سوی دیگر این حرکت دوسویه، نزدیک تدریجی سنّت عرفانی به جریان فلسفی بود. گفته شد که انکار عقل توسط عرفای دوره نخست، اغلب ناظر به فلسفه رسمی مشّایی آن دوره و نیز عقل مشوب آمیخته با وهم و خیال بود و آن ها در حقیقت، منکر اصل عقل و اعتبار ادراکات عقلی در محدوده خاصّ آن نبودند. البته به لحاظ خارجی، دو جریان فلسفی و عرفانی ارتباط چندانی نیز نداشتند. در این میان، شخصیت هایی که هر دو فضا را چشیده بودند؛ مانند: غزالی، عین القضات، و .... نقش مهمّی در هم زبانی فلسفه و عرفان ایفا نمودند، ولی هنوز ارتباط چشم گیری مشهود نبود، نظام معرفتی هستی شناختی عرفا به صورت منظم بیان نشده بود و گفتار پراکنده و اندیشه های عرفا برای فلاسفه – که با پشم هستی شناسانه به همه چیز می نگریستند – غیب می نمود.
در دوره دوم و با ظهور ابن عربی و شاگردانش، سنّت عرفانی چهره معرفتی و هستی نشاسانه خود را در بستری عقلانی بروز داد. در این مکتب، همان مسائل فلسفی که دغدغه فیلسوفان بود، توسط عرفا در بالاترین سطوح ولی هم افق با دغدغه های فلسفه مطرح شد. این مکتب، چنان انسجام معرفتی و استحکام عقلی و غنایی داشت که هر فیلسوف جویای حقیقتی، به راحتی نمی توانست از کنارش گذشته و از آن چشم بپوشد. از این به بعد، گفتار و اندیشه های عارف برای فیلسوف ، قابل فهم تر شد.
افزون بر این ها ، در این دوره آموزه های فلاسفه، در عرفان نظری به چالش کشیده می شد و آنان مجبور به دفاع از اندیشه های خود بودند و این خود، راهی برای گفت گو بین عارف و فیلسوف گشود که مراسلات خواجه نصیر الدین و قونوی، نمونه ای از آن است. کلام موجود در آن عصر نیز فیلسوف و عارف را قانع و اشباع نمی کرد و دیدگاه های یکدیگر را بهتر از سخنان متکلّمان می فهمیدند.
در همین راستا، تلاش های پی در پی قونوی، جند، فرغانی، کاشانی، قیصری، ابو حامد و صائن الدین ترکه ، و ابن حمزه فناری در معرّفی عرفان نظری به عنوان یک علم و ارائه ساختاری نظام مند و عقلانی از مباحث عرفان و نیز مستدلّ ساختن مباحث و مسائل آن، بسیار قابل توجه است که در شرح احوال ایشان بدان اشاره گردید. از این پس، عقل نیز به عنوان یک میزان پذیرفته شد و ابو حامد ترکه در قرن هشتم و صائن الدین ترکه در قرن نهم، به سنجه بودن آن تصریح نمودند.
توجّه جدّی فلاسفه اسلامی و عارفان به متون دینی و اهتمام به فهم هر چه دقیق تر آن ها نیز بستر مشترک دیگری بود که این هم گرایی را بیش تر می کرد. مهم ترین عاملی که در طول تاریخ عرفان ، عارفان را به سمت به رسمیت شاختن عقل و معتبر دانستن روش عقلی – منطقی و اعتراف به هم سویی آن با شهود کشاند، مضامین فراوان مطرح در متون دینی بود که ارزش و جایگاهی والا برای عقل ترسیم نموده اند. همچنان که یکی از مهم ترین عوامل گرایش فلسفه اسلامی در به رسمیت شناختن شهود و روش ذوقی – شهودی را نیز باید درون مایه ها و جهت گیری های متون دینی در این زمینه دانست. در گزاره های دینی، هیچ تعارضی بین شهود و عقل دیده نمی شود، بلکه اسلام بر هر دو در جایگاه خود صحّه گذاشته و بدن ها تشویق می کند.
