً و حزناً فجنوا من غیر جنون و تبلدوا من غیر عی و لا بکم و انهم لهم البلغاء الفصحاء العارفون بالله و برسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) ثم شربوا بکاس الصفا فور ثوا الصبر علی طول البلاء ثم تولهت قلوبهم فی الملکوت و جالت فکرهم بین سرایا حجب الجبروت و استظلوا تحت رواق الندم و قرؤا صحیفه الخطایا فاور ثوا انفسهم الجزع حتی و صلوا الی علوّ الزهد بسلم الورع فاستعذبوا مرارة الترک للدنیا و اتلانوا خشونة المضجع حتی ظفروا بحب النجاب و عروة السلامة و سرحت ارواحهم فی العلی حتی انا خوا فی ریاض النعیم و خاضوا فی بحر الحیاة و ردموا خنادق الجزع و عبروا جسور الهوی حتی نزلوا بفناء العلم و استقوا من غدیر الحکمة و رکبوا فی سفینة العطیة و اقلعوا بریح النجاة فی بحر السلامة حتی و صلوا الی ریاض الراحة و معد العز و الکرامة».( سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۸ به نقل از یافعی، نشر جلد ۲)

و نیز این دعا: «اللهم اجعلنا من الذین تاهت ارواحهم فی الملکوت و کشفت لها حجب الجبروت فخاضوا فی بحر الیقین و تنزهوا فی زهره ریاض المتقین و رکبوا فی سفینة التوکل و اقلعوا بشراع التوسل و ساروا بریح المحبة فی جداول قرب العزة و حطوا بساحل الاخلاص فنبذوا الخطایا و حملوا الطاعات برحمتک یا ارحم الراحمین» (سلمی، مجموعه آثار سلمی، ص ۱۹)، از ذوالنون پرسیدند ما اوّل درجه یرقاها العارف؟ در پاسخ گفت: «التحیر ثم الافتقار ثم الاتصال ثم التحیر».( کلاباذی، التعرف، ص ۱۵۵و کلاباذی دو تحیر موجود در کلام ذوالنون را تفسیر کرده است)

بنابراین می‌توان گفت ذالنون در آن روزگار هم معرفت صوفیانه را به روشنی بیان کرده و هم تعبیر و توصیف حقائق را سامان بخشید و هم مقامات عرفانی را بهتر از پیشینیان مرتب کرد و هم بیان نوعی ادبیات شاعرانه و تمثیلی عرفانی را ارتقا داد.

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)