عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

اندیشه وحدت شخصی وجود، جوهره و روح مباحث عرفان نظری را تشکیل می دهد. هر چند این  اندیشه به طور منظم و ساختار یافته و به تفصیل، در زمان محیی الدین ابن عربی (م 638 ق) و توسط وی تبیین گشت، ولی پیش از او نیز این اندیشه به طور مجمل در بین عارفان مطرح بود و نباید  آن گونه که برخی مستشرقان پنداشته اند (مانند نیکلسون در التصوف الاسلامی) - تصور نمود که این اندیشه با ابن عربی شروع گشته و تا قرن هفتمم خبری از آن نبوده است. بررسی تفصیلی این مدّعا، مجال دیگری می طلبد و در این جا تنها برخی از شواهد وجود این اندیشه در دوره نخست را نقل می کنیم.

عین القضات همدانی (م 525 ق)، عباراتی از عارف شهیر معروف کرخی (م 200 ق) و نیز تعبیری از ابو العبّاس قصاب آملی (حدود 424 ق) نقل می کند که به صراحت، بیانگر اصل اندیشه وحدت شخصیه می باشند.

سخن معروف کرخی نیز تو را مصوّر گردد آن جا که گفت: "لیس فی الوجود إلا الله" سخن ابوالعبّاس قصّاب تو را روی نماید " لیس فی الدّارین إلا ربّی و إنّ الموجودات کلّها معدومة إلا وجوده" . و این جا بدانی که علی بن ابی طالب کرَم الله وجهه چرا گوید:"لا أعبد ربّاً لم أره"( تمهیدات، ص 256-257، عزیز الدین نسفی (م 700 ق) نیز عبارت "لیس فی الدارین غیره" را از ابو العباس قصاب و "لیس فی الوجود الا الله" را از معروف کرخی می داند . (مقصد اقصی ص 277)).

روزبهان بقلی شیرازی (م 606 ق) نیز در شرح شطحیات ، مکاشفاتی از بایزید بسطامی (م 261ق) را از زبان وی نقل می کند که نشان می دهد او در سیری سلوکی از توحید افعالی و صفاتی به شهودی رسیده که محتوای آن، همان اندیشه وحدت شخصیه است.

بایزید گوید که حقّ را به عین یقین بدیدم . بعد از آن که مرا از غیب بستد، دلم به نور خود روشن کرد؛ عجایب ملکوت بنمود. آنگه مرا هویّت خود بنمود، به هویّت خودهویّت او بدیدم، و نور او به نور خود بدیدم. و عزّ او به عزّخود بدیدم ، و قدر او به قدر خود بدیدم، آنگه از هویّت خود عجب بماندم، و در هویِ خود شکّ کردم. چون در شکّ هویّت خود افتادم، به چشم حقّ ، حقّ را بدیدم. حقّ را گفتم که "این کیست؟ این منم؟" گفت "نه، این منم، به عزّت من که جز من نیست" آنگه از هویّت من به هویّت خویش آورد، و به هویّت حق در حقّ نگاه کردم. چون از حقّ به حقّ نگاه کردم، حقّ را به حقّ بدیدم، با حقّ به حقّ بماندم. زمانی چند با من نفس و زبان و گوش و علم نبود. دیگر حقّ مرا از علم خود علمی داد، و از لطف خود زبانی، و از نور خود چشمی ، بنور او ، او را بدیدم. دانستم که همه اوست.( شرح شطحیات، ص 115-116)

احمد سمعانی (م 534 ق) نیز در روح الأرواح فی شرح أسماء الملک الفتاح، حکایتی از عارف شهیر، شبلی (م 334 ق) نقل می کند که سخن شبلی در آن، دربردارنده اندیشه وحدت وجود است.( ر.ک: روح الأرواح فی شرح أسماء الملک الفتاح، ص 504)

ردّ پای اندیشه وحدت وجود در کلمات مشایخ عرفقان در قرن پنجم و ششم هجری _ به ویژه در اندیشه های عارفانی چون ابو حامد محمد غزالی، عین القضات همدانی و ..._ با غلظت و تراکم بیش تری دیده می شود . شیخ ابو سعید ابو الخیر (م 440 ق) نیز سخنانی دارد که محمد غزالی (م 505 ق) آن را به گونه ای معنا می کند که بر اندیشه وحدت وجود قابل حمل می باشد.

... و لیس فی الوجود إلا ذاته و أفعاله. و لذلک قال الشیخ أبو سعید المیهنی رحمة الله تعالی لما قرئ علیه قوله تعالی: "یُحِبُّهم وَ یُحِبُّونَه"( مائده (5): 54) فقال: ... فإنّه لیس یحبّ إلا نفسه، علی معنی أنّه الکلّ و أن لیس فی الوجود غیره ...؛( احیاء علوم الدین، ج 5، جزء 14، ص 97) و در وجود جز ذات و افعال حق نیست، و به همین سبب شیخ ابو سعید میهنی رحمه الله وقتی این سخن خدای متعال " یُحِبُّهم وَ یُحِبُّونَه" بر او خوانده شد، گفت: همانا تنها خود را دوست دارد، بدین معنا که او کلّ است و در وجود، غیر او نیست.