از دیگر نتایج این تقارب آن بود که عارفان برای بیان محتوای شهود خود و تعبیر از آن ها، زبان غنی تری یافته و قدرت تعبیر بیش تر و بهتری پیدا نمودند. طرح "عقل مشوب" و "عقل منوّر" توسط عارفان، به تنقیح خردورزی و ارتقای روش های عقلی در فلسفه و مشخص گشتن ضوابط و شرایط استفاده بهینه از عقل، کمک شایانی نمود که در دوره بعدی توسط افرادی چون ملاصدرا تفصیل داده شد.
بعدها، دامنه این تعامل و به ویژه میزان تأثیرات عرفان نظری بر حکمت اسلامی و استفاده فیلسوفان مسلمان از آن، چنان زیاد شد که پدر علامه مجلسی، یعنی محمد تقی مجلسی (م 1070 ق) در این زمینه می گوید:
مجملاً اگر دانشمندی را آلت فهمیدن کلام شیخ محیی الدین بوده باشد، می داند که فضیلت و حالت او در چه مرتبه بوده است، چنانچه مولانان جلال الدین دوانی در شرح رساله الزوراء إطناب در مدح او کرده است، و همچنین مولانا شمس الدین فخری و همچنین شیخ بهاء الدین محمد، و مولانا صدرالدین شیرازی بلکه جمیع محققین و مدققین خوشه چین خرمن اویند.( اصول فصول التوضیح ، ص 60 و 61)
بالجمله حرکتی که از سوی عارفان صورت گرفت تقارب بین فلسفه و عرفان را بیشتر کرد. با آمدن ابن عربی و پیروانش و ارائه یک دستگاه سازوار هستیشناختی تقریبا زمینهای برای مفاهمه با فلاسفه ایجاد شد. بدین سبب که در عرفان هم مانند فلسفه دغدغههای هستیشناختی است. فیلسوف هم وقتی با این دستگاه روبرو میشود، چیز منسجم و عمیق مییابد. در دوره دوم بعد از اینکه عرفان نظری حیات مستقلی پیدا کرد عرفا سعی کردند به این آموزهها زبان عقلی و فلسفی بدهند تا برای فیلسوف قابل هضم باشد البته با حفظ هویت عرفانی. لذا ابن عربی سعی کرد بعضی از اصطلاحات فلسفی را به کار ببرد، قونوی کار بزرگتری کرد و آموزههای عرفانی را با فلسفه تطبیق داد به این صورت که فیلسوفان اینگونه میگویند و ما اینگونه میگوئیم. قونوی در مراسلاتی که باخواجه دارد، نظرات فلاسفه را مطرح و نقد میکند. نمونه دیگر کاشانی است که در مکاتباتش با علاء الدوله سمنانی اشاره میکند به اینکه فلسفه و کلام خواندم ولی حیرتم بیشتر شد لذا روی به سوی عرفان آوردم. عجالتاً ایشان هم فیلسوف است و قلم و زبانش فلسفه است. قیصری هم قلم فلسفه دارد. ابو حامد ترکه مشائیای است که به عرفان تمایل پیدا میکند و زبان و قلم فلسفه دارد. سید حیدر آملی هم آثارش در همین فضاست. صائنالدین ترکه هم مانند جدش فیلسوف مشائی است لذا کتاب او (تمهید القواعد) که شرح قواعد التوحید است به عنوان اولین کتاب عرفانی خوانده میشود تا حلقه واسطه بین فلسفه و عرفان باشد. فناری هم در مصباح الانس بین عقل و دل تأنیس ایجاد میکند. همینها باعث شد در دوره دوم عرفان، سمت و سوی فلسفی پیدا شود. لذا اینکه ملاصدرا در دوره سوم میگوید قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، ارتجالی نیست بلکه حرکت دو سویه فیلسوفان وعارفان است تا اینکه ملاصدرا نقطه اتصال این دو حرکت میشود.
منابع :
- یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)
- یزدان پناه - سید یدالله، فروغ معرفت، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، صص 94 تا 96