خواجه عبد الله انصاری (م 481 ق) نیز در پایان منازل السائرین تعابیری را به کار می برد که بر این اندیشه منطبق می گردد. وی در تبیین منزل بقاء که از مراحل نهایی سلوک است، پی اس ذکر بقای عوام و خواص، در توضیح بقای متناسب با خاصّه الخاصّه می گوید: بقاءُ ما لم یزل حقّا بإسقاط ما لم یکن محواً (منازل السائرین، ص 136) که محتوای این بیان، همان ادّعای وحدت وجود است. همچنین او در آخرین منزل یعنی توحید، توحید خاصّ را اسقاط حدوث و اثبات قِدَم می داند که در راستای همین مدّعا است. وی در این باب چنین نگاشته است:

قال الله عزوّجل : "شَهدَ الله أنّه لا إله إلّا هوَ ..." التوحید علی ثلاثه وجوه: الوجه الأول : توحید العامه ... و الوجه العامه ... والوجه الثانی: توحید الخاصّه ... و الوجه الثالث: توحید قائم بالقدم و هو توحید خاصّه الخاصّه. فأمّا التوحید الأول فهو شهاده أن "لا إله إلا الله" وحده لا شریک له ... و أمّا التوحید الثانی ... هو إسقاط الأسباب الظاهره ... و أمّا التوحید الثالث فهو توحید اختصّه الحقّ لنفسه ... و الذی یشار به إلیه علی ألسن المشیرین: أنّه إسقاط الحدث و إثبات القدم، علی أنّ هذا الرمز فی ذلک التوحید علّه ... فإنّ ذلک التوحید تزیده العباره خفاء ... لم ینطق عنه لسان، و لم تشر إلیه عباره ... و قد أحببتُ فی سالف الزمان، سائلاً سألنی عن توحید الصوفیه بهذه القوافی الثلاث :

ما وحّد الواحدَ من واحدٍ           إذ کلّ مَن وحّده جاحدٌ

توحیدُ مَن ینطق عن نعته         عاریةٌ أبطلها الواحدُ

توحیدُه إیّاه توحیدُه               و نعت من ینعته لاحدٌ

منازل السائرین ، ص 142-144 باب توحید

خداوند عزّوجل گفت: "شَهدَ الله أنّه لا إله إلّا هوَ ..." توحید بر سه وجه است: 1  توحید عوام ... 2  توحید خواص ... 3  توحید قائم به قِدَم که توحید خاصّ الخاص است. امّا توحیداوّل همان شهادت به "لا إله إلّا الله" و وحدانیتت و شریک نداشتن خدا است ... و امّا توحید دوم ... همان اسقاط اسباب ظاهری است ... و امّا توحید سوم، توحیدیی است که حق او را به خود اختصاص داده است... که در زبان اشاره کنندگان بدین گونه بدان اشاره شود: این توحید، اسقاط حدوث و اثبات قِدَم است. هرچند این اشاره رمزی نیز خود دچار اشکال است ... زیرا این توحید با تعبیر، مخفی تر می شود... زبانی از آن تعبیر و عبارتی بدان اشارت نکند، و در گذشته به پرسنده ای که درباره توحید عارفان از من سئوال کرد، با این ابیات پاسخ گفتم ...

ابو حامد محمد غزالی (م 505 ق) نیز در مواضع متعددی از آثار خود، به این اندیشه اشاره دارد؛ هرچند که این اندیشه در نزد او نیز هنوز به کمال و پختگی کافی نرسیده و خود وی هم تفصیل و بسط آن را روا نمی دانسته و افشار سرّ ربوبیت و کفر می شمرده است. (ر.ک: احیاء علوم الدین، ج 4، جزء 11، ص 187 و جزء 12، ص 76، و ج 5)

عین القضات همدانی (م 525 ق) نیز می گوید:

ما فی الوجود ألا الله، و لیس فی الدّارین غیر الله؛ (نامه های عین القضات ، ج 1، ص 134) در وجود جز خدا نیست و در دو سرا غیر خدا نیست.

این اندیشه، معاصر با عصر ابن عربی رواج بیش تری یافته بود، از جمله "فرید الدین عطّار نیشابوری" (م 627 ق) در تذکره الأولیاء می نویسد:

 و إن تأمّلنا الوجود فلا هو إلا هو ...؛( تذکرة الاولیاء ص 3) و اگر در وجود تأمّل کنیم پس، لا هو إلا هو.

جمال الدین عبد الرزاق کاشانی (م 735 ق) به عنوان یکی از بزرگ ترین شارحان محقّق مکتب ابن عربی، در پاسخ به اشکالات "علاء الدوله سمنانی" (م 736 ق) به اندیشه وحدت جود ابن عربی، نامه ای مفصّل به ان می نگارد و در آن اندیشه را دارای ریشه های راسخ تاریخ در بین عارفان و از جمله مشایخ خود می داند و اقوال آنان و نتایج تحقیقات و مکاشفات خود در این زمینه را برای او شرح می دهد(ر.ک: مجموعه رسائل و مصنّفات کاشانی، ص 429  435) و از جمله می گوید: و نیز سخن شیخ عبدالله انصاری هر چه از بیان طریقت گذشت، همه این حقیقت است و نهایات مقامات منازل السائرین توحید صرف.( مجموعه رسائل و مصنّفات کاشانی، ص 4344)

منابع :

  •  یزدان پناه سید یدالله، فروغ معرفت، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، صص 57 تا 61